درمروری برخویش
دفتری روی دو پا
برگ در برگ همه خاطره ها
وبه هر شعر وغزل
خاطراتی دیرین !
چشم من خیره به اوراق وبه برگ..
وچو ابری به شتاب
؛ خاطره ؛ از دل واز آبی این روح گذشت
در مروری که دلم
پر ز یک " حس مداوم" شده بود
"ازهمه قصه ی تکرار شدن"!..
... روزگاری همه آه
گذر شبنم واشکی غمناک
تا رسیدن به پگاه
...
گاه در گرمی یک روز بلند ،
روشن و پر شده از سایه ی شوق
...گاه در باران ها ...
گه گداری به مه ونمناکی
...
گاه چتری دردست
گاه طوفان زده در غمناکی
...
بی پناهی هائی... روزوشب ، گه گاهی ،
از خط مرز عبور... گاه وامانده به راه
گاه در کوچه سرگردانی
گاه گم کرده رهی... مانده به جا !
...
خاطری نیست از آن "حس امیدم " امروزم
شوقکی نیست در این ذهن حضورم اکنون!
ورقی تازه دگر نیست مرا
تا نویسم بر برگ ...
سبزی خاطره ی فردا را...درامیدی به خیال!!!
درخیالی که تو درآن هردم
در کنارم باشی!!!
گل سرخی دردست
با نگاهی که در آن... شعله ی عشق
سردی حرف جدائی ها را
درحریم سرد ِ دل سرمازده ام
محو و.... تبخیرکند
و گل سرخ دلم باز شود
به امید ی که درآن ، درهمه دم
روح لبنخند تو
بامن باشد...سایه ات همپایم !!!
آه ای روح طراوت ....برگی...
باز بگشا بدلم !!!
چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷
فـــرزانه شــیدا