آهای آهای زندونی ها
من دارم از اینجا میرم
انگاری کوچ ، قسمته و
در به درم ، مسافرم
تو کوله راه سفرم
خاطره های زخمیه
مقصد من غربت و
کی می دونه دردم چیه؟
از این هوای بی نفس
از این غبار بی دریغ
از آدمای شب زده
پست و سیاه و نارفیق
از میله های آهنی
از قفس بی پنجره
بُغضی که هر شب میشینه
روی دیوار حنجره
دلگیر و خسته و پرم
شبا تا صبح غم می خورم
زنجیر و از دستای خود
یه روزی آخر می برم
رو بغض این اشکای خیس
هرچی دلت خواس بنویس
دلم گرفته از قفس!
فرصت موندن دیگه نیس
برای آزادی ما
کسی به فکر چاره نیس
دوای درد من و تو
غربت و این آواره گیس
فرصت موندن دیگه نیس
فرصت موندن دیگه نیس
..........
شاعر: سید حامد حسینی خواه
جــاده
جاده شاید راه رفتـن ، برای دلای خسته س
یا گریزی غمگنانه واسه یک دل شکسته س
جــاده آشنـــا باقــلب ِ یه مســـافر غــــریبــه
آشنـاس با اونـکه عـمری ، تـوی دنیـا بی نــصیبـه
جــاده دلتنـگی رو دیـــده ،"آه" حسـرت رو شنیــده
دیــده قــطره های اشـکی ، کـه روی جـاده چـکیده
...
جـــاده اما با دل مـــن ، گـرچه عمری رو سـفر کـرد
تا رسید به شـهر؛ غــربت ؛ !رفـت و ما رو دربـدر کرد
آخــه جــاده هـم مثـه تو ،یه رفیق نیمــه راهـه
که منو تو شهر غـربـت ، با غـمام تنهــا میــزاره!
حـلا سنگفــرشای؛ غربت؛... پراشــک ِغــم و آهـــه
بخدا گریـه عـاشــق ، توی غــربـت یه گنـاهه
حالا دیـگه پایِ دل هـم ، پی ِجـاده ها نمیــره
چون میـدونه هر جا باشه ،باز یـــه عاشــق اسیــره
اما کاشکی جـاده ها هم ، راه بســوی قــلب ما داشــت
واسه ی" به هم رسیدن،"کاشکی جاده "انتــها" داشــت
ف.شیدا از دفتر درکوچه باغ ترانه