همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

عصیانی درسکوت -فرزانه شیدا--f.s


آه او....آری او...

که نشسته بر صندلی جوانی،

پیری را نقشه می کشید!!!

آنگاه که دستها درکمد

بدنبال پای رفتن می گشت!

وچمدان کلید خویش را،

گم کرده بود!

...

سماور زندگی ...اما،

 غلغل جوشان خویش را

به غرغری تبدیل کرده بود ...

که آزارم میداد...

...

زمانی که فریزرغم

احساسم را میلرزاند...
وتنها صدا...

صدای کشو آشپرخانه بود

درمیان دستهای سرگردانم

که قاشق چنگالهای نقره ای را...

جابجا میکرد،

....در غروبفامِ ِ  آرام ِ روبه شب !

...

وفنجان قهوه روی میز...

فال قهوه ی زندگی رانقش میزد ...

باز هم...بازهم

 با هزار، جاده ی رفتن!!!

....

ومن هنوز ... هنوز...

آب میدادم باغچه ای را...

که سبز نمیشد...مگر به علفهای هرز!!

وبر برگ کاهی زندگی...

جوهرِ ( آرزو )را...

 پخش میکردم...آنگاه که عشق را ،

بس بی ثمر ...آری بی ثمر

 مینگاشتم!!!!

...

نمیدانم..

نه نمیدانم گوش بر پرده ای فرا دهم

که درباد عصیان را، التماس میکند

...
یا برنگاه آینه خیره شوم ...

که سکوت را می گوید!

...

معنا را ازمن مپرس...!


من هیچ نمیدانم!

من هیچ نمیخواهم، که بدانم!
وهنوز...هنوز باغچه ای را آب میدهم

که میدانم سبز نمیشود

مگر به علفهای هرز !!!

...

ونگاهم آبی آسمانی را

میکاود

که میدانستم روزی برایش

بسیار خواهم گریست ...

و بسیار گریستم...این روزها!!!...


۲۷ بهمن ۱۳۸۵فرزانه شیدا

Farzaneh Sheida
fsheida-f.sh

ترانه ی زندگی -سروده ای از فرزانه شیدا

 

 

تمام زندگی من
یه قصه وترانه بود
قصه ی تنهائی من
خودش یه جور فسانه بود

انگار توُ عالم دلم
کسی دلم رو نمیدید
کسی که توُ تنهائی هاش
دنیای غم رو‌، می کشید

انگار همش ترانه بود
این زندگی برای من
قصه ی بی بهانه ای
برای آزرده شدن

آره همش یه قصه بود
تولحظه های پرطپش
یه مرغ غمگین توی باغ
با تیر غم توی پرش

آره فقط یه قصه بود
تولحظه ی ، بی انتهام
گرچه یه روز تموم میشد
هم قصه هم ، خاطره هام

انگار ولی بودن من
فسانه ی یه بازیه
کسی نپرسید از دلم
دلت ،چه جوری راضیه!؟

آره یه جور ترانه بود
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه دل رو می نوشت

خدا خودش گواهمه
دلم فقط یه عاشقه
تولحظه ی تنهائیاش
اسیر این دقایقه

آره یه جور غصه شده
این زندگی با غصه هاش
برام همش قصه میگه
از خوبیای ، فرداهاش

بسه دیگه برای من
قصه شدن توُ زندگی
میخوام یه آزاده باشم
نه برده ای، تو بندگی

بسه دیگه برای من
گریه ی شب تا به سحر
شکسته بودن دلم
با قلبی زار ودربدر


بسه دیگه برای من

اینجوری بازیچه شدن

باغصه ی دربدر ی

اسیر صد کوچه شدن!


نه این یه جور شکستنه
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه ی من رو می نوشت


آره همش ترانه بود

این زندگی برای من

قصه ی بی بهانه ای

برای آواره شدن !


فرزانه شیدا-fsheida

پنجشنبه 23 مهر 1388  

 

جایزه نوبل سال 2009به نام خانم هرتا مولر ثبت شد

جایزه نوبل سال 2009به نام خانم هرتا مولر ثبت شد

اقای احمد تمیمی ( شاعر ونویسنده*)
تاریخ تولد:پنجشنبه 15 مرداد 1366
کشور:ایران/ شهر: اهواز

بنده متولد 15مرداد سال 1366هستم.
اکنون دانشجوی سال آخر مهندسی عمران می باشم.
از چهار سال پیش به طور جدی به شعر پرداختم.ا
ولین باری که شعری از من چاپ شد
مربوط به 3 سال پیش در مجله
راه زندگی می باشد.
از سایت شعرنو

*هرتا مولر*
نویسنده ی کتاب: سرزمین گوجه های سبز
برنده جایزه نوبل سال 2009
سرزمین گوجه های سبز نویسنده: هرتا مولر
نوشته شده در 17/7/1388 - به قلم آقای احمد تمیمی

در موضوع ادبی و هنری
از سایت شعرنو
ػػ»»»»ØØ««««««Ø«Ø

«هرتا مولر» نویسنده آلمانی رمان «گوجه های سبز»
نوبل 2009 را از آن خود کرد
«هرتا مولر» نویسنده آلمانی متولد رومانی


به دلیل صراحت گفتار در اشعار و متون نثرش
از سوی آکادمی نوبل شایسته دریافت جایزه ادبی نوبل

در سال 2009 شناخته شد.
خانم هرتا مولر متولد 1953، از سال 1981 تا کنون
جوایز ادبی فراوان از جمله جوایز ادبی:
* کافکا (1999)
* کنراد (2004)
* برلین (2005)

و جایزه ادبی اروپاو جایزه والترهاسن‌کلور (2006)
ر ا, ازآن خود کرده است.
آخرین اثری که از او منتشر شده،
« مردان باشخصیت رنگ پریده با فنجان‌های اسپرسو »
بود که در مونیخ و در سال 2005 منتشر شد
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)
به نقل از
سایت رسمی آکادمی نواب،
امروز پنجشنبه 8 اکتبر (16 مهرماه ) 
در ساعت 2:30 بعد از ظهر به وقت ایران،
آکادمی نوبل به هفته‌ها بحث و گمان درباره برنده نوبل ادبی پایان داد
و در کنفرانس خبری خود، هرتا مولر را
به عنوان برنده نوبل ادبی سال 2009 اعلام کرد
او که از اقوام آلمانی ساکن رومانی است

، در سال 1987 به دلیل مخالفت با رژیم دیکتاتور 
ی «چائوشسکو» رومانی را
ترک کرد و ساکن آلمان شد.
وی در سال 1995 به عضویت آکادمی شعر و نویسندگی آلمان درآمد
و در 1997 از انجمن قلم آلمان به خاطر اعتراض
به یکی شدن آن با شاخه جمهوری دموکراتیک آلمان، خارج شد.
در جولای 2008 او یک نامه انتقادی سرگشاده
به رییس موسسه فرهنگی رومانی نوشت که این عمل 
 به خاطرحمایت این موسسهاز مدرسه تابستانی رمانی -آلمانی 
 و دو تن از نیروهای امنیتی پیشین آنجا بود
 
خانم مولر از سوی آکادمی نوبل
برای تمرکز شعر و صراحت متونش
و به تصویر کشیدن زشتی مصادره اموال مردم و رفتار رژیم‌های دیکتاتور

، شایسته دریافت این جایزه شناخته شد.
آخرین اثری که از او منتشر شده

«مردان باشخصیت رنگ پریده با فنجان‌های اسپرسو» بود


که در مونیخ در سال 2005 منتشر شد. 

خانم هرتا مولر متولد 1953، از سال 1981 تا کنون جوایز ادبی فراوان
ی از جمله جوایز ادبی کافکا (1999)، کنراد (2004)
، برلین (2005) و جایزه ادبی اروپا و جایزه والترهاسن‌کلور (2006)
 
را آن خود کرده است.
در ایران، رمان «گوجه های سبز»
از هرتا مولر در سال 1386 توسط نشر مازیار  
 
با ترجمه غلامحسین میرزا صالح 
منتشر شده و تا کنون به چاپ دوم رسیده است .
فیلمی با نام «چهارماه و سه هفته و دو روز» 
 
 به کارگردانی کریستین مونیو
، در رومانی ساخته شده است که گفته می‌شود 
 کارگردان آن از مفاهیم کتاب
«سرزمین گوجه‌های سبز»
استفاده کرده است و فیلم بسیار 
 یادآور صحنه‌های این رمان است.
این نخستین فیلم رومانیایی ا‌ست
که نخل طلای جشنواره کن را به دست آورد.
همچنین این فیلم نامزد بهترین فیلم خارجی
جایزه‌ «گلدن گلاب» نیز بود؛
اما بین پنج فیلم منتخب اسکار به‌عنوان بهترین فیلم
غیرانگلیسی‌زبان قرار نگرفت.
منبع ::
 
://www.nosratdarvishi.com/article.aspx?id=1049
به قلم نویسنده و شاعر
آقای
احمد تمیمی 

نگاهی به رمان "سرزمین گوجه های سبز" نوشته هرتا مولر 
،برنده نوبل ادبیات امسال
هندوانه های چوبی و گوسفندان حلبی
18 مهر 1388 ساعت 14:07
به یاد بیاور بانو  
 
اژدها را به یاد بیاور و روزان و شبان کابوس وار را بازگو.
ویرانه ها و وحشت را فرا بخوان‌‌ و بنویس 
گیرم‌ که تلخ وتاریک شود واژگان و جادوی کلامت.
در سرزمین هول وهراس،تخیل ،روزنی است برای ادامه حیات؛
چون معبری برای گذر از میدان آتش 
.پس لحظه لحظه ویرانه ها و درد را به خاطر بیاور
و با افسون خیال درآمیز. به یاد بیاور و شهادت بد 
ه و زنده بمان، شاعر؛زنده بمان بانو.
**** خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ****
 نگاهی به نقدی از فرزین شیرزادی مینویسد : 
هرتا مولر  
،زنی است که جغرافیای هراس رابه لطف خلاقیت شاعرانه‌اش
در رمانی با عنوان "سرزمین گوجه های سبز"به ثبت رساند. 
او از معدود نویسندگانی است که در واپسین سال های پیش از فرو‌پاشی 
محتوم نظام کمونیستی وشبه فاشیستی نیکلای چائو شسکو 
توانست روزنه‌ای از امید را در دل هنر داستان نویسی خود حفظ کند 
و راه گریز پیش گیرد.
پس توانست شهادت دهد و به لطف خلاقیت شاعرانه اش ،
عمق لرز آور و دهشت انگیز قدرت خود‌کامه و افسار گسیخته‌ای 
 که کشورش را به تباهیو نکبت کشاند بر‌ملا سازد.
او شکیبایی ترس‌خورده و فساد همه سویه‌ای که مردم کشورش ر 
ا به ذلت خاکساریبرای لقمه‌ای نان کشانده بود 
 
،‌‌در "سرزمین گوجه های‌‌ سبز" باز‌شناسی
و باز‌آفرینی هنرمندانه" کرده است.
این کتاب سرگذشت گروهی دانشجو است
که هریک در اوج رژیم خفقان‌آورنیکلای چائو شسکو  
،سرزمین فلاکت زده خویش را به امید زندگی و آینده‌ای بهتر  
 ترک می‌گویند و به شهر می آیند؛
اما آمال و آرزوهای حال و آینده‌شان در شهری بر باد می‌رو د  
 
که مصیبت‌بار‌تراز سرزمینشان 
،تحت سیطره دیکتاتوری خون‌آشام به خود می‌پیچد 
، دردناک‌تر آنکه هر یک از دوستان راوی داستان  
نیز یا راه خیانت به او را در پیش می‌گیرند
یا به خود‌کشی روی می‌آورند؛و گاه هر دو.
همسو با این زنهار خواری ها می‌خوانیم که چگونه دولت توتالیتر
،در تمام زوایای زندگی خصوصی مردم نفوذ می‌کند و همه آنان،
حتی پر صلابت‌ ترینشان یا در برابر ستم‌پیشگان سر به خاکستر ذلت می‌سایند 
یا در دفاع از آدمیت خویش جان می‌بازند. هرتا مولر که خود از جان به
در بردگان حکومت پلیسی چائو شسکو بود،
اینک صادقانه ماجرای زندگی خویش را باز می گوید  
.او با کلامی گزنده و شاعرانه صحنه به صحنه منظری 
 از جامعه و نسلی را پش روی ما می‌گشاید که ترس ،
دمار از روزگارشان در آورده بود.چشم اندازی خوفناک 
 از قدرت افسار گسیخته ماموران پلیس و نظامیان که جیب و دهانشان 
 را از گوجه های سبز پر می‌کنند؛
کارگران سلاخ خانه که خون تازه گاو می‌آشامند و پرولتاریای سر به راهی 
 
 که هیچ‌کس خواستار ماحصل کارشان نیست
؛کارگرانی که گوسفندان حلبی و هندوانه های چوبی تولید می‌کنند.
مولر راوی سرگذشت ملتی است
که فساد و صبوری در اعماق مغز و روانشان ریشه بسته است.
دندان‌های شکسته در جام درک نوعی شاعرانگی تاریک و پنهان
در عمق رازآمیز هر پدیده و پدیدار،یکی از شاخص های بارز رمان چند لایه
"سرزمین گوجه های سبز"
"اثر نویسنده آلمانی-رومانیایی است.


این شاعرانگی که با در نظر گرفتن انگیزه روایت
، نقطه اتکای دیدگاه هنری و شگردهای فنی
مهندسی داستان نویسی هرتا مولر – در این رمان – به حساب می آید.

به ندرت در سطح روایت جلوه می کند؛ پس چنان تو در تو و پیچیده است که
گویا دریافت جوهره آن برای آدم های کاملا عادی و همسان و کم و بیش بدون چهره خاص،
نه فقط دشوار، بل ناممکن می نماید.
در جهان داستانی هرتا مولر خود کامگی
ودیگر فریبی آدم ها را چنان از طبع و منش انسانی
ساقط کرده که در چنبره وحشت هر آن آماده لو دادن و به عبارتی
فروختن جان و هستی قدیمی ترین دوستان
و حتی خویشاوندان و مثلا عزیزان هم خون خود هستند،
پس تنها مشغله مبتذل این موجودا ت
تامین امکان های خور و خواب و هم خوابگی های
فرو کاسته شدهبه مرزهای حیوانیت است.

بیهوده نیست که این رمان با این چند سطر شعر از ( گلونائوم) شروع می شو د 
و به لطف گونه ای از براعت استهلال با آهنگی شوم و به غایت غمگنانه ،
به یک روشنایی خاکستر مانند می گراید.

هرکسی در هر چنگه ابر، دوستی داشت هم از آن روست جهان، در جوار دوستان،
آکنده از هول پلشت مادرم نیز می گفت چنین دل به دوستان مسپار
و در اندیشه چیزهای جدی تر باش اشخاص
در این رمان صرفا حرف می زنند، میخوارگی می کنند
و گاهی با وراجی های پوچکارشان به شکستن
استخوان های یکدیگر و خرد کردن دندان یاوه گوی ترس خورده ای
از سنخ خودشان می انجامد .


اما در این پر حرفی ها، حرفی اساسی گفته نمی شود،
سخن، همان خاموشی و خفقان گرفتگی  ترس خورده است:
«ادگار گفت: 
وقتی لب فرو می بندیم
و سخنی نمی گوییم غیر قابل تحمل می شویم
و آنگاه که زبان می گشاییم از خود دلقکی می سازیم.» 
این شروع رمان است که در ساختاری مدور،
گرداگرد خود و با حجمی انگار کروی، به طرزی نامحسوس می چرخد

و در پایان_ وقتی زهر خودکامگی یک حکومت سرا پا نکبت و وحشت،
همه را تا مرز استخوان فاسد کرده
- به نقطه آغاز برمی گردد؛ با این تفصیل و تفاوت که بر یک قاعده شناخته شده
و یکی از اصل های اساسی داستان نویسی
انتقال از یک وضع پایدار به وضع و حالت پایداردیگری انجام شده است.
این صناعت که در نوشتن رمان سرزمین گوجه های سبز 
 
با مهارت و نوگرایی تمام عیاربه کار رفته همانا دسیسه کاملی است 
که" تودورف" منتقد و نظریه پرداز فرمالیست 

آن را انتقال از یک حال پایدار( وضع ثابت اولیه) به حالت پایدار دیگر
( حالت ثابت ثانوی)تصدیق می کند.

در واقع از کاربست این صنعت در داستان نویسی مدرن و پسا مدرن نیز
گویا گریزی نیست.
این چنین است که داستان با یک وضع پایدار آغاز می شود که
نیرو و نیروهایی آن را به هم می زند
در نتیجه حالتی ناپایدار و لرزان به وجود می آید. ولی با فعل و انفعال های  
 در سازوکارحرکت و کنش و واکنش اشخاص و امور 
 در جهت معکوس یک حالت پایدار دیگربرقرار می شود.
نکته مهم این است که وضع و حالت پایدار دوم ممکن است  
شبیه به حالت پایدار اول باشد، اما هرگز با آن همسان نمی شود.
هرتا مولر ،در رجوع به شکل و ساخت نو رمانش،این اصل فنی را به کار می‌گیرد
و با مهارت – درست و سزاوار ومنطبق با خواست و منطق خاص داستانش –
به کار می برد. پیرهن سفید "
مدتی بود که کف اتاق نشسته بودیم و خیره به عکس ها می نگریستیم.
( عکس های یکی از شخصیت های رمان به نام گئورگ که پس از خروج
از رومانی خفقان زده چائو شسکوی خودکامه و خون ریز، بر خلاف انتظار
 
در نوعی سرخوردگی مرگبار و احساس عمیق بیهودگی،
خود را از پنجره محل سکونتش در آلمان آزاد، به پیاده رو پرت کرده است.)

پاهایم به خاطر نشستن، خواب رفته بود کلام در دهانما ن 
 همانقدر زیان بار است که ایستادن روی سبزه ها، 
 هرچند سکوتمان نیز چنین است. ادگار ساکت بود.
تا به امروز نتوانسته ام از گوری عکس بگیرم
؛ اما از کمربند، پنجره، فندق و طناب، عکس می گیرم.
از نظر من هر مرگی شبیه یک کیسه است، ادگار گفت:
" به هرکسی این را بگویی، فکر می کند دیوانه شده ای."

در این رمان 4 شخصیت مثلا اصلی نشو و نمادارند و در گونه ای
از حس و اندیشه عصیانو مخالفت نه چندا ن پی گی ر 
با  کل نظام توتالیتر دیرپای حاکم
 
بر کشور فلاکت زده شان، همسو و همدل به نظر می رسند.
دختری روستایی به نام "لولا" که از جنوب کشور آمده است،

وقتی مورد تعرض مربی حزبی ژیمناستیک 
 دانشگاه نکبت زده شان قرار می گیرد،
هنگامی که شاید رویای ساده خود را

معصومانه از کف رفته می بیند، با کمربند راوی، 
 در گنجه لباس های اتاق خوابگاهی که

با پنج دختر دیگر در آن سهیم بوده، خود را حلق آویز می کند
اما کل ماجرا را در دفترچه ایمی نویسد و این دفتر مثل ارثیه ای شوم
به راوی می رسد. راوی می گوید:
" در آن بعد از ظهر بود که فهمیدم چرا یکی از مردان علاقه مند  
به لولا را در انعکاس شیشه پنجره ندیدم.
او با مردان نیمه شب و دیرهنگام، تفاوت داشت.

او در کالج حزب غذا می خورد؛ هرگز سوار تراموا نمی شد؛
هیچگاه در پارک نکبتی به دنبال لولا نمی افتاد.
او اتومبیل و راننده داشت. »
لولا در دفتر خاطراتش می نویسد: " او نخستین مرد من با پیراهن سفید است."

این چنین بود آن بعدازظهر، قبل از آنکه دقیقا ساعت 3 فرا برسد،

زمانی که لولا به چهارمین سال تحصیل رفته بود و می توانست برای خودش کسی بشود
و گرمای خورشید به اتاق می تابید و گرد و خاک، مثل خز خاکستری کف اتاق
را پوشانیده بود.
در کنار تختخواب لولا، جایی که دیگر جزوه های 
 حزب کپه نشده بود، کف اتاق خالی بود

و وصله ای به رنگ سیاه داشت و لولا با کمربند من
، در داخل گنجه به دار آویخته شده بود.»
این همان لولای روستایی است که برای تحصیل زبان روسی از جنوب می‌آید،
از سرزمین خشک فقرو نکبت. وقتی خودکشی می‌کند و از میان می‌رود

جماعت سردمدار،یک جلسه فوق‌العاده حزبی 
 در دانشکده مربوط برگزار می‌کنند. راوی می‌گوید:

«بعد از آنکه کف زدن ها در سالن بزرگ به اشاره رئیس آموزشگاه فرو مرد
،مربی ژیمناستیک به سوی تریبون رفت .او پیراهن سفیدی پوشیده بود . »

نکته قابل اعتنا در این رمان اخراج «لولا»
از حزب پس از سوء استفاده است :
«برای اخراج لولا از حزب و دانشگاه رای گیری شد
.مربی ژیمناستیک نخستین کسی بودکه دستش را بلند کرد.
سایرین نیز به تبعیت از مربی ،دستشان را بلند کردند.

به هنگام بالا بردن دست هایشان،به دست های به هوا رفته دیگران می‌نگریستند.

اگر دست کسی به اندازه کافی بلند نبود ،دستش را بیشتر بالا می‌برد.
جماعت حاضر آن‌قدر دست‌هاشان را بالا نگاه داشتن د
تا انگشتانشان کرخ و خم شدوآرنجشان احساس سنگینی کرد وپایین افتاد.عده ای به اطراف نگریستند
؛چون دست و بازوی دیگران از آنها پایین تر نبود
،بار دیگر انگشتانشان را راست کردندو آرنجشان را کشیدند.
زیر بغلشان عرق کرده بود و پیراهن ها و بلوزهایشان چروک خورده بود.
گردن ها سیخ و گوش ها قرمز شده بود؛لب ها جدا از هم و نیمه باز مانده بود
و چشم ها به این سوی و آن سوی می چرخید.

سکوت مطلق در میان دست های افراشته حاکم بود.
کسی در اتاق کوچک خوابگاه گفـــت:
که صدای دم وبازدم نفس هادرمیان نیمکت هاشنیده می شد.
سکوت تا زمانی در میان نیمکت ها شنیده می شد.
سکوت تا زمانی که مربی ژمیناستیک دستش را پایین آورد و روی تریبون گذاشت
،همچنان برقرار بود.
مربی گفت نیازی به شمردن نیست،پرواضح است که همگی موافقیم.
" دختری که خودش را دار زد درباره پیوند میان چهار شخصیت معارض رمان:
ادگارف گئورگ، کورت و راوی، نویسند
ه بدون نادیده انگاشتن بنیاد و ریشه‌های رفتارها

که برآمده از واقعیت است،
راه آسان باز تولید واقعیت و درازگویی‌های ناگزیر را بر نمی‌گزیند

او با تحریف هنرمندانه و اکسپرسیونیستی واقعیت‌ها،
به لطف باز آفرینی خلاق، تلاش می‌کند تا به حقیقت هستی انسانی
در زیر سرپوش سنگین و سربی توتالیتاریسم، نزدیک شود.
شگردهای او در نوشتن و روایتگری شاعرانه این است
که فی المثل، بخشی از وقایع، چشم انداز و حال و هوا را – مقید به نظرگاه خود-
بیان می‌کند.

بعد و بعد ... مجال می‌دهد تا هر شخصیت،
از زاویه دید درونی و بیرونی خود حرف بزند و در روند سیال، داستان را
تکه تکه کامل کند و به پیش ببرد.
در این میان و به گونه ای تپنده بر میانه وقایع و کنش و واکنش‌ها، یک سروان

– نشانه‌ای از قدرت بلا و خودکامگی- که نامش «پجله» است
و سگ قوی و تربیت شده‌ای دارد

که آن هم اسمی جز «پنجله» ندارد،در کسوت ماموری سرسخت و سرد و با مشخصه
یک پلیس و بازوجوی همیشه شکاک و توطئه نگر، صابون عسس بودنش را
بر تن هر کس که اراده کند می‌ساید:
«سروان پجله، یک هفته بعد به ادگار و گئورگ گفت:
از راه عملیات ضد دولتی و مفتخوری زندگی می کنید
و اینها کارهای غیر قانونی است.»
ادگار، گئورگ، کورت و راوی که هر یک به گوشه‌ای برای
کاری نادلپذیر فرستاده شده‌اند،
بالاخره از کار برکنار می‌شوند.

بدیهی است که در نظام‌های توتالیتر، از هر کاری برکنار شدن تقریباً
مترادف سخیف‌ترین شکل تحقیر

و به مثابه سزاوار دربه دری بودن و خزش به سوی مرگ است.
این چهار شخصیت،
چنان که انتظار می رود، نه تنها با حس نیرومند همدلی و یگانگی

- در اندازه‌های آرمانی داستان‌ها و رمان‌های از پیش اندیشیده‌شده
- گردهم نیامده‌اندبلکه چون هیچ‌کس دیگر را جز خود ندارند،
گاه تندتر از دژخیمان یکدیگر را تحقیر می‌کنند و آزار می‌دهند
که این امر نشان از صداقت و ژرف‌نگری نویسنده‌ای هوشمند دارد .
گرسنگی حیوانی هم در این رمان تجسدی کریه و جایی موحش دارد

«هرگز اجازه نداشتیم گوشت را با کارد ببریم و یا چنگال برداریم.
برای بریدن گوشت مجبوربودیم از قاشق استفاده کنیم
و بعد برای تکه تکه کردن گوشت مجبور بودیم از قاشق استفاده کنیم
و بعد برای تکه تکه کردن گوشت آن را به نیش بکشیم و ملچ ملوچ کنیم.
فکر کردم بلاهت ما به خاطر این است که مثل حیوانات غدا می‌خوریم.»
اما این توده محصور در نکبت و وحشت حکومت به شدت پلیسی و گرفتار

در تارهای نظام توحش توتالیتریسم کمونیستی، چنان با ساز و کار دستگاه جبار
خو گرفته‌اند که از ذره‌ای وقوف بر تباهی و نکبت چاره‌پذیرشان،
آگاهانه می‌گریزند و ترجیح می دهند امکان خواب خور و همخوابگی‌های سگی‌ش
بر مداری جاودانه بچرخد و رمان اینگونه با ناتمامی به پایان می‌رسد:
«...من و ادگار، دو تلگرام مشابه دریافت کردیم،کورت را در اتاقش مرده یافتند
او خودش را با طناب حلق‌آویز کرده‌بود چه کسی این تلگرام را فرستاده بود؟
تلگرام را با صدای بلند خواندم؛ گویی دارم برای سروان پجله آواز می‌خوانم.
زبانم به هنگام خواندن، به سمت بالا خم می‌شد. گویی نوک آن
، محکم با باتومی بسته شده‌بود،که سروان پجله به دست می گرفت.»

راوی عکس سروان پنجله را هنگام عبور از میدان تراژان می‌بیند
و این گونه توصیفش می کند:

«در یک دستش بسته‌ای پیچیده در کاغذی سفید بود
؛ با دست دیگر بچه ای را راه می‌برد.

کورت در پشت عکس نوشته‌بود پدربزرگ شیرینی می‌خرد.
آرزو داشتم سروان پجله،کیسه جنازه خود را حمل می‌کرد.
آرزو می‌کردم هر وقت به سلمانی می‌رفت،
موهای قیچی شده‌اش بوی علف هرس شده گورستان بدهد. آرزو داشتم
وقتی بعد از کار، با نوه‌اش پشت میز می‌نشست، بوی جنایاتش بلند می‌شد

و بچه از دستی که به او شیرینی می‌داد بدش می‌آمد.
احساس کردم دهانم باز و بسته می‌شود.
یک بار کورت گفت این بچه‌ها پیشاپیش شریک جرم هستند. وقتی پدران و مادرانشان
برای شب بخیر گفتن آنها را می بوسند، از نفسشان بوی خون به مشام بچه‌ها می‌رسد،
بنا براین دیگر نمی توان برای رفتن به سلاخ خانه جلو خودشان را بگیرند.»
دلقک‌ها خواننده در آخر این رمان با احساس و دریافتی از چرخش در میان مدارهای مدور

و بر حجمی کروی، به آغاز رمان بازمی‌گردد:
« ادگار گفت:« وقتی لب فرومی‌بندیم و سخنی نمی‌گوییم،
غیر قابل تحمل می‌شویم و آنگاه که زبان می گشاییم، از خود دلقکی می‌سازیم.»»
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
رمان سرزمین گوجه‌های سبز
– بیشتر به دلیل ساختار بدیع و وجود لایه‌های برانگیزاننده و درهم تندیده
و برآمدگی از فرا شدن های مدرنیسم و پاسخ‌گویی به الزام‌های هنری و فلسفی
و اندیشه پسامدرنیستی- درخششی تلخ و ماندگار دارد.
این رمان جولانگاه دلهره آمیز دانشجویانی است که در اوج قدرت و یکه تازی یک نظام
تک حزبی و پیچده در تار و پود آهنین کمونیزم پلیسی
از وادی و دیار تباه و فقر زده خود به مرکز پناه می‌آورن 
د تا مگر راهکاری برای زندگی‌ها
در غبار گمشده شان بجویند
اما آرزوها و رویاهای انسانی و جوانی آنان در شهری تحت سیطره سیاه
دیکتاتوری خون آشامبه باد می‌رود و دریغا که

همین جوانان به سرعت تحت تاثیر موقعیت قرار می گیرند و در نتیجه یا

راه مزدوری و خیانت برای پایداری نظام پلشت را برمی‌گزینند

تا لقمه ای چرب نواله کنند یا خودکشی را یگانه چاره

می‌بینند و شگفتا که گاهی از آن راه می‌آغازند و 
 نهایتاً به بن بست این راه می‌رسند.
چاپ دوم رمان«گوجه های سبز 
»در سال1386در شمارگان 1200 نسخه و قیمت3000تومان
توسط نشر مازیار عرضه شده است.
کد مطلب: 28371 آدرس مطلب:

خبرگزاری کتاب ایران
(IBNA)
http://www.ibna.ir

بعد سوم آرمان نامه **__:: فرگرد ریش سفید ::__** بخش اول

Friday، October 2، 2009

::__** بعد سوم آرمان نامه **__::  
 Image and video hosting by TinyPic
 
**    __:: فرگرد ریش سفید ::__**   
 
با سلام
امروز درباب فرگردریش سفید
به بازگشائی مطالب این فرگرد می پردازیم
و امید است تا کنون قادر بوده باشم
که ازدیدگاه شخصی خود
آنچه لازمه ی گفتن در باب سخنان این بزرگمرد ایران است را
به نحوی درخور وشایسته
خدمت شما دوستان ارائه داده باشم
...واما در فرگرد ریش سفید  
نکاتی دیده میشود که عامه مردم با آن نیزآشنائی دارند  
ازجمله " حرمت وارزشی" که می بایست برمقام بزرگانِِ خرِد  
وهمچنین ریش سفیدان
جامعه داد 

واما تفاوتی نیز نمیکند که این گروه از کدامین قشر جامعه 
 باشند
زمانی عده ای به شخصی 
 بعنوان ریش سفید
یک مکان،محل/ منطقه /روستا ، شهرو کشور/ و یا دنیا
نگاه میکنند بی شک بی دلیل وبی سبب نیست
وآن فرد به نوعی سزاوار این توجه و احترام بوده است
ودرطی شناخت مردمی خود رانشان داده
وحقانیت سخنان واعمال وصداقت
رفتاری وفکری ووجدانی او بر همگان
باید ثابت شده باشد

میدانید که مردم براحتی حاضر بقول چیزی یا کسی نیستند
مگر آنکه توان ثابت کردن این امر را داشته باشد
که " شایستگی صفت و نام بزرگ جا معه و ریش سفیدی"
را دارد
چراکه در دنیای امروزی
اعتماد انسانها نسبت به یکدیگر بسیار کم شده است
وعلت آن چیزی جز این نیست که فشار های زندگی برهمگان
آنگونه اثر نامطلوب نهاده است
که پیدا کردن انسانهائی که براستی در درون دل خود
انسانی ها ئی با صفات تعالی و دلسوز ومهربان وهمنوع پرست
باشند به سختی مقدور است
ویا اگر هم هست مردم با تردید و سوءظن تا مدتها اورا
زیر نظر خواهند داشت وچه بسا دراین
میان انسانهای بدخواهی نیز" شخص بزرگ وارزشمندی "را
نیز از شدت حسادت و تنگ نظری خوار کرده ودر
اذعان عمومی اورا برخلاف آنچه براستی هست
نمایانده باشند*دودمانی که بزرگان و ریش سفیدانش خوار باشند ،

به کالبد بی جانی ماند که خوراک جانوران دیگر شود .
ارد بزرگ


معمولا ومیتوان گفت اکثرا ، بزرگان وریش سفیدان 
هر جامعه ای ،  
تشکیل شده از افرادی هستندکه درامانت داری ،  
خوبی وصفات حسنه معروف بوده
یا تجربیات آنان یاور ویارای مردم در شکلی 
ارزشمند در زندگی شما ودیگران خواهند بود
وچنین انسانهائی نیز در فکر واندیشه خود 
خدمت به جامعه ومردم را  نوعی وظیفه دانسته
 
وبی آنکه حتی مغرور مقام وشهرت خویش ،
درنگاه جامعه ای کوچک یا بزرگ، باشند
همواره برای یاری بخشیدن بدیگران آماده اند
وگاه انسان اینطور احساس میکند
که اینگونه افراد نیز فرستاده های خداوند هستند 
 تا درراه زندگی
، یاور ویاری دهنده ی دیگر مردم وبخصوص  
نیازمندان باشند
 
هما نگونه که شاعر گرانقدر ایران 
 
" استاد شهریار "سروده است :

*من نخواهد شد !*

رقییت گر هنر هم دزدد ازمن ، من نخواهد شد

به گُلخن گرچه گل هم بشکُفد , گلشن نخواهد شد

مگر با داس سیمین, کشت زرّین بِدروی , ورنه

به مُشتی خوشه در هم گوفتن خرمن نخواهد شد!

حجابی نیست در طور تجلّی , لیکن اینش هست

که محرم جز شبان ِ وادیِ ایمن نخواهد شد

برواز هفت خط نوشان ِ پایِ خّم ِ می , می پرس

که هر دُردی , شراب ناب مرد افکن نخواهد شد!

به سر تاجِ سهیلش , باید وتاراج طوفانها

به این سهلی , که کوه آبستن ِمعدن نخواهد شد!

دمیدن از گلوی شیشه , نای شیشه گر , داند

به باد و دّم کشی ،دانای فوت وفن نخواهد شد!

به آتشگاه حافظ , رونق وسوز وگداز ماست

چراغ جاودان است این و بی روغن نخواهد شد

دریغ از مومیا کرد این طبیب سنگدل باما

مگر دست شکسته بار برگردن نخواهد شد؟!!

شبستانی که طوفانش دمید از رخنه وروزن

دوصد شمعش بر افروزی یکی روشن نخواهد شد!
تو کز گنجینه بیرون تاختی , ترسم خزف باشی
که گوهر شاهد بازار یا برزن نخواهد شد

کسی کو در حریم حرمت الهام افرشته است
خراب خّفت احلام اهریمن نخواهد شد!!
ُفکل گو , نطفه ی مردی , ز زهدان زمین برگیر
که این زال سترون , دیگر آبستن نخواهد شد!
امید زندگی در سینه ها کشتن , فغان دارد
امین باشی که هرگز ,مرگ بی شیون نخواهد شد
تو پنداری که گل بردی و نای بلبلان بستی؟

ندانستی که بی تیغ زبان , سوسن نخواهد شد!
دمی چون کوره ی آتش , چرا چون شمع نگدازم

عزیزمن," دل عاشق "که از آهن نخواهد شد!!!

به تیر طعنه ی یعقوب حزین چاک گریبان دوخت

ولی گر بادش آرد , بوی پیراهن نخواهد شد

گل از دامن فروریزو چو باد از این چمن بگریز

که جز خون دل آخر, نقش این دامن نخواهد شد

دلی کو " شهریارا" دشمن جان دوستتر دارد

دریغ از دوستی باوی که جز دشمن نخواهد شد!!!

شاعر: " شهریار"
»»»«««««««««

وهمانگونه که در شعر بسیارنغز وعمیق وگویا و زیبای

" استاد شهریار" خواندید

نه ریش سفیدی بدین سادگی از حرمت ومقامش

کاسته خواهد شد

نه انسان بدخواه وفرومایه وپست , هرگز در هرآن

جایگاهی هم که باشد توان آنرا دارد

که در نقاب دروغین خویش

همپای بزرگان باقی بماند وبا انان نشست وبرخاستی داشته
ودیگران را نیز تا حد حقارت خود پائین کشد
وسرانجام نیز در پس بدخواهی ها ودون صفتی های خویش ,
همان از دنیا ومردم باز پس خواهد گرفت
که شایسته اوست
آنهم در زمانی که ریش سفید , اگر درکوتاه مدتی نیز
در تردید نگاه نادانان و یا در شک های گاه گاهی انسانی
قرار گرفته آنانان که درست اورا نمیشناسند
تا شناخت واقعی او , باو شک کنند,اما

سرانجام حرمت خویش باز پس خواهند گرفت
که چنین مقام وحرمتی بیهوده بر آنان نمانده است وآنقدر
دانا وهوشمند هستند که حرمت گرفته شده را
با ذکاوت خویش , باز پس بگیرند

*آنانکه تیشه به ریشه بزرگان و ریش سفیدان می زنند  
خود و فرزندانشانرا بی پناه خواهند ساخت .* ارد بزرگ
* ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ،
گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ،
به هزار گونه ، تفسیر می شود . .* ارد بزرگ
* ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ،
گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ، به هزار گونه ،
تفسیر می شود . ارد بزرگ
بدل آرامشی در خواب می جستم
که انهم در پریشانی مرا بیدار می سازد
و می بینم که خواب دیگران
مانند ظلمت سخت سنگین است
و در آرامشی خفتن
خیالم را تمسخر میکند با نیشخند تلخ تاریکی
شب آرام است و من با واژه هایم مانده ام تنها
خیالم میرود همراه اندیشه
بدنبال شب رویائی شاعر
کمی تاریک میگردد به ابری نور مهتابم... وابر آرام
بیک بوسه جدا میگردد ازآغوش ماه شب
ستاره در نگاهم میزند چشمک ....و بیدارم
سکوتی سخت و سنگین است
کسی شاید به غیر از دیدگانم باز بیدار است
کسی شاید به شب با روح بیداری
درون خلسه ای نجوا به شب دارد
کسی شاید میان انتظار و لحظه دیدار
زمان خواب را رویا کند در شوق بیداری
که فردا را ببیند در نگاه او
میان وعده گاهی روشن از آن دیده آرام
که بر او همچو آغوش است
دلی عاشق بیک رویا
به اوجی همچو پرواز است
واوج عاشقی زیبا
محبت در نگاهش رویش یک عشق
و عاشق زندگی کردن ... چو یک رویاست
و جز او قلب غمگین هم ندارد خواب
و آن بیدار روح غرقه در افکار
که میجوید جواب از هستی و بودن
و چشم شاعری می بیند این شب زنده داری را
که بیداری دلیلش هر چه هم باشد
میان زندگی با عشق و شور وغم
به عرفان میرسد احساس یک بیدار
و شب آرام به راز این سکوت خود
که دل گوید : به آرامش دلت را آشنا گردان
... به آرامش ...
تو معنای سکوت زندگی دریاب
و دل را هم رها کن از اسارتها
مگیر از او نوای عاشقی ها را
مگیر از او طپش های محبت را
خدای عشق بیدار است
و می بیند دل ما را
 
فــرزانه شـــیدا16/2/1385شنبه

چراکه معمولا انسانهای فرهیخته ودانا وبا تجربه
هستند که از خیرخواهی و خی اندیشی دروجود خویش
هیچ چیزی را کم نداشته وکمک به دیگران
در ذهن ودرون آنان
صرفنظر از جنبه کمک رسانی ،خود به نوعی
یک وظیفه
ودر عین حال باعث شعف وشادی , در درون آنهاست
و درعین حال مهر ومحبتی عمیق وخالصانه
به اطرافیان وهمچنین همنوعان خود دارند و
درقبال آنچه که برای دیگران انجام میدهند چه در قالب
پندی باشد یا کاری وعملی که بی شک از روی خیرخواهیست
هیچ چشمداشتی نیز ندارند.
واینان خود نور امید نگاه ما هستند که در
واپسین لحظات ناامیدی با یاری وکمک های یفکری وعملی خود
یاور ما خواهند دشد درنتیجه نیاز ما به حضور ایشان
اجتناب ناپذیر است وبمانند نسیمی هستند که امید را به
شاهراه نفس راهی کرده وانسان را در مواقع ناامید سختی و
مشکلات یاری میدهند ودر زمانی که انشان درتصور خویش
تمامی درها را بر خود بسته میبیند او بمانند فرشته نجاتی
همراه وهمدل وهمفکر ما گشته یاور لحظات تلخ زندگی ما میشود
که همین بودن درکنار ما در لحظات سختی
خود به تنهائی کافیست که احساس ترس ودلهره ازاینکه پناهی
در میان دیگران نداریم
از درون ما رخت ببندد وحس کنیم هرچه هم پیش اید
باز لااقل تنها نیستیم!.
 
نسیم آرزو: 
ای نسیم ِ دلنواز ِ آرزو
باز بامن قصه ای دیگر بگو
گو که لبخندی ز خورشید آمده
در طلوعی نور ِامید آمده
تا دهد گرمی به قلب بیقرار
تا نگیرد قلب من از روزگار
گو سرشکی کز جفا زاری شده
پای گلزار وفا جاری شده
گو مشو نومید ازاین شیب وفراز
میرسد شادی به باغ خانه باز
گو نمی میرد گل لبخند عشق
گلشنی خواهد شدن پیوند عشق
گو که ساز ان نگاه دلربا
مینوازد نغمه های خنده را
گو که تا آرام جان گیرم دمی
مانده ام تنها بدون همدمی
ای نسیم ِ دلنواز ِ آرزو
با خدایم قصه ی ما را بگو
گو که چشم انتظار من توئی
در شب راز ونیاز من توئی
از تو میخواهم مرا یاری دهی
تا بیابم پیش پای خود رهی
ازتو نومیدی ندیده این دلم
تا به آرامی رسیده این دلم
چون توئی حامی من در باورم
همرهم باش ای پناه ویاورم
همرهم باش ای پناه ویاورم
 
۵ آذر ماه ۱۳۸۳
فــرزانه شـــیدا 
صرفنظر ازاین موارد که ذکر شد" مهمترین بخش "که میشود گفت
" مجزا کننده" این افراد از دیگران بوده
ودانایان ریش سفید را ازدیگر مردمان جدا می سازد

این است که :
تجربه ودانائی آنان این را نیز, به ایشان آموخته است
که هیچگاه بدون درخواست , در زندگی وکاردیگران دخالت نکنند
ودرصورت تقاضا ی شما نیز هیچوقت ,
دریغ وچشم داشتی نیز نخواهی کرد

ودرعین حال تجربیات ایشان در آن حد به آنان آموخته است
که بدانند به انسانی که پند نمی پذیرد
اصرار نورزند
وهرگز نیز در آنچه را که در ذهن واندیشه دارند

باوجود اطمینان واعتماد به
آن بازهم
هرگز برای انجام آن یا حرف شنوی شما
اصرار نخواهند ورزید

ساده تر اگر بخواهیم بگوئیم دانایان ریش سفید شخص
متقابل خود را نیز به خوبی میشناسند
وهرگز نیز درانجام خواسته ها یا حتی پند خود به اجبار
واصرار دست نمیزنند وآنچه را که در اندیشه دارند
نیز به کسی تحمیل نمی کنند

وحتی این توقع را نیز ندارند
که درصورت دادن پندی دیگران
بی چون وچرا ,
آنرا بپذیرند , چرا که
ریش سفید دانا هرگز ازاعتماد وایمان وارج واعتباری
که در نزد دیگران دارد
در هیچ شرایطی سواستفاده نخواهد کرد
و آنچه واضح است این است
افرادی با تجربیات آنان عین اینکه درانسان شناسی
خوب ومجرب هستند

بلکه ارزش واعتبار شخصیتی خود را
هرگز بی دلیل زیر سوال نمی برند
وایمان واعتقاد وباور دیگران را نیز نسبت بخود
بگونه ای پاس میدارند که
براستی آنان را در خور مقامی می کند که
همواره شان وارزش واعتبار خود را
حفظ نمایند
" شخصیت ریش سفیدان"
شخصیتی " آرام، فکور ومهربان " است
که در عین اینکه
" قیافه ای اندیشمندانه وپخته " را دارند , اما در
" متانت طبع وزیبائی کلام در آرامش وبه آرامی "
سخن میگویند
وحتی ( صدای آنان در قلب دیگران)
تولید "آرامش وآ سودگی خاطر" میکند,
واین از محسنات حسّنه وقابل دید
آنان است.
او "هرگز باعث دلشکستگی "اطرافیان خود نمیشود
وتمامی" هم وغّم " او در زندگی این است
که تا آنجا که میتواند درخدمت مردم واطرافیان بوده و
وبااینکه در دنیائی زندگی میکند

که" تنوع آدمیان واخلاقیات بسیار متنوع است"

(( اما همیشه میداند با چه کسی چگونه صحبت کند))
(( یا حتی با کسی اصلا همکلام نشود تا زمانی که
شخص مذکور خود بخواهد)) .

یا دقیقا به" زبان همان شخص متقابل "صحبت کند ,

تا به "نحو وسطح دیدگاه فکری و حد دانش "همان او"
نیز " درک شود" یافهمیده شود"
ریش سفیدان با اینکه همیشه میداند تفاوتهائی
دراین میان او ودیگران مشهود وحتی دیدنی ست
که خواه ناخواه مجزا اورا از طیف معمولی جامعه مجزا میکند 
اما هرگزنه اجازه اینرا بخود میدهد , که مغرور گردد
نه حتی خود را بالاتر وبهتر از دیگران بپندارد
شاید ازاینرو که میداند هرچه باشد وباشیم

در این راه تا به انتهای درنگاه خداوند یکسانیم

وبااینکه خداوند
انسانهای خوب واندیشمند ودانا را دوست میدارد اما
این نیز ازموهبات خداوندی ست که کسی را
بر می گزیند تا در میان دیگران برتر باشد
در نتبجه ریش سفید نیز با دانش خود چه تجربی-عملی باشد
چه تحصیلی براین امر آگاه است که خودخواهی خود پرستی
به سرمنزل مقصود نمیرسد

نه آنگاه که مهر ومحبت وابراز عشق ومحبت بدیگران
جایگاه اورا ارزشی صدچندان میدهد
وهرگز نیز هیچ از او کم نمیکند بلکه
بر محسنات او می افزاید
این مسلم است که که همگان دوست دارند
مورد علاقه دیگران باشند
اما چگونگی بدست اوردن این توجه وعلاقه ومهر
نیز باز برخواهد گشت باینکه ما خود
چگونه رفتار کنیم وچه چیز را
از احساس درونی خود به بدیگران ببخشیم
که درمقابل همان را نیز دریافت داریم....
* وقتی دری را بروی خود بستی انتظار ورود کسی را
نیز نمیتوان داشت حتی اگر " امید" باشد..
در های امید را گشایشی باید!!!
ف.شیدا جمعه 24 فروردین1386

   ●* 
:::::::::::::

"" تندی اخلاق یا بدزبانی هرگز در ریش سفیدا 
نبگونه ای نیست که عمدا راضی به رنجاندن وآزار کسی باشند 
وزمانی که در موقعیتی جدی قرار میگیرند
بطور کامل بر اوضاع تسلط دارند
 
 *
وبااینکه خشم وترس وشادی ودیگر احساسات انسانی
درهمگان وجود دارد وخوداین نماینده ی
" انسان بودن "ماست با تمامیت محسنات
وخوبی , بدی های انسانی.

... اما آنچه که باعث میشود ریش سفید جدا از منو شما باشد
صبر عمیق با دور اندیشی وثبات در نوع رفتاری ست
یعنی شما کمتر خواهید دید که اینان افرادی متغیر باشند
که هر لحظه در چهره واحساسی نو تغییر شکل میدهند

ودرست درهمین موارد است که
درزمانی که منو شما ممکن است بدلیلی آشفته وپریشان باشیم
ویا درخشم واندوه فرو رویم
ریش سفیدان قادرند درکمال آرامش با چنین احساساتی
کنار آمده وبر آن
قالب شوند وبزرگواری آنان تا بدین حد است که
حتی براحتی خطاهای دیگران را می بخشند
وبه سهولت نیز فراموش کردهومجدد نیز حاضرند تمام راه رفته را بیاری شما
باشما همپا وهمراه
شوند 
 تا شما بتوانید به نتیجه ای که در نظر دارید دست یابید

میشود گفت
یاورانی هستند که چون فرشته ای محافظ در کمال ارامش ومهربانی 
باشما کنار خواهند آمد
 
* تبار بی ریش سفید ، همچون خانه بی سقف است . ارد بزرگ
 
درواقع ایشان ،" استادان ومعلمینی خانگی واجتماعی " شما
در محدوده ی زندگی شماهستند

که شما در هیچ بخش از کلاس بودن وهمنشین شدن با آنان
 
احساس حقارت نمیکنید ودر مقابل ابهت
جلال وشخصیت محترم او بی انکه
" قدرت کتمان جذبه ی اورا بر خود " داشته باشید
ناخود اگاه در برابر او سر فرو اورده
وخود را موظف باین می بینید که
در مقابل او سر تعظیم از روی احترام پائین اورده
وباو وشخصیت والا ی او ارج بگذارید

 
وجالبتر وزیباتر از آن
اینکه او برای بدست اوردن چنین مقامی تلاشی نیز نمیکند
بلکه متانت وسنگینی وشخصیت بارز او
آنقدر گیرنده وجاذب است
که شما چون بُراده هائی جذب وجود وحضورآهن ربائی
این افراد میشوید وعاشقانه بر او وحرمت او
عشق میورزید وکلام اورا چون بهترین وآرام بخش ترین
موهبت زندگی با جان ودل میپذیرید


چراکه خیرخواهی ومحبت عاطفی این افراد
انقدر واضح ونمایان است که شما حتی بدون اظهار او میدانید که او
شما را با دیده ی محبت مینگرد
ودرخیرخواهی ومحبت کامل،
حاضر به انجام هرچه که برای صلاح خویش بخواهید 
 برای شما هست
* بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آید . ارد بزرگ

و درصورتی ,که این خواسته و تقاضا منطقی وجهت سود وخوشبختی
شما باشد انگاه خود نیز حاضرند
جدا از پندهائی که رایگان دراختیار شما قرار میدهند
در راه این رفتن وبه مقصد رسیدن
همراه وهمپای شما باشند .

در واقع ریش سفیدان
از دیدگاه مردمی دراحترامی خاص وباارزش
مورد محبت وعشق ولطف شما قرار گیرند
گوئی که خداوند با افرینش چنین بزرگانی
حرمت ایشان را نیز به همراهی اینان به زمین فرستاده باشد
تا هرگز براحتی دردستان بدخواهی های زمینی
خوار وذلیل نگردند وچونکه چنین شد
وبه ظلمی وبدخواهی وحسادت کسی
اگر حرمت این افراد شکسته گردد نه تنها بزودی
وبراحتی آنرا باز پس خواهند گرفت بلکه آن کسی
که چنین انسانی را خوار نماید

درنگاه تمامی انانی که شاهد بوده اند خوار گشته

وحرمت واعتبار خویش
را زکف خواهند داد چراکه آنچه روشن وآشکار است این است
که هیچ ریش سفید دانائی به بیهودگی وبی سبب
چنین لقبی را بدست نیاورده است که بسهولت
توان گرفتن این مقام در دستان دیگری قرار گیرد
ومسلما آنقدر اعتباررفتاری

و* عمل کرد های مهم وارزشمندی در زندگی خود ودیگران  
داشته است!.

که کسی قادر براین نباشد که اورا بی حرمت وخوار کند
ویا دراین موقعیت انداخته وهمچنان نگاه دارد
ودرنهایت شخص بدخواه است که
خوار دنیا ومردم میشود

* از آه و نفرین بزرگان و ریش سفیدان هر ایلی باید ترسید .
ارد بزرگ 
 
پایان بخش اول  
* به قلم :  
  فــرزانه شــیدا 
f sheidaFarzaneh Sheida
 
دنباله دارد.... 
 
سایت بُعد سوم آرمان نامه (فرزانه شیدا-ف.شیدا)
 
 
چراکه آنچه مسلم وآشکار است این است که: