بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●  فر گرد *دشمنی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه  
 شیدا"


بُعد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
 فرگرد دشمنی  ●

دراین بخش از فرگردها به فرگرد دشمنی میرسیم ,در دنیای ماهمانگونه که خوبی وبدی به یکسان دیده میشود وگاه نیز در ترازوی هستی یکی بر دیگری برتری جسته وبر وزنه خویش سنگینی میکندبه همانگونه نیز انسان نیازمند آن است که درطول زندگی خود همانند تمامی مراحلی که میبایست برای پیشگیری وجلوگیری از اتفاقات در نظر بگیرد برای برخی از رفتارهای متقابل نیز حضور ذهن دائمی داشته , وتوجه خاصی را بکار گرفته که نمونه این گونه رفتارها « دشمنی » است .آنچه بر همگان آشکار است این است که همه دوست محسوب نمیشوند همگان نیز خیر خواه آدمی نیستند .درعین حال برخی با روباه صفتی ودوز وکلک از دوستی ومحبت فردمقابل خود استفاده میکنند .اما حتی دشمنی نیز باز دوجنبه را درخود دارد .اول انکه شخص متقابل ما فردی حسود باشد که به هیچ وجه تحمل این را نداشته باشد که شما را درموقعیتی بهتر ازخودببیند دوم آنکه فردی موذیانه بر حسب نوعی خصلت وذات بداندیش وبدخواه با همگان حالتی داشته باشد که گوئی همه تنها برای دشمنی بااو آفریده شده اند وبا چنین تفکری بی هیچ دلیل وپایه ای نسبت به دیگران خشمی دورونی را داشته باشد که بر اساس این خشم تنفر ایجاد شده در ظاهری متین ودوستانه به تخریب زندگی وصدمه زدن به دیگران بر آمده ومدام تمامی ذهن خود را مشغول این خواهند کرد که چگونه واز چه راهی ضربه ای به دیگران وارد ساخته وباانجام آن نیز دردرون خودشعف وارامشی احساس میکنند که در واقع یک رفتار طبیعی وانسانی نیست .ریشه دشمنی ها بمانند بسیاری دیگر از رفتارهای انسانی همیشه وهمواره به نوع زندگی آن شخص باز میگردد .در فرگردهای گذشته به این موضوع اشاره گردیده است که انسانی با خوی بد وزشت متولد نمیگردد وتمامی نوزادان بی هیچ تفاوتی در پاکی روح بدنیا آمده ونوع زندگی وشکل تربیت ومحیط زندگی واطرافیان او شکل دهنده ی درون اوست که سازنده ی شخصیت او برای تمامی عمر میشود وهمانگونه که در فرگردهای پیشین گفتیم :علم پزشکی نوین نیز با بررسی*« ژن » و « دی اِن آی *» موجود درخون بدن انسان باین نتیجه رسیده است که برخی از احساسات واخلاقیات , رفتارها وعادتها میتواند موروثی باشد وحتی باین نتیجه رسیده است که عصبانیت های مزمن دائمی یا افسردگی های بی دلیل نیز نمونه ی دیگری از "احساسات واخلاقیات فردی "ست که از پدر یا مادر میتواند به ارث رسیده وعمری با انسان باشد. درکنار این شواهد علم طب وروانشناسی نتایج بسیار جالبی را بدست آورده است که گویای این است که برخی از رفتارها از جمله غمگین بودن های بدون اساس گاه بر اثر تکرار مداوم تبدیل به اخلاق وعادت شخص میشود وازجمله این رفتارها بیهوده غمگین بودن یا دشمنی های بی دلیل باخود ودنیا مردمان است که فرددر باب غمگین بودن ممکن است درزمانی طولانی دچار مشکلات پی درپی بوده وروزانه با اندوه وغم بسر برده باشد که این تکرار مداوم پس ازآنکه مشکلات نیز برطرف میگردد ,همچنان در نهاد او بجا مانده وبی آنکه دلییلی برآن بیابد تمام مدت احساس غم میکند .درفیلمی که پایه اولیه آن بر شخصیت فرد اصلی داستان بر اساس مرد غمگینی بود که دچار اختلالات روانی بوده وبا دکتر روانشناسی زن مواجه میگردد که برخلاف دیگر روانشناسان بسادگی ازاو واز اندوه او نمیگذرد ودرپی ریشه یابی این غم برمیآید تا دریابد چرا وبه چه دلیل اینشخص که همه اورا انسانی نامتعادل میخواند ولی درواقع شخصی ست بسیار دانا فهیمده وعاقل اینگونه رفتار میکند ,که همگا ن اورا دیوانه بپندارند وزمانی که به این مرد واعمال ورفتار او تجه میکردیم میدیدم بسیاری از سخنان او برگرفته از سخنان بزرگان است و عمیقی بس ژرف را داراست وخود در یکبار در ضمن گفتگو با این دکتر اظهار میکند :_ من نمیدانم چرا نمیتوانم,غمگین , نباشم !.علت اینکه این فیلم را اینگونه با تمامی جزئیات در ذهن خود, بخاطر دارم این بود که من این فیلم را بسیار دوست داشتم و وبار دوم انرا ضبط کرده سه بار آنرا با دقت تمام از اول تا بآخر تماشا کرده ,وبه تمامی جزئیات سخن این مرد در فیلم توجه کردم وباز علت اینبود که این فیلم دراصل فیلم ساده ای نبود که تنها برای سرگرم کردن دوساعته ی تماشاگر ودادن وگرفتن نتیجای کوتاه دریکی دوبخش ساخته شده باشد بلکه بنظر من نویسنده این فیلم با جزئیات دقیق احساسات وحالات روانی فردی چون این مرد بخوبی اشنائی داشت و هرآنچه از زبان این شخص بیرون می امد انقدر جملات نابی بود که تصور شنیدن آن از شخصی که دیگران اورا نامتعادل میخواندند باور کردنی نبود درواقع این شخص انقدر در زندگی اندوه وغم را تجربه کرده بود که خود اندیشمندی دانا بود که دگیر نمیخواست در دنیای جدی ادمیان چون دیگران باشد وسهولت زندگی را برخود بدینگونه دیده بود که همان باشد ,که هست اگر غمگین است غم خود را بروز دهد اگر در هیجانخهای ناشی از حالات عصبی ست اعمالی را که نیازمند خالی کردن خود ازاین هیجانات است ازخویش بروز دهد وهمین بخش از سوئی منفی از سوئی مثبت بود .از آن جهت که زمانی فرد برخلاف جامعه رفتار میکند توجه دیگران را به خویش جلب میکند .عده ای اورا بخاطر رفتارهای غیر عادی دیوانه میپندارند برخی به درون اوتوجه کرده برای او دلسوزی میکنند و عده ای اورا درکل از خویش رانده اورا مزاحم ارامش خود می بینند و تعدادی نیز چون این خانم دکتر روانشناس درپی یاری او ودرجستجوی علت ومعلولهای درون این شخص برمی آید وکه دلیل اولیه نجات این شخص ازاین ورطه ی غمناک ودردناک تنهائی ست که بخاطراعمال خود بدان دچار شده ازسوی دیگر بررسی روانی ,مریض خویش است که میخواهد بدینوسیله آنچه لازمه ی بهبود این شخص است بیابد تا در مورد شخصی همانند نیز بتواند اورا کمک کرده واز مشکلات روحی روانی او کاسته ارامش یک زندگی طبیعی را باو بازگرداند .دلیل اینکه به توضیح این فرد میپردازم این است که نتیجه گیری ازاین فیلم در رابطه بااحساساتی ست که انسان آنقدر با ان درخود ودر درون به تنهائی کلنجار میرود که در " نهاد خود ریشه های اخلاقی" متفاوتی را کاشته وچنان آنرا پرورش میدهد که جزئی ازاو میشود , به مانند دشمنی ,یا حسادت یا بدبینی وناامیدی دائمی نسبت به همه چیز همه کس همه جا. بااین تفضیل در می یابیم که آدمی تا جائی گنجایش قبول فشارهای زندگی را دارد که اینگونه فشارها وهیجانات عصبی وروزانه در ذهن درونی و ذهن ناخودآگاه او اثر نامطلوب نگذارد وتاجائی این موارد میتواند عادی وقابل قبول باشد که شخص توانائی اینرا داشته باشد که باآن کنار آمده وچنین عواطف واحساساتی را درخود کنترل نمیاید .اما زمانی که اینگونه حالات احساسی از قدرت فردی شخص خارج میگردد که تبدیل به عادت وجزئی ازنهاد وشخصیت کسی میگردد باید بپذیرد که نیازمند کمکی از سوی فردی مجرب است ,فردی چون روانشناس که دراین باب نیز در فرگردهای پیشین سخن ها داشته ایم .اما آنچه اینبار به ان اشاره میکنم این است ,که برای انکه دریابیم چرا کسی با دیگری دشمنی میورزد باید به زندگی اودرخانواده او توجه کنیممعمولا درخانواده هائی اینگونه افراد پرورش می یاند که یا پدرومادر خود افرادی کینه توز و بی گذشت هستند که خود نیز درجوانی مشکلاتی را داشته اند واکنون آنچه فکر واحساس میکنند درتربیت فرزندان خود نیز آنرا ملاک قرار میدهند که مثلا احدی دردنیا قابل اعتماد نیست هرگز بی جهت به کسی خدمتی نکن مگر سودی برایت داشته باشد وگرنه دیگران سوارتو خواهند شد وازتو سواستفاده میکنند ,بی دلیل بخشندگی نکن وبیهوده به کسی احترام مگذار و امثال اینها.... که تماما ریشه درنهادی داره که نسبت بدیگران بی اعتماد است وجز خود کس دیگری را بهتر نمی بیند ویا بر اساس صدماتی که در زندگی خو خورده وداشته است اینگونه برداشت کرده است که دنیا زمانی بکام من میچرخد که دنیا برای خودش بچرخد ومن برای خودم وبراه خودم و...یااینکه درکانون این خانواده حضور افراد" نفر دوم وسومی "وجود دارند که این کینه توزی ودشمنی را درشخص دامن زده باعث میشوند این فرد همینگونه بار بیاید که همیشه مواظب خود وپشت سر خود باشد وهمیشه گوش بزنگ اینکه مبادا از فلانی ضربه ای باو بخورد که این شخص دوم وسوم میتواند همسر دیگری دران خانواده باشد ناپدری باشد بچه های مادر یا پدر از زندگی قبلی باشد.حضور وجود افرادی از فامیل بطور مداوم بر سرسفره ی این خانواده باشد که بدلایلی کاملا واضح یکدیگر را نمیتوانند تحمل کنند وهریک حضور دیگری را اضافه میپندارد وهمین باعث میگردد که اینگونه افراد درخارج از محیط خانه نیز همواره همه کس را مزاحم, ازار دهنده و ازیت گر خطرناک , منفی و.... تصور کند ودیگر برای چنین شخصی فرقی نیز نمیکند که ایا درجامعه فرد متقابل او آدم خوبی هست یانه .اوهمواره با دیگران دشمنی دارد چرا که این احساس بیش از هرچیزی نوعی دفاع از خود است دفاع از ترس اینکه از دیگری صدمه ای بخورند وگاه حتی بی هیچ دلیل درستی بی هیچ بهانه وهیچ منطق وهیچ آزمایشی حتی، یادیدن کمترین خطائی از شخص متقابل همیشه وهمواره در دل وفکر این شخص همگان را باید پائید با همه باید گوش بزنگ بود.هیچوقت نباید از هیچکس وهیچ چیز غافل شد ! بد نیست انسان مراقب باشد اما هر چیزی درحد افراط زیان بار خواهد بود بخصوص از نظر جسمی وبرای سلامتی ما.حال درکنار این افراد افرادی نیز وجود دارند که همیشه به شخص مقابل خودبرای شناسائی بیشتر او شانسی میدهند بااو دوستی کرده اورا گه گاه یاری میدهند ودراین میان به صفات واخلاقیات او , نوع برخورد های او , طریقه ی عمل و عکس العمل های او دقیق میشوند تا بین دوست ودشمن خود بتوانند فرقی را قائل شوند من خود از زمره کسانی هستم که هیچکس تا جائی که صدمه ای ازاو نخورم برایم ادم بدی نیست وهمیشه بااین مسئله مشکل داشته ام که باور کنم کسی بی دلیل با من بد باشد والبته در طی روزگار عمرم از جهت همین تفکر که همه را چون خود پنداشته ام بدون صدمه نیز برمن سپری نشد چراکه همواره شانسهائی بدیگران داده ام تا انها را بشناسم وحتی دراین راه از خود واز زندگی واز جیب خود نیز مایه گذاشته ام تا اموختم که اگر مجدد چنین شد باور وقبول کنم که نباید ادامه داشته باشد ونباید باز به باور چنین کسی بنشینم گاه حتی به دلشکستگی درون رضا بوده وهمچنان توقع همان محبت دیرینه را,ازمن وتوقع همان رفتاری رادارد که همیشه بااو داشته ام وحتی گاه که بسیار نیز از آن شخص دلشکیته بوده ام باز اینگونه وانمود کرده ام که مهم نیست اما درنهاد ودرون خود دیگر هرگز به چین آدمی اطمینان واعتماد نکرده ونخواهم کرد وهرگز دوستی وصفای اولیه ای را که من با خوشروئی ومحبت با او تقسیم رده امدوباره به همان شکل ازمن نخواهد دید وحتی گاه این تصور نیز پیش می اید که فلانی چقدر ساده است ولی آنگاه دیگر , من در درون خود به اعتقادکامل شخصی رسیده ام که: « آزموده را دوباره آزمودن خطاست»!!! ومحال است این فرد مجدد همان منی را داشته باشد که یکروز داشت باهمان صفا ومحبت دوستانه باهمان خلوص دل وباهمان یکرنگی والبته نه به انتقام برخواهم خواست نه به آزار که من درکل بهترین راه انتقام از کسی که باعث رنج من شده باشد را دراین میبینم که دیگر اورا هرگز ملاقات نکنم ونگذارم اونیز مار ببیند. تاختم رفاقت ودوستی ای باشد که به خیانت ونامردی ونامردادی ختم شد.
____ نارفیق: _____
دوش اشکی به نگه آمده بر چهره چکید
کس دراین خلوت غم اشک من ِ خسته ندید
هرزمان بادل خود گفتم ومیگویم باز
مشو با هرکه ز ره آمده همصحبت راز
تا به کی درکف پای دگران پا بنهی
تا به کی ساده دل و بی خرد وخام وتهی
کی بخود آمده خود را بدهی ارج وبها
همچو آن بنده ی وارسته ی آن یکّه خدا
تا به کی هرکه ز ره آمده ,باشد غم ِ تو
او که گویدشده همراه تو وهمدم تو
ز هر اندوه , بجان دادی وهمراه شدی
ز شکستن به رهش, دیر , توآگاه شدی
بی خرد! اینهمه , سرخوردن از این دهر, بس است!
نا رفیقی که ترا میدهد این زهر , بس است
جز خدا , یار دگر هم نشود هم سخنم
آن خدا یاورِ فرزا نه ی شیدا که منم!

شنبه 2 دیماه 1385
___فرزانه شیدا/ ف.شیدا____
"وحشی بافقی نیز چنین میسراید":
گهی از مهر یادعاشق شیدا کند, یارب
چو شیدائی ببیند هیچ یاد ما کند, یارب؟!
گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد
چسان قاصد, من گمنام را, پیدا کند ,یارب!!
به آه وناله ی شبها اسیرم کردوفارغ شد
چرا با تیره روز خود کسی ,اینها کند ,یارب؟!
ببازار جنون افتاد« وحشی» بی سر زلفش
بد افتاده ست کارش, ترک سودا کند, یارب
__« از دیوان وحشی بافقی » __
پیران وعاقلان میگویند در شناخت دوست راههای بسیاری موجود است که چندان هم لزومی ندارد به ماه وسال بکشد تا شما اورا بشناسید ودرحقانیت رفتاری درستی کردار وخوبی اخلاقی وصداقت او ایمان پیدا کنید که اعتماد کامل مطلق همواره تولید اشکالات بزرگی در زندگی میکند یعنی انسان درکنار اینها هرگز نیز نباید بی دلیل به کسی اعتماد مطلق داشته باشدکه ازاین نیز پیشتر سخن گفتیم اما بزرگان وپیران وافراد با تجربه همواره میگویند میخواهی کسی را بشناسی با او همسفر وهمسفره شو ,نانی باو بده وازاو بخواه انرا باتو تقسیم کند ,پولی باوبده ازاو بخواه امانت دار تو باشد , وامی باو بده ازاو درخواست کن در زمان معینی بپردازد « وچگونگی رفتار وعملکرد اورا درمقابل خود ببین »: درصورتی که بر سرسفره وسفر همه چیز برای او باید انگونه باشد که راحتی تنها خود اورا سبب میشود .چنین شخصی هرگز انقدرها بفکر تونیست که بفکر خود است .چنانچه نانی را که باتو تقسیم میکند کاملا مساوی ویک اندازه باشد شخصی است که همه چیز را همانگونه برای تو میخواهد که برای خود میخواهد چنانچه درتقسیم نان دقت بیش ازاندازه کرد که حتما مساوی مساوی باشد یا اینکه کمی ازتو بیشتر بخشی از نان را بگیرد باین منظور که من بیشتر میخورم وتو بااینهم سیر میشوی این نیز نماینده همین است که او خود را دردرجه ی اول قرار میدهد وچنانچه در مخمصه ای قرار بگیرید .او اول بفکر نجات خود است وشاید حتی فرصت اینرا نکند که دردرجه ی دوم هم بتو ونجات تو فکر کند .اگر دردادن امانتی خیانت ورزید بدانید هرگز نباید برای بار دومی باو اعتماد کنید که همان میکند که بار اول کرد وچنانچه بر اثر اتفاقاتی موردی پیش امد که او ناگزیر به این شد که امانتی تو ویا مبلغب که باو قرض داده اید بدلایل قابل قبول جامعی قادر به پرداخت نبود که این خود جنبه دیگری از قضیه است ولی چنانچه بادادن وامی که باو داده یاباامانت تو با خیانت وبدون مسئولیت رفتار کرد همیشه بخاطر داشته باش چنین کسی که آبروی خودرا به هیچ میگیرد ودوستی خود را به مبالغی خواه کم خواه زیاد میفروشد دوست تو نیست وهرگز نیز در وقت تنگ دستی یاور تونخواهد بود .گاه برای خود من پیش امده است که برای نجات از دست شخصی حاضر شده ام مبلغی دستی هم بدهم بااین یقین که چون دادم ورفت دیگر هرگز اورا نخواهم دید وراحت خواهم شد .وچینن هم شد وهرگز اثری از اثار او دیگ پیدا نشد نه برای پرسیدن حالی در پشت تلفنی ,نه در حتی نزدیکی محدوده ی خانه ام چه برسد به خود خانه .
* برای نابودی دشمن اندیشه خود ، بیاموز و پژوهش کن ! و برای گریز از دشمن مال و زندگیت به هنجارهای قانونی پناه ببر و دوری پیشه کن . ارد بزرگ *
یااینکه اگر گرفت ورفت وهرگز حرفی از باز پرداخت نزد یا پس ازچندی بدون پرداخت مبلغ قبلی بدنبال مبلغ دیگری امد اینرا حتما یقین کن که اودوست تونیست وتو بانک زمان نداری اومحسوب میشوی که تنها ترا برای روز مبادای خود میخواهد وحرف اینوسط حرف دوستی ومحبت نیست حرف سواستفاده ی مادی ازخوبی ومهربانی وصداقت وهمدلی ویاری توست واین خودنیز به شکلی همان دشمنی ست نه دوستی همان زیان است نه اینکه کسی را در زندگی پیدا کرده باشی که بتوانی بر روی او حتی درصدی حساب کنی!
* دشمن ! دشمن است ، فریب زبان چرب دشمن را مخور . ارد بزرگ *
گاه انقدرها که صدمه ی معنوی این قضیه عمیق ودردناک انسان را می آزارد ضربه مادی قضیه باعث درد نیست که انسان مال را مجدد بدست میاورد اما رنج واندوه وتاثر وتاسف وناامیدی ای که درون اورا فرامیگیرد از کسی که اورا دوست مینامید بسی عمیق تر ماندگارتر وحتی غیر قابل فراموش کردن میشود وانقدر زخم سوزنده میگردد که شما ترجیح میدهید همواره دشمن دردور خود داشته باشید تا دوست چراکه لااقل انگاه میدانید می بایست مراقب باشید وباید حواستان جمع باشد. معمولاانسانها,ازجائی صدمه میخورند که توقع انرا ندارند درتمامی جنگهای جهان نیز همواره دشمن ازسوئی رسوخ کرد که سردار وفرمانده جنگ فکر آن محدوده آن کنج آن منطقه را نکرده بود همواره انسان زمانی از سوی دشمنان احاطه میشود که با یقیتن خاطر وبدون پیش بینی قبلی به میدانی میرود که از هرسوودیگر کوچه هائی دارد که از هریک ازانان میتواند دشمنی سر بیرون اورده خنجری بر پشت تیری بر سینه زخمی بر دل بجا بگذارد که توان باز ایستادن را نیز برای همیشه ازادمی باز پس گیرد وهرگز دیگر انسان قادر باین نباشد که به نفر دومی اعتمادکند ودرچنین شرایطی میبایست حق داد که وقتی که دست کسی رادر بیاری میگیری
واوهرگز به پشت سرش نگاه نکرد دربار دومی که کسی بسوی تو می اید تداعی این کفر برایت نشود که ازکجا بدانم این نیز مثل او نیست وهمین است تجربیات زندگی آدمی . یکبار اشتباه برای یک عمر کافیست وهیچ عاقلی یک اشتباه را دوبار تکرار نمیکند چون بحث فیزیک وشیمی وکشف واختراعی نیست که نیاز به چندین بار ازمایش داشته باشد تا انسان دریابد که این روش غلط است یکبار اشتباه یکبار اعتماد کافیست تا دیگر, آن شخص هرگز برای تو شخص اولیه نشود .حال میخواهد این دشمنی معنوی باشد یا مادی تفاوتی نمیکند زمانی که صدمه ای برکسی میخورد کافیست که دریابد این راه راه رفتن نیست این دوست دوست زندگی نیست!
* دشمنی به آدمی این زمان را می دهد که تواناییهای خویش را باز شناسد . ارد بزرگ *
زمانی که صدمه ازسوئی بهانسان میخوردکه بدان سوبامحبت نگریسته است بی تردید,درد عمیقیدردرون برجای میگذارد که فراموش نمیشودوبه یاسی مبدل میشودکه هرگز دل ادمی را رها نمیکند
ـــــــ«وحشی بافقی» میگوید:ـــــــ
یاد اوکردم ز جان صد آه دردالود خاست (*برخاست)*
خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست
پون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل
کز سر بالین من آن سست پیمان زود خاست
دوش در مجلس ببوی زلف او آهی زدم
آتشی افتاد در مجمر که دود از عود خاست
« از سرود درد من ! در بزم او افتاده شور! »
«نی» زدرد من بنالید وفغان از دود خاست
گرچه«وحشی » خاک شد بنشست همچون گرد باد
از زمین دیگر به عزم کعبه ی مقصود خاست!
___«وحشی بافقی»____
وهمانگونه که د ر غزل وحشی بافقی نیز میخوانید همواره از آه ودردی که دشمنی در نقاب دوست بر سینه ی انسان میگذارد هم اآتشی بر خاسته وهم اینکه دشمن نیز در بزم خود شادمانی ها خواهد کر حال یا ازاینکه برتو فائق شد یاازاینکه نقشه ی منفور فریب ترا آنگونه که میخواست عملی کرده وباعث درد ورنج وآسیب بتودرون تو احساس تووزندگی توشد!اما شاید دشمنی به اسم دوستی صدماتی را بر انسان وارد میسازد اما همواره دشمنی که از دوستی دیگران نیز بهره ای نا بحق گرفته وباعث درد واندوه وآه ومشقت ورنجی در زندگی فردی گردد . به اعتقاد من حتی اگر ازجانب فرد آسیب دیده نیز بر او زیانی نرسد از دنیا وکائنات خواهد رسید چراکه دشمن دوست نما نمیتواند تا ابد در زیر چهره ی دوستی خود پنهان بماند ودرعین حال هرگز کسی از اسیب ناروا بر روح وجان ومال کسی سربلند ابدی بیرون نیآمده است که بخواهیم تصورکنیم که حتی اگر قدمی برای زیان براو در شکل تلافی وانتقام برنداشتیم او از اسیب وزیان دنیوی درامان خواهد بود که نیست محال است دل انسانی را بدر د اوریم به هر دلیل وهر عنوانی وجواب آنرا از کائنات ودنیا وبالاتر از همه خداوند خویش براو شاهد نباشیم که آهی بسوی اسمان حتی اگر نه از سر نفرین که ازسر اندوه باشد بی اثر نخواهد بود کمااینکه شاعری که از نام اورا نمیدانم , میگوید :
« دل مسوزان که زهر دل به خدا راهی هست »
« هرکه را هیچ به کف نیست بدل(« آهی») هست »!
« وحشی بافقی» نیز میگوید:
لطف پنهانی «او» در حق من بسیار است
گر بظاهر سخنش نیست , سخن بسیار است
فرصت دیدن گل , آه, که بسیار کمست
وآرزوی دل مرغان چمن بسیار است
دل من در هوس سرو وسمن رخساریست
ورنه بر طرف چمن سرو سمن بسیار است
یار ساقی شد وصد توبه بیک حیله شکست!!
حیله انگیزیآن عهد شکن بسیار است!!!
«وحشی » از من مَ طلب صبر بسی درغم دوست
اندکی گربودم صبر زمن بسیار است!!!
____وحشی بافقی *____
گفتیم که بزرگان صبورند وعاقل ونه در پی انتقام که در پی دیدن انچه که درنهایت دنیا جوابگوی فرد متقابل انان خواهد بود نه خود او نه دست او ,و نه قلب او! وبیاد داشته باشیم که بسیارند انانی نیز هم که با دانه پاشیدن وبذل وبخشش اولیه دامی برای شما گسترده اند تا درنهایت از جیب شما همه را باز پس بگیرند که درنهایت همه ی اینها صدمه ی عاطفی وروحی این موارد همواره بیش از صدمه مالی ست چراکه پول ومادیات هرگز ماناو ماندنی وابدی نیست واگر ازدست رفت مجدد بدست می آید.اما روح شکسته ودل شکستهای را که به ازار آن نشسته ایم با هیچ پول ومادیات وجواهر وطلائی قادر نخواهیم بود ارام کنیم مگر آنکه شخص آدمی بسیار مادی باشد وزخاطر برده باشد که ما تنها باچند متر پارچه ی سفید ازاین دنیا خواهیم رفت و تمامی آنچه هست بجاخواهیم نهاد جز اسم ویاد خود چه بهتر که نام ما لا اقل باعشث شرم ما چه دربودن ما چه پس ازما نباشد وباعث سرشکستگی اطرافیان ما که بامیدی چشم به کسی دوخته اند که دوستش دارند .از کتاب ضرب المثل های تهرانی» ( به قلم :جعفر شهری*) نیز بد نیست چند مثالی بیاوریم
در مثلی که میگوید: با لهجه ی کامل تهرونی میگه:آدم به چشای خودشم نباید اطمینون کنه,در تعریف میگوید:بدبینی مفید ,نظر تجربه ی دیدگان,زخمه خوردگان:بدبینی وامان , بّه از خوشبینی وزیان
بزرگی فرموده است :
همه چیزت نثار دوست کن مگر اطمینانت را.
وباشد که ضر ب المثل از خطای باصره گرفته شده باشد!
یا ضر ب المثلی دیگر
آدم تا اخر عمرش گول میخوره:
در جواب سرزنش کننده:
یکی را گفتند : باز گول خوردی؟! گفت: گول دیروزی نبود!!!ودر باب ادمهای شریر وطرز فکر آنان این ضرب المثل است که خود آنان بوضوح ودر قالب شوخی بکار میبرند:آدم تا زنده س باید از دهنش اتیش بلند شه وقتی مرد ازگورش!!! که این فکر وباطن فرد شریر را نشان میدهدوکم نیستند افرادی که ازاینگونه اشخاص را در اطراف خودسراغ داشته باشند! ودر باب معامله با دوستی که براستی دوستی او برما ثابت شده است .چنین نوشته است که:آدم خوش معامله شریک مال مردمه .فایده ی حصول اطمینان, انجام تعهد به مقع وپرداخت دریافتی سر وقت. چون مدار گذران بر پایه ی داد وستد نهاده شده است چه بهتر از این برای سرمایه دار که امنیتی با سرمایه اش کار بکند, ودر اینجاست که هم سرمایه بهره مند وهم عامل کار سود مند میشود .از سوی دیگر آدم خوب اونه که باهاش معامله نکرده باشی:حرف کشی که در نزدش از فردی تعریف خوب بکنند :سخنی که با آزمایش ومطالعه تصدیق میشودچه به غیر آن بسا افرادرا که بتوان باتوجه به وجناتشان گفت:در ظاهرش عیب نمیبینم, در باطنش غیب نمی دانم وبه عکس. وبرای شناخت عموم افراد هم که همسفری وهم غذائی ومعامله معلوم شود .دیدید که هرچه ازخود در اول فرگرد نوشته بودم برای هریک نیز مصداقی پیدا نموده وبر تائید ودرستی حرف خود بکار بردم ,تا گویای این باشم که همیشه لازمنیست بهترین کتابخوان جهان باشیم تا عاقل باشیم و کافیست هشیار باشیم وکافی ست از یکبار اشتباه خود ,درهمه ی جوانب آموزش لازم را بگیریم اینکه من به فقط صدمه ای مالی وروحی را درجائی خورده باشم بقول همان ضر ب المثل که میگوید کلاهی را که امروز از سرم برداشتندمثل دیروزی نبود جنبه ها وتفاوتهائی دارد که در همان یکبار اولیه میشود نکته هائی را دید وبخاطر سپرد که درفرداکلاه جدیدمان هم برباد نرود!تجربه چیزیست که با همین صدمات بدست می آید ,وچه بهتر که ما پیش ازانکه صدمه بخوریم آگاهی لازم را از همین بزرگان بیآمویم اما درکنار اینها نیز گاهی لازم است که انسان خود به تنهائی به شکل خود تجربیاتنی را کسب نماید ,چراکه گاه این تجربه نه یک دانش و آموزش در یک مورد ودر یک مسئله ,خواهد بود که جوانب ان نیز بسیار آموختنی ست ,اینکه من بشنوم چنین وچنان نکن چنین وچنان میشود ,درجای خود کارائی خود را خواهد داشت اما هستند مسائلی که تا تجربه ی شخصی باان همگام نشود آدمی با رموز ان وبا نحوه رویاروئی با ان دچار ضعف خواهد بودازاینرو بیائید اگر عاقل نیستیم ونیاز به تجربیاتی اینگونه داریم خود را بدام چنین گرفتاری ها وچنین افرادی نندازیم بلکه تماکی سخنان بزرگان را دراین باب باخود تکرار کنیم :
که:_ دوست خوب پشت پا نمیزند
_دوست خوب ترا درنیاز ترک نمیکند
_دوست خوب ترا خوار نمیکند
_دوست خوب بتو ضربه های دردناک نمیزند
_ دوست خوب اگر ترا برنجاند واز سر دوستی واقعی اوباشد هرگز صدمه اش به زندگی واینده وقلب تو نخواهد خورد
_دوست خوب خوبیها را برایت درخواست میکند
_دوست خوب ممکن است اشتباه کند اما ترا تباه نمیکند
_دوست خوب ,آبروی ترا به بازی نمیگیردند
_دوست خوب از رنج تو درد میکشد ازاندوه تو اندهناک میشود اما هرگز خود باعث رنج واندوه تو نمیگردد
_دوست خوب مزیتی است درصفانی ورفتار واخلاقی که انها را درخصلت ونهاد دشمن خود پیدا نمیکنی .
واگر جز از در خوبی ونیکی بود دوست نیست بلکه دشمن است ودر کنارهمه ی اینها که گفته شد من در سی جمله خود نیز نوشته ام " دوستی که دوبار پشت ترا خالی کرد بار سوم اورا دوست خطاب مکن" که نتیجه دگرباره همان خواهد بود که دوبار پیش دیده ای چنین کسی که دوبار ترا ناامید میکند, انقدرها به امید وناامیدی تو اهمیت نمیدهد انقدرها که توفکر میکنی احسا ترا درنمی یابد وانگونه کهتو شاید دوستش داشته ای ترا دوست نداشته است ازاینرو خود را گرفتار دوستی ویا حتی عشقی مکنکه میدانی انتهای آن جز شکست واندوه تو نخواهد بود. دراینجا مجبورم از ضرب المثلی استفاده کنم که شاید چندان خوش ایند نباشد اما متاسفانه حقیقتی است که بگونه ای بهتر نیز شاید میشد آنرا به مثل اور د که میگویند انسان چیزی را که یکبار بالا اورده است دوباره استفاده نمیکند! وکلام بهتر ان آزموده را دوباره آزمودن خطاست! وفراموش نباید کرد یاد وخاطر کسی که ازاو دشمنی وصدمه ای برتورسیده است ,همواره تنها باعث رنج تو خواهد بود واگر مدام در درون خود به کلنجار باخود باشی که چنین کرد وچنان شد چه دردی , دیدم چه ستمی برمن روا کرد نتیجه ی ان تنها به بیماری تو خواهد رسید وبس .ومطمئن باش چنین شخصی اگر میدانست حسادت یا دشمنی او چگونه توانسته تمام فکر وذکر واندیشه ترا در زندگی معطوف بخود کند, بیشتر خوشحال شده وازانجام آنچه کرده لذت بیشتری خواهد برد چراکه در نظراینگونه انسانها اینگونه اعمال بسیار هم شیرین ولذت بخش ودرعین ا حاوی این اطلاعات برای انان است که اسنانهای باهوشی هستند که توانستند روباه صفت ضربه ای به کسی بزنند وپیش از آنکه اودریابد ضربه ی اخر رانیز باو زده اند وهرگز باین توجه ندارند که در نهایت امر آنکه دراصل خوار وزبون وپست شمرده میشود اوست که انسانیت را با حیوانی صفتی دون مایه ای تعویض کرده است ودوستی وخوبی وپاک نهادی را به بدسرشتی وبد ذاتی وبدی فروخته است وانکه بیش ازاو سرافراز است کسی ست که اورا انسان , ادم و از نوع بشر تصور کرده است. وبسی جای تاسف که اینان نتیجه اعمال خود را پیروزی وزرنگی میدانند وزخاطر میبرند که همین یکنفر به دونفر دیگر که از ذات او بگوید برای خوار شدناودرمحدوده ی بزرگی در زندگی کافیست تا نه این شخص که بسیار انسانهای دیگری که اورا میشناسند یا بنوعی مستقیموغیر مستقیم بااو اشنائی دارند بدیده ی تحقیر باو نگریسته درفکر خود را انسانی پست بشمارند که از رفاقت وصداقت وخوشدلی دیگرانسواستفاده منفی کرده وتنها به فکر راه انداختن زندگی خود یا روح وروان زیان دیده وصدمه ی خودهستند که نیازی واقعی به روانشناس ومداوای طولانی دارد یک انسان اندیشمند وعاقل هرگز با دیگری دشمنی نمی ورزد که در ذات اندیشمندان وعاقلان چنین دون صفتیهای پست مایه ای یافت نمیشود که حتی از درانتقام درآمده وبه جبران خسارت او با چشم درمقابل چشم برخیزند که عقل واندیشه وسلامت روح وروان او کافیست تا دشمن اورا به میان اتش حسادتی بسوزاند که جز خاکستر حقارت وشرم درنهایت برای او هیچ باقی نماند .هرگز عاقلی از در تهدیدی وانتقامی خود را درحد او پست نمیکند تا خود را درجایگاه او نبیند وازخود به شرم نیآید عاقل دوری برمیگزیند واز دوستی بااو پرهیز یکند از صحبت وهمکالمی بودن بااو به بار دیگری دوری میجوید واگر دیدید کسی با شما چنین کرد بدانید بی شک صدمه ای ازشما باو رسیده است که صلاح خویش دراین می بیند که دیگر با شما دریکجا نباشد چراکه میداند با اشخاصی که لیاقت بخشش را ندارند بخشیدن عین این است که گرگ کرسنه ای را بر سفره خود اورده باو بگویند ازاین همه گوشت فقط سهم خود را بخور که شخص بد صفت باین اکتفا نکرده حتی دراخر شما رانیز لقمه ی خویش خواهد کرد چرا که صفت خوبی دراو نیست تا خوبی وانصاف وادمیت را بشناسد اگر میشناخت وعقل سلیمی داشته وهوش کافی دیگردشمنی نمیکرد اگر انسان کامل وعاقلی بود بود حسد نمی ورزید اگر درخود ضعفی نمیدید به شکستن تو دست نمیزد که بزرگان میگویند :زمانی که دشمن تو بسیار میشوند بدان ومطمئن باش که تو انسانی موفق بوده ای!. وهمین نیز عاقل را بس!
* اگر می خواهی کسی را بزرگ کنی ، پیوسته از او به دشمنی یاد کن . ارد بزرگ
همیشه زمانی که صدمه ای ازدشمنی دوست نما برتو ثابت شد تا میتوانی ازاو دوری کن وکمتر بااو تماس داشته باش .اگر چنین فردی درجمع خانوادگی یا فامیل یا محل کار توست تلاش کن کمتر بااو دریکجا باشی کمتر بااو برخود کنی کمتر بااو همکلام شوی ودرعین حال سعی کن دیگر شانس دوباره ای حتی از سردلسوزی باو ندهی که زیان آن مجدد بتو بازخواهد گشت ,در موردی دیگر بخاطر داشته باش زمانیکه از کسی صدمه میخوری ودشمنی او برتو ثابت در همین جا سخن به پایان میبریم
پایان ● فرگرد دشمنی _ به قلم فرزانه شیدا●

●آرمان نامه :شامل یکصد و سیزده فرگرد و هفتصد و چهل و پنج فرمان ارد بزرگ

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ● فرگر د سرآمدان ●

کتاب بعد سوم آرمان نامه

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

●   فرگر د سرآمدان

بخش اول
 
در فرگرد سرآمدان از دیدگاه ارد بزرگ خواهیم پرداخت میدانید که همواره در طول تاریخ زندگی بشر افرادی وجود دارند که در زندگی دیگرانسانها نقشی به سزا را بازی میکننداین افرا د در فرگردهای ارد بزرگ نیز با نامهائی چون:
• ۱-سرپرست
•۲- پیشوا
•۳- مردان و زنان کهن
•۴- برآزندگان
•۵- اسطوره
•۶- فرمانروا
•۷- ریش سفید
•۸- سرآمدان
•۹-اندیشمندان
•۱۰- وسرانجام آموزگاران.
وچون دقت کنیم خواهیم دید که این افراد بااینکه خود از جمله افرادی هستند که چون ما یک زندگی معمولی داشته ودر میان خود ما می زیسته اندو آنچه همواره کسی را ازکسی مجزا ومتفاوت میکند نگاه واندیشه واعمالی ست که هرشخص در زندگی خویش پیش گرفته و بواسطه ی آن زندگی خود را پایه گذاری کرده وبه روش وآئین وشکل اندیشه های خود بنای یک هستی خوب یا بد برا برای خودواطرافیان خویش می سازد .در ؛ فرگرد سرآمدان؛ نیز ما با نوعی ازاین گونه افراد روبرو هستیم که در راه زندگی خودصرفنظر از زندگی شخصی وفردی خویش دردیگر مسائل زندگی چون کشور ومیهن نیزخدمتگزار جامعه ی خویش بوده اندوبا افکار واعمال وایده واندیشه های خود نامی ازخویش برجا نهاده وتا همیشه زندگی با نام نیک ز آنان یاد میشودوازاین گروه میتوان (شاعران ونویسندگان نامی) را برشمرد وبه تفضیل از هریک سخن گفت ولی به جهت آنکه بحث فرگرد ها طولانی نگردد به یکی دونمونه اکتفا میکنیم ودر جای آن از اشعار این شاعران نامدارن که در اندیشه وتفکر نیز سرآمد دوران خودو همچنین دوران کنونی بوده اند, وهموا ره نیز دست نوشته ها وکتب ایشان در خدمتبشریت بوده یاد خواهیم نمود.از جمله آثار ی که میتوان از آن نامبرد شاهنامه ی فردوسی ست و آنچه ,بر سر افرادی افسانه های او میآیدوانچه در ,رخدادهای شاهنامه میگذرد واعمالی که پادشاهان وجنگجویان و..در طی سفرنامه ی زندگی خود در شاهنامه انجام میدهندهریک بگونه ای درتاریخ بوده یا به همان شکل با کمابیش تغییراتی اتفاق افتاده است من گاه فکر میکنم که شاید، (البته اگر دقت کنیم) ،در میان نویسندگان وشاعران افرادی را خواهیم دید که گوئی با نوشته واشعار خویش پیش بینی آینده ی خود ودیگران را کرده اند.اما اینکه تا چه حدودی براین امر آگاهی داشته اند چیزی ست که بر ما مشخص نیست ودر بعضی اشعار چون اشعار ؛ حافظ مولانا و شمس تبریزی وخیام ؛.. گاه به اشعاری برمیخورم که ازاین امر حکایتی دارد . کسانی که قادر به گفتن احساس درونی خویش نیستند وبا مدد از این وعلت اینکه اینگونه فکر میکنم این است که بسیاری از انچه سروده اند یا درهمان دوران َاتفاق می افتاده ویا در آینده ای نه چندان دور به حقیتی مبدل گردیده است وگاه نیز سندیتی بر آینده وآیندگان گردیده است که (بحث قاره ها در شاهنامه ی فردوسی)نیز نمونه ا ی بر این مضمون می باشد.درعین حال ازنگاه من دنیاى واژه ها ، تنها پناه شاعران ونویسندگان است( قلم ایشان) تنها بیانگرعواطف واحساسات درونیست ,که با سرودن شعری ،نه تنها معنا واحساس بدرون خود شاعر برمی گردد بلکه بر دیگری نیز اثر شایان خواهد گذاشت.سرآمدان در طول زندگی خود همواره همه ی احساس واندیشه خود رادر دایره صفا وصداقت خود ریخته وبا دیگران شریک گشته و میشوندواگرچه دیدگاه بسیار حساس و ظریف وهمچنین احساس بسیار لطیف وحساسی را نیزدارا هستند که قادرند همه آنچه را دردل دارند درقالب کلمات ریخته وآنرا دراختیار همگان قرار دهند اما تفاوت آنان این است که وهرگز بفکر پنهان کاری احساس واندیشه ی خود نباشند( چراکه اگر جز این بود شاهکارهای بسیار بزرگ دنیا خلق نمیشد. )!همواره« قلم »گویاترین کلام احساسی شاعران ونویسندگان استتا بدین وسیله بیانگر احساس خویش بوده وپیامی را نیز به مخاطب شعر خود برسانندازاین نظر،میتوان گفت که آنچه قلم عنوان میکند ،گویای درون فقط شاعر نیست اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیزبسیارند .اشعار ونوشته ها خود را , بازگو شده احساس میکنند واین خود یارای دهنده ی افرادی ست که بدلایلی در زندگی خود ,سخن گفتن ودردودل کردن را دوست ندارد یا نیآموخته که میتوان با دیگری هم از درون خود سخن گفت وآرام گرفت درنتیجه بسیار اشعار ,و جود دارند که خود میتواند التیام دلهائی باشد که قدرت سخن ندارند ویا حتی برای گویای احساس خوددچار مشکل بوده وبدینوسیله از کتابها وجملات واشعاربرای بازگو کردن خویش بدیگری از ان بهره می جسته ومیجویند :
______" صبر" _____
آرزو دارم بیابی مرحمی
تا بیاسآئى به شادیها دمّى
روزگاران چهره دارد خوب وبد
(صبر *) می باید بوّد ، بر ( آدمی*)
گه به زین و ُ گه به زیر ِ زین دهر
دل گذر دارد به شادی و غمی!
باید از غمها گذر کرد و گذشت
بر غم دل ، چیره باید شد ، کمی!
" فرزانه شیدا مهر ماه ۱۳۸۸"___
من نیز خود بسیار پیش امده است که در موقع مطالعه کنار جملات یا اشعاریبا علامت ستاره یا ضربدر وگاه خطی بزیر جمله ی مورد علاقه ام آنرا مشخص نموده ام وگاه در دفترچه ی یاداشتی چنین بخش هائی را نوشته ونگهداری کر ده ام تا در مواقع لزوم مجدد وبطور مستقیم به سراغ همان بخش رفته وبه دوباره خوانی, یا یادآوری آن برای خود مشغول شوم بسیارنیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام که چندین سال بعد دقیقا هرآنچه ,در سروده ی خود گفته بودم در زندگیم اتفاق افتاده واین به شکلی بود که خود از اینکه ,شاید آنچه مینویسم روزی حقیقت بیابد بی خبر بودم اما باهر آنچه بر من نیز گذشته,اما باز نمیتوانم بگویم سرنوشت یا تقدیر چنین برایم رقم زده , چراکه گامهای آدمی خود مشخص کننده وتعیین کننده ی آینده او خواهد بود وهمچنین ,تصمیماتی که شاید اگر بدرستی تحقیقی در آن باب شده باشد میتوانست بسیار در شکل آینده ی افراد موثر باشد.درکل هرآنچه نیز روزانه انجام میدهیم معمولا درپایه های اولیه , اساسی ومهم را در زندگی آدمی بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری ,مواجه میگردد که نوع انتخاب وتصمیم گیری شخص در آن رابطهودر آن موضوع بی تردید بی ثمر وبی اثر نخواهد بود .
پرستوی مهاجر :
برو بار دگر از یاد و خاطر
پرستوی دلم آه ای مهاجر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن قلب من آه ای مسافر
برو بار دگر از آشیانت
اگرچه با مشقت گشته حاضر
همیشه کوچ و از لانه گذشتن
بگو تا کی تو ای دنیای جابر؟!
به سختی آشیان کردم مهیا
کنون هم میروم مانند عابر!!
نمیدانی پرستو را چه دردیست
ترا معنا بوّد تنها به ظاهر!!
یاید بر زبان درد پرستو
نگفته شعر دردش هیچ شاعر
غم هجرت نشد ترسیم نقاش
ادیبی نانوشته در دفاتر!!!
تو درد مرغ سرگردان چه دانی؟!
تو با آواره کی بودی معاشر؟!
تو آن نقطه به پرگار جهانی
پرستو هم بوّد همچون دوائر!!!
شنیدی تو صدای قلب او را؟!
طپشهایش شده در سینه وافر!!
بخود گوئی :پرستو هم سفر کرد
رسیده نو بهار ؛من؛ بآخر!!
تو گویی میرود او سوی ییلاق
ولی طفلی پرستوی مهاجر!!!
به جبری میرود از لانه ی خویش
چو آن آواره در صحرای بایر!!
دوباره در پی یک آشیانه
دوباره جبر این دنیای ساحر!!!
پرستو این دل آواره ی ماست!!!
که تقدیرش شده با تو مغایر!!!
بصدها باره کوچش را رضا شد
"دگر نتوان شدن همواره صابر"؛!!
هزاران باره رفته بی شکایت
ولی گریان شده در این اواخر!!!
ز قلب او که بوده آشیانم
روم با غصه و اندوه وافر!!!
به اشک دیده بر این کوچ غمگین
بدور آشیان گردم چو زائر!!!
خدایا مرغکی بی آشیانم
که هردم میشوم از لانه صادر!!!
بدین آوارگی ها چوّن بسازم؟!
منم تنها بدرد سینه ناظر!!!
ز سرمای محبت رهسپارم
که نتوان شد به سرمائی معاشر!
به دلداری قلب بیگناهم
زبانم گشته از هر گفته قاصر!!!
چرا تقدیر من هجر و جدائیست؟!
؛ خدا ؛را کی توانم بود شاکر؟!
بخود گویم به اشکی:ای مسافر
برو بار دگر از یاد و خاطر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن ای ؛پرستوی مها جر؛!!
!شنبه ۱۱بهمن ماه ۱۳۶۲
___ فرزانه شیدا___
من نیز باخود عهد کردم که :
گر ازاین منزل ویران بسوی خانه روم
دگر آن جا که روم " عاقل وفرزانه" روم
"زین سفر گر به سلامت به وطن "باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر وسلوک
بدر صومعه با بربط وپیمانه روم
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر بشکایت سوی بیگانه روم
بعد ازاین دست منو زلف چو زنجیر نگار
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده ی شکر کنم وز پی شکرانه روم
خّرم آن دم که چو حافظ به تمنای وزیر
سرخوش از میکده با دوست بکاشانه روم !
_____حافظ*______
واین نیز تفالی بود بر دیوان حضرت دوست حافظ شیرازی همانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم همه چیز را به حساب شانس واحتمالات بگذاریم بی شک چیزی جز این نخواهد بود که ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم ودردرون میدانیم که خود نیز بی تقصیر نبوده ایمیا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی آنچه را که اتفاق افتاده است تا امروز درمکان فعلی باشیم را بازگو کنیم.!
___ این روزگار:___
از روزگار در گذر دارم شکایت با گله
پرشد دگر پیمانه ام از صبر وحتى حوصله
بنگر که بگذشته زما هرروز ما بس بى ثمر
شادى بسى دور از دلم، داردبه دنىا هلهله
بازار عمر زندگى گه کوته وگاهى دراز
رسمى دگر باید بوّد بر این سند ،این معامله
تا کى بدنبال هدف درکوچه سرگردان شدن
همواره بىن خوب و بد ،باشد هزاران فاصله
دلخسته و بس شاکیم زین روزگار لعنتى
یارب خدائى کن کنون ، گیرد بدى ها فیصله
اول آبان ۱۳۸۸- فرزانه شیدا
در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:1/ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یادیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدینوسیبه بر خود ودیگری قصد داریم که این امر را موجه کنیم که اشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد است چرا اکنون همان خطا در امروز زندگی ما ,باعث مشکل ومولّد گرفتاری ما شده.! از این نظر , میتوان گفت که آنچه , "قلم" عنوان میکند, فقط وبه تنهائی گویای درون شاعر نیست اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیز بسیارند انسانهائی که با, اینگونه اشعار ونوشته ها ئی که توسط شاعری حرف دل خود ودرون خود وحتی شخص خود را ,بازگو شده احساس میکنند واینگونه اشعار برای مردم عادی خود بمانند دردودل کردن خود انهاست نه تنها شاعر که در سروده ی شاعر خود را می بینند وگوئی دردودلی که در سینه داشته اند در شعر وسروده ای بازگو شده می بایند چراکه بسیارند انسانهائی که قادر به بازگو کردن درون خود یا حتی قادر به دردودل کردن نیستند یا برای ایشان حرف زدن از درون مشکل است یا بلد نیستند یاد نگرفته اند که چگونه احساسات خود را ابراز کنند حتتی بااینکه درونی پراز حرف داشته وتمایل به حرف زدن نیز دارند وبااین اشعار خود را بازگو شده احساس میکنند وحتی احساس آرامش میکنند ویا از نزدیکی احساس خود با شاعر این غم از درون ایشان خارج میشود که هچکس چون اونیست هیچکس دردی چون درد او ندارد ومی بیند که شاعری ونویسنده ای حرف دل اورا ابراز کرده است
____ صبر  ____
آرزو دارم بیابم مرحمی
تا بیاسایم به ارامش دمی
روزگاران چهره دارد خوب وبد
(" صبر" ) می باید بُوّ بر "آدمی"
گه به زین وگه به زیر زین دهر
دل گذر دارد به شادی وغمی
باید از غمها گذر کرد وگذشت
برغم دل, چیره باید شد , کمی
مهر1388
ــــــــــ  فرزانه شیدا ــــــ
بسیار نیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام وچندین سال بعددقیقا هر انجه را درشعر سروده بودم در زندگیم اتفاق افتاده و به چشم عین شعر خود را در زندگیم مشاهده میکردم بی آنکه روز سرودهن شعر بدانم که روزی همه ی اینها در زندگیم اتفاق خواهد افتاد چون مهاجرت من از ایران واگرچه باز نمیگویم که تقدیر وسرنوشت چنین برایم مقدر کرده بود چراکه گامهای آدمی خودمشخص کننده ی آینده ی اوست وهرچه پس از آن اتفاق میافتد تعیین کننده ی آینده ی او خواهد بود وهمچنین تصمیماتی ک در زندگی اتخاد میکند واگرانسان به درستی تحقیقی در رابطه با آنچه انجام میدهد بی شک میتوانست در شکل آینده ی افراد موثر بوده وهستدرکل هر آنچه روزانه انجام میدهیم معمولا در پایه های اولیه اقداماتی ست که,نقشی اساسی ومهم رادر زندگی در ساختار اینده ی ما بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری را که با آن مواجه میشویم در آینده نیز با انجام کارهای روزانه ی ما شکل خواهد دادکه تماما در انتخاب وتصمیماتی خلاصه میشود که شخص در زندگی خود اتخاد میکند ودرنتیجه روزانه وتصمیم امروز او در فردای او بیثمر وبی اثر نخواهد بود حتی اگر انتخاب وتصمیمی کوچک باشد
_____ این روزگار:_____
از روزگار در گذر دارم شکایت با گله
پرشد دگر پیمانه ام از صبر وحتى حوصله
بنگر که بگذشته زما هرروز ما بس بى ثمر
شادى بسى دور از دلم، داردبه دنیا هلهله
بازار عمر زندگى گه کوته وگاهى دراز
رسمى دگر باید بوّد بر این سند ،این معامله
تا کى بدنبال هدف درکوچه سرگردان شدن
همواره بىن خوب و بد ،باشد هزاران فاصله
دلخسته و بس شاکیم زین روزگار لعنتى
یارب خدائى کن کنون ، گیرد بدى ها فیصله
اول آبان ۱۳۸۸
 ــــــــــ  فرزانه شیدا ــــــ
( سرآمدان اما اینگونه نیستند *) آنان از گویائی واقعیات سرباز نمی زنند ، و هرگز از آنچه برآنان گذشته ، را با خلوص نیت عنوان میکنند خواه موفقیت باشد یا شکست , تمامی را بادیگران درمیان نهاده ومعتقدند که می بایست دیگرا ن نیز از آنچه بر آنان گذشته با خبر باشند تا ازآن پند گرفته کمتر با مشکل مواجه
شوند.آنان آنقدر صادق , انسان دوست و اجتماعی هستند که فکر کند چه اشکالی دارد که غموشادی من موفقیت وشکست من بر دیگران آشکار باشد زمانی که ممکن است این خودبه تنهائی ,یاور راه آنان در زندگی باشد .برای بازگوئی بهتر مطلب میتوانم مثالی عرض کنم:ازجمله عشق استاد شهریار که نماد خوبی براین سخن است که او هرگز خود خویش ودرون خود و عشق خود را از کسی پنهان نکرده و بیت بیت اشعار خود سخن از عشقی 60 ساله داشته است که همواره دردل استاد شهریار زیسته وهمراه با همین عشق نیز جهان را ترک کرده است وهمچنین هزاران ابیات دیگر او که خود نماینده اندیشمند بودن این استاد بزرگ و نماینده ی تجارب و بزرگی روح ودرون او بود, همراه با پند ها واندرزهایبسیاردراین اشعارخود شاهدی زنده بر این گفتار است سروده ی استاد شهریار را میخوانیم: با نام" به سینما" میرفت
 ___  " به سینما"  ___
توای بالا بلا دلبر بگو منزل کجا داری
خدا را برسر بالین که؟ ای بالا بلا داری
به دامان فلک جایی سزای چون تو گوهر نیست
فرود آ ای عزیز دل به چشم من که جا داری
زخود بیگانه ام کردی، که با چندین رمیدن ها
هنوز ای آهوی وحشی نگاهی آشنا داری
به دنبال تو افتادم نگاهی در قفایت کن
به این تندی مرو افتاده ای هم در قفا داری
من این راز ونیاز عشقبازی از خدا دارم
خدا را ناز کمتر کن ، تو هم آخر خدا داری
هوای نفس چیز دیگر است وعاشقی دیگر
تو باید این دومعنی جان من از هم جدا داری
ترا تا بی صفا دیدم سری بر آستین دارم
بیا ای اشک تلخ امشب، عجب ذوق وصفا داری
ندانم تاچه گویم ای طبیب سنگدل باتو
شکستی استخوانم را وبا خود مومیا داری
خوشا در پایت افتادن به شوق وگریه سردادن
بخندان گل که چون صبحم به وجد وگریه واداری
ننالد درچمن قمری بدین مستی وشیدائی
دریغ است ای دل رعنا ستم با ما روا داری
به دامن می فشانی شهریار لاله ونسرین
مگر در سینه ی تنگت تو باغ دلگشا داری( استاد شهریا ر )
وحتی نامی که "استاد شهریار " برخویش برگزید نیز به نقل ازخود او برگرفته از تفالی بود که برای برگزیدن نام خود به فال حافظ زدکه در" شعرحافظ " نام " شهریار" برده شد واو این نام شهریار برای خویش انتخاب کرد.لازم به گفتن این نیز هست که نام شیدا نیز برگرفته از تفالی بود که بهیاد شهریار برای برگزیدن تخلص خود بر دیوان حافظ زدم ونام شیدا رانیز حافظ شیرازی بروی من نهاد!
*و در این سروده از حافظ بود
که نام وتخلص من برمن مشخص شد:
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تاکنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله ی * شیدا *ست ,دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم زعشق شکر و بادام دوست
زلف او دامست و خالش دانه ی آن دام من
بر امید دانه ی آفتاده ام در دام دوست
سر زمستی برنگیرد, تا بصبح روز حشر
هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد ازجام دوست
پس نگویم شمه ی از شرح شوق خود از * آنک (*از آنروکه*)
درد سر باشد نمودن بیش ازاین ابرا م دوست
گر دهد دستم کشم دردیه همچون توتیا
خاک راهی کاّن مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال وقصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا بر آ ید کام او
حافظ اندر درد او میسوز وبی درمان بساز
زآنکه درمانی ندارد درد بی درمان دوست
_____ ( دیوان حافظ شیرازی) ____
اگرچه من قول میدهم هرچه که هستم لااقل درد بی درمان کسی نباشم! ,اما به هر شکل برآزندگان در زندگی بد ینگونه فکر نمی کنند که گفتن آ نچه واقعیت است را همواره وظیفه ی خودمیدانندودرکنار تما می این سخنان اگر سر آمدان براستی چیزی برای گفتن نداشتند از چه روست که هنوز از دیر زمان تا کنون همواره آثار آنان برجای مانده است ؟چنین موضوعاتی ست که بر آزندگان را از دیگر مردم مجزا میکند شاعر ونویسنده احساس واندیشه خود را درقلم خویش ریخته وآنچه میگوید ،چه در قطرات اشک او باشد چه در سوختگی دل او چه حکایت تاریخ باشدچه رنج زندگانی ... همه وهمه چنان ارزشی را بخود میگیرد که انکار آن از عهده ی منو شما خارج است- شاعر ونویسنده از ریختن اشکهایش شرم نمیکند- شکستهای خود را با شجاعت تمام ابراز میکند- احساس خود را با همگان شریک میشود واین تنها بخاطر این نیست که میخواهد از لطف ومحبت دیگران برخوردار گردد ویا حتی دلسوزی همنوع خویش" بلکه او میگوید چون میداند باید بگوید "" واین وظیفه اوست که بگو ید " .او می بایست دیگران را از پیش آمد وپسآمد ماجراهائی که دیده است و تجربیاتی که با آن روبروگشته واز آنچه که آموخته است دیگران را نیزآگاه کند جناب استاد خالقی مطلق همانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم همه چیز را به حساب شانس واحتمالات بگذاریم بی شک چیزی جز این نخواهد بودکه ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم ودردرون میدانیم که خود نیز بی تقصیر نبوده ایم یا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی آنچه را که اتفاق افتاده است تا امروز درمکان فعلی باشیم را بازگو کنیم.!
:در سروده ی :"سعدی " نیز میخوانیم که
__  .( سعدی )
 __ :
به چکار آیدت ازگل، طبقی
ازگلستان ِ من ، ببر ورقی
گل همین پنج روز وشش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد .( سعدی )
بگذارید نگاهی داشته باشیم بر عقیده اندیشمندان, استادان علوم ادبی وادبیات و‌شاعران ,نویسندگان وبزرگان که توسط آقای نیما اسماعیل پور گرد آوری وتدوین گردیده است واین بزرگان نیز ارجمله کسانی هستند که خود جزئی از( سرآمدان) محسوب میگردند،واین بزرگان عالم به یک گونه اندیشه میکنند که :
" اشپینگر": شعر گفتن هنر است اما شعر فهمیدن از آن هم برتر است
" دانته": شعر مرواریدی است در اقیانوس استعداد که فقط صیادان پر توان می توانند آن را صید کنند
" گوته": با زبان شعر بهتر می توان در دلها نفوذ کرد
" آلفونس دوده ": شعر زیباترین ناله و سپاس و نصیحتی است که از ضمیر انسان بر می آید
" دهخدا" : زبان شعر را همه می فهمند حتی آنها که سواد ندارند
"ویکتور هوگو ": هر کس از شعر چیزی نفهمد از هیچ هنری چیزی نخواهد فهمید
" دالی ": شعر به شاعر چنان قدرتی می دهد که می تواند هم نقاش و هم آهنگساز نیز بشود
"ناظم حکمت": عشق تنها عامل شعر نیست خشم و غم و امید هم عوامل دیگر هستند
" نیما یوشیچ:" هم شعر گفتن استعداد می خواهد و هم شعر فهمیدن
"ولتر:"شعری که در شنونده غرور یا امید یا خشم یا اندوه ایجاد نکند شعر نیست
"محمد حجازی": هزار جمله به نثر، ارزش و زیبایی یک بیت شعر را ندارد .
ودرکنار تما می این سخنان اگر سر آمدان براستی چیزی برای گفتن نداشتنداز چه روست که هنوز از دیر زمان تا کنون همواره آثار آنان برجای مانده است ؟چنین موضوعاتی ست که بر آزندگان را از دیگر مردم مجزا میکند.
شاعر ونویسنده احساس واندیشه خود را درقلم خویش ریخته وآنچه میگوید ,چه در قطرات اشک او باشد چه در سوختگی دل او چه حکایت تاریخ باشدچه رنج زندگانی ... همه وهمه چنان ارزشی را بخود میگیرد که انکار آن از عهده ی منو شما خارج است
1 - شاعر ونویسنده از ریختن اشکهایش شرم نمیکند
2_شکستهای خود را با شجاعت تمام ابراز میکند
3- و احساس خود را با همگان شریک میشود واین تنها بخاطر این نیست که میخواهد از لطف ومحبت دیگران برخوردار گردد ویا حتی دلسوزی همنوع خویش را خواهان باشد ,
" بلکه او میگوید چون میداند باید بگوید ، واین وظیفه اوست که( بگوید )!" .
او می بایست دیگران را از پیش آمد وپسآمد ماجراهائی که دیده است و تجربیاتی که با آن روبروگشته واز آنچه که آموخته است دیگران را نیزآگاه کند.ازجمله افرادی که میتوان از آنان به نام سر آمدان نام برد :از شاعران کلاسیک :( فردوسی ـ سعدی - نظامی - حافظ - شمس تبریزی- مولانا جلاالدین و وحشی بافقی) ... واز شاعران نزدیکتر به دوران ما ( شهریار ودر شعرنو" پدر شعرنو" نیما یوشیج "*) و دیگرشاعران بنامی دیگری هستند که دراشعار ونوشتارآنا بخوبی میتوان ‌(اثر دانش وعلم وتجربه و دوراندیشی واندیشه های فلسفی ویا عرفانی )مشاهده کرد وتوشه ای نیز برای آینده خویش برداشته وبه رقم تجربیات آنان ازبسیاری مشکلات دوری جسته یا به مدد آن خود نیز انسانی شد که در چالش ها وپیامد های زندگی توشه راهی را که ز انان آموخته ایم ، با خود برد ه و آموخته های آنان را نیز یاور خود در راه زندگی کنیم واین بواقع روشن و آشکار است که انسانی بدون آنکه نیازمند توشه ایبرای اینده خود باشد قادر نیست ادامه راه خویش را به سهولت رفته از مصائب ومشکلات بر حذر باشد .اگرچه زندگی همواره به گونه ای در راه های زندگی به آزمایش ما میپردازدوبا معمولا با آنچه که پیش بینی نشده است به استقبال آدمی می آید.اما براستی چه چیز میتواند دراین گامهای سخت یاور راه ما باشد مگر یاری ,گرفته , از بزرگان وسرآمدان وپیران وافرادی که خود به نوبه خود این راه را پیموده وکمابیش در راه زندگی همان را تجربه نموده اند که در اثار آنان ودر کتب مختلف یا حتی روایات بسیار از آنان دیده شنیده وخوانده ایم .درواقع سرآمدان انسانهائی هستند که بگونه ای در اشعار خویش امر و نهی دوستانه ای را, با ما در اشعار ونوشتار خویش خواهند داشت که چون سر بدرون کتاب اینان بریم بی شک بی ثمر باز نخواهیم آمد که این چه از سر تفنن باشد چه از سر نیازبه یادگیری ، ...و همانگونه که در فرگردهای گذشته نیز اشاره کردم : ممکن نیست که چیزی از آن نیاموخته , سر از کتب ونوشتار آنان بلند کنیم .
ادامه نوشته

  ● بعد سوم آرمان نامه●فرگرد میهن ●

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه  
 شیدا"
بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
فرگرد میهن

در این بخش از فرگرده ها به بخش فرگرد میهن می رسیم وافکار اندیشمند وفیلسوف ایرانی ارد بزرگ را به تحلیل می نشینیم همانگونه که بسیار شنیده ایم درکنار نام مادر واحساس قوی وپراز عاطفه ایکه انسان به مقام " مادر" دارد وهمچنین اورا عزیزترین خویش میداند " مام وطن" نیز کلامی ست که به آن غریبه نیستیمچرا که درکنار ارج وقرُب وارزش مادر , " میهن نیز" , حرمت خویش را در قلب انسان دارا ست ومی توان گفت , همانگونه که انسان به آنچه از آن اوست خُو وانس گرفته وآنرا دوست میدارد ( " وطن" نیز بخشی "مهم واساسی" از زندگی اوست "!) . برای مثال وقتی شما به خانه ی کوچک یا بزرگ خویش را کهبسیار دوست میداری و برحسب عادت آن خو گرفته وبه آن رسیدگی کرده وسالها با آن سر کرده ای به آن علاقمند بوده و دوستش داری ،(وطن نیز به همانگونه در روح ودل انسان جایگاه خویش را دارا ست) . و همانگونه که وقتی ناچار شویم که خانه ی خود را ترک کنیم( حال به هردلیل که میخواهد , باشد !*) .همیشه بعلت انس والفتی که به آن داریم بدون تردید و بی شک" ترک آن برایمان راحت وآسان نیست و نخواهد بود.".گاه حتی ممکن است خانه ی بزرگتری را نیز صاحب شده باشیم,اما موقع خروج از خانه ی اول,همیشه , بی تردید باز می گردیم ونگاه دوباره ای بر آن انداخته وگاه خاطراتی , را مرور می کنیم . حتی اگر در آن خانه به ما سخت نیز گذشته باشد و یا درآن خانه آنگونه که باید معنی راحتی وآرامش را نفهمیده باشیم اما بازهم " نهاد آدمی " بسیار زود به آنچه " در تکرار" باشد همواره " خو وانس " می گیرد!. من خود ، هنوز بعد از گذر 30 /35 سال تکه ای از کاغذ دیواری ,اتاق کوچک خانه ی کودکی ونوجوانی خود را بیادگار برداشته ام چراکه در آن سالهای کودکی خویش را گذرانده و بخشی از زندگی پرالتهاب نوجوانی را نیز در آن طی کرده بودم ، واولین شعرخود را هم نیز درهمان خانه وآن اتاق سروده بودم ,و همچنین بدلایل بسیاری آن مکان راچه آن موقع چه همیشه دوستش داشتم وهنوز نیز این تکه خاطره را درکنارخود دارم البته با اینکه آنزمان ما قرار بود تنها به خانه دیگری ,درهمان محله نقل مکان کنیم واین خانه ی بزرگ حیاط دار نیز بادرختان آلبالو وسیب و خرمالو وانگور وگلهای جورواجور وبسیار زیاد از رُز گرفته تا و انواع دیگر گلها ی چندین باغچه های مادرم در حیاط, یادگار بخش عظیمی ازکودکی و نوجوانیم بود و صاحب جدید تمام خانه را, همراه حیاط آن که جایگاه بازی منو خواهران ویگانه برادرم بود تبدیل , به دو آپارتمان چند طبقه کرد ! که بجای آن طبیعت زیبا , اتاقهای کوچک وتنگ هر آپارتمان را اجاره داده وخود نیز در یکی اژ آنها زندگی میکرد. و بدین گونه نیز بود که میخواهد بخاطر جمعیت , زیاد باشد وکمبود محل سکونت یا طمع برخی مالکین برای پول بیشتراکنون تهران که فقط حیاطهای بسیارش با درختان سبز درهوای ایران تاثیری ,مطلوب وخوشایند داشته واز آلودگی هوا نیز میکاهید بیشترتبدیل به آپارتمانهای بظاهر زیبا اما در درون کوچک وبدون حیاط شده است ,که نه تنها فضای بازی کودکان که بازی حق مسلم دوران آنان است در آن وجود ندارد بلکه در حیاط خانه نیز دیگر همسایه های همان آپارتمان اجازه نمیدهند .که کودکان در حیاط نیز بازی کرده ویتامین لازمه بدن خویش را بطور طبیعی ورایگان از خورشید , تامین نمایند ونور خورشیدی که خود زاینده وتولید کننده ی (ویتامین ب *) ضروری وموثری برای انسان بوده وهست ,در پشت بلندای برجها وساختمانها گم شده وکوچه های وطن عزیزمان جز سایه های این برجکها هیچ بخود نمی بیند .واگرچه در تهران در طی سالهای گذشته از فضاهای خالی وبدون سکونت مکانی با وسایل بازی برای کودکان ساخته اند اما اینکه مادری مجبور باشد .برای بازی کودک خود واستفاده او از فضای محیط بازی , حتما همراه او از خانه خارج شود حال یا کارمند باشد یا خانه دار جهت , اینکه مراقب او در خارج از محیط امن خانه باشد کاریست که شاید با ,دغدغه های امروز برای افراد مقدور نباشدوبرای همین در اکثر کشورهای جهان فضاهای آپارتمانی را دایره مانند یا مستطیلی میشازند که در میانه ی این , آپارتمانها فضائی عمومی وجود داشته باشد تا کودکان زیر نظر ونگاه خانواده بتوانند در محیطی امن وبدون مزاحمت یا شکایت همسایه ها بازی کنند و خانواده قادر باشد ,از دورن پنجره ی خود مراقب فرزند خود نیز باشد. بهرحال برای من از آن حیاط وآن خانه ی خاطره ها بمانند بسیاری دیگر از خانه های قدیمی وحیاط دار ایران اثری بر جا نمانده است و جدائی وازدست دادن حتی شکل وفرم آن مکان حتیبسیار رنج آور و تاسف برانگیز بود . حال فکر کنید که این مکان " وطن " منو شما باشد ودرعین حال دیگراین خانه,یک خانه ی خالی نباشد بلکه انباشته از انسانهائی باشد که از ریشه و اقلیم توهستند وکسی بخواهد خانه آنان را صاحب شده وخراب کند که حتی اگر به فکردوباره سازی آن است اما دیگر آن را از آن خود بداند! چیزی که مسلم است این خواهد بود که منو شما تاب آنرا نخواهیم آورد که روزی خانه ای را که متعلق بماست , ناشناسی آمده وتصاحب کند واز آن پس او خود را مالک ولی ما مستاجرا ن او باشیم ودرعین حال این نیز ممکن نیست که منوشما خانه ای را که متعلق به تعدا د زیادی انسان دیگر است بدون آنکه , دیگران را به حسا ب بیاوریم بنام خود به شخص ثالثی فروخته وآنرا جزئی از مالکیت شخصی خود بدانیم:*که در باب " کشور ووطن " ( این خانه ی وطن " میراث " همه ی ماست *)!*
*میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . * ارد بزرگ
واین دیگر ثروت وارثی نیست که ما به تنهائی صاحب شخصی آن باشیم تا بخواهیم به هردلیلی آنرا به حراج گذاشته یا بدیگری ,هرکه میخواهد باشد بفروشیم.در باب وطن هم همینگونه ست میهن ثروت وارث ملی ماست که هرکس یبه نوبه خود درا آن سهمی دارد.اما هرگز یگانه مالک آن نیست ؛و انسانها درنهاد خویش , بهر چیزی که بدان وابسته هستند ,دلبستگی وعلاقه پیدا میکنند ولی وطن چیزی بالاتر از یک اتاق یک خاطره , ویک شئی است که مابتوانیم خرابی آنرا بنگریم وهیچ نگوئیم و درست بمانند ,این است که کسی مرا ازاتاقم خانه ام بزور بیرون بیاندازد وبخواهد انرا ,خراب کند یا نه آنرا مجدد بسازد وبه بهترین شکل هم بسازد بشرط آنکه خانه ای که مال من بود ازاین ببعداو مالکش باشد وزین پس, من مستاجر او باشم ومسلم است که با چنین چیزی هیچ کسی در زندگی طاقت قبول و پذیرش اینرا نخواهد داشت که زیر بار رفته وبراحتی پذیرای چنین چیزی باشد وطن نیز درست همین خانه ی منو شماست واحساسی که ما به آن داریم.احساسی کاملا طبیعی ست که بر زادگاه خود وجائی که در ان رشد یافته ایم داریم در نتیجه همانگونه که به مادر خود خانه ی خود وهرچه را که از لحاظ عاطفی سالهای با آن بوده وبه آن انس گرفته دوستش داریم به همان شکل نیزچنین احساسی را دردل خود نسبت به میهن ومام وطن احساس میکنیم
* میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست . ارد بزرگ*
این احساس عشق ودلبستگی نسبت به محله ی ما شهر ما وسرانجام وطن ما نیز وعلاقه ومحبت ما را نیز بخود جلب میکند حتی آنان که بدلایلی از کشور خویش تبعید میشوند ,هرگز مهر وطن وعشقی را که بوطن خویش داشته اند ,از یاد نمیبرند بلکه اگر خشمی نیز دردل داشته باشند ,خشمی بر وطن نیست , بلکه بر عاملان این تبعید بوده و خواهد بود .درنتیجه ترک وطن به حد ترک مادر بر هرانسانی سخت ودشوار است .
* میهن پرستی ، همچون عشق فرزند است به مادر . ارد بزرگ*
حتی اگر موقعیتها وامکانات بیشتر وبالاتری در زندگی نصیب او گردد , یا گردیده باشد یا بداند رفتن او از وطن نتیجه ای بهتر وخوشبختی بیشتری را ببار خواهد آورد!. وعلت آن این است که انسان نمیتواند به هیچ شکلی بطور کامل ریشه های تنه ی هستی خویش را از خاک وآب اجدادی خویش بریده وبرای همیشه درخاکی دیگر بروید ٬بی آنکه ز یاد برده باشد که اینجا که هست آنجائی نیست که شاخه های وجودش ,ریشه های هستی اش پا گرفت وجان گرفته وبه رشد رسید .وآنان که با خروج از وطن خویش برای همیشه از نگاهی به پشت سرخود وبه کشور خود سرباز میزنند وبراحتی جذب دنیای خارج گشته ودرآن حل شده وماهیت واقعی خویش را فراموش میکنند ,بمانند دلقکانی هستند که تنها ادای کسی دیگر بودن را در آورده , وهرگز خود واقعی خویشرا باز نیافته اند تا توان آنرا داشته باشندکه در یابند هر انسانی متعلق به اقلیم و مکان وجایگاه خویش است.* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی و هرچقدر هم , در حد دنیائی ؛ دانش و امکانات نیز وحتی سبک وروش بهتر زندگی در جائی دیگروجود داشته باشد باز قادر نیست و نمیتواند ذات آدمی را تغییر داده واز او چیزی جز آنکه درنهاد خویش است, بسازد .و این نیز بسیار عادی ست که انسان در پی علم ودانش بیشتر به سفر وسفرهائی رفته تا بدینوسیله امکان بهتری برای خویش وتجربیات ودانش خود, فراهم آورد تا توانائی آنرا داشته باشد که بر رشد فکری وامدیشه های خویش, بیافزاید وخود را نیز به مقام بهتری در زندگی برساند , کمااینکه بیشترین فیلسوفان ودانایان عالم بارسفر های بسیاری را بردوش کشیده اند.چه در روزگاران دور با کمترین وسیله حمل ونقل وگاه حتی پیاده وچه بعد از آن واین خود باعت تجربیات ودانش بیشتر آنان گردیده است .اما تمامی آنان که نامی ازخویش برجای نهاده اند برخلاف صوفی مسلکان , دراین فکر متحدند که اگرچه دلبستگی وابستگی برای انسان نیازی طبیعی ست اما دلبستگی بیش از حد ووابستگی بی اندازه جز اینکه تولید ,اندوه ودرد ورنج وافسردگی وحتی کاهش طول عمر است سود دیگری ,نخواهد داشت . انسان فانی ست وآنچه انسان بر آن دل می بندد نیز فانی ست .لذا دلبستگی ووابستگی بیش ازحد به آنچه فانی ست نیز بی مورد است.
* برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.* ارد بزرگ
ومسلم است که انسان نیز با عمر انسانی خود یا آنچه دوست دارد سرانجام به,طبیعت عمر از دست میدهد چه خود به پایان زندگی خویش میرسد,و برخلاف دنیا که تا همیشه چه باما چه بعد ازما میماند و وطن نیز چون دنیا, با نسل های بعدازما ادامه ی حیات میدهد اما برشکل آنکه در پی دانشی بوده ویا درعین حال می بایست فرقی نیز در بین صوفی مسلکی با صوفی مسلکان دیگرقائل باشیم چراکه عده ای ازاین صوفیان درعین آنکه نیازهای خویش را از دنیای دنیوی برطرف نموده انداما عشق وعاطفه صوفیان به آنچه برآن مسلک دارند خود نیز باز همان نیازهمان دلبستگی ووابستگی را در وجود ایشان نگاهداشته است و دراصل هدف صوفیان نیز از( رهائی از نیاز) بر اساس این نیست که از( عاطفه وعشق وتعهد ی که در طبیعت انسانی ست سر باز زنند بلکه هدف آنان ,لذایذ آنی زندگی ست وابستگی ودلبستگی به مادیات وبه آنچه که بدون آن انسان آزاده تر , سالم تر ورها تر خواهد زیست چون زندگی در شهر وابستگی یا عشق به مادیاتی چون اتومبیل, خانه, ثروت, طلا وامثال این ,که بردگی روح بشر بشمار میرود و چنانچه که انسان قادر نباشد بدون این تجملات زندگی بگذراند آنگاه فردیست که برده زندگی ومادیات آن گشته واز ارزشهای واقعی زندگی که بسی باارزش تر از اینهاست محروم میگردد.درعین حال شما درمیان بزرگان واندیشمندان وفیلسوفان وکسانی که بنوعی در زندگی نامی از ایشان بجا مانده است کسی را نیز پیدا نخواهید کرد که عاشقانه وطن خویش را دوست نداشته باشد و حتی بااینکه امکانش نیز بوده که دانشمند وبزرگی , به دلایلی تمامی سالیان عمر خویش را نیز دور از وطن بسر برده باشد, اماهمیشه وهمواره وطن زادگاه اولیه واخرین اوست که چون مادر به آن عشق میورزد
* ستایش گران میهن ، زنان و مردان آزاده اند . * ارد بزرگ
وآنان که به سهولت جذب کشوری میگردد که مهاجر آن بوده است وبی آنکه ماهیت اصلی خویش را پاس بدارد از هرآنچه بوده وهست سر باز میزند ،حتی در نگاه مردم کشور ثالث نیز آنگونه که باید ارج وارزشی ندارند وهیچگاه نیز بعنوان فردی که خود را میشناسد اعتبار شخصی نخواهد یافت .چونکه آنانکه در کشور خود زندگی میکنند ومهاجرانی را درکنار خویش قبول میکنند وپذیرای این هستند که در مملکت شخصی خود فردی ایرانی/ پاکستانی /عرب وویتنامی و... را جزئی از هم کشوری های همکاروهمسایه ی خود دانسته ,نیز نیازمند این است که بداند آنکه را که درهمسایگی خود پذیرفته ومهاجری ست که درمحدوده ی محل ومکان اوزندگی میکند ،چگونه آدمی ست وآیا فردی هست که درکنار او امنیت وآرامش خانه وخانواده ومحله ای حفظ شود یا خیر.
حال فکر کنید با شخصی روبرو شود که هیچگونه "وابسته گی عاطفی " به هیچ چیز هیچ کس وهیچ کجا ندارد چیزی بنام " وطن "را درکل فراموش کرده است و فکر میکند درجامعه ی فعلی میتواند کاملا خودرا حل کرده وبا آن یکی شود , مسلم است که هیچکس به چنین آدمی اعتماد نخواهد کرد,چراکه , کسی که درمورد "وطن وکشور زادگاه خویش "براحتی عنوان میکند که : من تعلقی بدانجا ندارمو یا بهر دلیل دیگر میگوید: آن کشور دیگر" وطن من "نیست واکنون "وطن "من جائی ست که در آن زندگی میکنم !,
**ابلهان در سرزمین های کوچک همواره سنگ کشورهای بزرگ رابه سینه می زنند و هم میهنان خویش را تشویق به بخشش میهن وناموس خود می کنند . ارد بزرگ*
چگونه میتواند این اعتماد را بر شخص مقابل خود تولید کند که فردا او به همان همسایه به همان شهر وکشور فعلی خویش پشت نخواهد کرد وبه انکارآن نخواهد پرداخت؟!( انسان ها, در اعمال خویش عنوان گر ومعرفی کننده ی" شخصیت خویش هستند " )وزمانی که رفتارما نماینده این باشد که ماانسانی نیستیم که تعلق خاطری داشته باشیم , آنگاه به دیگران نشان داده , درواقع بدین وسیله بی آنکه خود بدانیم اعلام کرده ایم که :
بمن اعتماد نکن چراکه من فردا بتو نیز پشت خواهم کردوهرگز نمیتوانی درهیچ چیز بروی من حساب کنی !چرا که من خود را وابسته ومقید به هیچ چیز وهیچکس وهیج جا نمیدانم وزمانی که توانستم به مام وطن خود پشت کنم , گذشتن از دیگر چیزها نیز به سهولت برای من امکان پذیر است! وبراستی هم چنین رفتاری درافراد متقابل ما در کشور ثالثی ,اثری جز این وفکری جز این را تولید نخواهد کرد چراکه انان خود روز ملی کشور خویش را روز ملی کشور خویش را بسیار محترم داشته ووطن را چون مادر چون بهترین وعزیزترین چیزی که در زندگی آنان وجود دارد با عشق دوست میدارند وبه کودکان خویش نیزمی آموزند که وطن عزیزومحترم است وبااحترام به میهن وشرکت درمراسم روز ملی خود یادآور این برخود کودکان وحتی دولت خود میشوندکه ملتومردمان این کشور بیاد میهن هستند و وآنرا ارج نهاده وبه هرچه در آن میگذرد توجه دارند ودر زمان مناسب نیز هم خود هم ,فرزندان ایشان خدماتی را که نیازمند یک زندگی خوب در یک کشور است .درقبال آنچه از میهن خود دریافت میکنند باز پس میدهند که آن رفتن به سربازی یا کارکردن با عشق و علاقه در کشور خویش است
* سرپرستانی که از ارزش سربازی می کاهند ، و پدر و مادرانی که ،پیشدار میهن داری فرزندان خویش می شوند ، به کشورشان پشت کرده اند .* ارد بزرگ
چرا که این یک رابطه دوجانبه ویک همزیستی درست بین ملت ودولت خواهد بود, که بمانند همان زنجیره غذائی در طبیعت که پیش ازاین در فرگرد ی از آن سخن گفتیم این نیزباز در زندگی ملل نیز تاثیری بسزا جهت پیشرفت هماهنگی ویکپارچگی ک ی در گردش چرخه ی زندگی را دارد.راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد .پرسش آن که :آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟این پرسش ها را که پاسخ گفتیم !
* آزادی در ما بارور می شود.وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ*
ومسلم است که این کنش وواکنش در برابر عمل وعکس العمل وبازدهی درمقابل گرفتن و گیرندگی نیز هست یعنی بشکلی دوجانبه دولت ومیهن درخدمت ملت وملت درخدمت دولت است بیاد حکایتی از گلستان سعدی افتادم که جا دارد از آن نیز برای شما حکایت ذکر شده رانیز تعریف کنم :
درویشی مجّرد ( یعنی* وارسته وبی نیاز به مادیات دنیوی دنیا)در گوشه ای نشسته بود.پادشاهی بر او بگذشت ( پادشاهی از کنار او گذشت* ) درویش زآنجا که ملک قناعت است , سر ببر نیآورد(به این خاطرکه درویش به قناعت وآنچه در زندگی داشت راضی بو در آرامش بود*حتی برای نگاه کردن به پادشاه سرخود را بلند نکرد) !سلطان از انجا که سطّوت سلطنت است برنجید ) پادشاه بخاطر غرور سلطنتی ای که داشت ومی بایست براو احترام گذاشته میشد رنجید وبر وزیر گفت: این طایفه ی خرقه پوشان امثال حیوانانند واهلیت آدمیت ندارند .یعنی: این درویشان با لباس صوفی گری خود تربیت انسانی نداشته ومثل حیوانات رفتار میکنند. وزیر نزدیکش آمد وگفت:
ای جوانمرد سلطان روی زمین برتو گذر کرد چرا خدمتی نکردی وشرط ادب بجا نیآوردید؟گرچه معنی اکار اسن اما ساده تر اگر بگوئیم به درویش گفت پادشاه دنیائی ازاینجا وازکنار تو گذشته توچرا بی ادبی کرده وحتی احترام نگذاشتی؟
درویش گفت:سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت ازتودارد ودیگربدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک بدین معنی که درویش جواب داده وگفت از کسی توقع احترام وخدمتگزاری داشته باش که نیازمند توست وامید گرفتن نعمتی وچیزی را ازتو دارد ودوم
اینکه اینرا هم بدان که این پادشاه است که درخدمتگزار وپاسدارملت است ,نه ملت در خدمت پادشاه !
" سعدی "نیز بدنباله آن میسراید:
پادشه پاسبان درویش است
گرچه رامش به فرّ دولت اوست ( *گرچه آرامش ورفاه از دولت او به درویش میرسد*)
گوسپند از برای چوپان نیست (* به معنای همان گوسفند*متعلق به چوپان نیست)
بلکه چوپان برای خدمت اوست ( * بلکه این دروواقع چوپان است که مداوم در
خدمت او سر میکند تا او از دست نرود وبدست گرگ وبلایای دیگر
درخطر نباشد*) * سعدی
د ر تمامی مملالک دنیا درواقع سرنوشت کشور ومیهن وملت وهم میهنان در زندگی آنان , تنها اخبار روزنامه وتلوزیون نیست که دمی چند با آن سر کرده و سپس آنرا فراموش کنند چراکه آنگونه تربیت شده وبار آمده اند که کشور را, چون خانه ی خود ودولت را چون مادر خود دوست داشته باشند .
*آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد . * ارد بزرگ
ما شاید با دانش وآگاهی بیشتر با مدارک تحصیلی از خارج وبا زندگی در محیطی بازتر دیدگاه های دیگری را بر دیدگاه خود بیافزائیم.این ممکن است که انسان در روح خویش پیشرفتهای شایانی حاصل کرده ونگاهی تازه تر را در زندگی یافته وبا دیدی روشنتر به جامعه واطراف وزندگی وطبیعت خارج ودرونی خویش نگاه کند ,اما هرگز این امکان نخواهد داشت که من ایرانی در بودن سالها ی سال وحتی عمری درخارج از کشوردیگر ایرانی نباشم که درنهایت باز ریشه واصل ونسب من به ایران باز میگردد.وانکار آن جز خود گول زدن وتمسخره خویش نیست.
* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد .* ارد بزرگ*
چرا که جز این نیست که آدمی نمیتواند فراموش کند که مادری , خانواده ای وافرادی در زندگی او بوده اند که در بوجود آمدن او, در رشد و بزرگ شدن او سهمی اصلی واساسی را دارا بوده اند .
____ درمروری برخویش:____
درمروری برخویش
دفتری روی دو پابرگ در برگ همه خاطره ه
اوبه هر شعر وغزل خاطراتی دیرین !
دیده ام خیره به اوراق وبه برگ..
وچو ابری به شتاب ؛ خاطره
؛ از دل واز آبی این روح گذشت
در مروری که دلم....
....پر ز یک " حس مداوم" شده بود"
زهمه قصه ی تکرار شدن "!
.....روزگاری همه آه ،

گذر شبنم واشکی غمناک
تا رسیدن به پگاه...
گاه در گرمی یک روز بلند ،

روشن و پر شده از سایه ی شوق..
گاه در باران ها ...

گه گداری به مه ونمناکی...
گاه چتری دردستگاه طوفان زده

در غمناکی...
بی پناهی هائی ،

روزوشب ، گه گاهی !
از خط مرز عبور...

گاه وامانده به راهگاه

در کوچه سرگردانی!
گاه گم کرده رهی...

مانده به جا !
خاطری نیست از آن

"حس امیدم " امروز
،شوقکی نیست

در این ذهن حضورم اکنون !
ورقی تازه دگر نیست

مراتا نویسم بر برگ ...
سبزی خاطره ی فردا را...

درامیدی به خیال!!!
درخیالی که تو درآن هردم

در کنارم باشی!!!
گل سرخی دردس
با نگاهی که در آن،

شعله ی عشق..
سردی حرف جدائی ها را...

درحریم سرد ِ دل ِ سرمازده ام ،
محو ُو، تبخیرکند!

و گل سرخ دلم باز شود
به امید ی که درآن ، هردم وُ ...
هرلحظه به عشق
روح لبخند توبامن باشد،

سایه ات هـمپایم !!!
آه ای روح طــراوت ،

بـرگـی،باز بگــشا بدلم !!!
چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷
___ فرزانه شیدا___
من که خود سالهاست خارج از کشور زندگی میکنم هرگز برای یکبار نیز بر زبانم جاری نمیگردد که باوجود داشتن اقامت بگویم من نروژی هستم چراکه درنهایت امر من یک ایرانیم من زاده شده از یک مادر ایرانیم ودرخاکی پا گرفته ام که خوب یباد کشور ووطنم بوده است .وهربار که از آن خارج شده یا به آن باز میگردم باز درموقع خروج حس میکنم در پشت سر خویش بسیار چیزها را جا نهاده ام که نمی بایست ترک شود نمیبایست از من جدا باشد واگر زندگی وشکل زندگی اینگونه حکم میکند که در جائی دیگر زندگی خویش را طی کنم باز معتقدم که هرکجا باشم هرچقدر هم در ان مکان احساس ارامش وراحتی را داشته باشم اما برای همیشه در زندگی خود کمبود بسیاری چیزها را احساس خواهم کرد
از سفر کرده ، ارزش سرزمین مادری را بپرس . *ارد بزرگ
___غربتى بیش نبود___
غربتى بیش نبود ,
رفتن ودور شدن از وطنم
وکنون می بینم
که بصد خاطره پابندم باز
وبه آن خاک که با نم نم آب ...
بوی گلهای بهاری میداد..
وبه آن کوچه وپس کوچه ی شهر
که ز آوای منو ما پر بود...
چشم چون میبندم ...
باز میبینم من ,
خنده وهمهمه ی طفلان را
وصدای گرمی
که به آوا میگفت:
آی سبزی دارم
سبزی تازه ی باغ!...
وچه دوریم وغریب
زآنهمه همهمه ی شهر امید ...
و ز آن (تهرانی) *
که به آغوشی باز
همه را...
همه را جا میداد
...
لیک در سردی غربت
حرفیست
که مرا میخواند
سوی دلبستن وهمراه شدن
باتوای ایرانی
وبدل میگوید:
هرگز از یاد مبر
که تو از کشور شعر وادبی
زاده ی کشور حافظ .سعدی
زاده عشق ومحبت .گرمی
زاده ی نور ومحبت . ..خورشید
زاده ی شور وحرارت...امید
...
ومبادا که دلت
زینهمه سردی غربت شکند
در دلت خورشید ی ست
که غروبی نپذیرد هرگز
عشق را یادآور
..که ز آغاز تولد باما
سخنی دیگر داشت
ومداوم میگفت
:دل زهمبستگی خویش
نباید کندن
زدل هموطن وهمسایه
زدل باهنر ایرانی...
واز همه دلهائی
که زآوای محبت پربود
وبخود باید گفت:
افتخاریست بلند...
خوب بودن, چو یک ایرانی
" سبز "چون سبزی ایران گیلان
پاک چون برف دماوند " سفید"
"سرخ "چون سرخی آن نوگل سرخ
این سه رنگی که ترا ,
سمبل ایـــران بوده ست
پـرچـم مهر و محبـت ...
امیـد
مظـهر عشق و صداقت...
خـورشید!
بادل همرنگی
که دراین غربت سرد
همچنان گرمی ایران دارد
همچنان گرمی ایران دارد
۱۶ دیماه ۱۳۷۰
___ فرزانه شیدا/ اُسلو - نروژ___
وآنچه که هرگز ازنهاد یک وطن پرست یک انسان با عاطفه یک فرد مقید , به زندگی فراموش نمیشود این است که همیشه کسانی هستند که دوستش داریم ودوستمان دارند.همیشه افرادی هستند که با دل وجان نگران حال ما باشند وهمیشه حتی اگر کسی باشد که بی هیچ خانواده ای بجا مانده ودرخارج از وطن خویش زندگی کند هر گز قادر نخواهد بود ریشه وبنیاد اولیه هستی خویش را فراموش کرده "وخود را چیزی جز آنچه هست تصور کند"وطن مادر تمامی قلبی ها ست
** آنهایی که از زادگاه خود می روند تا رشد کنند با سپری شدن اما اینکه چرا آدمی این پرسش ها را که پاسخ گفتیم !
*آزادی در ما بارور می شود .وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ*
__ باورم کن ___
باورم کن که مرا نامی هست
گرچه گمنام و غريب
گرچه افتاده رهم در غربت
گرچه بيگانگيم وسعت يافت
وسعتی ژرف تر از ديروزم!
گـرچه روزی
ز سر غصه بخود ميگفتم:
کاش غربت بودم ...

ناشناسی در خود
که کسی نام مرا نيز
نپرسد از من ...و کنون
...و کنون ,
خانه در اين
خانه ی غربت دارم
ناشناسی ز همه دهر غريب
آشنا نيست کسی با نامم!
....
و مرا نامی هست
گرچه گمنام و غريب...!
تو مرا باور کن
تو که اين شعر مرا ميخوانی
تو که از نام من اين ميدانی
که من آن هموطنم
..
مانده در خانه غربت در دور ...
آنور آب ولی ....
وطنم سبز و سفيد و سرخ است
لاله هايش بسيار
...
چشم بسيارکسی
منتظرم...
چشم من نيز براه...!
ناشناسم اما ....
...نه برای تو که اين
شعر مرا ميخوانی
تو که معنای همه

بيت مرا ميدانی ...
ومرا می فهمی
بی هرآن ترجمه ای!
تو مرا باور کن
...
تو مرا باور کن
که اگر دور ز خاک وطنم
دل من ايرانی ست
و دل ايرانی
هرگز از ياد وطن غافل نيست
...
تو مرا باور کن..که کنون نام مرا ميدانی...
آنور آب ولی....وطنم سبزو سفيدو سرخ است
لاله هايش بسيارو
پنـــاهش الله
و پنـــاهش الله
9 آذر 1384 - فرزانه شیدا____
* روزگار می فهمند بزرگترین گنج زندگی را از دست داده اند و آن زادگاه و میهن است . *ارد بزرگ
* میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ،که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . * ارد بزرگ*
*میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ*


پایان فرگردمیهن به قلم: فرزانه شیدا
Farzaneh Sheida
fsheida / f.sheida

fsheida
ادامه نوشته

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●ـــ*ــ●*فرگرد ریش سفید *●* بخش دوم ـــ●

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

ــ● * فرگرد  ریش سفید *● 

ــ●* بخش دوم ــ●*

 
ریش سفیدا ن اینگونه اند که  برخلاف بیشترین قشر جوامع در هر سرزمینی
به همنوع خود توجه داشته وحتی شاید برای صلاح
 وبه نیت کمک رسانی
ضرر وزیان خود را نیز به جان بخرند
اما از یاری رساندن به آنکه نیازمند اوست چه مادی چه معنوی
 دریغ نخواهد ورزید وبااینکه روزگار امروز
بسیاری از دلها را سخت ونامهربان نموده است
اما شما کمتر انسان تحصیل کرده بزرگ دانا باتجربه
وخردمندی را می بینید که تنهاوفقط به فقط بخود اندیشه کند
حتی اینرا به جرات میتوانم بگویم
که پیرمرد سالخورده ای در یک روستا
که شاید سواد خواندن ونوشتن او
درحد کتب مکتب خانه ای در کودکی ونوجوانی بوده است
در طی سالهای عمر خواندن ودیدن وشنیدن 
 وبدست اوردن تجربیات زندگی در طی گذر عمر خود گاه
 انقدر عاقل تر ودانا تر ازیک فرد تحصیل کرده ی شهری ست
که تفاوت ایندورا حتی  نمیشود باور کرد وعلت را نیز
خدمت شما عرض خواهم کرد
که صدالبته براساس تجارب شخصی خود من بوده است
بااین توصیف که من سفرهای زیادی در کشورهای بزرگ
 دنیا داشته ام
واگرچه بیشتر جنبه سفر در تعطیلاتی گاه یکی دوهفته ای
 وگاه ماهانه بوده است
اما صرفنظر از مدت وزمان اینکه چقدر فرصت اشنائی با
ایده ها و افکار مردم مختلف جهان را داشته ام
این مطلب نیز صحت دارد که در مکان اقامت خود روزانه
ودرطی سالهاازکشورهای مختلف دنیا
افرادی را در محل زندگی دانشگاه وکار در اطراف وپیرامون خود داشته ام
که از لحاظ کشور/ دین/ فرهنگ /وسنت تفاوتی بسزا با یک ایرانی را
 دارا بوده وهستند
وفقط  در دانشگاهی که تحصیل کرده ام ومتعلق
 به فرانسویان  بوده وهست و دانشکده ای به نمایندگی از  دانشگاه اصلی
 ازسوی فرانسه درنروژ  میباشد
 که مدرک آن مدرکی بین اللملی است
،اما دراین محیط که خود محیطی خارجی درمحیطی خارجی دیگر است هم،
باز از اکثر نقاط دنیا ، انواع انسانها را در میان
استادان ودانشجویان واستادان موقت ودانشجویان داشتیم
*( که استادان موقت *)* یعنی کسانی  که  برای دوره ای کوتاه مدت مثل
  یک هفتهتا یک ماه از کشور دیگری جهت تدریس رشته ای خاص( مانند
آشنا نمودن دانشجویان با اقتصاد درزمینه رشته ی تحصیلی *)
می آمدند وگه گاه کلاسهائی یکی دوهفته ای نیز داشتیم
 که از دیگر مدارس سراسر اروپا عده ای برای اجرای
مراسم پایان تحصیلی سال آخر بعنوان (ژوری یا هیئت مدیریه *)
 می آ مدند
تا با همفکری دسته جمعی  و  رای وتصمیمی همگانی
یک دانشجو
مدرک آخرین سال تحصیلی خود را طی مراسمی  مربوط به رشته ی خود
،دریافت دارد...
اما در کل لپ کلام این است که درهمین دانشکده نیز
هماهنگی وهمکاری وهمچنین ارج نهادن به مقام ریش سفیدانی
 که دراین رشته واینشغل واین مدرک تحصیل کرده وعمری سر کرده
 وتجارب بسیار داشته انداز تمامی کل اروپا وامریکا استفاده میشد
 تا دانشجوئی که ازاین دانشکده،  بیرون میآید 
 از نظر بین اللملی،  لیاقت دریافت آن را داشته باشد ونظر تک تک افراد
هیئت مدیر به نسبت آرا ، مد نظر قرار میگرفت تا کسی با چه نمره وبه چه
 درجه ای ازاین دانشکده بیرون آمده وحتی بهترین ها توسط همین استادان
در محل کاری استخدام میشدند خواه در داخل کشور  خواه در کشور استاد مذکور
همان رشته وهمان کشور!
 
واین مطلب خود نماینده این است که( فرد باتجربه ای باشد *)
حال میخواهد این تجربه عملی باشد یا حرفه ای،بهرشکل
درنگاه تمام جوامع دنیا ارزش وارجی را داراست که حتی
برای اتخاذ یک مدرک بین اللمللی از کشورهای دیگر
 بخاطر دانشجویان آن سال تحصیلی بهموقع وسر زمان معین
 در دانشکده حاضر میشدند
برای من  ( بود ن وحضور داشتن ) درمیان مردمی هم تحصیل کرده هم درجامعه
با طبقات فکری  متعدد باعث شده است ،که بسیاری چیزها را دریابم که
نمونه ی آن همین مطلب بوده است که
کهولت وزیادی سن دلیل بر ریش سفید بودن شخصی نمیشود
وحتی میزان سنی نیز میتواند درانسانها بعنوان
انسانی تجربه دیده و دانا بسیار متفاوت باشد 
 
* ریش سفید داراترین به اندیشه است نه به دارایی و اندوخته . ارد بزرگ
 
و حال اینکه درک انسانها ونتیجه گیری من از آنچه آموخته ام
درست یا غلط بوده است  ، آنرا دیگر بعهده ی خود شما میگذارم
 وتنها اکتفا میکنم به اینکه آنچه  فکرواحساس کرده ام را در شکلی ساده بیان کنم. 
 
میدانید که هرجامعه ای درکنار دین وادیانی که بان
ایمان واعتقاد دارد یک سری سنتهای خاص را نیز دنبال میکند
که اینگونه سنت وفرهنگ تنها رفته شده از
 ماهیت دینی وایمانی واعتقادی فرد نیست
بلکه وابسته به نوع نگاه آن جامعه به زندگی
وشکل درک وقبول آن کشور درمیان مردم آن ملت را دارد.
 
* نخستین گام بهره کشان کشورها ، ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است
و سپس تاراج دارایی آنها . ارد بزرگ
  
وبا درنظر گرفتن این جمله باارزش ارد بزرگ
میتوانم این مثال را بیاورم که بسیاری از موسپیدان جامعه ی ما
که بر اثر کهولت سن وبزرگ خانواده بودن
همواره طی سنن وفرهنگ ما مورد احترام یکایک افراد خانه وخانواده ومحله و...
هستند ،
 بیش ازاینکه از تجارب زندگی خودوبخصوص تجارب مثبت زندگی خود
برای دیگران مدد بگیرندغرور سنی خود را پیشقدم دانسته وگا ه
حتی بدوندادن دلیلی منطقی ویا داشتن یک دلیل قانع کننده
تنها براثر نیاز باینکه میخواهند وفکر میکنند
 باید حرمت آنان نگه داشته شوداز موقعیت خود سواستفاده کرده
ودیگران را مجبور به انجام کارهائی مینمایند که شاید درست وبرحق نباشد. 
مطلب را با مثال ساده ای شروع میکنم مثلا:
این رسم که موقع ورود ورفتن بدرون خانه ای هزار بار به یکدیگر
تعارف میکنیم
تا بدرون رفته، نشسته ودور هم باشیم یکی ازاین ُسنن
دست وپا گیر وآشناست  که توسط آن  منوشما * روزانه
باعث  آزار  یکدیگروتلف کردن وقت هم میشویم وقتی که
 هزاربار بفرما گفته ومیکوئیم نه خواهش میکنم شما بفرمائید و
اقا نمیشود شما بزرگترید  نه بجان خودم تا شما نروی
 من ازجایم تکان نمیخورم و.....
 
وبه  همین روال،  بی جهت  کلی هم وقت یکدیگر را سر فقط داخل شدن
 به محلی که بخواهی نخواهی باید وارد شویم، میگیریم
 وچنین رسمی درکمتر جای دنیا وجود دارد!واصلا معنا هم نمیدهد
 وبرای همگان در اروپا کاری عجیب است که از معنای آن سر درنمیاورند.
 
نه از آن جهت که حرمت بزرگتر نمی شناسند
چراکه به هیچ وجه بدین گونه نیست
وبسیار نیز به خانواده وکسانی که علاقمند هستند سرکشیده
ومدام در مراسم اصلی وسنتی بمانند ایرانیان گرد هم جمع میشوند
من براستی نمیدانم از کجا این تصور در ما شکل گرفته
است ، که اروپائیان ومردم غرب انسانهای بی احساس وسرد هستند
که بواقع اصلا اینگونه نیست شاید آنان غریبه ای  را
بدون شناخت مانند ما ایرانی ها بداخل منزل خود راه ندهند
چراکه شناسائی درستی براو ندارند
اما باآن کسی  که میشناسند بسیار گرم وصمیمی
هستند حتی اگر از کشوری دیگر باشد
برای من بسیار اتفاق افتاده که
(علت راالبته نمیدانم*) ولی بااینکه معمولا درخیابان وکوچه
کسی با کسی  بدون شناخت قبلی صحبت نمی کنند وبرخلاف ما
در ایستگاه اتوبوس وتاکسی و... بی جهت شروع به  صحبت
 با یکدیگر نمی کنند
اما برای من روزانه این تقریبامیتوان گفت همیشه اتفاق افتاده است
 که بی هیچ دلیلی به هرجا میروم بامن شروع به صحبت میکنند
 بی اینکه مرا بشناسندوگاه حتی میبینید درتمام طول راه
 چه داخل اتوبوس ومترو باشدیا درمسیری پیاده همچنان
 باین صحبت ادامه میدهندومن بااینکه هنوز هم علت آنرا نمیدانم.
اما بهرحال  طبق تربیت سنتی  و ایرانی خود قادرنیستم 
از آن نگاههای معمول خودشان را بدیگری بیندازم
 که وقتی بیدلیل با انان بنای صحبت را میگذارند
،بطورمشخصی به آن غریبه نگاه میکنند تا شخص متقابل
نیز دریابدکه او علاقه ای به ادامه صحبت ندارد !
بقولی تعارف با کسی ندارندچه اشنا چه غریبه ودر کل
معتقدند که هیچ دلیلی وجود ندارد که من خودم را معذب ومقید کسی کنم
 که چه میشناسم چه نه،  بی دلیل دارد وقت مرا میگیرد، انهم وقتی که من
علاقه ای باینگونه بحث ها ندارم. 
ودلیلی هم وجود ندارد که ماایرانیان تا این حد خود را مقید این تعارفات کرده ایم.
 
بهرحال رسمی که از آن یاد کردم تنها یکی از آن رسوم وفرهنگهای وقت گیر
 وبیمورد است که بیهوده خود رادرگیر آن کرده ایم ونامش را هم احترام
 میگذاریم وصد نوع تعارف دیگرکه بهر یک نگاه کنی
جز اتلاف وقت ونهادن شخص متقابل دریک فشار و چهارچوب
وقالب بی معنا هیچ نیست آنهم در زمانی که این وقت وزمان
  "  هرچند کوتاه داخل شدن به دری را   "
که میتوان داخل شد ، نشست ، حال کسی دیگر را پرسید وکاری لااقل
 ارزشمندتر از تعارف بیهوده انجام داد بی دلیل ازخود دیگری گرفته
 وچنانچه از ان دسته آدمهائی باشیم که بسیار چهارچوب طلب ومقید
به اینگونه رفتار ها باشیم   انگاه دیگر بلائی میشویم ، به جان اطرافیان!!
 
 که من یکی دونمونه از آنها را درمحدوده ی زندگی ودرطی زندگیم داشته ام
که نه تنها دوستی وآمد وشد بااینگونه افراد بسیار برای دیگری
 سخت وطاقت فرسا میشود بلکه دیگر حتی لطف ومنزلت خود را نیز از دست میدهد 
چراکه مقید بودن به یک سری رفتارها وحتی باورهائی که ،
درسنت ما و مردم درجامعه ی کوچک خانه وخانواده  شکل میگیرد
 وبه جامعه ملت ومردم وکشور منتقل میشود
باید، دلیلی داشته باشد یا براستی چیزی ضروری باشد که دلیل انجام آن نیز
منطقی وبراساس موردی ارزشمندی باشد.
اینکه من جلوتراز پدربزرگ خدابیامرزم بپرم داخل در
اگر قرار است حرمت اورا کم  کند بهتراست چنین حرمتی
اصلا نباشد چراکه حرمت بداخل شدن   "  بدری نیست   "
که بر : " احترام واقعی گذاشتن بر سن او تجارب او وعلاقه ایست
که من بدینگونه باو نشان میدهم    "
کاریست که من حاضر بودم وهستم وخواهم بود که برای بزرگتر
ازخود در مقام احترام انجام دهم ومسلما آنکه آنقدر شعورو
فهم ودرک وتجربه زندگی را داراست که باو
 به چشم بزرگتر و ریش سفید نگاه شود 
انقدر نیز درک بالائی دارد که مقید اینگونه رفتارهای بیهوده
 ووقتگیر نباشد
وحتی با لبخندی ازآن بگذرد وکمترین اهمیتی نیز به اینکه
من اول داخل شدم یا او ندهد.
منظور از گفتن این  تنها    " گفتن از * در *  نیست   "  !
منو شما مسلما بسته به جانمان  هم  نیست ، اگر دودقیقه هم تحمل کنیم
ودیرتر وارد آن درشویم!
 ....
اما آنقدر درها برای وارد شدن به زندگی هست که 
   "   اگر براستی وارد شدن بدری    "می بایست اهمیت داشته باشد 
   "  آن  در باید دری باشدکه ، دخول به آن برای منو  تو و دیگران
 ثمری واثری داشته باشد*") 
اینکه نتیجه اش این باشد که پرتغالی پوست بکنم وگپی بزنم  و
دست  از پا درازتر با مغزی انباشته از هزار سخنی که همه باهم نیز میگویند
 واخرهممعلوم نیست چه کسی با چه کسی حرف میزند
و کلا موضوع صحبتهائی متغیر ومتفاوت باشد 
... و صحبتی که روبروی توبا بغل دستی دست راست تو میزند
زمین تا آسمان با دست چپی تو فرق میکند...
...
خدائی هم   شنیدن غرغر های روزانه که آقا زندگی سخت شده
پرتغال کیلوئی ...همسایه بغلی دختر شوهر داد...
شهرداراز در ورودی عمارت چندین طبقه  سازمانی
 رد شدو نیم نگاهی هم بمن انداخت نمیدانم مرا دید یانه....
....
من خود  هرچه فکر میکنم، درنهایت اینها بازهم نمیدانم نتیجه چیست
ومن به چه رسیده ام جز یک سرسام مغزی
 از تنوع صداهای مختلف خروسی و
جیغی وخنده های بلند وکوتاه وریز
که همه را سرگرمی ودور هم بودن نام گذاشته ایم انهم نه
 برای یکی دوساعت بلکه  برنامه ی  یک ناهار یا یک شام یا ناهار وشامی
خانه خاله جان وعمو بزرگ که یعنی ساعتهای متمادی نشستن وشنیدن
یک مشت حرفهای بی نتیجه و...اما وقتی ازهم جدا میشویم
همه سری بادکرده داریم چشمان سرخ وشکمی انباشته
از:  تروخدا ازاینهم بخورید ... نه نمیشود بخدا باید بخورید
من اصلا اینرا فقط برای شما پختم ! 
(حالا دیگر  ترکیدنتان بمن چه.... ،زحمتش را که کشیده ام....!!! *) 
و...  نمیشود جانم باید بخورید این فقط مخصوص شماست
 آخه بخدا چون تو میومدی درست کردم!!
وفردا**  کلستروی بالا،  قند،  فشار خون ،  درد در هزار جای بدن.... 
آنگاه  همین اقا وخانم  از راه رسیده میگویندکه :
مگر نشنیده ای که از قدیم ندیم گفته اند:
هرچیزی به اندازه اش خوب است!
نه باید خیلی خورد نه کم انسان در زندگی درهمه چیز باید میانه رو باشد!
چه شکم باشد چه راه زندگی! 
 ... بسا عجب که لیوان آبی هم کسی در بیماری دستت نمیدهد
 که همان( او *بود که ) اصرار میگرد: جان من بخور مخصوص تو پخته ام!!
...
حال دراین جمع باور کنید آن ریش سفید هم اگر باشد بیشتر ازمن
 سرسام گرفته است!!! 
وبدبختی اینجاست که این ریش سفید درجامعه فعلی ما درخانه ها
وامکانی همراه بامامیتواند حضورش بیشتر از هرچیز ی دردنیا
مثمر ثمر تر باشد
درزمانی که بغل دستی من از ارایشگاه زنانه وسمت چپی من
 از اخرین مدل ماشین غربی حرف میزند ومن  درمیان همهمه ی سخن گفتن
 همه باهمهیکدفعه باید به دست راستی بگویم:
 بعله حق باشماست عجب آرایشگری... وبدست چپی ا م بگویم 
بله اقا دنیا داره  ، پیشرفت میکند ، اینکه چیزی نیست بزودی همین ماشین
درعصر جدید جای ایستادن پشت چراغ قرمزیا در پشت خط کشی،
 روی هوا پشت،  خط کشی خواهد ایستاد!...
و شما عابر پیاده  روی زمین  باشی یا روی هوادیگه خودت تصمیم میگیری
که خواستی رد شو نخواستی نشو!
اوباید قانون را رعایت کند  بعله اقا ... یعنی چه دنیا قانون دارد اقاجان!
وکلی (من میدانم ها واینده اصلا برای من مثه کف دست است ..
.و بسیار خوانده ام که....
 وبعدهم صحبت سیاسی شروع شودکه اینجا دیگر اوج
بدآوردن هاست!!! 
و دروغ چرا آن راهم روی ترازو بگذاریم آنطور که" باید    "  به هیچ طرف،
  سنگینی  نمیکندواین میان بارها دید ه ا م ،  بارها وبارها که
(( آنکه می بایست دراین لحظه ، این موقع،  همین جاحرف میزد))
 آرام وساکت به جمع نگاه  میکندوشاید تخمه ای را میشکند و
لبخندی نیز بر لب نشانده   و
دراین نگاه **  هزاران حرفی ست**  که من ارزو داشتم جای همه ی این حرفها
 بشنوم! ...
  ووقتی هم که بحث را  بهر بدبختی وسختی  ومشکلی  که امکان دارد 
 میکشی به سوی اوتا از حضور او وسخنان او بهره مند شوی
دوتا دیگر که حوصله این حرفها را ندارند با این جمله که ای  بابا این حرفها ر
ا ول کنید بگذارید دودقیقه باهم هستیم بگیم وبخندیم 
مانع ازاین میشوند که بزرگی از بزرگی خویش از انچه ارزش شنیدنش
 را داردما را محروم بدارد چرا که براستی اونیز این جمع را
 دراین حد ودراین منطقه از موقعیت فکری نمی بیند که بخواهد
 برایشان چیزی گفته وترجیح میدهد شنونده باشد وبس
* اندیشه و سخن ریش سفیدان برآیند بردباری ، مردمداری و سرد
و گرم چشیدگی روزگار است .  ارد بزرگ
 
 وهدف ازاینهمه درازگوئی دقیقا این نکته است که:
تفاوت سنتها درهمینجا آنقدر قابل لمس است که باید قبول کرد
سنت بد داریم وسنت خوب
ونمیشود گفت سنت وفرهنگ جامعه ای چونمتعلق به آن کشور است
همیشه خوب وبجاست
کمااینکه در برنامه مدارس امریکا واروپا رفتن ولدین به مدرسه
برای روز خانه ومعلم یا والدین ومدرسه
که درایران چهار میزی  وصندلی ست وچند معم ووالدینی
که یا می ایند یا  خواهند آمد یا یک روز بالاخره به این
اهمیت میدهند که ببینند درمدرسه چه میگذرد چه باید بگذرد وبرنامه چیست
در کسالت یک مشت حرفهای جاری کتبی خانه میشود وخداحافظ شما....
ودراین سوی ابها من مادر می بایست کیکی یاخود بپزم
یا خریداری کنم همراه با فلاکسی قهوه یا چای هرچه دلم میخواهد یا اب میوه
وبر م به جمعی در سالنی بزرگ تناتر مدرسه با دیگر والدین یا بچه ها
حال یا برای دیدن اینکه فرزندم قرار اینگونه است که
فلان درس را برای کلاس ومدرسه کنفرانس بدهد
یا مدیر ومعلمی قرار است طی دوساعت
برایمان از برنامه آتی مدرسه بگوید
 و همچنین روزهای تعطیل وروزهای  سفر یا گردش دانش اموزی یاکمپ وغیره
که معمولا تلاش میشود بیش از یکساعت خیلی باشد
یکساعت ونیم بیشتر وقت مردم ازسر کار امده را درعصر آنروز نگیرند
وپس از پایان بحث وگفتن برنامه های کلاسی والدین بدورهم با معلم ومدیر
دورهمنشسته و پس از اجرای برنامه اصلی همه از چای وقهوه ونوشیدنی
وکیکهای متنوع  یکدیگر استفاده کرده وگپی نیز میزنیم
نه مزاحم استراحت منزل دیگری شده وخانه اش را بهم میریزیم
نه وقت بعد از یکروز کار چه در بیرون چه در خانه یکدیگر را تلف میکنیم
نه درنهایت سالن را بحال خود رها کرده میرویم بلکه همگی با کمک یکدیگر
پس از پایان مراسم صندلی ها را جمع کرده
کیک وبشقابهای یکبار مصرف را بدور ریخته
 ومابقی انچه اورده ایم را باز میگردانیم هم کاری انجام دادهایم
هم همهی همسایه های ان محل را یکجا دیده ایم
(چون هر منطقهای مانند هرشهرک
برای خود یک دبستان/و یک مدرسه راهنمائی دارد
 که شاگردان دوراز محل
سکونت خود نباشند وبراحتی وبدور از خطر و ترافیک
وبعلت گرم وسرد بودن هوا ناچار به طی مسیر طولانی
 نباشند وپیاده قادر باشند
به مدرسه برسند و چه کودکان چه والدین
به خانه ومدرسه دسترسی راحت داشته باشند*)
وبا همه ی این تفاضیل دراینروز  از بچه خود  هم بیخبر نمانده ایم
و همه وهمه
 در دوساعت بدون مزاحمت یا ازار برای کسی انجام شد
وحال چرا بحث را باین کشیدم
برای انکه بگویم اینان چه تفاوتی با دیگر ممالک دارند جز اینکه به
نظرات پیشنهادات هم بزرگان وریش سفیدان خود برای برنامه ریزی
درزمینه های کوچک وبزرگ درخانه خانواده جامعه وکشور اهمیت میدهند
 
* گِره های که به هزار نامه دادگستری باز نمی شود ، به یک نگاه و یا ندای
ریش سفیدی گشاده می گردد . ارد بزرگ
 
ودرعین حال  پیشنهاد تک تک افراد  وتو جه به نیاز فردی هرکس را نیز
مد نظر گرفته من بعنوان یک مادر یا کی از والدین میتوانم درجمع
روز مدرسه  نظر بدهم  که برای مثال بهتر نیست
 روز گردش علمی بجای دوشنبه پنجشنبه باشد
وتمامی افراد دراینمورد نظر داده کل ارا مورد قبول جمع قرار میکیرد
وانگاه که هریک  از والدین مایل باشد میتواند برای کمک
چه در برنامه های داخل مدرسه چه گردشهای علمی کلاسی
چه حتی پیک نیک های وتفریحاتی که مدرسه برای
بچه ها به نسبت موقعیت اب وهوا میگذارد
شرکت وبا آنان همراهی کرده ونوبتی دربرنامه های
مختلف فعالیتی بعنوان
والدین را بعهده بگیرد که فشار مستقیم بر گرده
 یک مسئول مدرسه مثل مدیر ومعلم نباشد
 
 با اینوصف متوجه میشویم که چگونه میشود هم اجتماعی بود 
وهم بدون اتلاف وقت به انجام کارهائی رسید که انجام آن 
ضروری وحائز اهمیت است 
دنباله ی متن در (ادامه مطلب*)
ادامه نوشته

 " نظریه قاره کهن " ارد بزرگ

ارد بزرگ  Orod Bozorg

ارد بزرگ
Orod Bozorg


ارد بزرگ *این اندیشمند ، متفکر و مصلح اجتماعی   در ایران ودر قید حیات  
 می باشد .  
 
وشاید دوستی  ودشمنی های اطرافیان او، خود گویای این باشد که او چگونه  
ایده ها و افکار ی را دراست که به دلیل آن دوست ودشمن فراوانی را متوجه ی 
 خویش  نموده است .
 
*دوستان او , ایران دوستانی  وطن پرستانی هستند که , در آرزوی 
 روزهای شکوه میهن بوده  و برای فرهنگ و تاریخ ایران زمین 
 ارزش قائلند  
 
*و دشمنان او  تجزیه طلبان متعصبی  هستند که می گویند : 
او و فردوسی بزرگترین عوامل دوری آنها& از خواسته شان که   
تجزیه طلبی و انحطاط ایران عزیز است می باشند .

علت آن در این است که 
 *ارد بزرگ بر اساس"  شاهنامه حکیم طوس"  
 
  " نظریه قاره کهن " را مطرح ساخته است که بسیاری  در سطح منطقه  
و بخصوص ایران  از آن استقبال نموده اند .

این نظریه می گوید:  
 
 تقسیم بندی قاره های جهان بر مبنای خواسته های شرق یعنی چین و غرب  
یعنی اروپا بنا شده است و حوزه تمدنی ایران باستان که کشورهای هم ریشه آن 
 را در بر می گیرد در این بین نا دیده گرفته شده اند .   

در این شرایط  هر دو سوی این محیط یعنی چین و اروپا در حال سود بردن از  وضع 
 موجود هستند .

ارد بزرگ می گوید اگر یونان نبض فرهنگی اروپاست و اگر چین  
 
نبض فرهنگ شرق ،  "  ایران هم نبض قاره کهن است" 
 
 " قاره ای از کشمیر تا قبرس و از شمال دریای مازندران تا خلیج فارس " 
  گسترده شده است .  
 
قاره کهن 20 کشور را در بر می گیرد که عبارتند از :

قزاقستان، ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان، ترکمنستان، افغانستان، کشمیر، پاکستان، ایران، عراق، ترکیه، سوریه، لبنان، قبرس، ، آذربایجان، ارمنستان و گرجستان سایر بخش‌های جنوبی ترین بخش روسیه در میانه استراخان در شمال دریای خزر تا جنوب اکراین .

این قاره می تواند سبب همکاری و همگرایی بسیار گسترده تری بین کشورهای داخل آن باشد و توان آن را دارد تا به سرعت رشد کند . شاید مهمترین قدرت قاره کهن این است که باعث متوقف شدن موج تجزیه طلبی باشد که پشت پرده آن اروپا ، آمریکا ، روسیه و حتی
 
چین می باشند .
 
پیمانهای شانگهای و اتحادیه اروپا در حال تصاحب مجموعه ما هستند
که البته آن هم بدلیل خواب زدگی کشورهای مجموعه قاره کهن بوده است .

خطر تجزیه طلبی امروز بسیاری از کشورهای منطقه بخصوص گرجستان ،
ترکیه ، عراق ، افغانستان ، پاکستان و... را تحدید می کند که مهمترین علت آن
 همدستی بعضی از کشورهای شیخ نشین خلیج فارس و غرب است .

این قاره می تواند موجب ترقی کلیه کشورهای منطقه گردد . و همچون یونان در اروپا ،
 ایران نقش مادر فرهنگی این سرزمین را دارد .

نظریه مشهور دیگر ارد بزرگ کهکشان بزرگ اندیشه است که علاقه مندان
 که تحقیق در مورد آن را به شما وا می گذارم .


و اما شناخت مردم عادی نسبت به ارد بزرگ بحث دیگری دارد و آن نصایح
 
و سخنان حکیمانه اوست که به شکل گسترده ایی مورد
 
استفاده کتب ، نشریات ، مجلات و سایتها و وبلاگ ها قرار می گیرند .
در عرصه بین المللی نصایح اندیشمندانه او ترجمه شده که این خود استقبال بسیاری را برانگیخته است .

گفته می شود احمد شاه مسعود از دوستان نزدیک ارد بزرگ بوده است و این دوستی در منش و خوی احمدشاه مسعود بسیار تاثیر گذار بوده است نزدیکی احمد شاه به ایران و همچنین نگاه ملی به مقوله مبارزه برای راندن نیروهای طالبان ، پاکستان و امارات متحده عربی بخشی از  همسوی اندیشه های این دو بوده است .

از این روی هنوز پس از سالها از شهادت مسعود بزرگ باز هم بسیاری از مردم این کشور نسبت به ارد بزرگ مهر دارند و عزیزش می دارند . که این در وبسایت هایشان  دیده می شود . بعضی از مخالفین احمد شاه مسعود و ارد بزرگ این دو را مروج تغییر نام افغانستان به خراسان می دانند که البته تا کنون در حد یک اتهام بی پایه باقی مانده است . اغلب مخالفین آنها پشتون هایی هستند که پیشتر مورد حمایت دولت پاکستان قرار داشته اند .

در مجموع شخصیتی که می توان از ارد بزرگ دید بدینگونه است : انسانی دانا و ریش سفیدی که هیچگاه آلوده دعواهای سیاسی نشده و حرفهایش برای زمان و مکان خاصی نیست و بیشتر برای عزت دانش و خرد است .




فرزانه شیدا 
اسلو ، نروژ

بعُد سوم آرمان نامه(فرگرد انتخابات)

● ــ  بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ  ـ ـ●

ـــــ● ـــ*فرگرد  انتخابات * ــــ● ـــ
 

دراین بخش به بررسی افکار اُرد بزرگ در* فرگرد انتخابات* خواهیم پرداخت
در جهان امروز همانگونه که می دانید چه کشور پادشاهی باشد
چه جمهوری هر ۴سال یکبار انتخاباتی
جهت انتخاب رئیس جمهوریا نخست وزیر( در کشور پادشاهی *)
بدین شکل که نخست وزیر وقت، زیر نظر پادشاه حکومت ان کشور را اداره می کند*)،
صورت می گیرد

که در طی آن تعدادی به نمایندگی در این انتخابات :" کاندیدا " شده وخود را بعنوان نماینده
 درانتخابات معرفی میکنند
ومردم نیز از طریق رسانه ها وبا تبلیغات رسانه ای
وحزبی آن" کاندیدا یا نماینده"بااو وشرایط وتحصیلاتوعقاید سیاسی  /اجتماعی / فرهنگی...
 او آشنا می شوند

ومسلم است که تنها کسانی میتوانند دراین انتخابات تقاضای نمایندگی
نمایند که شرایط لازم برای اداره کشور در زمینه های مختلف سیاسی رادارا باشن
دوبر طبق قانون اساسی همان کشور وهمچنین بر اساس دموکراسی ،این انتخاب
 صورت می گیرد.

و این مطلب کاملا مشخص است که مردم دردرجه ی اول،زمانی که در انتخاباتی شرکت می کنن
د جز نیک بختی وصلاح خودوجامعه ی خود به چیز دیگری اندیشه نمی کند.
در کل همانگونه که در" فرگرد فرمانروا " نیز اشاره شد

انتخاب یک فرد بعنوان سردمدار ورئیس جمهور و نخست وزیرنه تنها در سرنوشت دولت وملت آن کشور
 سهمی به سزا را بازی می کند
بلکه دیگر کشورهای جهان نیز گام به گا
م مراحل کاندیداتوری (نمایندگی )
تا انجام انتخابات ومنتخب شدن یک فرد را
 دنبال میکنند وتفاوتی نمی کند


که آن کشور از کدامین قاره دنیا یا تا چه حدودی کشور مذکورفقیر یا داراست ویا چگونه درامر
 کشوری , کشور خود را اداره می نماید.

چرا که برای مثال اگر این کشور درمیان جنگلهای آمازون نیز قرارداشته باشد وهمچنان درآن
 آدمخواری نیز رواج داشته باشد
آنگا هدیگرکشورهای دنیا، بی خبر نمانند که چند دیگ دیزی آدم روزانه بارگذاشته شده است
 تاسرشماری جهانی در آمارگیری سالیانهودرتاریخ اشتباه نشود!!! ودرعین حال از چگونگی
وضع دیگر کشورها بی خبر نمانند.!

(البته این مثال تنها جنبه مزاح داشته وهدف از آن جلوگیریاز خمیازه های شما در طی خواندن این
مطالب بودوگرنه درکل مردم آدمخوار از انتخابات چیزی نمی دانند!
ما هم از آنها ومزه دیزی های آنان بی خبریم !)

 
... بهر شکل ، اثر انتخاب یک فرد در یک جامعه بر دیگر جوامع وملل دنیا ،تاثیر گذار خواهد بود
وبمانند همان زنجیره غذائیرا می ماند که در" فرگرد فرمانروا" بر آن اشاره شد بدین معنی که
زنجیره ی " اعمال سیاسی -اجتماعیوهمچنین نگاهداری و رسیدگی کشوری / قانونی / دولتی
هر رئیس جمهور وقت یا نخست وزیر نیز در کلِ ماهیت جهانی اثری به سزا دارد

*انتخابات ومنتخب شدن ریاست جمهوری و یا نخست وزیر در هر کشوری
سرنوشت ساز کشور ملت وحتی دیگر کشورهای دنیاست ،
انتخابات مکان شعبده بازی دیوان سالاران نیست ! .
ارد بزرگ*

از اینرو نه تنها دست مردم می بایست درانتخاب آزاد بازگذاشته شود
بلکه انتخابات می بایست " صددرصد آگاهانه"صورت گرفته شود
ومردم با شناسائی کامل " نماینده وکاندیدا " ی خود ،اقدام به انجام اینکار کنند

چراکه هر آنچه پس از انتخابات انجام شود وبدست هر رئیس جمهورونخست وزیری که باشد
،" نتیجه ی این و آن انتخاب" درروال زندگی مردم در کشور ودر دنیا نیز،به مرور زمان
مشاهده خواهد شد.
واگر نماینده ای به راستی وطن پرست،وخواهان صلاح جامعه ی خود باشد ،
تنها زمانی اقدام به تقاضای نمایندگی میکند که اطمینان کامل داشته باشد که قادر به گرداندن
چرخه ی سیاسی یک کشورهست وصلاحیت لازم در این امور را نیز دارد.

و لذا خود نیز می بایست اولین کسی باشدکه خواهان انتخابات آزاد است ،چراکه چنانچه
یک نماینده خود با آزادی انتخابات "مخالف "باشد خود نیزنماینده این خواهد بود
در هیچ زمینه ای نیز آزادی در آن کشور برقرار نخواهد بود .

چون در " ساده ترین شکل آزادی "(مخالفت ) خویش را نشان داده است
ودرنتیجه صلاحیت لازم جهت کاندیدائی یا حتی انتخاب شدن بعنوان سردمدار یک کشور را ندارد.

بسیار دیده ایم که درانتخاب ریاست جمهوری در آمریکا پیش یاپس از آن افرادی چون "کارتر" چگونه پرونده فساد آنان
بارها وبارهاباز وگشوده شد است وتا زمانی که بر این مقام بوده ا ند آنرا ,
هرچه که بود, انکار نموده وپس از
اینکه دوره انتخاباتی ۴ ساله ی آنان به پایان رسید اعتراف به
خطاهای خود نمودند
! یادربرنامه های تلوزیونیوزرای دیگر وهمکاران ونزدیکان او
به افشاگری واقعیتها دست زده اند.

یکی از این نمونه ها رابطه او با زن جوانی بود که
 شکایت کرده و
حتی همسر او "خانم کارتر" نیز در طرفداری از اودر رسانه ها اعلام کرد
 
که اعتماد کامل به همسر خود دارد وبعد ازگذشت دوره ی ریاست جمهوری اووپس از سالها
که خبرنگاران ومنتقدان سیاسیبطور مداوم این پرونده را می گشودند ،سرانجام اعتراف به خطای
خود نموده واقرار کرد که چنین چیزی بوده است
وشکایت خانم مورد نظر بر اساس
حقیقت انجام شده است.

در واقع میشود گفت که درخفا ودر پشت صحنههمچنان وهمواره سیاستمداران بزرگ دنیا
چون فرمانروایان پیشین همچنان در زمان قدرت خود" اما بانوعی امروزی تر "به همان
اعمال گذشته ادامه میدهند.
وتاسف دراین است که انسان با " بدست آوردن قدرت "معمولا تغییر شخصیت داده
و براحتی اسیر وسوسه های" قدرت " میگردد.
وکمتر کسی در طی قرون برجا مانده که
 در پشت نقاب خیرخواهی های بظاهر ملی خود,
براستی حتی اگردر گذشته نیز انسان خوبی بودهمچنان قلب انسانی ومعرفت فضیلتی خود را
بعنوان یکانسان درستکارحفظ نماید
 
واینگونه "خود باختن "ها متاسفانه تابدانجا میرسد که طعم قدرت ازهمه چیز دردنیا نیز
شیرین تر می نماید !...

و گذشتن از این لذت براحتی بر همگان مقدور نیست.ودراین میان آنان که همچنان درستی
وپاکدامنی وصداقت ووطن پرستیواحساس ملی و خوب خود به کشور ومملکت و ملت
حفط مینماید

هرگز دلیلی بر این نمی بیند که مشکلی با افشا شدن وبیرون آمدنحقایق زندگی سیاسی /اجتماعی خود
در دوره ی انتخابات یا پس از آن داشته باشد
وبا خیال راحت ووجدان آسودهاز معرفی خود وسرگذشت واعمالنامه ی زندگی خودافتخار نیز کرده
وخوشحال نیز خواهند شد.

کمااینکه در ضرب المثلی از قدیم گفته اند:

" طلا که پاک است چه منتش به خاک است "!

وآنکه بر خود شک ندارد واهمه ا ی نیز نخواهد داشتکه درطی جریانات سیاسی دوره انتخاباتی
" آنچه هست وآنکه هست "
برای اطلاع عموم در دسترس همگان قرار گیرد.
زیراکه معمولا در طی دوره ی پیش از شروع انتخابات تمامی شجرنامه ی اعمال وزندگینامه فرد را
جستجو میکنند تا بهترین اگاهی را برای انتخاب بهترین نماینده در اختیار مردم قرار دهند ،

در نتیجه نماینده موظف است تمامی آنچه را که در زندگی اواعم از اعمال واخلاقیات وتحصیلات
 که براو گذشته یاانجام داده است
بدون کم وکاستی در اختیار یک انتخابات آزاد قرار دادهواجازه خواهد داد
که مردم اورا دقیقا باتمامی افکار واندیشه ها واعمال سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی و....
او بشناسند تا بهتر بتوانند کاندیدای محبوب خود
را انتخاب نمایند

*امروزه ، انتخابات آزاد تنها راهکار ادامه زندگی سیاسی فرمانروایان است .
ارد بزرگ

درعین حال درتمامی کشورهای جهان این امری عادیست که حزب های مختلفی بانامهای راستی /چپی /کارگر ودیگر نامهاوحزبها ...
در انتخاباتی آزاد شرکت کنند
که در اروپا این" احزاب" را "پارتی "های سیاسی میخوانند که درمجلس وقت کشوری خود
و درهر کشور ,ازهمه ی این گروهک ها نیز تعدادی
حضور دارند.
و درصورت انتخاب شدن هر یک ازاینها دیگر حزبها نیزدریک قانون دموکراسی که جز اساس نامه
قانون آن کشور است
" نمایندگانی"نیز در مجلس آن کشور به طرفداری از حزب خودومردمان موافق باخود ,در مجلس
ودر آینده ی سیاسی آن کشور حضور خواهند داشت.

* انتخابات نیاز به هنجاری خردمندانه دارد خردی که باورهمه نخبگان آزاد اندیش کشور باشد . ارد بزرگ

تنها در این میان مثلا زمانی که یک حزب انتخاب میشود که خود نامی برا آن می گذارم
تا در سخن , آزادی گفتار بهتر وبیشتری داشته باشم*)... :

برای مثال اگر سه حزب داشته باشیم با نامهای
 
۱/حزب سنجاقک

۲/حزب پروانه
 
۳/حزب گنجشک

حال اگر حزب پروانه در این انتخابات به تعداد رای مردمی انتخاب شد ، آنگا ه از حزب سنجاقک
و گنجشک نیز نمایندگانی به نمایندگی از مردم در مجلس آن کشور انتخاب می شوند

اما حق تقدم
وزرای مجلس" پروانه" بیشتر خواهد بودکه
" شاه پروانه ی اصلی"
انتخابات شناخته وانتخاب شده است،
تا " برای مثال " حزب پروانه " ده نفر یا اعضای بیشتری را "در مجلس وقت , معرفی می نماید
دیگر حزبها مثلا
هریک ۵ نفر را به نمایندگی از حزب خود
به مجلس معرفی می نمایند.

وحزب پروانه  ی منتخب شده ,
اجازه انتخاب دیگر پروانه های منتخب خود را پس از انتخابات
در طی برگزاری برنامه ای دولتی درمجلس انتخاب ومعرفی خواهد نمود .

واین قانون تنها برای این است که حزبها ی منتخب مردمی,
همگی نقشی در سیاست ملی آن کشور
را دارا بوده و" نظرات مردمی همگان "
(به نسبت رای کل مردم )درآن کشور برای انجام
امور سیاسی و...بدرستی اعمال شده و انجام گیرد.

واین حقیّ مردمی
براساس دمکراسی داخلی وکشوری و جهانی ست که به
ملت آن کشور تعلق دارد .

* دیوان سالاران بر این باور نباشند که انتخابات حقی است کهآنها به مردم می دهند ! .
ارد بزرگ*

کما اینکه اُرد بزرگ نیز درگفتارهای بسیار میفرمایند:

*انتخابات آزاد ، دشمن هیچ یک از باورهای توده مردم نیست .
ارد بزرگ
* انتخابات درست و سازنده ، ناجی کشور و نادیده گرفتن آن
، پگاه رستاخیزی هولناک است .
ارد بزرگ*

* کشوری که گروه های هدفمند سیاسی انتخابات
ندارد هر روز بیشتر به پستی می گراید .
ارد بزرگ
 
آنچه  که باید مورد توجه قرار گیرد این است کههر دولتی می بایست از همه گروه های ملی خود
در انتخابات وسپس در مجلس کشور تعدادی نماینده را دارا باشد تا حق قانونی مردم که با دیدگاههای 
مختلف سیاسیدر کشور خود تفکر میکنند نیز نماینده ای مناسب باافکار وایده آل هایسیاسی خود را
در مجلس ودر صحنه ی کاری دولت خود داشته باشد تا سخن وخواسته ای اونیز از طریق این نماینده
در مجلسودر برنامه های دولتی گفته وخواسته وانجام شود
 
تکرار وبازگوئی" تعریف قانون انتخابات" در زمان کنونی امروزه شاید باید ، بیشتر درمدارس ,
آموزش داده شودچرا که در حال حاضر تمامی مردم در کل ملل دنیابا قوانین انتخاباتی آشنائی کامل دارند.

در اروپا وامریکا نیزدر طی انتخابات معمولا حزب ها ی دولتی،تبلیغاتی وسیع راراه اندازی میکنند
ومبالغ هنگفتی نیز خرج آن میشودو دراین میانه خبرنگار ونویسندگانکشوری نیز تمامی هّم وغم خود را برروی این متمرکز میکنندکه آنچه ضروریست به مردم وملت اطلاع رسانی شود ,
حتی دراین میان عده ای در قالب طنز وکاریکاتور ازنمایندگان انتقاد ویا به دست انداختن کاندیدا
ونماینده ایدیگری می پردازند که او را لایق این انتخابات نمیداندیا اینکه خود مخالف او وحزب اوهستند.
واین کاملا عادی ومعمولی ست وپس ازانتخابات نیز بسیار پیش آمده ومیآید که
 
" نویسندگان طنز نویس که درقالب طنز معمولا به بازگوئی دردهای جامعه وحقایق کشوری
مشغولند"
بطور هفتگی وحتی روزانهکاریکاتورها وطنز هائی برای مثال برایپرزیدنت امروزی امریکا
" اوباما " کشیده وبه دست نشر روزانه ایدر روزنامه بسپارند واینگونه اعمالنه تنها از جانب
 دیگران با برخوردی ،نامناسب روبرو نخواهد شد بلکه
حتی بعضی از" پرزیدنت ها "و
"رئیس جمهوری وقت" و حتی " وزرای مملکتی" نیزچه در بازی انتخاباتی چه بعد
از آن هرچه برای خود اوکشیده یا نوشته باشد و هرچه هست را خوب وبد بعنوان
خاطره ی دوران کاری خود جمع آوری کرده وبیادگارنگاه میدارند.

در امریکا برنامه ای در تلوزیون بصورت هفتگی پخش میشود
بنام (۶۰ دقیقه /سیکستی مینوت*)که این برنامه درکل یک برنامه ی کاملا سیاسی ست
که به اخبار روز جهان میپردازد وبدون هیچگونه ممانعت ملیدولتی /کشوری یا حتی جهانی
 وبدون مخالفتی از سوی جهانیان با هریک از افراد سیاسی که خود صلاح بداند در هرکجای دنیا
هم که باشد بصورت شفاف وبقولی رک وپوست کنده حرف زده مصاحبه میکند و شخص
 مصاحبه شونده همموظف است که به تمامی سوالات پاسخ دهد.
که برنامه ای بسیار دیدن یستوچه مچ ها که در این میان سیاستمداران در این برنامه
گشوده نمیشود!

==::  درد عــالـــم  ::==:

درد عالم را چه سـودی ناله ها
گـــفتن شــــعری بیــاد لاله ها
زین میان کی بر قلم پرواز بود؟!
آنهمه حرف وسخن در راز بود!
کـــس توان گفــــتنی هرگز نیافت
عمر کودک ره به مرگی میشتافت
ای که باخـــود ناله ها را میکشی
قــلب خود را در غم دل میکُشی
درقفـــس چـــیدند بال مــرغ را
وای بر پرواز او... در این سرا !!!
در جـــهانی که بپای درد ودل
چیده شد بال وپری، گشتم خجل !
دیــگر آخر درکـدامـــین دفتر ی
باز گردانم دگــــر بال وپری؟ !
با دلم گفــــتم دلا خــاموش باش
تا توانی در سکوتی گوش باش
پندها دادن ، نشــد درمان درد
این جــهان افتاده در اقلیم سرد
کس به کس کی اعتنائی می کند؟
یا "شکایت از جدائی می کند"!!
*(بشنو از نی) چون حکایت میکند
" او" فقط اینجا شکایت می کند!!
قلب ِ انسانی ، دگر غمخوار نیست
جز به سودی با دل ما یار نیست
ازچه باخود می کشی این سینه را
تاکجا غم میخوری دل ! تاکجا؟ !
بس کن این افسانه ها را بعد ازاین
زندگی با چشم این مردم ببین!
چون کسی غمخواری قلبی نکرد
ای دریغا دل کشد همواره درد
قلب من آرام باش وبس خموش
تا توانی خود دراین عالم بکوش
تا توانی خود دراین عالم بکوش
 
شنبه 4 خرداد 1387*
فرزانه شیدا/ f sheida*

توضیح بیشتری که درمورد برنامه ی
"( سیکستی مسنوت یا ۶۰ شصت دقیقه باشما)"
میتوانم بدهم
این است که پُروگرام یا برنامه هفته گی یکی از ان برنامه های
جنجالی ست که هربار با شخص مهمی که مورد بحث
جامعه ی روز است
صورت میگیرد ودقیقا در طی ۶۰دقیقه از مطالب گوناگونی نیز
سخن به میان میاید وسه نفر از
بهترین مجریان امریکا که یکی از انان خانم هست
دراین برنامه
طی شصت دقیقه به بررسی بسیاری از مطالب
روز بطوری کوتاه مدت اما کامل و جامع
میپردازند
وحتی درانتهای متن اقای مسنی هست که به مرفعی
کالاهای روز امریکا میپردازد وبا شکلی طنز گونه
نمونه های مشابه را باهم مقایسه
وا زلحاظ قیمت ومرغوبت درصورتی که
 نامناسب واستاندارد نباشد آبروی شرکت وکارخانه ی
تولید کننده وصادرکننده را نیز میبرد
 
 وهربار نیز به مطلب جدیدی تری میپردازد
ودراین برنامه به هیچ وجه شما کمترین ممانعتی
در گویا بودن ویا حتی تعارف کردن ودلسوزی و مراعاتی در
سخنان آنان نخواهید دید

گویا که این افراد درپشت این دوربین فیلمبرداری
ودر روی( ایر= درحال پخش مستقیم در تلوزیون*)
که بصورت پخش زنده برنامه ی (سیکستی مینوت*)
یا ۶۰ همان دقیقه انجام میشود اینان
خدای صحنه ی برنامه ی خود هستند.

 

 گویا که این افراد درپشت این دوربین فیلمبرداری

ودر روی

( ِایِـِر= درحال پخش مستقیم در تلوزیونی*) 

که بصورت پخش زنده ای برنامه ی (سیکستی مینوت*)
یا ۶۰ همان دقیقه  انجام میشود،
 اینان خدای صحنه ی برنامه ی خود هستند.
 
درواقع
این یکی  از آن برنامه هائی ست که من کمتر
آنرا ازدست میدهم  وبا اشتیاق کامل نیز آنرا نگاه میکنم
چون صرفنظر
از آگاهی هائی که درمورد کشورهای مختلف درآن داده میشود
 ، و بخصوص برنامه دقیقا به آنچه همان ماه وهفته وروز پیش آمده
میپردازد
بلکه،  طرز سخن وکلام آنان درعین اینکه
بسیار جدیست  گاه سرشار از حالت طنز گونه ایست
که دیدن چهرهی مخاطب ومصاحبه شونده در آن
موقعیت بسیار دیدنیست وشنیدن پاسخ های آنان نیز
خود لطف دیگری دارد
معمولا اگر یکی از کشانی که باو از طرف برنامه شصت دقیقه
پیشنهاد مصاحبه داده شود واو قبول نکند
درواقع آبروی اورا در برنامه بعدی خواهند برد وحتی
 نشان خواهند داد که چگونه بااوتماس تلفنی گرفته یا
حتی تا دم خانه ی او رفته اند واو راضی به قبول
 وشرکت  دراین مصاحبه نشده است
بقولی قدرت این برنامه بحدی ست که کسی جرات اینرا بخود نمیدهد کهبا
مصاحبهی انان مخالفت کند واینکه در پشت صحنه ی این برنامه
قدرتی دولتی قرار داردکه از سوی دولت آزاد
حمایت میشود شکی نیست
واین افراد بطور کامل مصونیت جانی از سوی
 دولت ودیگران را دارا هستند
وحتی کل اروپا نیز
حمایت ازاین گروه  را بعهده  دارند ومراقب انان
 هستند همین سبب میشود که مدیریت ومجریان این برنامه با
امنیت خاطر  واعتماد بنفسی قوی
که پشتوانه آن ملت هاست به کار خویش
با جدیت کامل ادامه دهند .
درکل کشوری ودولتی که قانونی ازاد دارد اینگونه مسائل را نیز براحتی
در کنار برنامه ی روزانه ی خود داشته
وکمترین اهمیتی نیز به ان نمیدهد.درنتیجه کسی درقبال دولت وقانون
کشور خود احساسی نداردجز اینکه او فردی مسئول وموظف است
 که میبایست
ازهمه انچه درکشورش  میگذرد خبر داشته باشد
حتی اگر یک
شهروندمعمولی وعامی باشد که حتی تحصیلات بالائی ندارد
 ویا حتی دریکی از ساکت ترین
وکم جمعیت ترین محل درکشور خود زندگی کند
درواقع این نوعی احساس ملی ووظیفه ملی محسوب میشود
که همگان در جامعه ای ازاد می بایت
اخبار روز کشوری خود را درهمه ی زمینه هائی
که به زندگی افراد آن جامعه مربوط میشود بطور روزانه
پیگیری کرده وخود را موظف به انجام وظایف
شهروندی میداند
کمااینکه درهمین نروز وقتی سوار مترو اتوبوس قطار شهری میشوید
میبیند همگی روزنامه های مختلف صبح ووروز
را دردست داشته
ودرحال مطالعه هستند ونه تنها کسی به کسی نگاه نمیکند
بلکه هیچکش اصلا جز روزنامه ی خود وقت نگاه کردن به
چیز دیگری را ندارد و
خواندن روزنامه را نیز از زمان دبستان به مردم این
مملکت آموزش میدهند
 وحتی در برنامه هفتگی مدارس یا ماهانه مدارس است
که یکی از تکالیف خواندن روزمنامه یمثلا همان روز باشد
وفردا به معلم پاسخگو باشند که سطح آن در مراحل دبستان
 تا پایان دیپلم متغیر وبراساس سن دانش اموز دبستانی،
یا نوجوان و در سطح بالاتر  دانشجو می باشد
 وحتی داشتن این اگاهی از اخبار را نیز جز وظایف فردی خود میدانند
چرا که معتقد است ان کس که بر راس قدرت کشور
او قرار دارد بیش از هرکس دیگری
 درقبال خوب وبد زندگی او موظف ومسئول است
در نتیجه هیچگونه احساس بالا پائین تر بودنی بین خود واو احساس نمیکند
وحتی درنروژ با گادشاه برای رنگ کردن قصر او
مخالفتهای ازسوی مردم صورت گرفت که همانگونه که ما از
جیب خود باید نمای داخل وبیرون خانه ی خود را
رنگ کنیم پادشاه مانیز دارد حقوق پادشاهی میگیرد باید ازجیب خود
کاخ خود را رنگ بزند وحق استفاده از بیت المال را که حق
فقرا ورسیدگی به منافع آنان است وپرداخت مخارج
راه و جاده سازی وشهرسازی و آب وبرق.......
و خدا داند چه!!! درنتیجه این صدر نشینان دولتتند که
 روزانه جوابگو ی دائمی به مردم هستند:

با چنین شمشیر دولت ، تو زبون مانی چرا؟
گوهری باشی واز سنگی  فرومانی چرا
می کشد هر " کرکسی" احزاب را هرجانبی
چون نه مرداری تو بلک باز جانانی چراسد
دیده ات را چون نظر از دیده ی باقی رسید
دیده ات شرمین شود از دیده ی فانی چرا!؟...
 
 کلیات: شمش تبریزی


انتخابات پرشگاه سیاسیون برای رسیدن به دستگاه دیوانی
 نیست اینجا خواست توده آدمیان برای درمان ناراستی هاست . ارد بزرگ


کوچک کنندگان دایره انتخابات ، با بن و ریشه آن دشمن اند . ارد بزرگ


*آدمیانی که انتخابات نیک را بی ارزش می انگارند و آنانی که دانسته
در بازی انتخابات نادرست رای می دهند هر دو به یک اندازه به
 سرزمین خویش پشت کرده اند . ارد بزرگ
 
فکر میکنم دراین فرگرد نیز درحد مناسب وکافی
 درلابلای نوشتار خود مطالب ارزشمند
ارد بزرگ را گشوده وبه تفسیر ان از دیدگاه خود بحد کافی
 پرداخته باشم لذا سخن کوتاه میکنیم
و" فرگرد انتخابات"  را نیز درهمینجا به پایان میبریم  

تا دیداری دوباره در فرگرد بعدی :

بــدرود

به قلم : ــــــــــ*  فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ

 farzaneh sheida

بعُد سوم آرمان نامه _(فرگرد فرمانروا )_بخش دوم

بخش  دوم


بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

Image and video hosting by TinyPic

ـــ*ــــــــ*  فرگر د فرمانروا* ـــــــــ*ـــ
 
بخش  دوم 
 
دنباله....
واضح است که تاریخی که برخلاف واقعیت نوشته شود
با
مخالفتهای همگانی جهانی- کشوری - دولتی ومردمی
درسراسر دنیا روبرو خواهد شد
اینکه من به شخصه بیایم وبنویسم :
که همسایه سر کوچه ی ما مدتی شهردار بود
وعجب مرد نیکوئی بود ودست به بخشش وانسان دوستیش
حرف نداشت ودر میان عام وخاص شهرتی داشت !...
وچنانچه این
 گفتار برخلاف واقعیت باشد
نه کسی زحمت خواندن آن را تا به
اتمام متن بخود خواهد داد
  و  نه ،  از سر تقصیرات نویسنده ی متن
 خواهد گذشت.!

حال درنظر بگیرید

مورخ کسی است که شناخته شده است ودر بین افراد بسیاز ازجمله
دیگر مورخین،تاریخ نگاران ، سران کشوری وکشورها فردیست
که نام او شناخته شده است.

درنتیجه
نه تنها چنین فردی با آبروی خود واعتبار خویش بازی نمیکند
بلکه خود را
موظف به نوشتن واقعیات روز مینماید
چراکه فردامی بایست جوابگوی جمع کثیر دیگری باشد
 
که کتاب ونوشته ی اورا بررسی خواهند کرد ,

وبه صحت سخن یا به تشویق وانتقاد آن خواهند نشست .
 
درنتیجه کسی را نخواهید یافت
که شهرتی در قلم داشته باشد
وبا مرتبه ای که جوامع باو داده اندبگونه ای
غیر منطقی مواجه شود.

 
درنتیجه تاریخی واقعی است که:
در بیشترین کتب به یک شکل ویک گونه درسراسردنیا
یافت گردد .
خواه از معاصر همان زمان بوده باشد خواه از معاصرین محقق.

در تاریخ جهان وآنچه که مشخص است این است که
همواره کسی وکسانی در ظالمترین وبدترین
 دوران تاریخی " بوده اند "
که درخفا آنچه میبایست مینوشتند ,چه با
پادشاه وفرمانروا ئی مخالف بوده اند یا اینکه از سر
محبتی که باو داشتند
علاقمند به جمع آوری یادگارها وخاطرات او
 بنام خاطره ی خود بودند ,که
 بی شک دراینگونه نوشتار , خود این شخص نیز
 حضور داشته است
در نتیجه
اگر خود آن شخص نیز فردی صالح یا ظالم بوده باش
د دیگرانی نیز حضورداشتند که بر صحت گفتار ا
و سند باشند یا اورا نفی کنند.
 
تا"  حقیقت" را
همانگونه که بواقع بوده است حفظ کرده باشند
 
وچنین افرادی معمولااز افراد عادی جامعه نبودند
بلکه نویسندگان ویا حتی درباریان
یا مورخین نزدیک به دربار بوده اند.
 
******
در روزگار فعلی که بیشتر آنچه آموختنی ست
 از طریق کتابها واینترنتدر دسترس
 همگان قرار دارد .
وقتی درکتابخانه ها و همچنین اینترنت ,
تاریخ ایران و دیگرکشورهای جهان را مرور می کنیم
و ازخود می پرسیم که براستی :
* فرمانروای مهربان تاریخ ایران که بود؟

تنها نام
" کوروش کبیر" بارها وبارها در مورد ایران وتاریخ ملی
 اوتکرار میگرددواو کسی بود که
 
درتاریخ دیگر کشورهای جهان نیز تاریخ سلطنتی او
مورد بحث وبررسی قرار گرفته است .

واگرچه تاریخ ِ تمامی دولتهای دنیا ,
 توسط تاریخ نگاران ایران
وجهان موردبررسی قرار میگیرد...

اما *  کوروش کبیر بعلت علاقه ی وافری که به ایران داشت
 وسخنان عمیقی که در زمان سلطنت خویش بازگو نمود
نمونه ای از شخصیت های بزرگ تاریخ است که در ممالک دنیا
نیز توجه زیادی باو داشته ودارند.
 
و زمانی که به بررسی
 
 (آثار سخنان بزرگان*)
 مشغول هستیم نام او نیز
به کررّات دیده و سخنان اونیز بسیار تکرار گشته
ونامی شناخته شدهدر اینگونه کتب جهانی ست
زیرا که
 
او شاید یکی از بهترین،  مدّبر ترین ، عاقل ترین،
 مهربان ترین ، وانسان ترین
 
پادشاهی بود که در آن زمان نمونه اش بسیار کم بود
از اینرو
 در سخنان او همواره عشق به ایران
با محبتی وطن پرستانه و عشق به
 ایران وایرانی مشهود بود
 
وهمه ی تاریخ سلطنت او با تمامی اعمالی که انجام داده
وسخنانی که از خویش بجا گذاشته است ،
از او شخصیتی را بوجود میآورد
که در تاریخ ایران وجهان نامی ازاو بیادگار
باقی بماند وهمواره نیز جاودانی خواهد بود
.

کوروش کبیرنه تنها ایران می پرستید وبسیار وطن دوست بود
بلکه گوئی مانند این بود
که محبت به ایران وایرانی درخون او عجین شده بود .

سرگذشت اوسرشار است از سخنان عمیق و هوشمندانه
بازیبا ئی پرعطوفتی که در مورد ایران وفرمانروائی و ملت
ومیهن وحتی درباب دشمنان خویش گفته است
که ازاو فلسفه دانی بزرگ
ومردی عمیق و درعین حال باهوش وبا ذکاوت
را میتوان تجسم کرد
ودرعین حال در دوران پادشاهی خود نیز نه تنها به سلطنت خود ودوران
حکومت خویش رونق وبهائی بخشید ،
بلکه
آثار تاریخی باارزشی ازخود به نماد ایران وسلطنت ایرانیان بجا نهاد
که تا همیشه بیادگار باقی خواهد ماند

حتی اگر خدای ناکرده بر اثر بلایای طبیعی
خللی دراین بنا های قدیمی وامارات باارزش ایجاد شود
باز نیزیادگار او در تاریخ توسط عکسها وفیلمهای گرفته شده تا ابد

باقی خواهند ماند .
کمااینکه همواره ازدیگر کشورها نیزجهت بازدید وفیلم برداری توریست ها
وفیلمبرداران محقق تاریخی وبسیاری دیگر...
به اینگونه اماکن در سراسر دنیا از جمله ایران سفر میکنند
ویکی از این اثار نیز تخت جمشید است
وهمچنین بسیاری دیگر از بناهای تاریخی دوران او....
که ازاو برجا مانده است.

*
فرمانروایان تنها پاسخگوی زمان حال خویش نیستند آنها به
گذشتگان و آیندگان نیز پاسخ گویند .
ارد بزرگ

صرفنظر از آن
تاکنون گفتیم* کوورش کبیر همواره به مردم خود توجه بسیاری
معطوف میداشت ورضایت آنان را خواهان بود.



او بعلت دانش وعقل وهوش وتفکر ارزشمندی
 
که داشت میدانست توجه به
مملکت وملت یکی از قوانین اصلی سلطنت درحکم وقانون
یک فرمانروای ست
وهمواره
گوش شنوائی بر دردهای مردم ونگاه بازی بر زندگی مردم خود
داشت وآبروی مردم ِپارسی زبان خود رابه عدل وعدالت وخوشنامی
حفظ نموده
در تاریخ ایران ابهت وآبروئی برای ایرانیان برجا نهاده است
که تا همیشه ایران وایرانی
میتواند به یاد ویادوّاره وتاریخ حضور او در ایران
افتخار کند

*
خواست فرمانروا باید هم آهنگ با مردم باشد ، پیش داوری
او به نابودی اش می انجامد .
ارد بزرگ

شاید بهتر است کمی بیشتر ازاو بدانیم:

کورش کبیر: از دیدگاه بزرگان:

آیا تا کنون به این موضوع فکر کرده اید که چرا شخصیتی
مانند کوروش که جهان در برابر بزرگی او
شگفت زده است
و مشهورترین مورخین و باستان شناسان
 و خاورشناسان دنیا
از او به نام اَبَر مرد تاریخ جهان یاد کرده اند،
 
به آن صورت اسمی از او در ایران برده نشده است؟
یا هیچ حرکتی که شایسته او باشد
در جهان انجام نشده است؟
آیا ادامه راه این شخصیت بزرگ جهان نمی تواند
 راه نجات ملل باشد؟
آیا ایران که کوروش را در تاریخ خود دارد
 
و خود مهد حقوق بشرجهان بوده است،
 
نمی بایست بیشتر به ایرانیان وجهانیان شناسانده شود؟
کوروش پدر ملت ها، بزرگ قهرمان آن روزگار، سرور آسیا،
کسی که دشمن او را به نیکی ستایش کرد و او را نمونه یک
شهریار والا می دانست ،امروز کجاست؟
ودر کدامین خاطره ای زنده است؟؟؟
این مطلب را ایرانیان باید بدانند که کوروش در حد یک پیامبر دلسوز برای
ایران خدمت کرد و ایران یعنی کوروش و کوروش یعنی ایران.
چراکه راه او راه جوانان آینده ایران است و هیچ شخصیت غربی و عربی
(به جز پیامبر و ائمه ی اطهار) نمی تواند برای ما ایرانیان بالاتر از او باشد.
در این جا نظر برخی از پرفسورها و مورخان را در مورد کوروش،
می خوانیم:
پروفسور ایلیف مدیر موزه لیورپول انگلستان:
در جهان امروز، بارزترین شخصیت تاریخی ایران
 * کوروش*شناخته شده است, زیرا
نبوغ و عظمت او در بنیانگذاری امپراطوری چندین دهه ای
ایران مایه ی شگفتی است.
آزادی به یهودیان و ملت های منطقه
و کشورهای مسخر شده
که در گذشته نه تنها وجود نداشت
بلکه کاری عجیب به نظر می رسیده است
از شگفتی های اوست
.
 
* دکتر هانری بر دانشمند فرانسوی:

این پادشاه بزرگ یعنی کوروش هخامنشی برعکس سلاطین
- قسی القلبو ظالم بابل و آشور
 بسیار عادل و رحیم و مهربان بود زیرا اخلاق روح
ایرانی اساسش تعلیمات زرتشت بوده است.
به همین سبب بود که
شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات نیک
می شمردند و
همه قوا و اقتدار خود را از خداوند دانسته و آن را برای خیر بشر
و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می کردند.
* پروفسور آلبر شاندور:

در تاریخ شاهنشاهی
*کوروش بزرگ است*
 که بر طبق تاریخ هرگز بر اساس خشونت
پی ریزی نشد زیرا با رعایت حقوق مردمان
پایه گذاری شده بود.
 
پارسی ها با مساعدت یکدیگر و به یاری پادشاهان مقتر خود
عظمت و شکوهی را در تاریخ به جای گذاشته اند
که نشانه نبوغ و نژاد پاک آنان است.
نژادی که حماسه آنان را همچون آفتابی در تاریکی
نشان می دهد.
آنان درخششی در جهان از خود به جای گذاشته اند که برای
آیندگان نیز خواهد ماند.
 
* ژنرال سرپرسی سایکس:
مطالب کتاب مقدس تورات و نوشته های یونانی و سنت های ایرانی
همه همداستانند که کوروش باستانی سزاوار لقب بزرگ بوده است.
مردم او را دوست می داشتند و «پدر» می خواندنش.
ما نیز می توانیم
بدان ببالیم که نخستین مرد بزرگ آریایی که
سرگذشت اش بر تاریح روشن است، صفاتی چنان عالی
و درخشان داشته است.
* ژنرال سرپرسی سایکس بعد از دیدار از آرامگاه کوروش بزرگ:
من خود سه بار از این آرامگاه دیدن کرده ام و توانسته ام اندک تعمیری
نیز در آن جا بکنم و در هر سه بار این نکته را یادآورده شده ام
که زیارت آرامگاه کوروش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان امتیاز کوچکی
نیست و من بسی خوشبخت بوده ام که به چنین افتخاری دست یافته ام.
به راستی من در گمانم که آیا برای مردم آریائی(هندو اروپایی
) هیچ بنایدیگری هست که از آرامگاه بنیان گذار
 دولت پارس و ایران ارجمندتر
و مهم تر باشد.
 
* افلاطون:
پارسیان در زمان شاهنشاهی کوروش اندازه میان بردگی و آزادگی
را نگاه می داشتند.
از این رو نخست خود آزاد شدند و سپس سرور
بسیاری از ملت های جهان شدند.

 
در زمان کوروش بزرگ فرمانروایان به زیردستان خود آزادی می دادند
و آنان را به رعایت قوانین انسان دوستانه و برابری ها راهنمایی می کردند.
مردمان رابطه خوبی با پادشاهان خود داشتند.
از این رو در موقع خطر به یاری آنان می شتافتند و در جنگ ها شرکت
می کردند و آزادی و مهرورزی و رعایت حقوق اجتماعی به زیبایی
انجام می گرفت.
 
* هرودوت- تاریخ هرودوت:
هیچ پارسی یافت نمی شد که بتواند خود را با کوروش مقایسه کند.
از این رو من کتابم را درباره ایران و یونان نوشتم تا
کردارهای شگفت انگیز و بزرگ این دو ملت عظیم
هیچ گاه به فراموشی سپرده نشود. کوروش سرداری بزرگ بود.
در زمان او
ایرانیان از آزادی برخوردار بودند و بر بسیاری از
ملت های دیگر فرمانروایی می نمودند
.
سربازان او پیوسته برای وی آماده جانفشانی بودند و بخاطر او از
هر خطری استقبال می کردند.
 
* پروفسور گیریشمن- ایران از آغاز تا اسلام:

کمتر پادشاهی است که پس از خود چنین نام نیکی باقی گذاشته باشد.
کوروش سرداری بزرگ و نیکخواه بود. او آن قدر خردمند بود که
هر زمانی کشور تازه ای را تسخیر می کرد به آن ها آزادی مذهب
می داد و فرمانروای جدید را از میان بومیان آن سرزمین انتخاب می نمود.
او شهرها را ویران نمی کرد و قتل عام و کشتار نمی کرد.
ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان که سرزمینشان به وسیله ی کوروش
تسخیر شده بود وی را سرور و قانون گذار می نامیدند و یهودیان او را
مسیح خداوند می خواندند.

 بعُد سوم آرمان نامه _(فرگرد فرمانروا )_بخش اول


بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

*  فرگر د فرمانروا* 
 
 بخش اول
 
آن چنان به ایران علاقه مندم که حتی تمام بهشت را
 
 با یک وجب از خاک ایران عوض نمی کنم. «عارف قزوینی»

دراین بخش نگاهی اجمالی خواهیم داشت
بر تاریخ فرمانروایان ایران وجهان
وبر اساس آن به نام جدید فرمانروا خواهیم رسید
که بنام
پرزیدنت یا رئیس جمهور
تغییر یافته است.
....


تاریخ گذشتگان نشان میدهد که
همانگونه که از نام فرمانروا نیز برمیخیزد

درزمان های گذشته
فرمانروا کسی بود که درجامعه پیشین فرمان دهنده وآمر
وامر دهنده بر دیگران بود
وانتخاب یک فرمانروا نیز بدست مردم نبود

واز پدر به پسر میرسید ،درنتیجه مردم یک کشور
هیچگونه انتخابی دراین زمینه
نداشتند وبدین شکل
فرمانروا انسانی صالح بود یا خیر
فرقی بحال جوامع آنزمان نمیکرد .

وهمچنان نیز درکشورهائی که پادشاه یا فرمانروا
حکفرمائی میکندنسل به نسل این
مقام به فرزند بعدی به ارث میرسد تفاوت کوچکی که دراین میان
صورت گرفته است از لحظ انتخاب در جامعه ی امروزی
این استکه درصورتی که فرزند اول پادشاهی در
ممالک اروپائی دختر باشد دیگر
منتظر اینکه فرزند بعدی شاید پسر باشد ویا اینکه
حتما پادشاهیپسر دار شود نمی مانند ،
وهمان دختراول بعنوان اولین وارث پادشاه
برای آینده ی سلطنتی ان کشور
انتخاب میشود وبا نام
 ملکه ی آن کشور
ادامه ی سلطنت پادشاهی پدر را بر عهده
 
خواهد گرفت 
 
وملکه الیزایت در انگلیس نیز
نمونه بارزی ازاین استکه پس ازمرگ پادشاه چون
همسر او بود وشاهزاده
در سن مناسب نبود تاکنون بر تخت سلطنت نشسته است
وبر اساس همان
میراث پادشاهی بالاخره سرانجام  خدا میداند  کی
سلطنت به پسر او میرسد
البته اگرلطف خدا مرحمت نموده و
عمری بر او باقی بگذارد!
چون درحال حاضر پدربزرگ منو شما شده است!
 بهرشکل.....
در گذ شته و در زمانهای دور دربین فرمانروایان از
 مهربانی وعطوفت کمترخبری بود
 وتنها وقتی محبت ومهری صورت میگرفت که
هدیه و سوغاتی از جانب مردم فقیر میرسید
که آنهم یا از مالیات مردم بخت برگشته ی آنزمان بود
که باعث جشن وسرور
همگان در قصرها وبارگاه آنان میشد ویا کسی هدیه ای
به مقام فرمانروا پادشاه
اهدا میکرد که در صورت خوش نیامدن
 پادشاهان وفرمانروایان
معلوم نبود چه برسر اهدا کننده می آمد .
وبطورکل فرمانروایانی که اینگونه به ظلم و ستم
عمل میکرده اند بسیار بوده
و آنگاه بااو برخوردی ناعادلانه کرده حتی به مرگ
 نیز محکوم میکرد ند
و در چشم اینگونه فرمانروایان چنین افرادی
یک تهدید به حساب می آمده اند
و(ناسازگار وهرج ومرج طلب وآشوبگر )
شمرده میشدند.

هرکه فریادرس روز نصیبت خواهد
پو در ایّام سلامت ، به جوانمردی کوش

بنده ی حلقه بگوش ار ننوازی ، بـِرود!
لطف کن ، لطف ، که بیگانه شود حلقه بگوش!
گلستان سعدی
 
●●●●
** ره بهتر**
نه هرکس راه " بدخلقی " بداند
تواند ره به خوشبختی  کشاند
فغان سر میدهد , روزی سر آخر
وگر ظلمی به دیگر کس رساند
" ره بهتر "  بباید, او بیابد
رهی صلح وصفا گر   می تواند!
ره دنیا ره ظلم وستم نیست
چو این شد از جهان چیزی نماند! 
 
ف.شیدا
* فرمانروایان بی خرد ، مردم را شاگرد خویش می پندارند . ارد بزرگ

اینگونه اعمال باعث میشد که مردم واشخاص
عام وخاص با قتل هائی
فرامانروا وحاکمان زیر دست او واطرافیانش
 اجرا میکردند
باعث میشدندکه همه به وحشت افتاده
 و با تولید این ترس در جامعه دیگران را وادار
به سکوت کرده وهم فرمانداری ومقام خود را
حفظ میکردند
وهم به آنچه میل واراده آنان بود رسیده بیشتر زندگی خود را
درعیش ونوش وخوشگذرانی سر میکردند
ودیکتاتوری وخفقا ن ظالمانه ای
 بر ملت ومملکت وملت وشهرهاسایه انداخته بود.
ازاین رو بسیاری ازاینان درتاریخ ملتها ی دنیا،
سرنوشتی جز انقراض را فرمانروائی خود را
شاهد نبوده اند.

* فرمانروای دانا می داند ،
هیچ ندائی با کُشتن خفه نمی شود . ارد بزرگ
 
●●●●
* درکمین *

نه آن دل میشود شادان ،که " تنها وغمین" باشد
نه ثروت میدهد شادی ، چو " تنها " بر زمین باشد
ببین دنیا ی فانی را ! نماند تا ابد انسان !
که مرگی بی خبر روزی , همیشه درکمین باشد!

ف.شیدا

بد نیست روایتی از گلستان سعدی
 
 را مروری داشته باشیم ،در وصف
 
 پادشاهان وفرمانروایان گذشته :

پادشاهی کمر به قتل مردی بست وازانجا که مرد دست
ازجان شسته بود شروع به بدوبیراه گفتن ودشنام دادن
به پادشاه وملک ودولت اوکرد
چراکه وقتی که کسی دست از جان شسته باشد
دیگرهرچه دلش بخواهد برزبان آورده ومیگوید
 زیرا که دیگر دلیلیبرای ترس ازچیزی ندارد
 ومیداند خواه ناخواه کشته خواهد شد!

پادشاه از وزیران خود پرسید که این مرد چه میگوید
وزیر اول بخاطر مصلحت اوضاع گفت: تقاضا میکنند که
شما خشم خودرا فروخورده واز
کشتن او صرفنظر کنید .
دل پادشاه به رحم آمده واورا بخشید
وزیر دوم که ضد این مرد بود گفت :
این درست نیست که در خدمت خدائی چون شما باشیم
وزبان بدروغ بازکنیم
و به شما دروغ بگوئیم این محکوم زندانی ،
شمارا به ناسزاه وبدوبیراه
گرفته است
پادشاه ابروهایش درهم رفت وگفت :
آن دروغ مصلحت امیز را بهتر پسندیدم
 تا راستی که اینطور مرا ناراحت کرد!
نشنیده ای مگر که
"  بزرگان وانسانهای عاقل"
 
میگویند که :
*" " دروغ مصلحت آمیز بهتر از راست فتنه انگیز است!""*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(متن اصلی از * گلستان سعدی*):
 
پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری
اشارت کرد بیچاره در آن حالت نومیدی مَلَک را دشنام دادن گرفت
(دشنام میداد)
وسقط گفتندوبیراه وناسزا گفتن، که" گفته اند:

*هرکه دست از جان بشوید ، هرچه دردل دارد بگوید!

ملک پرسید: چه میگوید ؟ یکی از وزرا گفت : ای خداوندگار، همی گوید:
" والکاظمین الغَیط و العالفینَ عُن الناس" ۱.
ملک را رحمت آمد واز سرخون او درگذشت.

وزیر دیگر که ضد او بود گفت
" ابنای"۲ ٬
جنس مارا
" نشآید " ۳،
در "حضرت " ۴
پادشاهان جز به راستی سخن گفتن!!"
این، مَلک را دشنام داد و ناسزا گفت!
مَلک روی ازاین سخن درهم کشید وگفت " ان دروغ وی پسندیده تر آمد!
مرا زین راست که تو گفتی، که روی ان مصلحتی بود
وبنای این بر
"خـُـبـتی"۵!
وخردمندان گفته اند:
 
*( دروغ مصلحت آمیز بّـه  ،  ز"  راست فتنه انگیز"!*)

توضیح کلمات پارسی:

۱/والکاظمین...(آل عمران/۱۳۴*)
وخشم خود را فروخورند واز مردم درگذرد!
۲
/ابناء : پسران ، فرزندان (اینجا به معنی گروه وطایفه ی ما
۳/نشآید: شایسته نباشد
۴/حضرت(حضور، پیشگاه)
۵/خُبت : پلید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
... هرکه شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید!!!

....و... برطاق ایوان فریدون نوشته بود:

جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند وبس

مکن تکیه بر ُملک دنیا وپشت
که بسیار کس چون تو پرورد وکـُشـت!

چو آهـنگ رفـتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه برروی خاک!!!
 
* گلستان سعدی

...وبدینگونه بود
که بیشتر فرمانروایان فقط گوشی , برای شنیدن آنچه
دوست داشتند، بودند !
ودیگر سخنان مردم واطرافیان کمترین اثری در راه وروش آنان
میگذاشت !.
چرا که درآن دوره خداوندگار
ُملک و کشور ومردم محسوب میشدند
واین قدرت کمی نبود بخصوص ووقتی
" قدرت مقابله "
 
برای دیگران باقی نمانده باشد
وتوان خدائی کردن نیز از" ترس وخوف "
 به او داده شده باشد.

ودرعین حال اکثرا نیز هیچگونه احساس مسئولیتی را
درقبال کشور وملت احساس نمیکردند و همواره
 با کمترین مخالفتی با بیشترین قدرت
 به سرکوب کردن آن می پرداختند
ومردم بینوا را نیز با گرفتن مالیاتهای سنگین
و خرج های کمرشکن زندگی سرگرم کارخود میکردند .

بااین ترتیب دیگر اَحدّی "نای" و"قدرت"
 مقابله با ایشان را نداشته
و ازاینروتاریخ ایران باتمامی گستردگی وزیبائی
 وجذابیتی که برای
دیگر ملل دنیا داشته است
برای مردم خود ایران سالهای درد واندوه بود ه است....
و همواره و همیشه سرشار ازانسانهای خرد ودرشت
معتادی بود که
بوسیله حکومت به دلیل درسکوت نگاهداشتن
 وخاموش کردن هر
صدائی وهر اعتراضی به دام اعتیاد می انداختند ،
در آنزمان امکان دسترسی
به مواد مخدر راحت تر بود که البته
( در گذشته بیشتر تریاک وافیون یافت می شد*)
و براحتی در دسترس عام وخاص قرار داشته
 
 وخود فرمانروایان ودرباریان نیز،
درعیش ونوش مجلسی خود به همین کار مشغول
بودند و بی هیچ مشغله ونگرانی و غمی ،مطمئن بودند که کسی برجا
نمانده است که بر علیه آنان قیامی تدارک دیده یا مشکلی درجهت سلطنت
وفرمانروائی آنان فراهم آورد.

*
بیچاره مردمی که فرمانروایانش رایزن ! ، و رایزنانشان
فرمانروا هستند .
ارد بزرگ

...و مردم این دوران نیز که چاره راهی نداشتند،
تنها چشم امید به این داشتند که کسی ازراه رسیده یاور آنان گردد
وبه نان وبخور نمیر فرمانروایان که با سختی ومشقت نیزفراهم
میشد، سر کرده وناامیدی ویاس درمیان مردم گسترشی
عمیق داشت.

*
سردمداران ناشایست ترسشان از ناکارآمدیشان نیست ،
دوری از فرمانروایی آنها را می ترساند ! .
ارد بزرگ

تا جائی که پیر وجوان تنها به زنده بودن واینکه روزی خود را
فراهم آوردند ،اندیشه میکردند وبس!
وهرگاه جارچیان فرمانروا ویا پادشاه وامپراطوری ها به میدانهای شهر
جهت اطلاع رسانی می آمدند مردم با هزاران امید درانتظار
خبرهائی بودند که ذره ای درحال وروز آنان اثری بگذارد.

*
مردم به دنبال گزارش روزانه فرمانروایان نیستند!
آنان دگرگونی و بهروزی زندگی خویش را خواستارند !! .
ارد بزرگ
 
چراکه آنان که بر اثر فقرمعتاد میشدند
بگونه ای مشغول خود بودند
وآنان که بعلت داشتن خانواده پر جمعیت
گرفتار نان وبدهی مالیاتی خود بدولت و...
بودند نیز دیگر
وقت وزمانی برای اعتراض برایشان باقی نمیماند
و از سوئی کشاورز ودامدار نیز بنوعی دیگر
 سرکیسه میشد .
وهمگان خدمتگزاران نوکران وکنیزان
 فرمانروا واطرافیان آنانمحسوب می شدند

ازاین دست داستانهای تاریخی هرچه بخواهید
در تاریخ ایران وجهانمیتوان یافت نمود

* سیاست بازان بدانند که فرمانروا همیشه به مردم بدهکار است.
چیزی که مسلم است , ما نمیتوانیم
 
تاریخ ِ حقیقت ِواقعی ِآنچه گذشت را
 
هرگز انکار کنیم
 
وهرچه که تا کنون بر ایران وسایر کشورهای جهان
 
 گذشته است
 
مورخان تمامی دنیا,
نویسندگان معاصر آن بوده اند
 
ومورخین معاصر فعلی
 
نیز همچنان به نوشتن تاریخ ادامه داده وخواهند داد
لذا هرچه اتفاق افتاده باشد
اگرچه میتواند درصورتی که روایت ویا داستان باشد
تفسیر شخصی توصیف شود.
 
اما یک " مورخ تاریخ نگار "
هرگز نمیتواند اعتقادات وافکار شخصی خود را
در تحقیقات خو د بعنوان تاریخ بنگارد یا بنویسد!

وچنانچه حتی خود در میان آنچه گذشت, باشد
واز احساسات شخصی خود نیز درباب کسی و چیزی
بر آنچه گذشت
بنویسدآنگاه نیز
تاریخ شناسان وحتی مردم دانا ی زمانه
اینرا بخوبی میدانند که برای مثال
فلان فرمانروا وفلان پادشاه
که روایات بسیاری ازاو نیز درجامعه هست یا
از پیش بوده است
نمیتواند چیزی جز آن باشد که
اکثریت مورخین به اتفاق نوشته ومینویسند .!
وآنچه مسلم است این است که چنانچه
کم کاری یا حتی سوء قصد فکری وسوء تعبیری در نوشته مورخی
صورت گیرد

آنگاه دیگر مورخین وتاریخ شناسان جهان درهمان زمان وحتی
پس ازاو به انتقاد ومخالفت بااو خواهند پرداخت
وواضح است که تاریخی که برخلاف واقعیت نوشته شود
با
مخالفتهای همگانی جهانی- کشوری - دولتی ومردمی
درسراسر دنیا روبرو خواهد شد

....

 دنباله ی بخش در پست بعدی درهمین سایت....

 فرزانه شیدا

چهارشنبه اول مهرماه ۱۳۸۸

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ـــ*ـــ*  فرگر د اسطوره * ــــ *ــ


بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ 

*  فرگر د اسطوره*
 با سلام
 
اکنون در  فرگر د اسطوره از خود می پرسیم :
 
اسطوره کیست؟
 
آیا  با در نظر گرفتن فرگرده های مردان وزنان کهن
وهمچنین آگاهی از اینکه برآزندگان چه کسانی هستند
باخود به اندیشه فرو نخواهیم رفت که
چه کسی اسطوره است و لزوما چه کسی نیز میبایست
اسطوره باشد؟!
 
همانگونه که میدانید اسطوره های" افراد الگو" در جامعه
واشخاص مشخصه ای هستند
که جامعه افکار وعقاید آنان را می پذیرد
 
 واز آنجا که دیدگاههای آدمیان متفاوت است
لذا هر کسی  اسطوره والگوی خود را دنبال میکند
ودرعین حال اینکه
چنین کسی چگونه افکاری را دنبال میکند
بستگی به آن دارد
که هدف ما از دنباله روی از یک اسطوره چه باشد.
 
بطور مثال آنکه در زمینه های دینی ومذهبی
بدنبال الگوی مناسب است
الگوی دینی خود را برمی گزیند و
به همین شکل انتخاب ما با درنظر گرفتن ایده ها
اسطوره ها والگو ها صورت میگیرد...
 
چرا که آدمی همواره
  در پی خویش
 میگردد  
در " خود واقعی ِ درون خود" را  
 
 تا دریابد چه را از زندگی طلب می کند
 
وخواهان چیست
 
وکدامین اندیشه وعملی رادر زندگی 
می پسندد،می پدیزد، دوست دارد ویا قبول میکند
تا بواسطه ی آن توشه ای
برای راه رفتن خویش بردارد
وتوان ادامه راه
را داشته باشد.
 
در پی خویش
 
کوهساري سنگي ...در غروبي غمناک
منم اينجا تنها
ملتهب از فرياد!
 
آمدم تا که در اين خلوت سرد
بر سکوت دل خود چيره شوم
آمدم تا که به فرياد بلند:
بانک تکرار ( مرا)  داد زنم !
 
من در اين پيچ و خم سنگي کوه
رو به هرسوي غريب
ناشکيبا از درد

در پي خويش فراوان گشتم!
 
و به نوميدي و ياس
چــشمه را آ ينـه  ی خود کردم
 
ليک آخر ز چه رو
در پي اينهمه فرياد وفغان
گشتني دور خود اندر دل کوه
گر يه اي ملتهب از جوشش درد
 
همچنان غمگينم همچنان آشفته
و ز بودن خالي
 
اثري از من من نيست چرا ؟!

در پي چيست که ميگردم مـن !
 
کوله بارم خاليست...
 از اميدي که مرا راه برد !
 
و من اما مغموم
 بي هدف سرگردان
همچنان در راهم...و به شب نزديکم.
 
ليک اين خاکي کوه
اينهمه سردي و دل سنگي او
رنگ خاکستري چهر ی او
 
سبزي بودن را
از دل پر طپشم مي دزدد
و سکوتش گوئي
 بر فغان دل من ميخندد

از من من اثري نيست ولي !
 
در من اما طپشی بيهوده ست
در تلاشي مغموم
 
(رفتن و جستن خويش )!
 
لیک آخر ز چه رو... همچنان در راهم...
با کدامين شوقي
راه شب مي پويم
کوله بارم خاليست
 از اميدي که مرا راه برد!
 
                                        ف.شيدا   ۱۳۷۴
 
مسلما بزرگان جامعه ی مذهبی را
چون رهبر در دین مسلمانان
وچون پاپ در دین مسیحیان اسطوره  ی خود
 قرار میدهد
 
زمانی که به جنبه های سیاسی آن فکر میکند
 
 رئیس جمهوری وقت
 
وهمچنین روسای جمهوری وپادشاهان گذشته تاریخ خود را
 
بررسی کرده
 
کسی را بعنوان الگو انتخاب میکند
 
 
زمانی که بدنبال اندیشه های بزرگ است
نیز باز با دیدگاه درونی خود
درپی بهترین افراد سر شناس کشور وجهان بدنبال
اسطوره یااسطوره های مناسب میگردد
 
 
اما چرا انسان نیازمند اسطوره است؟
 
 
مسلم است که همانگونه که ما در زندگی اول
 والدین سپس معلم ودبیر واستاد
را بعنوان راهنمای خود میشناسیم
در بعُد بزرگتر زندگی  و  زندگی کردن
 
 نیز نیازمند کسی هستیم تا به کمک او وافکار او
شخصیت درونی خود را بنا سازیم
 
واز آنجا که انسان
 خواهان این است که در زندگی خود
 انسانی موفق باشد
 
در نتیجه انتخاب یک اسطوره ی مناسب
بعنوان الگوئی که انسان ازاو تبعیت کند
امریست بسیار جدی ومهم
 
 
حال درنظر بگیرید که برای مثال
وقتی کسی بدنبال سخنان بزرگ میرود
هدف او چه میتواند باشد مسلما تنها از سر تفریح وتفتنن نیست
وهدفی که شخص را بدنبال انسانها ی بزرگ واسطوره ها
میکشاتد چیزی جز این نخواهد بود که فرد
 
 بدنبال جوابهائی برای خود در زندگیست
 
و هرکسی بدنبال اینگونه اندیشه ها نیست !
 
 
وشاید درتمام طول زندگی خود
 تنها به آنچه در
 ضرب المثلها وتجربه های دیگران
از زبان دیگران نیز میشنوند
اکتفا کرده به همین حدود نیز در زندگی خود
 راضی باشد.
 
*سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به
اسطورهای کشورهای دیگر
دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند .
 
اما هستند کسانی که بیش ازاین
 خواهان آن باشند که اگر درطول زندگی
 خود ازاین
گذرگاه یکباره زندگی ودر طی سافت آن که عمر شمرده میشود  
این راه را بگونهای طی کنند که  
 درست آنرا پیموده باشند ودر طول بودن خویش
 خواهان یادگیری بیشترو ترقی وپیشرفت خود
باشند
 تا به خوبی وبدرستی راه رفتن زندگی را پیموده
وکمتر بدردسر ومشکل گرفتار شوند
 
ودقیقا در اینجاست که
 
 الگوها واسطوره ها ارزش خویش را نشان میدهند.
....
 
در طی زندگی روزانه نیز،وقتی که منو شما
 
(بخصوص در ایران که بسیار متداول تر است*)
 
در چهار خط صحبت خود سه تا
 
(مَثـل ومَتـل وکنایه های*)
 
اندیشمندانه آنان رابه یاری میگیریم تا سخن خودرا
 
تفهیم کرده ویا به مدد گفتن
 
جوک وروایت وحکایتی
 
 قصد گفتن مطلب خاصی را داریم
 
 تا پیامی را غیر مستقیم وبا مدد از دیگران وتجربه ها
 
به شخص مقابل خود برساینم .
 
 ووقتی که ما دراز اینرو  نیز 
بین کتب واشعار وحتی در رسانه هائی
  چون رادیو تلوزیون ، روزنامه ومجلات 
 
 به خواندن ودیدن وشنیدن
 
پرداخته و در جستجوی مطالب مختلفی هستیم که
بواسطه  علاقمندی خود چیزی از ان یاد گرفته یا بدانیم
 
در اصل هدف ما چیزی جز این نیست
که ازاینکار گذشته از جنبه تفنن آن
نتیجه ای را بگیریم
 
و مسلم است که حتی اگر بدیدن « کارتونی »
هم مشغول شویم
چیزی بطور ناخود آگاه یاد گرفته ایم وهمان پیامی
که قصد یاد دادن آنرا به کودک داشته اند
مجدد برای ما یادآوری میشود
 
 ودرعین حال
تاثیر اینگونه رسانه ها
خواه کتاب باشد خواه رادیو تلوزیون ویا روزنامه در
وجود ناخود آگاه ما چیزی از یادگیری انجام شده است
 
کمااینکه اینروزها
میتوان درخواب با شنیدن، سی دی های متعدد زبان
، انواع زبان های دنیا را آموخت ویا با
موزیکی آرام 
فشارهای   عصبی واسترس زای روزانه وزندگی
 را درساعات خواب کم نمود یا
 بر قدرت اعتماد بنفسخویش افزود  ،یا بر درد واندوه خود فائق آمد. 
درنتیجه تاثیر اینگونه رسانه ها
 در نهاد ما، حتی بدون آگاهیمنو شما در
 مغز ودرضمیر ناخودا گاه ما
ضبط وثبت میشود
 
کمااینکه وقتی برای مثال کسی از خبر روز برایمان
سخن میگوید
 
بلافاصله در ذهن ما تداعی روزنامه یا تلوزیون
 یا متنی را که خوانده ایم میشود
وبخاطر می آوریم که
منهم امروز
این و آن را شنیده یا خوانده ویا دیده ام
 
درنتیجه ما حتی بدون خواست خود هم در روزانه ی زندگی
درحال یادگرفتنیم  ، خواه مثبت باشد خواه منفی.
 
 اثر آنچه روزانه برما تاثیر میگذارد
چیزهائی که چشم وگوش میشنود
تاثیری دائمی خواه داشت ، بر ذهن وفکر واندیشه ما
و" بر تمامی زندگی ما "
 
وهرچقدر هم بگوئیم
من تحت تاثیر عوامل خارجی نیستم
 کافیست که دوسه روز خود را امتحان کنی
وبطور مداوم مثلا
 
 فقط به فقط اخبار گوش کنید
 
وبعد از نهایت سه روز شما خود یک انبار اخبار هستید که
هرچقدرهم با بی توجهی به آن نگاه کرده باشید
و کافیست
 کسی اشاره ای به گوشه ای ازآن کرده
آنگاه  مغز شما بلافاصله
 تصویری را ارسال کرده وشما
 دریافت کرده ودر ذهن خود  خواهید گرفت
تصویری ازآن صفحه ی کتاب یا روزنامه
تصویری از لحظه ای که این وآن خبر را در رادیویا تلوزیون
 گوش داده یا تماشا میگردید
ما روزانه تحت تاثیر یکایک
عواملی هستیم که چه مهم باشد چه بی اهمیت :
ذهن آنرا ثبت ودرحافظه ی پسین یاناخوداگاه ما آنرا انبار میکند
واثر آن در روز وروزهای بعد زندگی ما
برما روشن میشود :
 
واثرات آنچه دیده وشنیده ایم ,یا بر احساس اثری داشته است نیز
در باور ما ویا اندیشه ی ما جای میگیرد:

 
 
 
به خود سوزن بزن! آنگه خود داور باش        
 
 میان سینه فریاد یست
 درون سینـه ام  یک خــشم
و دردی مانده در بغــض گلویم
 با نگاهی تر
 و چشمم ، خیره برآن آینه
لبریز اندوه است
 و بس رنجیده خاطر ،
خیره مانده ،در نگاه من!
 و فریاد است...و اندوه است
 و یک دل بس شـکسته
غرقه در گفتار!
 میان آینه با دیدگان تر
نگاهش خیره مانده ،در نگاه من
گناهش بی گناهی هاست!
و از آن دل 
که جز عشقی ،درونش نیست
 فقط مانده نگاهی تر
میان آینه،در خیرگی،
 بردیدگان من
 
چه گویم دیدگانم را
که میخواهد،جواب قلب من باشد؟!
که میخواهد نَگرید، بیش ازاین با درد
ومن در باور خود،هرچه میگردم
گناهی را نمی بینم
که محکومش شوم ،اینگونه با 
تلخی بد بینی
 
که( من جز من ) نبودم 
در تمام زندگی با خود...
و یا بادیگری ،هر کس ،
که بااو ،هم سخن گشتم
و حتی باور من نیز
به بهت حیرتی بر من نظر دوزد!
 و می پرسد مداوم،
پشت  هم ،بی هر درنگی،
از منو از دل
میان اینهمه باید نباید ها 
گناهم چیست؟!
 
بجز یک همدلی ، یک دوستی
یک مهربان دل، بودنی ،
در زندگانی
من چه بودم؟!
باور من چیست؟!
 
مگر قلبی شکستم
یا کسی رنجاندم، از ظلمی
مگر جز مهربانی
راه دیگر، بوده در راهم؟!
مگر جز بر امیدی، 
حرف دیگر بر زبانم بوده با،
هر یک دل نومید
مگر بر گریه و تنهائی قلبی
بجز یک مهربان بودم؟!
 
مگر هر دل نباید
 همدل و همراه و یاور وار
بپا خیزد، برای یک دل دیگر
به همراهی ، به دلداری ؟!
گناهم چیست؟!
 
دلی بودم بیک باور
که دنیا، مظهرِ عشق و محبت ،
 مهربانی هاست
خداوندا همه اینها،
همه اینها ،
چه شد در سینه ها،
آن باور زیبای ما،
یک باور از رویاست ؟ !!
بگو این داوری ها چیست؟!
 
کجا ی زندگی گم شد،
 همهایمان و باورها ؟!
کجای راه من، 
بوده خطا، در بازی اینها؟!
 
اگر شعری نوشتم
شعر قلبم بود
اگر حرفی زدم
آئین مهری در کلامم بود
 اگر پندی دهم
جز از رهِ یک مهربانی نیست
چه میگویند؟!! ،چه میخواهند؟؟!!
من اما ؛ من ؛  فقط بودم؛!
نه نیرنگی شناسم ،در وجود خود
نه ننگی را پذیرم بر دلم
 کین دل، نشانش ،جز محبت نیست
و رنگ سرخ دل ،
رنگی بجز رنگ صداقت نیست!
 
همه این داوریها،
از سیاهی های قلب ِمردمی،فانی ست
 
که قلبش آشنا با گفته های
پاک یزدان نیست!!
 
من اما ؛ من؛ فقط بودم
و ؛من بودن؛ گناهی نیست !!
چو میدانم دلم از
هر گناهی عاری و خالی ست.
 ((چنین بودن گناهی نیست ))!
و تو ای آنکه، بی رحمانه تازیدی
به قلب  سرخ یک عاشق
که قلبش ماءمن ، عشق و عطوفت بود
 
تو خود را سوزنی زن،تا که دریابی
گناهت چیست!
 که ناحق  تاختن بر دیگری
لطف  و محبت نیست
و راه آن خداوندی که میگوئی
چنین ره نیست !!
چنین ره نیست !!!
فرزانه شيدا ( ۱۳۸۴ )
 
درواقع از اسطوره ها یاد کرده ایم واینکه نام *جوک را آوردم
برای مثال جوکهای ملانصرالدین که بسیار درجامعه ایرانی
 
شایع است اگر دقت کنید
 ملا بیش از آنکه جوک باشد اندیشمندیست
 
***
که ما بواسطه سخن وروایتهائی ازاو
 بسیار برآموخته های افزوده ایم
 
چرا که در هر جوک ومتل وروایتی ازاو
مطالبی نهفته است که هدف از آن رساندن پیامی
 به منو شماست
 
ما اگر بخواهیم روزانه تنها به گفته های
مردم کوچه وخیاباناتکا کنیم 
 همیشه مانند فرفره ای که اورا بحرکت در آورده باشند
 بدون هیچ فایده  واثری  جز سرگیجه گرفتن، سرگردان بودن
وگردشی بدور خود بجائی نخواهیم رسید
وحال که یادی از ملانصرالدین شد وسخن بدینجا رسیذ
لازم میدانم برای گفته خود از روایتی از همان
 
ملانصرالدین برای شما بازگو کنم که در این روایت
نیز پیام همانی ست که من اکنون برای شما از آن سخن گفتم
 
● در راه بازار
 
روزی ملانصرالدین برای فروش اجناس خود
 راهی شهر گردید وپسر خودرا نیز با خود همراه کرده و
 بار بردوش خر خویش نهاده راهی شدند...
در راه رفتن.. زمانی که ملاطناب خر را بدست کودک داده بود
مردم نیز دراه گذر بودند .
دراوائل راه مردی به آهستگی به دیگری گفت:
ملا عجب آدمیست ! با خر میرود اما کودک خود را بر آن
سوار نمیکند
ملا کودک را باشنیدن این حرف بر پشت خر نشانیده
راهی شد چندقدمی انطرفتر زنی به همسرش گفت
ملا عجب آدم بی انصافیست
بر پشت خر اینهمه بار گذاشته است تاره فرزند خود را
هم بر کول این بدبخت زبان بسته نهاده است
ملا کودک را از پشت خر به زمین گذاشت
هنوز کمی نرفته بود که شنید
پیرمرد اینهمه راه تا شهر را میخواهد پیاده برود
 آنهم بااینکه خریرا باخود میکشد
وخندید
ملا خود سوار بر خر شد
هنوز نرفته شخصی گفت ای بابا آدم انقدر خودخواه
خودش سوار بر خر شده کودکش باید پای پیاده
راه بیاید....
 
وملا درمانده بود که این میان کدامین کار را باید انجام دهد
که در نگاه مردم
انسانی ،احمق ،دیوانه ،پیرمردی بی انصاف و  خودخواه
بنظر نیاید
***
وقتی من وشما نیز بدون داشتن یک منبع درست اندیشه
تنها به مردم وزبان وافکار آنان  اکتفا کنیم
باتوجه به اینکه هرکسی ایده وطرزفکرودیدگاهی خاص را
در زندگی خود دنبال میکندهرگز قادر نخواهیم بود
دیدگاهی مستقل برای خود داشته باشیم
نیاز به اسطوره نیز تنها برای این نیست که فقط به فقط
هرآنچه آووآنان میگوید انجام دهیم وبدون هیچ اندیشه ای
 فقط تابع باشیم
بلکه منو شما شخصیت مجزای خویش وتفکر شخصی خود
 را دارا هستیم
وآنچه باعث میگردد که دنباله رو یک اسطوره باشیم
تفاهم فکری ما بااو یا آنان است
برای مثال اگر من ابوعلی سینا را وحرفها وروایتهای
 اورا الگو ی
خود قرار دهم .وبطور دربست تنها نگاهم باو باشد
 وبدیگران وسخنان دیگر بزرگان ایران و دنیا وجهان توجه ای
 نداشته باشم
بسیار امکان دارد که از مسائل مختلف بسیاری نیز غافل بمانم
فرض بگیرید *کانت یا * آبراهام لینکن یا دانته
یا امیل زولاو.....
 هریک ازاینان در زندگی خود تجارب بزرگی داشته اندواز
انشانهای بزرگی هستند که نمونه شاهکارها ویا سخنان
ویا اعمال آنان تا همیشگی تاریخبرجای خواهد ماند
 حال من تنها ابوعلی سینا  را درنظر بگیرم واراین غافل بمانم که
دیگر سرآمدان وبزرگان واندیشمندان جهان چه میگویند 
مسلم است که هریک در جنبه فعالیت خود
 چیزی برای گفتن داشته اند
 
  چیزی برای یادگیری وبهتر زندگی کرد ن  
   و اینکه چرا اسطوره شده اند خود در عمل پیداست 
 
زیرا که در طی زندگی خود ثابت کرده اند که تجارب آنان هدفمند
بوده ونتیجه ای مثبت راگرفته اند زینرو اگر من قصد
داشته باشم در طی زندگی خود انسانی باشم که
لااقل کمتر اشتباه میکند
 وبحد خود قادر به فهم وادراک جهان پیرامون خود باشم
نیازمند آنم که نه تنها به همه اندیسمندان ایران وجهان
توجه داشته باشم بلکه آنچه را میآموزم در طی راه
در اختیار کسانی که نیازمند آن نیز هستند بگذارم
مانند فرزندانم یا عزیزانم
این بسیار درطول زندگی ما اتفاق خواهد افتاد که نیازمند
یاری از دیگران باشیم یا کسی ازما یاری بخواهد
وبهترین راه برای آنکه قادر باشیم جوابگوی
خود ودیگران باشیم
داشتن اسطوره هائی ست که بهترین شکل افکار
را بما ارائه میدهند
افکاری که در تبعیت از آن نه تنها
به اسارت  دنیا وزندگی
نخواهیم بود بلکه حتی رستگاری ورهائی ما
 ازافکار غلط بی مایه ایست که
درکوچه وبازار فراوان یافت میشود وبه پشیزی
خریداری نمیشود
 ودردینیز از دردهای انسانی را مداوا نمیکند
فرگرد اسطوره را درهمینجا به پایان میبرم
باامید بر آنکه اسطوره های زندگی را
آنگونه دنبال کنیم که باعث خوشبختی وسعادت وکامیابی
ما در زندگی باشد.
 
 
پایان فرگرد اسطوره به قلم فرزانه شیدا
 
* اسطوره ها زاینده اند ! آنان برای فرزندان سرزمین خویش همواره امید
 به ارمغان می آورند . *ارد بزرگ

بخش دوم از  ـــــــــــ* فرگرد برآزندگان ــــــــــــ

 

بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

 
ــــ* فرگر د برآزندگان* ـــــ
بخش دوم

نمونه ی دیگر " لئوناردو داوینچی" نقاش ایتالیائی ست که هم در علوم

و علم آناتومی نیز شهرت داشت وهمچنین در نقاشی شهره  زمان دیروز

وامروز هستند:

سایت (آناتومی و داوینچی *همراه با زندگینامه ی او ):

http://forum.iranproud.com/l-onardo-daoynchy-t272611.html

(بدن وعضلات بدن ورگها و تاروپود بدن انسانی ،اندام

و تمامی آنچه سازنده ی بدن انسانی ست = علم آناتومی *)

آناتومی بدن انسان = سایت علمی (آناتومی*):

 بخشی از زندگینامه ی او از سایت ذکر شده:

http://forum.iranproud.com/l-onardo-daoynchy-t272611.html

 جورجیو وازاری*" در كتاب زندگی هنرمندان"

چنین روایت می كند كه وقتی * وروكیو*

 ظرافت، زیبایی و روحانیت كار نوآموزش را دید گفت:

دیگر هرگز دست به رنگ نخواهم زد.


پس از شش سال كار با وروكیو، در سال 1472 *لئوناردو

در انجمن سنت لوك پذیرفته شد. این انجمن متعلق به صنف داروگران،

پزشكان و مقر هنرمندان بود و در بیمارستان سانتا ماریانووا قرار داشت.

این طور به نظر می رسد كه لئوناردو از موقعیت مناسبی كه به سبب استقرار

صنف پزشكان در انجمن پدید آمده بود، استفاده كرد

 و مطالعاتش را در زمینه آناتومی عمیق تر ساخت.

منابع آگاه اظهار می كنند كه شاهكارهای برجسته آناتومی لئوناردو مانند

" سنت ژرم (هیرونوموس قدیس) " در گالری *واتیكان و تابلوی

" آنونسیاسیون عید تبشیر " كه در اوفیتزی

قرار دارد،مربوط به همین دوران است.

به دلیل شهرت لئوناردو

 به  جذابیت و استعدادش در داستان سرایی،

بذله گویی، تردستی و موسیقی

 احتمال می رود كه او بسیاری از سالهای نوجوانی اش را

در خوشگذرانی به سر برده باشد.

ازنقاشی های او:

متانت مسیح، *پرسپكتیو و نظم بی همتای * لئوناردو با احساس آشفتگی

و شوریدگی حواریون در تضاد است.

به گفته ی تاریخ نویس گامبریج، شام آخر داوینچی،

یكی از بزرگترین معجزات نبوغ انسان است.

جدا از نقاشی، لئوناردو به مطالعه ی آناتومی، نجوم، گیاه شناسی،

زمین شناسی، پرواز، جغرافی و نقشه های اختراعات و ابداعات نظامی

 نیز سرگرم بود.

او ابداع كننده ی طرح هایی برای هلیكوپتر، چتر نجات،

 دوچرخه، موتور سه دنده و نردبان كشویی بلند است كه هم اكنون

به وسیله ی آتش نشان ها مورد استفاده قرار می گیرد

 وبسیارند مثالهای آشنائی که منو شما هزاران باره از آنان شنیده ایم

ویا آثار واختراعات آنان را دیده ویا از آن  در زندگی روزانه

استفاده برده ومی بریم.

اما چه چیز این افراد را ز دیگر مردم برتر کرده و  متمایز میکند

جای سوال دارد...

برآزندگان به گفتار سخیف و کم ارزش زندگی خویش

 را تباه نمی سازند .* ارد بزرگ

حال...آیا شنیده اید که

بکارگیری دست راست وچپ ویا هردوباهم

 در فعال بودن  بخشی از مغز

(دست راست، سمت چپ مغز*) و(دست چپ ، سمت راست*)

ودرصورت استفاده از هردودست

(هردو بخش راست وچپ مغز)

 انسان فعال گشته و سلولهای تازه تری میسازد  وحجم مغز نیز

 بالاتر میرود

واگرچه بطور طبیعی سلولهای بدن همواره درحال بازسازی است اما در

 اثر فعالیتهای مغزی وهمچنین جسمی(ورزشهای وبدن سازی*)

سلولهای وعضلاتبدن افزایش یافته ،

 در بدن سلولهای قدیمی دفع گردیده وهمواره باز سازی میشود

زین سبب  میگویند

انسانهائی ازاین دست بسیار نیز خلاق  میباشند ونبوغ آنان معمولا 

شگفت انگیز است وبه همین سبب"  قدرت حافظه وخلاقیت "

در افرادی که با هردودست کار میکنند بسیار بالاست

واز هوش سرشاری برخوردارند ولی باید پرسید :

چرا عده ای اینگونه هستندوعام مردم نیستند

اما این را مسلم بدانید که هیچک ازعلوم ودانش

ومهارتها  در زندگی بخودی خود نیست صرفنظر از استعداد ذاتی

اینرا نیز باید بدانیم

که ماانسانها تنها با تمرین و تلاش وتکرار وادامه در آن میتوانیم

 بهترین ها باشیم

ودر هرچه که اراده کنیم به آن دست یافته وآن فن وعلم ویا کار را برای

خود  آسان کرده وراحت از پش انجام هرچه میخواهیم بر بیائیم

 یک ضرب المثل نروژی میگوید:

 trening gjøre deg en master  

به معنای آنکه تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند

 در نهایت سخن اینکه تمامی ما انسانها درصورت آنکه خود خواستار این باشیم

 که در حرفه وعلم وهنری پیشرفته کرده وخود را به

جائی بر سانیم تنها کافیستدر آن کار به تمرین ویادگیری مهارت های

 آن بپردازیم واستعداد های درونی خود

 را شکوفا کنیم مغز پذیرای تمامی آن چیزی ست که ما باو میآموزیم

 ودر صورت آنکه میدانیم کدامین استعداددرما شکوفا تر است

میتوانیم در رشد آن تلاش کنیم بااین تذکر که بسیارند انسانهائی که

با وجود نداشتن استعداد درکار ورشته ای قادر به یادگیری

 وانجام آن بصورتی همراه با مهارت نیز بوده اند .

واین خود نشانگر این است که :

(خواستن توانستن است*)!

اگر بگونه ای درست  آنچه را که میخواهیم ، بیاموزیم، یاد بگیریم وانجام دهیم

را با اشتیاق دنبال کرده ودانش آنرا بیاموزیم وبه تمرین وتمرین بپردازیم

لذا من وشما نیز میتوانیم چون بخواهیم یکی از برازندگان تاریخ خود باشیم

باامید موفقیت همگان در سراسر دنیا وگیتی 

پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است. ارد بزرگ

ضرب المثل نروژی میگوید:

 trening gjøre deg en master  

به معنای آنکه تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند!

تا دیداری دوباره در فرگرد بعدی :بدرود

پایان: **  فرگرد  برآزندگان  **

به قلم : ــــــــــ*  فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ

 farzaneh sheida

ـــــــــــ* فرگرد برآزندگان ــــــــــــ

بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

ــــ* فرگر د برآزندگان* ـــــ

((  زندگی چیست نمی دانم من ، من فقط میدانم زندگی سهم من از بودنم است ))

شاعر: مهدی مقدسی- از سایت شعرنو

دراین بخش از فرگرد های ارد بزرگ در فرگرد برازندگان اولین سوالی که 

 دراولین قدم فکر را مشغول میکنداین خواهد بود که "برآزندگان "چه کسانی

 ممکن است باشند.

از دیدگاه من برآزندگان افرادی هستند که درصحنه ی زندگی سازنده

ومهیا کننده ی زندگی بهتر برای مردم می باشند

 

میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ

این گروه شامل : بزرگان : اندیشمندان ، کاشفان ومخترعین،

 واستادان وعُلمای هرگونه دانش علم وپیشه وصنعت .....

اینگونه افراد نیز چون  فرگرد "مردان وزنان کهن"

انسان هائی از میان خود ما هستند

تفاوت برآزندگان این است که اینان در زندگی خود

چه به فقر باشد چه به ثروت

هرگز هیچ چیز را مانع یادگیری خود نمیدانند

 وبسیار نیز کنجکاوند

این گروه  همواره دانشی بیشتر از یک یا دودانش را

در زندگی خود دنبال میکنند

علاقمندی های متنوعی دارند ، بموقع وبی موقع

از هر گونه تفریحاتی که در آن شور وانرژی وجودداشته باشد

یا بگونه ای کنجکاوی وهیجانات درونی آنان را ارضا کند ،

 بهره مند میگردند

و باوجود آن که ، درحین کار بسیارانسانهائی جدی وبا پشتکار

هستند ،اکثرا انسانهای شوخ طبعی

 با "ظرافتهای دیدی وچشمی" درنگاه هستند

و عمق مسائل را بگونه ای نگریسته و دنبال میکنند که " خود "

به آن علاقمندند .

 شکل دیدگاه آنان معمولا با مردم عادی متفاوت است

برای مثال:

 از آنجا که " زاویه  ی دید " اینگونه افراد بدرون وبه

علاقمندی های آنان باز میگردد ،  

لذا ممکن است همزمان با یک فرد عادی به یک منظره

از طبیعت نگریسته ، اما درزمانی که فرد عادی ،

آب ورودخانه وآسمان وزمین را نظاره میکند

واز آن لذت میبرد،

 نگاه فرد برآزنده در کنار دیدن تمامی اینها

 " بیشتر متوجه ی  جزئیاتی ست که مورد علاقه ی اوست"!

کجاست سینه کش کوهستان سرد و بلندی که گامهای

 برآزندگان را بر تن خویش به یادگار نداشته باشد ؟ . ارد بزرگ

وممکن است دراین میان بطور مثال:

 درهرنگاه بر زمینِ کنار رودخانه

به سنگهای متفاوتی که برای مثال در آن ذرات شیشه برق میزند

یا رنگهایش در هر گوشه متفاوت است نیز دقت کرده

حتی به جمع آوری وبازی با آن بپردازد ، یا به امواج دریا

خیره شده اما در ذهن خود به "شدت  بادی که در حال وزش است "

تفکر کرده باخودبیاندیشد که چقدر میزان شدت باد می بایست

وی باشد تا این امواج با سرعت بیشتری ، به ساحل برسد

وهمواره دردرون ذهن واندیشه واحساس وافکارخود 

درحال تحقیق وبررسی همه چیزهستند:

برآزنده نمی گوید کیست ! او می گوید چیستی ؟  

و از چیستت تو را به آسمانها می کشاند . * ارد بزرگ

******

ایشان گوئی در تمامی مدت زندگی خود،

خود را در اسارت  سوالات خویش می بینند ونیازمند آن هستند که

برای خودوافکار خود جوابی پیدا کرده علل ودلایل همه ی آنچه

مورد علاقه آنهاست را جستجو کرده

وتا حدامکان در مدت حیاط خود بدنبال این هستند که

 هرچیز را تغییر دادهواز آن چه خود وچه دیگران 

به بهترین شکل ممکن استفاده کنند :

هرگز دل من زعلم محروم نشد

کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد ودوسال فکر کردم شب وروز

(""معلومم نشد " که هیچ معلوم نشد!!*)

** خیام**

ودرکنار این خصایص اخلاقی نیزدرحرفه وکار 

و سرگرمی ها ،چنانچه حرفه ی اولیه آنان

" رشته وعلومی خاص و مشخص شده " باشد ،

تفکر آنا ن بمانند اندیشمندی چون

 شوپنهاور که خود یکی ازاین افراد است اینگونه است

 که خود او میگوید:

اگر ما چيزي را مي خواهيم براي آن نيست که دليلي بر آن پيدا کرده ايم

 بلکه چون آن را مي خواهيم برايش دليل پيدا مي کنيم. شوپنهاور

اما  همواره " دیگر رشته های زندگی "را نیز  پیگیری 

کرده وهمیشه با علاقمندی کامل آنچه را که  در جستجوی آن

هستند و پیدا کرده وهرروزه بر علم خویش میآفزایند ،

ودرعین حال هیچ چیزی را مانع از فعالیت خود نمیدانند

 خواه روانی وروحی باشد خواه کمبودها جسمی و یا حتی آلام ودردها

ومشکلات جسمی دیگر....

درواقع هریک ازاینها مزید برعلت شده تا بیشتر درپی رفع آن باشند

وچاره راهی بیابند

درهر دشتی که لاله زاری بوده ست

از سرخی خون شهریاری بوده ست

هرشاخ بنفشه کز زمین میروید

خالی ست که بر رخ نگاری بوده ست

(خیام*)

برآزندگان (  زمانی هم که ، مخالفت اطرافیان و ناسازگاری

وحتی تمسخرهم کیشان وهم مسلکان وحتی نزدیکان خود*

را نسبت به علاقمندی ها یا اموری که درحال انجام آن هستند، ببینند ،

بی هیچ واکنشی  در دنیای خود، بکار خویش میپردازند

 وهیچ یک ازاین عوامل،قادر نیست" توجه وعلاقه " وحتی

"مشغولیت ذهنی وفکری "آنان را از آنچه

 بدان مشغولند ،وا داشته یا آنرا کمتر کرده و ازبین ببرد.)

 

● اسارت

" اسارت " قصه ی  زندان  شدن  نیست

گهی ،  در  اوج  ِ    آزادی     اسیری

نه دیواری ، ز سنگ است و  نه شیشه

ولی   در"   اندرون" ،   پابند و گیری

" رهائی" ،  هـمچو   برگی در  خزانی

  ولی " سرگشته"  د ر راه  ُو مـسیری

ترا   بادی  برد   هر   سـو  که  خـواهد

نمی بینی  ، کسـی    دستش     بگـیری

"اسارت   قصه ی  زندان شدن   نیست"

 اسـیری    گر     غــم ِ   دنیا ،    پذیری

دل و  روحـت  ، رهـا  باید  ز غــم   کرد

نمی خـو اهی  ا ـگر،  از   غـم ،  بمیری

دلِ ِ   آزاده  ،   آزاد ِ   جـــهان   اسـت 

تو خود، از رنج این " غـمخانه" ، سیری

بـکوش   امروز  وُ  بـگذ ر  از   گذشـته

که " شـادان دل"   شـوی  در روز پیری

و گرنه ،    با   غــم  وُ  رنــج  ِ   گذشـته

به هـر ، راهـی روی ،  سـودی   نگـیری 

 فرزانه شیدا -   f sheida

اینان هرگزدر  زندگی قادر نیستند در گوشه ای نشسته

وناظر گذرزندگی  خود یا زندگی دیگران باشند

 وحتی درحالت نشسته وآرام نیز

دردرون با " افکار پرهیجان  یا سازنده یا جستجوگر خویش" مشغولند ،

ــــــــــــــ* میخواهم آرام بگیرم*ــــــــــــــــــــ

دراعماق کهکشان ...دراعماق دریا

در اعماق زمین نگریسته ام

امشب مرا "عمق دل" آشفته کرده است!

می بینم که در عمیق ترین لایه های قلبم

در سرخ ترین طپشهای دل

 در شریان رود درون رگهایم

جنبش دیگری ست..با بیقراری وبی صبری!

بخود میگویم:آرام قلب من!

" دویدن" هرگز،

چه در عمق دل چه برروی زمین

جز طپیدنهای بیهوده نبوده است!

میخواهم پس اراین آرام وقدم زنان

راهی شوم!

از دویدنهای بیهوده وعاصی به جان آمده ام

ضربانهای تند قلبم مرا کلافه میکند

مرا کلافه کرده است!

کافی ست مرا...کافی 

میخواهم آرامی بگیرم!

میخواهم " عصر دویدن" 

را برای "دوندگان " دنیا ، وا گذارم

نمیخواهم " دونده ای " باشم

باشماره ای برسینه...در آرزوی " خط پایان "!

...وبردن  " جام " که بی هیچ نگاه

به پیرامون خویش

تنها میدوید ...میدوید...میدوید!

و" حرمت جاده " را نیز نگاه نمیداشت!

من پایان نمی خواهم!

من در خط شروع ایستاده ام

هرکس میخواهد بدود...بگذار بدود!

من تنها زمانی خواهم رفت...که بدانم ....

بیهوده نیست!

"بُردن با تعجیل" لطفی ندارد مرا!

میخواهم ارام ، ازخط کشی ها عبور کنم

میخواهم در پارکینگ های زندگی

هرجا  " جائی بود"  پارک کنم!

میخوام"عبور" معنائی داشته باشد

"سفر" لطفی..،.."گذر" ارزشی!

میخواهم "بدون جام طلائی " برنده بودن

درعبوری آرام....پس از پارک اندیشه هایم

قدمی داشته باشم ...درطبیعت خداوند ... در راه ها !

دیگر ازچکش "طپش"برروی قلبم

به جان آمده ام!

میخواهم طپش قلبم

نوازشی بر روحم باشد

از شدت ارامش!

میخواهم ارام بگیرم...میخواهم

"بی تعجیل" زنده باشم

بدون دلهره زندگی کنم

ارام درگذر باشم...ارام در گذر!

میخواهم...آنگاه که مرا می بینی

تو نیز آرام بگیری!

ایدل...زین پس زندگی را

" آرام " زندگی کن ...دویدن کافی ست!

آرام بگیر ایدل آرام!

۲۳ تیرماه ۱۳۸۲/۲۰۰۳

 فرزانه شیدا -   f sheida

 ازاینروست که برای برازندگان  همیشه" خلوت  وتنهائی ولحظات باخود بودن

 (" بهترین وامن ترین مکان برای" افکار و اجرای خلاقیت های " ) آنان است

میگویند

میگویند...آری... بدون تردید میگویند

دو با دو میشود چهار!

دل ِمن" حساب  وکتاب " نمیخواهد

" آمار" برایش مگیر

" سرشماری"  نمیخواهم!

" محاسبه ی انسانها " ، درهرکجای دنیا که باشند

همیشه ، کسل کننده بوده است

نه فقط برای من ...برای مردم نیز!

بگذارید بجای " سرشمردن ها"

دلها را بشماریم

تعداد جمعیت کشور " ایکس /X "

میشود: یک ملیون " دل"

عاشقان را باید

به تولید دلهای کوچک، تشویق کنیم

تا تعداد عاشقان، با کمبود نسل مواجه نشود!

زیرا که نسل عاشقان ،رو به انقراض است!

....

آری...دنیا چنین زیباست

اگر شمارش دلها و عاشقان را شماره کنیم

دنیا آخر.... نیازمند عاشقان است

آری...دنیا اینچنین زیباست!

۲۴تیرماه ۱۳۸۲فرزانه شیدا  

 و همچنین " قوه ای محرکه  ای" که دروجود  ایشان، آنان را وادار میکند  که هرگز

قادر نباشند لحظاتی را در بیهود گی  سرکرده وبه اتلاف وقت بپردازند

وحتی سرگرمیهای آنان نیز بگونه ای هدفمند است وبطور مداوم

به کاری وچیزی مشغولند ،چه با افکار خود چه با سرگرمی ها چه باانجام اموری

که برای آنها مهم وضروری بشمار میرود

درواقع برای این افراد همیشه همه چیز مهم یا جدی ست

وحتی درحین شوخی ومزاح ،هم " هدف وفکر وریشه ای "

در اعمال وسخنان آنان موجود است،

 چراکه دردرون همیشه درحال فکرکردن هستند

برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟... ارد بزرگ

از دیگر* اشارات  ونشانه های موجود در روحیه این افراد" :

*دیدگاهی ست طنز گونه  به امور جاری زندگیست وهمچنین دیدی  انتقادگرانه

که ظرافتهای خاص خود را داراست ودرواقع اگر چنین " نگاه و طرزفکری "

 ا دراختیار نداشتند با دیگر مردم هیچگونه تفاوتی نمیکردند وتمایز آنان دقیقا

درهمین مرحله آشکار میشود که : برای آنان

"هیچ چیز (همانگونه که هست*) ،نیست "!

یعنی آنان بدنبال دلایل همه چیز هستند و سوالات آنان در

" چراها وبرای چه"  خلاصه میگردد

برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟... ارد بزرگ

ذهنیت وتفکر ونوع نگاه اینان همراه با "  هوش سرشار این گروه "

هرگز  در" خویش درونی  آنان " ودر وجود درونی وروح وفکر

 واندیشه های این افراد،آرام نمیگیرد ودرخواست ومیل درونی وباطنی آنان

 چون "محرکه ای که همیشه درجریان"

 باشد وبمانند برقی که همواره " کلید روشن شدن " آنان

زده شده  باشد یا متصل باشد

و بمانند اینکه همیشه

 دوشاخه ی متصل به برق بوده باشند  همواره ،

درجریان زندگی ِ"زنده و مانا "، فعال هستند

* برآزندگان گرما بخشند ، سخن و گفتار آنان راه روشن آیندگان است . ارد بزرگ

● شب وعشق

پریشان بود...

چون بادهای آشفته ی بیقرار

عصیان داشت...

چون تلاطم موج های دریای طوفانی....

بیقرار بود

چون سرگشته موجی  بی ساحل

.... و نگاهش ،جوشش چشمه های درد را

از عمق خموش سینه ی خویش...

به فریاد آگهی میداد!

آفتاب وجودش ...در جنگلهای دوردست

و درختان درهم پیچشده.... گم میشد

و غروب خاطرش

در پشت کوهساران بلندوُ...

قهوده ای وخاکی ، رنگ می باخت

اما شبهایش ...آه شبهایش

شب های او ... دریای آرام وعمیقی بود

که بیصدا موجهای افکارش را

به ساحل اندیشه های  شبانه میکشید

اینجا در عمق تاریک وپنهان ِشب

گوئی در عمق یک دریا ... سکوت ....

دور از هیاهوی روز...خود را باز میافت

خودِ درونش را!

و افکار او ، علفهای روئیده سبز زیر آب بودند

که دریک سبزی ملایم ولطیف

درموج اندیشه های آبگونه ی روح

او را... آرام میبخشید!

او عشق را ... در عمیق ترین

عمق زندگی جستجو میکرد!

نه در دل خاک

در دل کهکشان ...یا عمق دریای آبی!

گوئی , تن به آب سپرده 

دست در دست قطره های آب

به دوردستهای اندیشه آدمی ... ره یافته بود.

شب ِ او... شب دریائی افکاری بود

که در انتهای خویش،به محبتی آرام دهنده

وعشقی عمیق میرسید

دریای خاطر او، حتی در طوفان نیز

میتوانست ، عشق را ازاو باز پس گیرد

 درعاشقانه های درون او...

عشق او دریائی بود!

چون مرواریدی در صدف

درعمق دریاها...

بسی پنهان ...ودور از هر نگاه.

عشق او...از آن او بود و بس .

 تنها از آن او!

17 فروردین 1368

ف .  شیدا

اینان هموراه لحظات را در هر ثانیه اش با افکار وهیجانات

 وقوه ی محرکه ی درونی خویش ، زندگی میکنند

بگونه ای که حتی گاه اگر ناچار به آرام گرفتن در جائی ومکانی باشند

بسیار کسل و در درون آشفته خواهند شد وبدنبال راه گریزی از

چنین مکانهائی میگردند

برای این گروه هرگز معنای استراحت معنی واقعی خود را ندارد

واستراحت نیز برای اینان بگونه ای بهره برداری از زمان برای یادگیری

 ویا انجام کاری تفننی "اما ثمر دهنده است "! درواقع

"همیشه باید کاری انجام شود "

کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست .* ارد بزرگ

 

واستثنا دراینگونه مسائل، کمتر ازآنان دیده میشود درواقع  حتی بدرستی

یادنگرفته اند که بدانند :

"چگونه میشود استراحت کرد " ومعنای استراحت چیست!

واین گروه همان انسانهای بزرگی هستند که حتی درخیال وتفکر خود

از میوه ای عادی چون  " سیب  در حمام  خانه خویش

" جاذبه زمین  " را کشف میکنند !!!

وهمان گروهی که بقولی" دود چراغ خورده اند"!

وچه فقرچه ساعت خواب  وزمان روز و شب ونیمه شب نیز برایشان بگونه ی

 بقیه ی مردم عادی " زمان  ووقت آرمیدن " نیست

وانگار همیشه کمبود وقت دارند یا زمان

برایشان کوتاه تر از ۲۴ ساعت است وچیزی بیش از ۲۴ ساعت را

در دایره ی ساعت زندگی خود طلب میکنند.

ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بستر خویش دارد . ارد بزرگ

*ــــــــــــــــــــــ*  طغیان لحظه ها *ــــــــــــــــــــــ*

 در طغیان لحظه های درد ...
که فریاد سر نداده ی ،
عشق را
 فرو میخورد
و سکوت بر صدا چنگ می کشید!..
و گامهای ِ شتابنده ی ؛اشک ؛
راهروی ِ ؛صبر خویش را؛ می دوید ...
در ؛بی صبری ِهمیشه خاموش بودن؛! ...
در شکایت ِ ‌؛‌ِهمیشه؛ بیصدا ؛ گریستن ؛ !

شبها را،
 تا صبح  بدرقه کرده ام،... بسیار!
...آری بسیار!
کنون نشسته بر ایوان صبح ،
در بدرود با ستارگان شب
آنچه باقی ست ،دلی ست
که هنوز عـشق را
جستجو میکند !

و بی آنکه بداند ، میدانست
راه ِرفتن ، اگرچه طولانی

نمی بایست ، تسلیم لحظه های
نومیدی بود ...
اگر که میخواست از پای نیافتد !
اگر که میخواست بیهوده نباشد!

چـراکـه ...
زندگی معنایش  هرگز باختن نبود
زندگی هرگز معنایش باختن  نبود  .

*ـــــــــــ   ۱۳۸۳ فرزانه شيد ا  ـــــــــ*

اینان گوئی از آ سمانها اجیر وموظف شده باشند 

"که تا زمانی که هستند" از پانشسته از کمترین

وکوچکترین لحظات زندگی خود،  بهره ای مناسب ببرند"

تا درنبود خود نیز مانا باشند ویا لااقل آنچه لازمه ی زندگیست

ازخویشتن بجا گذاشته باشند.

برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است. * ارد بزرگ

وگوئی بمانند  پدر ومادری هستند که همیشه

در فکر  کودکان خود بوده و درتلاشی شبانه روزی هستند

 تا حداکثر آرامش ورفاه اجتماعی

 در زندگی خود  و منو شما را فراهم آورند

ما شاید دود چراغ را بخاطر قطع برق خورده باشیم ،اما آنان که از

روزگاری و دوران پیش ازما ودرزمانهای  گذشته  

 بوده اند شاید  از سر نیاز و برای ادامه کار خویش

وتحصیل وخواندن دود چراغ را  خورده باشند

اما این دسته که امروز نیز هستند نیز گاهی به شمع وچراغی

 پناه برده اند تا درخلوت خود وبدون آزار دیگران، توان آن را

داشته باشند تا بگونه ای در آرامش روحی ، فکری وذهنی به

 مشغولیات خویش که همانا سازندگی وکشف و پدید آوردن وخلاقیت و

پدیده های نو و نوآ وریست  را در خلوت خود، جان ببخشند .

دارایی برآزندگان ، دلی سرشار از امید است

 به پهنه و گستره آسمانها . *ارد بزرگ

"ذوق وعلاقمندی " این افراد "تا رسیدن به مرحله  نهائی ونتیجه "

 آنگونه است که درصبوری کامل همه وهمه ی کشفیات ،اختراعات ،

 سازندگی ها ونوآوری های خود را  در درون خود

 ریخته و نگاه داشته وبااینکه

"شوق رسیدن به" مرحله نهائی"را دارند

 اما همه را برای خود حفظ میکنند

برآزندگان مست شرآب هزاران ساله تاریخ کشورخویشند سخن آنان

جز آهنگ خیزش و رشد نیست . ارد بزرگ

وبا شکیبائی تحمل میکنند تادرزمانی  که  

"کار وهدف"

 سرانجام گرفت آنگاه، " آنرا باتمامی  اشتیاق خود با دیگران سهیم گردند "

و تارسیدن به هدف لحظه ای از کار بازنمانده و در

هرفرصتی به ادامه کار،تحقیق، تمرین ، یادگیری و  آزمایش

 و هزاره وهزاباره" تکرار" را

نیز به جان میخرند و چیزی بنام " ناامیدی"  در آنان  هرگز

معنا ومفهوم قابل درکی ندارند 

برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید . *ارد بزرگ

ودرعین حال هرچقدر هم دیگران بر آنان خرده گرفته و یا آنان را به هرشکلی

منع از ادامه کار کنند چه با تمسخر چه با مخالفت وهرگونه رفتار منفی

وسردی دهنده ای بخوبی قادر به مقاومت هستند

*برآزندگان سپاه یاران خویش را تنها در

 آمدگان و زندگان نمی بینند . *ارد بزرگ

....و:

برآزندگان چشم در دست پر از بذر خویش دارند و آسمانی که مهربان است

 صدای غرش باد هرزه گرد آنها را از راه خویش برنمی گرداند . ارد بزرگ

چراکه در درون چیزی بنام

 " باید "  و  "من میتوانم " و"من باید بتوانم "

باعث میگردد تا انرژی لازم بر ادامه کار در وجودشان حفظ شده

 وهرگز کسی قادر نیست ایشان را از راه رفته باز گرداند وحتی اگربا

شکستهای پی درپی نیز  روبرو گردد

 باز اینرا نه هرگز شکست بلکه تجربه  نامیده وبا اعتقاد به اینکه آنچه

میخواهد "باید بشود " وبرای ایشان 

 هیچ چیز هیچ وقت  غیر ممکن نیست

وکلمه ی

" هرگز نگو هرگز" و "غیر ممکن هم غیر ممکن نیست"

شعارهای همیشگی اینگونه افراد نابغه  و خلاق  دنیاست که

تا آخرین نفس پیش رفته وحتی اگر در ظاهر امر با مخالفان خود

 با سازگاری رفتار کرده واینگونه وانمود کنند که

 به حرفهای آنان اهمیت میدهند و یا حتی عنوان واعتراف کنند که :

" آری چندین بار شکست خورده ام"!

اما باز" معنای شکست خوردن" بر این افراد هرگز معنای

 " تمام شد" وباید "فراموش کرد"

یا بقولی :" از خیر آن گذشتن وزحمت بر خویش کم کردن" را ندارد.

این تفاوت عمده برآزندگان با افراد عادی جامعه است

برآزندگان بدنبال دگرگونی و رستاخیزند ، رشد در کمینگاه 

راه های نارفته است .* ارد بزرگ

 و به همین دلیل  ، برای خود من این قشر از جامعه

هیجان انگیز ترین ، جالبترین وجذابترین افراد جامعه هستند که

خواندن زندگینامه آنان چه از گذشتگان چه معاصرین، همواره ودرهمیشگی

زندگیم بسیار هیجان آور بوده وهست

وبطور مداوم زندگی این برآزندگان را

 اگر جزمعاصرین باشند با علاقمندی هرچه بیشتر

 دنبال میکنم وسرنوشت آنان برای من از هر چیز دیگری

 در دنیا  "مهمتر وجالبتر وخواندنی تر ودیدنی تر" است .

وبهترین استادان و آموزنده ما در راه زندگی.

اینگونه انسانهای خلاق ونابغه گروه تشکیل دهنده ی علما واندیشمندان،

 استادان ، شاعران و نویسندگان جامعه هستند که همواره

 درحال سازندگی وخلاقیتند

 وجا دارد که همه گونه امکانات رفاهی را برایشان فراهم گردد

 تا در انجام آنچه  می بایست انجام دهند دستی باز وموقعیتی فراهم شده

داشته باشند

چراکه همگان مدیون این افراد هستند که با انجام کاراهای خود بنوعی به

بشریت خدمت میکنند چه این خدمت در جنبه های

 کمک فیزیکی به انسان باشد چه عملی چه  معنوی وروحی.

واما  یک نمونه بارز ومشخصه ازنوابغ  تاریخ میتوان از:

* موسیقدان آلمانی بتهون *را نام برد

که با وجود کر بودن موسیقدان بزرگی بود

و بهترین سمفونی زندگی خود را

که "سمفونی نهم" نام دارد

 درزمانی نوشته واجرا کرد که بطور کامل شنوائی

 خویش را ازدست داده بود وزندگینامه او بعنوان یکی ازنوابغ دنیا

بسیار خواندنیست  و حتما جالب است بدانید بتهون آدمی 

بسیار بدخلق وشلخته بود:

لینک زندگینامه بتهون:

http://www.harmonytalk.com/archives/000314.html

و همچنین لینک زندگینامه بتهون  نوشته شده توسط یک پزشک:

http://1pezeshk.com/archives/2007/03/post_450.html

کنجکا وئی " برآزندگان " سرچشمه  از قدرت استعداد ونبوغ وخلاقیتی ست

که این گروه از مردان وزنان جامعه در وجود

اندوخته اند وهرگز سیراب از آموزش بیشتردر همه علوم وهنرهای دیگر

 نمیشوند وتا آخرین لحظات زندگی از هرامکانی 

برای یادگیری بیشتر استفاده میکنند 

* برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان

 را بارور می سازند . ارد بزرگ

از نمونه های بارز  " ابوعلی سینا "

را میتوان نام بردکه

در دانش وعلم از بیشترین دانش

زمان خویش بهره مند بود ودر طب و انواع گوناگون علوم تبحر داشت

نمونه های دیگری که برازندگان میتوان نام برد :

آلبرت اینشتین (به آلمانی: Albert Einstein ) است

 اودر(۱۴ مارس ۱۸۷۹ - ۱۸ آوریل۱۹۵۵) فیزیک‌دان نظری زادهٔ آلمان بود.

او بیشتر به خاطر نظریه نسبیت و بویژه برای هم‌ارزی جرم

و انرژی (E=mc۲) شهرت دارد.

علاوه بر این، او در بسط تئوری کوانتوم و مکانیک آماری سهم عمده‌ای داشت.

اینشتین جایزه نوبل فیزیک را در سال ۱۹۲۱ برای خدماتش به فیزیک نظری

و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد.

 او به دلیل تأثیرات چشمگیرش، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیزیکدانانی

شناخته می‌شود

که به این جهان پا گذاشته‌اند. در فرهنگ عامه، نام «اینشتین» مترادف

هوش زیاد  و نابغه شده‌است

چه فریست زندگی را آنگاه که : برآزندگان را نشناسی ؟ و در خود بپیچی ؟ارد بزرگ

دنباله این فرگرد دربخش دوم فرگرد برآزندگان

به قلم فرزانه شیدا

بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ * فرگردمردان و زنان کهن *

به نام نیکو گر بمیرم رواست....... مرا نام باید که تن مرگ راست!

بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

ــــ* فرگردمردان و زنان کهن ــــــ

دراین بخش  به بررسی افکار اُرد بزرگ

در باره  " فرگرد مردان وزنان کهن" خواهیم پرداخت

در درجه ی اول می بایست براین توجه داشته باشیم که

چرا کلمه ی کهن براین فرگرد نهاده شده است

این واژه به معنای کهنه بودن یا پیر بودن نیامده است

که معنائی ژرف تر دارد و پایه ی آن براساس

انسانها ومردان وزنانی ست که تجربه های کافی از

 زندگی را دارا بوده وبا دیدگاه عمیق ونگاه بصیرت خود

میتوانند   زندگی وآینده را نیزپیش بینی نمایند .

ودرعين حال نام مردان وزنان کهن  ميتواند اشاره اى

نیز باشد بر آنان که پيش از ما بسیار ضرب المثل ها

وتجارب زندگى را براى نسل بعدى وما به

ارمغان نهادند...اما....

لازم به تذکر است که ما از:

* جادوگرا ن و یا    افرادی  که ازدنیای  ماورای طبیعه*

آمده باشند صحبت نمیکنیم

 بلکه از انسانهای واقعی حرف میزنیم!

انسانهائی که عمق درک ونگاه آنان براثر تجارب بیشمار زندگی

 انقدر است که که میتوانند پیش ازعمل ، نتیجه عمل را

پیشاپیش به شما بگویند." شاید بپرسید چگونه ؟"

آیا  این ضرب المثل را شنیده اید  که میگوید :

" پیشـگیری بهـتر ازمـداواسـت "

بگذارید این جمله را ازنگاه چنین زنان ومردانی برای شما ،

البته آنگونه که خود این مطلب را درک میکنم و به آن اعتقاد دارم ، تفسیر کنم.

همیشه میگویند انسانهای محتاط هرگز کاری را نمیکنند که خالی از احتیاط باشد.

حال درتصور خود این رانظر بگیرید که دریک حیاط دومادر ودوکودک باشند

وخانمها مشغول  صحبت وکودکان درحال بازی ..

در داخل این حیاط ودر وسط آن یک حوض با چند ماهی وجود دارد

، در گوشه ای دیگر پله های زیرزمین ودر بخش دیگر باغچه ای کوچک

 (شاعرانه اش کنیم)" پراز گلهای رنگارنگ محمدی"که من بسیار دوست دارم!

و حال ..." شکل نگاه " این دومادر باین حیاط میتواند بدو گونه باشد

برای مادراولی همینقدر که کودک سرش به کودک دیگر

گرم است واو زمان فراغتی برای صحبت یافته است

کافیست تا تمامی  فکر وذکر خود را به حرفهای خانم مقابل گذاشته وکاملا جمع

  باشد که درحیاط دربسته ای که آنان هستند هیچ چیز نمیتواند آرامش محیط

را برهم زندوخطر ی نیز متوجه بچه نیست.

درنگاه خانوم دوم  اما، تنها چهره ی زن نشسته درمقابل او نیست!

اودرعین حال که به سخنان این خانم گوش فرا داده و جواب نیز

میدهد تمامی مدت نگاهی هم بر فرزند خود دارد

چرا که: 

 احتیاط شرط عقل است

ولااقل او میتواند بااین " مراقبتِ چشمی" اگر درجائیخطری را متوجه فرزند خود

دید باو نهیب زده واو را متوجه کند .

مثلا بگوید:  زیاد داخل حوض خم  نشو، ماهی ها همانجا هستند

وجای دیگری نمیروند اما  تو ممکن است بداخل حوض بیافتی!

یا زیاد درحال دویدن به پله های زیر زمین نزدیک  نشو

یا مواظب باغچه باش گلهای رز خار دارد وممکن است بروی آن بیافتی!

البته این موضوع حمل براین مسئله نشود  که مادر زیادی از حد

آزادی بچه را درحیاط محدود میکند ومانع از تفریح

فرزند خود میشود ...درجواب باید گفت گاه جلوی بعضی اتفاقات را نمیشود گرفت

 ودر تمام  زندگی نیز قادر نیستیم  که همیشه

بدنبال عزیزان خود باشیم وارا از سقوط یا هر واقعه  دیگری بدور نگه داریم

اما این در" ید قدرت ماهست "  که باو " احتیاط " را بیآموزیم.!

وتوجه کردن به اطراف ومحیط بازی را آموزش دهیم

واین خود در زندگی او نقش مهمی را بازی خواهد کرد .

چراکه  فرزند نیز، خواهد آموخت که درمحیطی که هست

همه آنچه راکه در آنجا وجود دارد ، دیده ومراقب رفتار واعمال خود باشد

 واز زیان ها وآسیبهای احتمالیدرامان بماند.

همین مطلب در کل زندگی ما انسانها ، درهمه ی سنین  نیز " نقش عمده ای

 را بازی میکند....و اما 

 * انسانهای کهن* با تجربیات وهمچنین دقت در برابر عوامل خارجی  ، 

 همواره نوعی توجه ،  نگاهی تیز بین، اندیشه ای آماد وبه شکلی موشکافانه،

 احتمالات را درحد بالائیقادر بدیدن هستندهمانگونه که شاعر میگوید:

توُمو میبینی ومن پیچش مو

تو ابرو من اشارتهای ابرو!

در نتیج اینگونه افراد ، قادر هستند که هم خود  وهم دیگران را ازپیامده ها وپیشآمدها

وحتی خطرات احتمالی آگاه کردهو به دیگران  هشیار های بموقع وپیش بینی شده ای

 را بدهند.ودرعین حال اینگونه افراد هرگز در زندگی 

 به اینکه درجائی  ایستاده و فقط ناظر آنچه میشود یا خواهد شد

باشند ، نخواهند بود چراکه همیشه بقولی به روز هستندوهمواره دریک

 " هشیاری دائمی " زندگی میکنند

* نگاه مردان کهن ایستا نیست آنها دورانهای آینده را نیز به خوبی می بینند . ارد بزرگ

ــــــــــ  ●*  بیــدار*● ــــــــ

بدل آرامشی در خواب می جستم

که آنهم در پریشانی، مرا بیدار می سازد

...و می بینم که خواب دیگران ،

مانند " ظلمت " سخت سنگین است !

...و در آرامشی خفتن  ،خیالم را تمسخر میکند،

با نیشخند تلخ تاریکی  !

شب آرام است و من ،با واژه هایم  مانده ام تنها

خیالم میرود همراه اندیشه ، بدنبال شب رویائی شاعر

کمی تاریک میگردد به ابری نور مهتابم ، وابر آرام

بیک بوسه، جدا میگردداز،آغوش  ماه شب

ستاره در نگاهم میزند چشمك ، و بیدارم !

سکوتی سخت و سنگین است !  

کسی شاید بغیر از دیدگانم ، باز بیدار است...

کسی شاید به شب با روح بیداری

درون خلسه ای نجوا به  شب دارد

کسی شاید میان انتظار و لحظه دیدار

زمان خواب را رویا کند،در شوق بیداری

که فردا را ببیند در نگاه او

میان وعده گاهی ،روشن از آن دیده آرام

که بر او همچو آغوش است

دلی عاشق بیک رویا   ، باوجی همچو پرواز است...

واوج عاشقی زیبا !

محبت در نگاهش رویش یک عشق

و عاشق زندگی کردن، چو یک رویاست

و جز او قلب غمگین هم ندارد خواب

و آن بیــدارِ  روح ِغرقه در افکار

که میجوید جواب از " هستی و بودن "

....و چشم شاعری،  می بیند این شب زنده داری را...

که بیداری دلیلش هر چه هم باشد

میان  زندگی ... با عشق و شور وُغم

" به عرفان میرسد احساس یک بیدار "!

و شب آرام به راز این سکوت خود

به  دل گوید :

 به آرامش  دلت را  آشنا  گردان ، به آرامش

 : تو  معنایِ ِ" سکوت زندگی" دریاب

: و دل را هم" رها کن از اسارتها  "!

مگیر از او  نوای  عاشقی ها را 

مگیر از او طپش های محبت را

"خـدای عـشق "بـیدار است... و مـی بیـــند دل ما را  !

  16/2/1385 -    شنبه - فرزانه شيدا

برای روشن کردن اینکه چگونه چنین انسانهائی قادر بدیدن آینده هستند

مثالهای بسیاری میتوان زد که من بسادگی با ( حیاط ، مادر وفرزند)

آنرا توضیح دادم

 وحال  در جنبه دیگرآنرا در باب زندگی در طبیعت ، دنیا واجتماع

مثال خواهم زد:چرا گفتم که مردان وزنان کهن همه به این دید به زندگی نگاه میکنند

که :

" پیشـگیری بهـتر ازمـداواسـت "

انسانهای عاقل ودانا همگی میدانند که بسیاری از آنچه در زندگیبرما میگذرد

 نتیجه اعمالیست که  دیروز خود ما،  "استارت شروع  "  آنرا زده ایم!

برای مثال : من شروع بکاری  جدید میکنمفرض بگیریم:

 نوشتن همین بعُد سوم آرمان نامه

خوب من میتوانم بدون اینکه به  هیچ یک از مطالب ارد بزرگدر فرگردها  نگاه کرده باشم،

 ودر مورد آن فکر کرده باشم ،هرچه دلم می خواهد بنویسم وآسمان وزمین راهم بهم ببافم

 وشما نیز نتیجه بگیرید که

:خوب دیدگاه فرزانه شیدا درست یا غلط  به " فرگردها " اینگونه است!

که البته هرچه هم باشد شما  بعداز یکی دوفرگرداین را درخواهید یافت که نویسنده 

 آیا فقط خوشش میآید بنویسدیا براستی در باب هر فرگرد بدنبال مطالبی رفته است که

لااقل در اثبات حرف خود بعنوان دلیل ومدرکآنرا ارائه داده وبدین شکل ثابت نماید

 که نوشته هایشنه فقط افکار وتفسیر شخصی اوست

بلکه در پی بهتر نوشتن ودرست نوشتن وگفتن سخنی کهبراساس علم ومدرکی باش

د بسیار به جستجو پرداخته و اینترنت را هم  زیر ورو میکند تا قادر باشد

آنچه را که میگوید با اطمینان خاطر بگوید ودرصورتی که کسی سوالی را پرسید

 بتواند شاهد ومدرک خود را نیز ارائه دهد حال چه بادادن ادرس یک سایت

چه بااشاره به کتاب  فلان نویسنده ومحقق و...

یا برای مثال ارائه همان ترجمه که به یاری گرفته شد

تا سخن را علمی تر وبراساس گفتار یک فرد آگاه ار ائه شده باشد.

حال این عمل من میتواند به نسبت اینکه چگونه این کار را انجام

میدهم پیامدهای خودرا داشته باشد.

برای مثال اگر از دار و دیوار بگویم سرانجام کسی پیدا خواهد شد

که بگوید: این مطالب به فرگردهای اُرد بزرگ چه ربطی داشت؟!

ومن نیز باید توانائی آنرا داشته باشم که جواب قانع کننده ای بدهم.همین مطلب

 درباب زندگی نیز نتیجه ی خود را نشان خواهد داد

ومنو شما هرقدمی کهرگامی را که در زندگی برداریممی بایست جوابگوی آن

 در آینده نیز باشیم

من وشما نمیتوانیم هیچ عملی را بدون اینکه پیگرد یا نتیجه ای در زندگی ما

داشته باشد انجام دهیم دقیقا "هیچ عملی"!

زیرا فردا ودردیگرفرداها اثر آنرا خواهیم دید

من وشما اگر بجای نوشتن وخواندن همین متن، جلوی تلوزیون نشسته بودیم یا دراینترنت

 چرخی میزدیم هم ، باز کاری انجام داده بودیم،و حتی اگر از سر تفنن بوده باشد هم باز

" کاری انجام شده " !خواه منو شماچیزی زآن آموخته باشیم،

 خواه اینکه فقط برحسب سرگرمی اینکار را انجام داده باشیم اما

زمانی را که دراین میان صرف کرده ایم

بخشی از لحظات زندگی بود!

لحظات زندگی ما که یا به تفریح سر کردیم یا بگوشه ای نشستن

یا دیدن تلوزیون خواه دیدن یک سریال طنز بوده باشد یا اخبار

به هر شکل ....

منو شمااین لحظات را زندگی کرده ایم

و زمانی که به رختخواب میرویم،  همینکه این روز را

چگونه سر کردیم ؟ چه انجام دادیم وبه کجا رسیدیم ؟،

یکی ازمهمترین بخش زندگی ما خواهد بود وروزی خواهد رسید

 که برای مثال:

من یا شما بگوئیم اگر کمی بیشتر در زندگی  به آنچه انجام دادم

توجه کرده بودم اگر بجای گذران وقت آنرا به

کاری صرف میکردم... شایدامروز بسیار بهتر ازاین

 زندگی میکردم!

وچنانچه از امروز خود راضی باشید، براحتی سر بربالش نهاده

باخود میگوئید:اگر هیچ نکردم ،لااقل آنچه را که دوست داشتم

 انجام بدهم وتمام کنم، تا بآخر انجام دادم وباتمام رساندم.

آنتونی رابینز : من بیش ازهر چیز ، اعتقاد دارم که آنچه سرنوشت ما

را تعیین می کند ، شرایط زندگیمان نیست ،

 بلکه تصمیمهای ماست.

انسانهای کهن دقیقا همینگونه فکر میکنند

آنان میدانند درکجا چه موقع وچگونه کاری را انجام دهند

واز آنچه در نهایت اعمال خود بآن میرسند نیز اگاهی دارند

 چراکه هرگز تن بکاری نمیدهند که دردی (مادی ومعنوی)

را فراهم سازد که درفردا، نیاز به مداوای درد آن داشته باشند!

بلکه چنانچه   گامی را بردارند پیشاپیش

تمامی مراحل اولیه ونیازهای آن ودانش آنرا نیز

دنبال کرده ، آموخته وسپس گام  خود برمیدارند

وبا درنظر داشتن مراحل اولیه

" پیشگیری قبل از معالجه ومداوا"

 را نیز مد نظر داشتهوگامهای خود را بدرستی وبااحتیاط

 وبا درنظر داشتن پیشآمد های   ا حتمالی برداشته اند

واگرچه خدا نیستند که تمامیوقایع را بتوانند پیش بینی کرده

 یا آز ان اگاه باشند ،اما همانقدر که میدانند نتیجه اعمال انجام داده شده

توسط خودودیگران چه اثر میتواند داشته باشدکافیست تا:

گامهای خود را پیش از برداشتن، اول محکم کرده، *سپس قدم بردارند!*

وبقول عامه:

 جائی نخوابند که آب زیرشان برود

بلکه مطمئن باشند که آنجائی که هستند وکاری که در

 آن رابطه انجام میدهند ،نتیجه درستی را بدنبال خود خواهد داشت

و این"  برخواسته ازتجارب زندگیست "!

ازاینروست که میگویند همیشه به تجارب دیگران نیز توجه داشته باش

 ودرچیزی که درست بر ان آگاهی نداری  از دیگران سوال کن

 یا بدنبال دانش آن برو تا در راه مجبور به ایستادنویا حتی برگشتن

 و درنهایت شکستی نباشد.

من  پیش تر نیز از   " آنتونی رابینر " سخن به میان آورده ام

نویسنده ی ۵جلد کتاب موفق  " بسوی کامیابی   "که بارها وبارها درایران

 به چاپ رسید.


*  آنتونی رابینزمیگوید: من و شما نیز می توانیم زندگانی خود رابه صورت یکی

 ازاین افسانه ها در آوریم ، به شرط اینکه شهامت داشته باشیم و بدانیم که قادریم

اختیار اتفاقاتی راکه در زندگیمان می افتد به دستگیریم. * آنتونی رابینز

ــــــــــــــــــــــــ:

دراینجا لازم میبینم توضیح کوتاهی اززندگی او بدهم: که او جوانی بیکار، شکست خورده

، فقیر ومآیوس بود

که در یک اتاق اجاره ای کثیف زندگی میکرد امروز همان او فردی با طرفداران زیاد ،

 موفق وشناخته شده است ، از سخنان او نمونه ای میاورم که به فرگرد ما نیز

ربط عمده ای دارد:

او درکتاب خود میگفت:

زمانی که در فقر وفلاکت زندگی میکردم وبالاجبار ظرفهای خانه ام

 را  در وان کثیف وبدبوی تنها اتاقم می شستم،

همیشه باخود میگفتم باید راهی برای بهتر شدن زندگی خویش، بیابم

ودراین زمانها

بهترین راهی که دراین زمان بفکرم رسید این بود که نگاه کنم

وببینم افراد موفق جامعه چگونه افرادی هستند

بخصوص آنان که بی هیچ سرمایه ای خود را به جائی رسانده اند

*اگر نتوانیم به تبار خویش سامانی درست دهیم ، مانند این است که در

 خانه ایی بی  دیوار زندگی می کنیم. ارد بزرگ

.....

و" آنتونی رابینر" ادامه میدهد که ...آنگاه من باید دقیقا پا برجای پای آنان بگذارم

که شاید بتوانم موفق شوم وهمین فکر امروز مرا دراین مکان

 که ایستاده ام قرار داده است......

* مردان و زنان کهن در راه رسیدن به هدف ، یک آن هم نمی ایستند . ارد بزرگ

.....

بله  به همین سادگی: " آنتونی رابینر" مردی که دنیا اورا میشناسد ومردم برای دیداراو

حاضرند، ازهرکجای عالم که شده راهی شوند تا فقط ،حتی شده لحظاتی کوتاه

 اورا ببینند.چراکه او قادر به قبولاین نبود که بپذیرد هرآنچه قسمت وتقدیر براو

صلاح  میدانست تا مردی ، فقیر و ناامید وبی سرنوشت

باشد، براوروانیست ومی بایست خود برای خودکاری انجام  دهد:

قسمتم یعنی خود من :

هـر چه بـودم ...هـرچـه دیدم

هــرچه  را ، در ره کــشـیدم

از هــر آن  جــائی گـذشتـــم

بـا هــر آن فــردی  نشــستـم

گــررهـی، بر مــن  نبــوده

یـا کـه شـد ، راهی  گشوده

گـرکـه رفـتم، راه غــم  را

گـه به جمعی ، گـاه  تنـها!!!

از" خـود‌ه ِ مـن" بـوده برمن

از" من ِ من"  بـوده  برمن!!!

....

زنـــدگی  جــرمـی نــدارد

 تـا  به دل رنـجی  گـذارد!!!

دل  به هــرراهـی کـه رفـته

شـوق ِآن،از"مـن " گـرفته!!!

....

هـرچـه بـوده ،بـوده  ازمـن

هــرچـه بـوده ، بـوده ازمـن

گــر به غـــمها رهــسپارم

شــکوه ای از کـس،نـدارم

آخرایـن " انـدیشه ی مــن"

    بوده چون " آیئـنه ی مـن"!!!

(قـسمـتم )، یعنـی خـود ِمــن!!!

(قـسمـتم )، یعنـی خـودِ مـن!!!

ــــــــــ ف. شــیدا  /  ۱۶ شهریور ۱۳۸۶ـــــــــــ

.... وبرمیگردیم به جمله ای که گفتم:

آنتونی رابینز:

پیش از برداشتن گامهایش در زندگی ، جای پای خود را محکم کرده بود،

 اودقیقا براهی رفت که ا ز الگوی خود

 که فرد موفقی بود ،برداشت کرده بود

 وبه همین سبب پیشتراز انجام ، نتیجه را نیز میدانست!

 این شخص یعنی" آنتونی رابینر" درواقع راهی را رفت

 که دیگری شکستهایش را خورده بود

ورنجش را بجای او به تنهائی  کشیده بود

 درنتیجه برای آنتونی دیگر نیازی نبود که این شکستهارا مجددا

تجربه کند بلکه گامهای خود را بگونه ای برداشت که همان شخص

اولیه رفته بود،" اما باحذر کردن از گامهائی که

 گاه باعث شکست مرد موفق ِاو"  شده بود.

درواقع او

 "از تجربه های ،یکبار تجربه شده ، به بهترین  شکل استفاه کرده است "!

وخود را به مقامی رسانیده ،

که امروزه جز افراد شهیرو سرشناس جامعه آمریکا باشد.

اینگونه است که میگویند:

 تجارب  دیگران را مورد توجه

قرار دهیم وآنچه آموختنی ست زآ نان بیآموزیم.

وهمینگونه است که جوانی چون " آنتونی رابینر"

خود میشود یکی از:

مردان  کهن که ارد بزرگ ازاو سخن میگوید:

چو گرمای تن مردان و زنان کهن به آسمان پر کشید با یاد خویش

 اندیشه هواخواهان خود را گرما دهند .  ارد بزرگ


دودمان بی نیا و مرد کهن ، به هزار آیین اهریمنی گردانده می شود.  ارد بزرگ 

*دل به تنگ آمده است ...*

مانده ام سرگردان ...ونمیدانم من

به چه اندیشه دلم خوش دارم

دیگر از هرچه دروغ است به جان آمده ام

دیگر از دیدن این چهره مردم به نقاب

اینهمه ضدیت حرف و عمل

اینهمه پشت هم از شاخ دروغ

برسرشاخه تزویر پریدن ...تا کی؟

من به جان آمده ام

دلم از هرچه دروغ است به تنگ آمده ..

فریادش نیست !!

بغض در راهروی سینه

چه آشوب زده حیران است

دیده ام اما خشک

ونگاهم خیره ، بر همه رفتن این روز وشب است

آه ای مردم دنیا چه شده ؟؟!!

از چه اینگونه به تزویر وریا پیوستید

از چه اینگونه دروغ

برلب وبر همه لبها جاریست

وخدایا تو بگو

چه شده با دل این مردم تو؟

دوستت دارم ها

جز هوس نیست بروی لب این مردم دهر

ومحبت ها نیز

همه الوده به تزویر وریاست

ودلم میسوزد

بر دل گنجشکی

مرغ عشقی به قفس

یا کبوتر هائی

که ز دست منو تو

دانه بر میچیند

و خیالش خوش بود

که کسی دانه او خواهد داد

وای برما که برخود هم نیز

دانهء درد وغمیم

چهره در پشت نقاب

خالی از هر احساس

بر دلی میتازیم

که محبتها را بی هرآن سود ونیاز

رایگان می بخشد

خسته ام از همه این بازیها

وز آن مردم بی تدبیری

که درون خود ودر فطرت خویش

همه را مردم نادان خواندند

و بصد بازی وصد ها تزویر

بر دل ساده او چنگ زدند

وگهی زندگیش را آسان

تا به سر منزل غوغا بردند

تا بدرگاه شکست!!!

وبه خلوتگه خویش

بردلش خندیدند

مانده ام شیطان کیست

اگر اینگونه کسی شیطان نیست

...آه .

آه بس خسته بسی دلگیرم

ودگر قدرت این نیست مرا

که بیک قطره اشک

دل زاندوه رهانم به دمی

قلب من پُر شده از بغض وسرشک

دیده اما خشک است

ولبم

بسکه گزیدم هر دم

همچو دل میسوزد!!!

دلم از هرچه زمین است دگر نومید است

آسمان باز بآغوشم گیر

ودگر باره تو بگذار که سر بردل ابر

لحظه ای زار زنم

دل به جان آمده است

دل به تنگ آمده است!

سروده ی ف.شیدا - 9 بهمن  1385 دوشنبه 

پایان: ** فرگردمردان و زنان کهن   **

به قلم : ــــــــــ*  فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ

 farzaneh sheida

بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ  - فرگرد سیاست

  

بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ  

ـــــ* فرگرد سیاست* ــــــ

 در روزهای امروزهمواره کلمه ی سیاست وسخن درباره  ی آن

 با هزاران  ابهام به همراه بوده است وهرگزجواب جامع وکامل

نمیتوان برای سیاست ارائه داد

چراکه سیاست در هزار شکل میتواند باشدتعاریف سیاست

 بگونه های مختلفی میتواند صورت گیرد

 برای مثال: وقتی پای فلسفه  در میان باشد

سیاست معنای خود را دارد

زمانی که پای منطق بوسط بیاید معنا تغییر میکند

وقتی به علوم سیاسی نگاه میکنیم

تعاریف دیگری را بخود اختصاص میدهد

چون از دیدگاه دین یا عرفان بنگریم نیز معنای خود را دارد...

و بواسطه نام سیاست میتوان هرچی میخواهی انجام داده

 ودر برابر  سوالِ  چرا...

تنها با یک کلام آنرا ختم دهی که:

خوب ! سیاست اینگونه ایجاب میکند!!ویا صلاح دراین بود! 

حال این سیاست چیست وعامل آن چه است؟

 و صلاح چه بودواین صلاح چگونه است

درکل کاری که انجام شد درنهایت

  وبه زبانی ساده از کجا آب میخورد

پرسش هائی ست که همواره اذهان عمومی دنیا  را

بخود مشغول کرده است.

....

میگویند سیاستمدارن ،عاقل ترین افراد جامعه هستند!

دراین امر شک  ندارم چون کسی که به نام سیاستمدار شناخته میشود

حتی اگردیگران عام وخاص حرف اورا درک

 نکند نیز، از "به به وچه چه  "گفتن خود نمی کاهند

 چراکه اعتراف باینکه زبان اورا نمیفهمندوگفتن این جمله که:

(من حرف ترا نمیفهمم)!

 معمولا برای دیگران ساده نیست !

وزمانی هم که کسی این شجاعت را در خود می بیندتا

بگوید که من درک نمیکنم ...

- درزمانی که پاسخ دوم را دریافت کند، کمتر باین اعتراف خواهد کرد

 که شاید اینراهم نفهمیده است!مبادا که متهم به نادانی گردد.!

واینکه در کل ما چه جوابی از یک سیاستمدار دریافت میکنیم

درهمه  جا ی این دنیا بیک گونه است:

او به آنچه جواب میدهد که سیاست کاری اوحکم میکند که جواب دهد .

وبگونه ای میگوید که شما کمتر جائی برای مخالفت

پیدا خواهی نمود.

*ــــــــــــــــــــــــــــ*

اهل سیاست پاسخگو هستند ! البته تنها به پرسشهایی که دوست دارند ! . ارد بزرگ

*ــــــــــــــــــــــــــــ*

کافیست نام سیاستمدار بر کسی باشد یابه گونه ای شهرتی داشته باشد

تا هرچه اذعان میکند در هر محفلی

همگان برایش سرتکان داده بگویند : واقعا عمیق بود!

حال چه عمیق بود!!... بماند!

که این خود قصه ای ست که سر دراز دارد!

....

بزرگمردی در تاریخ  گذشتگان بود 

که درست بخاطر ندارم ابراهام لینکن بود

ویا...اما میگفت:

بسیاری از آنان که به جائی میرسند دیگر زحمت آموختن

بیشتر را بخود نمیدهند چراکه از آن پس هرچه بگویند

اعم از دانا ونادان به دیده ی جان گفته های اورا میپذیرد.!

بگذارید اشاره ساده تری بکنیم  ومثال ساده تری را عنوان کنم:

 بسیار ساده...

وقتی خواننده ای با صدا وترانه ای به شهرت میرسد

پس از آن هرچه بخواند بدلیل علاقه ای که علاقمندان باو دارند

"کاست "اوفروش خواهد رفت حتی اگر تا دیروز اصیل میخواند

 ویکدفعه  سبک بندری بخواندوبندری برقصد،

آنگاه میگویند

ایشان بسیار تنوع طلب هستند وبه همه ی سبکها علاقمند !

شاعری چون به شهرت رسید ، حتی اگر بگوید:

آه ...من ماست را سیاه می بینم!

نمیگویند خانوم ویا آقای مومن:

 ماست که سفید است!!

چون براحتی میگوید:  دیده ی شاعرانه ی من درغم

آنرا سیاه میدید که اینگونه سرودم!

وکسی هم سخنی نمیتواند بگوید مگر اینکه بالاخره درجائی

آشکار گردد که این شخص آنقدرها که ادعایش میشود

عمقی ندارد که توان دیدنش، برمنو شما نباشد!

ودرهمین میان سیاستمدار نیز در سیاست خود،

 هرگونه تفسیری را انجام داده وبکار برد

 بر اساس آنکه اورا "عقل سیاسی "میدانند برای او،

هم خود وهم حتی دیگران نیز ،دلایل موجه  پیدا خواهند نمود!

وشاید گاه خود اونیز درد دل  خود هم ،درک نکرده باشدکه

 این که گفته ای که این بار یا زمانی گفت،

 چرا  وبه چه دلیلی بوده است که گفت!یا اصلا منظورش  بوده!

اما همینقدر که دیگران به تائید ش برخیزند کافیست تا هزاران

تفسیری بر این گفته نغز وعمیق پیدا کرده وهزاران تفسیری

 نوشته وگفته شود.

سخن براین نیست که سیاستمدار یعنی کودن!

خیر! سیاستمدار آنقدر سیاست دارد که توانسته سیاستمدار بشود!

وآنقدر هشیار هست که بتواند با سخنان خود جمعی را برای

 ساعتها درفکر فروبرده تا دیگران،

" فقط دریابند چه میخواست بگوید"!

وتاسف دراین است که بسیار نیستند

کسانی که شهامت اقرار این را داشته باشند

که بگویند "من نمیفهمم شما  میوئی "یا

" این وآن سخن "از اساس ممکن است غلط باشد.

ما در درجامعه خود اگر بنگریم نگه داشتن حرمت بزرگتر

 یکی از قوانین وفرهنگها وسنن ماست

بر اساس همین کافیست بدانیم که وقتی بزرگی سخن میگوید

 زبان بدهن گرفته درست وغلط ،

پذیرای آن باشیم ،مبادا حرمتی شکسته گردد:

....

*دراین باب درکتاب واژه های خود نیز بسیار نوشته ام

و اما :*هدف بی حرمتی به مقام بزرگتر نیست*

وتوضیحات بیشتر را نیز در کتاب واژه هایم داده ام.

....

وحال اینکه سیاست تنها به دولت وکشور نیست که

در زندگی هم نوع سیاستی که انسان بکار میبرد میتواند

 خود وخانواده وجامعه ای رابه عرش سعادت برده

یا به قعرنابودی ببرد.

اما چه در سیاست یک خانه چه درسیاست یک کشور

باید دید که این سیاست بر چه اساسی استوار است

و مبنای این سیاست بر چه پایه ای استوار گشته است

وایا انکه در این راستا حکم گرداننده ی

 خانه - خانواده - محل کار و..را دارد

براستی در مقامی هست که توانائی انجاتم اینکار را داشته باشد یا خیر

ودراین سیاست تا چه حد افکار دیگر اعضای این جمع

بکار گرفته میشود

زمانی که سیاست درخانه وزندگی تنها بر اساس این باشد

که شخص آنچه را صلاح میداند انجام دهد ودراین میان

همفکری ویا نظر دیگران شرطی موثر باشد میتوان گفت که

سیاست بگونه ای عادلانه  در حال اجراست:

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*


* مهم ترین رازهای نهان سیاست بازان ، چیزی جز پیگیری اندیشه مردم

کوچه و بازار نیست . ارد بزرگ

*ــــــــــــ * او اینگونه نبــود ...!!* ــــــــــــــ*

او اینگونه نبود ...نه ...!

قصه گوی هزارباره ی تسلیم های بی نصیب!

 تسلیم، ختم رفتن...!!


و در بیراهه ها ..در پی هیچ گشتنی...

در آینه خود نگریستن ...درخود باختن خویش

در لحظه های سرگردان!


در گویائیه : باشد !همین است که هست !

نه... او این  نبود ...

 

 که میدانست  ، اینگونه نباید بود!

او میدانست ...در بیراهه های رفتن  نیز

باز میشد  به راهی رسید!

اگر به چنگال مسخ کننده نا امیدی ...تن نمی بخشید.

و او اینگونه نبود...نه... او اینگونه نبود!

تسلیم ... در چشمانِ همیشه در جستجوی او

مفهوم گنگ گم شدن بود...در جنگل مخوف تاریکی.

اما او اینگونه نبود!

خصم غمباره زندگی ...گاه به بیراهه اش میکشید

او اما تسلیم نمیشناخت !

تا باور کند :همین را که هست!

او نمیخواست: همین ... همین باشد!

نه از آنرو که از لج زندگی ،در پی جوابی باشد!

... نه !...

او در غرور همیشگیه: (من  باید ها)..

تسلیم را به خنده وامیداشت

وباید های درون او...فرصتش نمی بخشید...

تاآرا م گیرد در پناه سایه های راحتی...

 

او اینگونه نبود

حتی در فصل ِ گاه بگاه نشستن ها نیز...

قلم را برقص اندیشه هائی  وامیداشت...

که نمیخواستند  آرام بگیرند!در میانه روحی ...

که تسلیم را برابر مرگ... برادر خود باختگی میدانست...

و میرفت حتی در نشسته بودن ها...وجستجو داشت

حتی در بیقراری پاهائی که... گاه می بایست آرام میگرفت

یا در نگاهی که میبایست ، چندی نیز به خواب تن میداد!

واو اینگونه نبود!

آرامش وخواب ... نه آنکه حق او نباشد

در وقت او نمی گنجید!

آخر حتی در شب نیز بسیار بود..

آنچه می بایست جستجو میکرد!

و او... نه یک ستاره ثابت در آسمان

نه ماه ..و نه خورشیدِ او بود

 

که یا برجای بماند یا  دور خویش و دیگری بگردد!

او   خیلی کوچکتر از اینها ...

او تنها... یک پرنده مهاجر بود

حتی فصل کوچ نمیشناخت

برای او رفتن معنائی.. جز رفتن نداشت

وماندن کلامی جز...ایستادن وثابت شدن نمیگفت!

او بیهوده گی نشستن ، بر نیمکت پارک راهم ...

آنگونه رنگ میبخشید

که پیرامونش پر میشد ...از سخنوران ناآشنا

وخود آشنایش میشد ...

هر آنکه را در نگاه گریزانِ ِ (چه کنم ها )میدید!

او نمیتوانست بی تفاوت باشد و سرد، یا مغرور وخود بین!!!

 

آخر او اینگونه نبود

اینگونه نبود!!

پنجشنبه 22/9/1386   فرزانه شیدا -  ف .شیدا
*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

... و سیاستمد اری که براستی خواهان جلب مردم بگونه ای مثبت باشد

مسلما افکار عمومی واندیشه های جمعی را

ملاک اعمال خود قرار میدهد

 وبااینکه گاه سیاستی ایجاب میکند که نمیتوان

 تمامی خواسته ها را جوابگو شد ،

آنگاه اساس کار بر رای بیشترین اعضا صادر میگردد

که چه در جامعه کوچک خانواده چه اجتماع

زمانی که ،شکل ِانجام وظیفه باین طریق باشد

 آن خانه وآن کشور

از یک سیاست "سوسیال دموکرات" است.

و بمعنای برابری یکسان مردم (عام وخاص)

 چه در جامعه چه با سیاستمدار.

و همچنین بکار گیری اندیشه مردمی ،

که ما  آن  را " دموکراسی " مینامیم.

*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*


آدمهای پلیدی هستند که با زمان سنجی مناسب ،

از نگرانی های همگانی بهره

می برند و خود را یک شبه رهایی بخش مردم می خوانند . ارد بزرگ

 

 ● نمیدانم ..تا..هر..چه...پیش آید!!!...؟


خزان بر باغ قلبم سایه افکنده  به صد خواری

 نمیدانم چه پیش آید؟
 
نمی خواهد ببارد آسمان ، یک قطره رویای بهاری!
 
گو چه پیش آید؟!
 

نگارم رفت ودل افتاده  آخر، درغم وزاری

 بگوآخرچه پیش آید؟ 

بهارم سر شد اندر، ناله ی  برگ دلم، دربیقراری

تا چه پیش آید؟!

بدنبال رهی آواره ام ..درکوچه ی شب زنده داری

هر چه پیش آید!!
 

شکستم هر دمی در خلوت شبهای تاریکم به تاری 

 تا چه پیش آید؟! 

 شدم خاکسترعشقی،نشسته در دَم وُ دود و غباری 

 گو چه پیش آید؟!

در این غمها شد این دل هم ، زخود ...حتی  فراری
 

 تا چه پیش آید؟!!
 
....
 
ولی بس باشد این دیگر،
ببینم  سینه را، در سوگواری 

هر چه  پیش آید!! 

رهانم سینه را  زین پس دگر زین بیقراری 

 تا چه پیش آید!
 

رهم این د یده را  ،از سوزش چشم انتظاری

 هر چه پیش آید!!
 
....
دهم زین پس به امیدی،
به قلبم باز دلداری

چه پیش آید!!؟ 

  به اشکم  میدهم ... امید  دل را، آبیاری

هر چه پیش آید!!

 گلی می رویم.... اندر گلشن ِ امیدواری‌

تا چه پیش آید!!

 هرآن آید مرا در حسرت ِهر لحظه اینسان، 

جانسپاری ... وه چه خوش آید !
 

 نگه دارم دلم را از برایش* یادگاری *

 تا چه پیش آید!!!

  ۱۶- اسفند ۱۳۶۶* ویرایش ۱۳۸۷ *
فرزانه شیدا  - ف .شیدا 

کوشش های سیاسی برای جوانان ، مردابی مرگبار است . ارد بزرگ

*   تمــدن  ...تقدیر....عشق...زندگی...!!! *

از این واژه ی بی معنای بودن سخت دلگیرم!!

و آن اندیشه های تلخ مغزم را

به سان یک کبوتر بر فراز عالم هستی

چه غمگین میدهم پــــرواز

و می بینم که انسان این همان

پـس مانـده ی تـاریخ
 
به اسم پـو چ و خــالـی تـمدن
 
سخـــت مـی بـالـد !!

و چون آن عنـکـبوت پـیر

به تار چـسب آگـین تمدن ..وه چـه می چسـبـد
 
و مـغـرور اســت!!!

 
ولـی غـافل ز اینکه ...

بـاز هـم در دام افـسونی
 
گرفتـار اسـت و پـای رفـتنش  درگیـر

زنـجـیر  اســت !!

و درچنگال خون آلـود... قـرنی ظـالم و وحشـی

چـه زخـمی و بـه خـون خـفتـه

پـریـشان مـی شـود روحـــش !
 
و آن تـک  واژه ی شیـریـن ..

 ولـی خـالی تـر از خالـی

چـو آن زالـو ی  خـون آلـود

بـه نـام بـا ابهـت  تــمدن

خـون انـسان را

چـه  بیرون مـی کـشد از جــان!

و زنجـیر نگـون بـختـی

 بپـای خسـته ی انســان

همـی بنـدد !!!

و قلـب خـستــه ی انــسان
 
کـه دارد  در  هـر آن گــوشــه  

هــزاران  آرزو  پــنـهان !

بناگـه درهـمان چـنگال خون آلودهء تقدیـر
 
و یــا  قـسمت !!

و یـاغـرق هـمان واژه ی شـیرین تـمـدن نیـز!

چــه آســان زنــدگـی بـازد!!

و انــسان بـا دلی افســرده  و غـمگــین

و غـافـل از هـمه...

 بـازی رنـگارنـگ این دنــیا
 
درون  سـینـه  آن ویــران  ســـرای  دل

چـه آسـان  مـقـدم  هـر  آرزوئـــی  را

عـزیـز و مــحتـرم دارد!!!

ولـی در یکـدم خــالـی ... دم غــفـلـت

همه امـید و عــشق و  هــستی  انـسـان

چـو  یـک  دیــوار   پـوســیده

فـروریـزد مـیان دیـدگان خـسته و حـیران

ودیــگر بـار ویــرانـی ســـت
 
بـدانـگونـه کـه  گـوئـی هــیچ امــیدی..

درون سینـه ی افـسرده ءمـا...

 جا نـشد هـرگـز !

و لــبهـای خـمـوش مــا

از آن پــس شــعر تـلـخ نامرادی را...

درون خــود فـروریـزد!

وآن انــبار عــشق و  آرزو ،  آن  دل

بیـکباره شــود انـبار نـاکـامـی‌!!


چــه آســان میــشود خــامـوش

لـهیـب شــعلـه هـای آتـش عشــقی

و سـر خـورده غـروری در غــم و تـشویـش !!


چــه آسـان مــیشـود نــابـود

بـه لبها خـنده ی  پـر شــور هــر شــادی

بـه داغ قــطره هــای اشــک نـاکـامــی!


ز سـوز انـدرون  یـک نـگاه خـسته از بودن،
 
چــه آسـان مـی خـراشـد سـینه را،خـاموش !!

و آن انــسان دل مــرده

بـه اوج یـک تـمدن لیـک پـوشـالـی

ز عشــقـی مــرده در دنـیای رنـگارنـگ

کـــه  آنــرا ،، زنــدگــی ،، نــامــند
 
چــه آســان  جـان دهـد در اوج  نـاکامـی

بـنام هــستـی و عــشق و  تـــمدن نیز!!

...

آه...  افــسوس
 
چــه  آســان  مــیشود  خــامــوش

دلــی در ( قــرن تـنهائــی)!

و صد افــسوس

که سـر سـخـتانـه انـسان فخـر هـا دارد

بـدنیائـی که در آن

بـا نـقاب خیـر خـواهی های پـر تزویر

(صلــیب ســرخ)!!...
 
و یـا بـا نـام آزادی انسانـی

حـقوق هـر بـشر

(این  آدم از یـاد رفـته  در کف دوران)!!!

تـمدن را چـو زنـجیـری

بـپای هـر کـه راهی شـد بـراه حــق...

دوبـاره ســخت مـی بندد!


و نـادان قلــب ما اینگـونـه پنـدارد
 
کــه ایــن زنــجـیر

بـنام زنــدگـانـی ، سـمبـل پـیونـد

ویــاری هاست!!...

میـان او ودیگـر راهیان جـستجو گر
 
در پــی یـک صــلـح  جــاویــدان..

بیـاری  تــمام مـردم  دنیــا

کــه در آرامــش و  صلــحی

هــمیشــه جـاودان بـاشیم!!!..


نمیـدانـم چـرا هـمواره جنــگ است

و  ز آرامــش نمـی یـابـم
 
نشانـی در جـهان صــلح ؟!!

 

ولیکن در درون در یک سـکـوت تلـخ

لیـک وحــشتنـا ک!

گـهی در سینــه گــه در ذهــن

کــلامــی میشــود تـکـرار :


هـمه ایـنها فقـط تــزویـر زیبا ئیـست

کـه هــرگـز  جـاودانـی  نیــسـت!!!

کـــه هــرگــز  جــاودانـی  نیــسـت !!!


از  این واژه ی بــی مــعنـای بـودن 

  ؛؛؛ســخت  ؛؛؛   دلــگیــرم !!!

۱۳۶۳-۱-۲۲دوشنبه
 
ــــــــــ*  فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ
 

به پایان بخش فرگرد سیاست میرسیم

با امید آنکه هریک در زندگی خود سیاست بهتر زیستن را  نیز بیآموزیم

پایان: **  فرگرد سیاست  **

به قلم : ــــــ*  فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــ

 farzaneh sheida

سه شنبه 17 شهريور   شهریور 

ف. شیدا - اسلو/ نروژ -   ۸ سپتامبر ۲۰۰۹

بعُد سوم آرمان نامه/ فرگرد کودکی

 

بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
 

ــــــ* فرگردکودکی* ـــــــ

این مطلب را با یادآوری فرگردهای پیشین شروع می کنیم که
بارها در رابطه باانسان ,اشاره ای به کودک (از زمان نوزادی تا پیری )
 
شد ه است و این بار بر اساس سخنان * ارد بزرگ
و*پژوهشی توسط خانم گرته نورد هلله* روانشناس ووکیل کودکان
 
به بررسی آن می پردازیم
 
در شروع سخن لازم می بینم
 
نگاهی اجمالی ، به (خود ِکودک )داشته باشیم.
 
من خود, نگاهی داشتم بر سایت کودک ووالدین در نروژ و متنی را انتخاب کردم
 
در رابطه با کودک وخانواده که همانطور که گفته شد بر اساس پژوهشی ست
 
از خانم *گرته نورد هلله - روانشناس و وکیل نروژی .*
و برگرفته از سایت والدین وکودک در( گوگل . دات نو )
(* نو=* نروژ *)
 


واین متن را انتخاب کردم تا در رابطه با کودک وخانواده مطالبی
را که اظهار میدارم و بر اساس آن به بررسی فرگرد کودک خواهیم پرداخت

( ترجمه از نروژی به فارسی)بر اساس پژوهشِ ِ : 

خانم گرته نورد هلله - روانشناس و وکیل

Grethe Nordhelle

psykolog & advokat

ایشان  داستانی را از یک خانواده ویک کودک

بر اساس پژوهش خود تعریف مینماید :

*ـــــــــــــــ"استراترژی " یا  برنامه ریزی اول:(۱)ـــــــــــــــــ*

Manipulerende strategier

کلمه ی اصلی این جمله را بطور دقیق در فارسی بخاطر ندارم اما به معنای

"استراترژی "=  سردرگم کردن   واثر گذاشتن بروی عواطف

واحساسات واندیشه کسی به این  

طریق که آنچه در نظر داریم به همانگونه که میخواهیم

به کسی قبولانده ودرباور او این شکل اندیشه را بپرورانیم.

** لازم به تذکر است

 که اینگونه بازیهای احساسی وفکری با کودک در خانواده

تنها به خانواده هائی طلاق وکسانی که

 که جدا شده اندمربوط نمیگردد

بلکه در اجتماع کوچک هر خانواده ای میتواند اینگونه

سردرگم کردن وبه زبان فارسی پیچاندن  فکری کودک

فرزندی را بطور کامل در زندگی به تباهی دائمی بکشاند.

(و در این داستان "مادر" است که با فرزند پسر خود

به اینکار می پردازد):

I historien om Oskar opptrer moren som en manipulator

 این داستان ماجرای مادری طلاق گرفته است که

پسری بنام " * اُسکار *"  دارد ،

و مادرتصمیم می گیرد که بااستفاده از احساسات عواطف وافکارکودک خود

 اورا مجاب نماید که بجای پدر اورا انتخاب کرده  و بااوزندگی کند.

(در اروپا و *اسکاندیناوی*

 فرزند بالای ده سال میتواند

درصورت صلاحیت پدر ویا مادر،خود انتخاب کند

که باکدامیک از ایندو  در صورت جدائی والدین زندگی نماید*)

Hun bruker tre ulike strategier for å få Oskar til

 å tenke, føle og uttrykke seg på

واو برای اینکار سه راه را برای

 انجام نقشه ی خود با کودک انتخاب میکند :

  • فکر کردن 
  •  احساس کردن، و
  • عکس العمل نشان دادن در مقابل این احساسات

en måte som tjener hennes interesser

واین به شکلی صورت میگیرد  که توجه پسرک را

جلب نموده  وبرای او جالب توجه  باشد

og som rammer faren

واین روش اثر آن پدررا نیزدربر گرفته  واورا از چشم فرزند

 ابصورتی خواهد انداخت که در نگاه پسرک پدر محکوم بنظر برسد .

واین همان بازی همیشگی ست که در ایران متاسفانه بیشتر شاهد

آن هستیم که یکی از والدین ِ طلاق ، بااثر گذاشتن برروی بچه،

 یکی را در نگاه دیگری خراب میکنند .

حال چه برای داشتن کودک در کنار خود،

 چه برای جلب اعتماد کودک بسوی خود

ویا   بخاطر  تلافی  کردن یکی از طرفین از دیگری.!

وفرزند همیشه بیشتراز همه قربا نی  اینگونه اعمال ورفتارهاست.

 Men det største offeret er O skar selv,

دراین داستان نیز *خانم گرته *معتقد است که

آن کسی که بیش از همه دراین میان قربانی شده فرزند وخود

* اُسکار* فرزند پسر آنهاست

som blir følelsesmessig forledet inn i et falskt bilde av virkeligheten

وباین ترتیب  مادربا استفاده از احساس اوموفق میشود

  تصویری تقلبی وغیر واقعی راازخود وهمسرش

 درنگاه   *اُسکار * (کودک) بوجود آورد.

*ـــــــــــــــ( ۲)ـــــــــــــــــ*

« Supermamma» یا« مادر فوق العاد ه» 

Morens første strategi er å fremstå som en «supermamma»

اولین قدمی که  مادر  برمیدارد این است که ازخود شکلی از یک

سوپر ماما ویا مادری فوق العاده 

را در نگاه کودک بیآفریند

Hun imponerer Oskar gjennom å gi ham

 bortimot alt han ønsker seg

در اولین استراتژی و ره کار و برنامه ریزی خود،

این مادر شروع باین میکند که تمامی آنچه را

 که پسر او تقاضا کرده وخواسته است ،در اختیار او قرار دهد،!

Den andre strategien, er å gi inntrykk av at det er synd på henne

و در دومین برنامه ریزی واستراتژی خود باین میپردازد که تمام مدت با

حالت مبالغه آمیز سرشار از دلسوزی  با * پسر* برخورد کند.

ودرعین حال احساس ترحم فرزند را نیز بروی خود ه مادر اوست برانگیزد

وهمچنین بگونه ای رفتار کند که

( طفل تصور کند درنگاه مادر، بیشتر عزیز است تا درنگاه پدر.!)

 Hun har ingen andre enn Oskar, hُun er så mye syk og så videre.

مادر   جز اسکار ندارد، هیچکس  دیگری را در زندگی خود ندارد

و  به سختی از لحاظ

روحی /روانی مریض شده است ودر واقع به حالت بیمارگونه ای

 با تصمیمی راسخ همچنان به این   کار خود ادامه میدهد،

چرا که  میخواهد به نتیجه ی دلخواه خود برسد

 blir det likevel overdrevet og brukt i en bestemt hensikt,

nemlig å spille på Oskars samvittighet og ansvarsfølelse

وتاجائی پیش میرود که  اینکار ِاو،به شکل مبالغه آمیزی

نوعی زیادروی میشود

 ولی او همچنان به شکل حساب شده ای 

 با احساسات ووجدان فرزند خود ،بازی می نماید.

Selv om dette for så vidt er sant,

و حتی بااینکه حقیقتی در کار نیست وهمه چیز ساختگی میباشد.ولی

 او همچنان ادامه میدهد تا به نتیجه نهائی خود برسد ودر

مرحله ی سوم(۳) واستراتژی آخر:

* Provoserer یا تحریک کردن* او می پردازد:

Den tredje strategien består i å gi Oskar et negativt bilde av faren.

یعنی درسومین مرحله ،

 کار اواین است که به* اُسکار *  یک چهره  ی منفی وغیرواقعی 

 از پدر نشان دهد ،لذا در حضور اُسکار به پدر زنگ زده

وبا نقشه قبلی طوری  رفتار میکند که بدعوا وجروبحت ختم شود و

آنقدر به ادامه آن می پردازد ،

که پدراُسکار عصبانی شده واز کوره بدر رود...

 For eksempel bruker hun å ringe faren når sønnen er hos ham.

 Bevisst provoserer hun ham slik at han

 blir rasende i telefonen mens Oskar hører på.

Dermed forsterkes inntrykket av at «pappa er så sint»

وآنگاه صحنه ی ظاهری وساخته شده خود را بدتر از آنچه بود

برای پسر خود تعریف وبازگو میکند

(یا به زبان فارسی به موضوع را چرب تر کرده

و برای اُسکار  این برخورد تلفنی را به شکل بدتری تعریف میکند).

Manipulatoren finner en svakhet hos den andre og skaper en

 situasjon hvor hun eller han kan spille på følelser.

وبه این یریف فرزند راد احساس خود سردرگم وگیج کرده

 وبقولی باگول زدن وتحریک احساس اسکارنسبت به پدر

 با احساسات کودک بشدت بازی مینماید.

**(با توجه به اینکه  باید درنظر داشت که مادر وپدر

هردو درنگاه فرزند عزیز هستند وآنان را دوست دارد درنتیجه

دیدن غم وناراحتی هریک برای  کودک

درد آور،سخت، مشکل ورنج آور است)**

 خانم نوردهلله معتقد است که :

Barn er veldig lette ofre for å bli manipulert, sier Grethe Nordhelle.

در این میان بیش از هرکسی در چنین  بازیها ئی

 فرزنداست که قربانی ماجرا میگردد .

در بخش بعدی خود این مادر شروع میکند که با شکل بیشتری با

احساسات فرزند خود بازی نماید:

  Spiller på følelser  -  بخش سوم (۳)

بازی با احساسات 

Samlivsbrudd er etter hennes erfaring den vanligste arenaen

 hvor foreldre driver alvorlig manipulering av egne barn.

از نمونه دیگری که میشود فرزندی را گول زده وگیج نمود باین شکل است

که والدیناز هم جدا میگردند وکودک دچار تردید  وسردرگمی شدیدی میشود

زیررا که نمیداندد وضع رابطه مادر با پدر وبرعکس در اصل

چگونه است

وحال با چنین شرایطی روابط صمیمانه ی قبلی پدر ومادر چگونه 

 گشته یاخواهد شد

 Men foreldre kan også manipulere barn i andre sammenhenger,

blant annet fordi de har behov for å kontrollere dem.

اما همچنین در کنار این راه،

  روش های  دیگری نیز موجود است که میشود باآن

 فرزند وکودک خودرا سرگردان کرده ،گول زده وا یگیج نمائیم

که این راه دوم سخت تراست ،بخصوص که والدین نیازمند این هستند

که بروی فرزند ان خود در حمایت او در زندگی،کنترل وتسلطی

 مثبت داشته باشند

Å hjelpe barn som er fanget i foreldrenes manipulerende spill,

وکمک کردن به فرزندی که توسط پدر ومادری سردرگم وگیج میشود

کار ساده ای برای ،روانکاوان ومتخصصان کودک نیست

 er vanskelig og krever forsiktighet.

وانجام چنین کاری برای یک روانشناس د ر

برابر چنین کودکی،کاری بسیار سخت خواهد بود  

که می بایست با احتیاط کامل انجام گیرد

تا موفق باین شود که تصویر ساخته شده در ذهن کودک را تغییر دهد.

– Barn har behov for å kjenne tilknytning og tillit til egne foreldre.

کودک نیازمند این است که احساسی از شناخت کامل والدین

واعتماد به خانواده ا ش را درخود

داشته باشد  واین چیزی ست که می بایست برای کودک فراهم شود 

 تا سالهای طولانی بتواند  با این احساس

 واین تفکر زندگی کرده ودراو  امنیت وآرامش خاطر فراهم شود.

Man skal være varsom med

å ødelegge barnas

 illusjoner ved å kritisere foreldrene åpent, sier *  Nordhelle

شخص می بایست بسیار با احتیاط  وآهسته عمل کند تا بتواند بتدریج کودکی را

از لحاظ روحی واحساسی وفکری نابود  نماید

و با چنین پیش آمدهائی برای کودک بسیار روشن است

که زمانی که تصویر واقعی یک پدر ومادر خوب

در نگاه فرزندی شکسته میگردد آنگاه فرزند به

این خواهد پرداخت که تمام مدت ،به انتقاد از رفتارهای پدر یا مادرخود

 بر میخیزد و مداوم نیز با آنان مخالفت خواهد کرد.

Den daglige virkeligheten*حقیقت روزمره زندگی

Når det gjelder Oskar og foreldrene hans, kan det faktisk være en

 mulighet å la Oskar flytte til mor, slik hun ønsker.

– Da vil kanskje Oskar erfare at den daglige virkeligheten ikke er

slik moren har fremstilt den

 خانم گرته نورد هلله - همچنان تعریف میکند که:

* حقیقت روزمره ی زندگی* این است که:

وقتی به زندگی  این والدین او توجه میکنیم این امکان را

آشکارا می بینیم که سرانجام *اسکار * تصمیم بگیرد،

از  پدری جدا شده وبا مادر خود زندگی نماید

درست همانگونه که مادر برنامه ریزی کرده بود!

 تفاوت دراین است که زمانی که

چنین چیزی صورت بگیرد مادر نمیتواند بطور مداوم

 همان (سوپر ماما ومادر فوق ا لعاده) ای باقی بماند

 که تصویرش را در ذهن اسکار برای رسیدن به منافع خود ساخته بود

 Det blir ikke lenger tivoli og pølser

hver dag i lengden. Det manipulerte bildet vil sprekke,

 og Oskar vil etter hvert også få et sannere og mer positivt bilde av faren sin,

forklarer Grethe Nordhelle

وبتدریج آن تصویر درنگاه اسکار خواهد شکست وحقیقت خود را

 نشان خواهد دادومجدد اشکار باین پیخواهد برد که پدر چگونه فردی بود

وشکل مثبتی را که از پدر درذهن خودداشت مجدد باو بازخواهد گشت .

ــــــــــــــــــ     کاشکی    ـــــــــــــــــ--

کاشکی با ترانه ی غم ، دلی  همصدا نمی شد

یا که  با غمِ ِ جدائی ، دلی اشنا  نمی شد

کاشکی که دلای عاشق، غم ِ دوری رو نمی دید

از کسی که عاشقش بود، اینجوری جدا نمی شد

توی بازیهای تقدیر، دل به نومیدی نمی داد

توی دنیا تک وتنها، اینجوری رها نمی شد

کاشکی مرحمی می ساختن واسه قلبای شکسته،

تا دیگهبه قلب عاشق، اینجوری فنا نمی شد!

اگه قلبی توی دنیا طاقت جدا شدن داشت

که دیگه دلای عاشق اینجوری دریا نمی شد

اگه عاشقی، دلی رو اینطوری فنا نمیکرد

" دل عاشق رو شکستن"رسم "این دنیا نمی شد!!

اگه دنیا هم،  به قلبم ، غم دوری رو، نمیداد

واسه دل" قصه ی بودن" پوچ وبی معنا نمی شد!

کاشکی میشد کهدوباره ، دلی برگرده به دیروز

 

تا امید باتو بودن واسه من "رویا" نمی شد!

ــــــــــــ    ۲۳ دی  ۱۳۸۲ ـ فرزانه شیدا  ــــــــــــــــ

 

در فرگرد های قبلی نیز گفته شده که یک شخص نمیتواند برای همیشه

نقش بازی نمایدوسرانجام ماهیت اصلی او

آشکار خواهد گردید  ودست او با تمامی بازیهایش رو خواهد شد.

*ــ*ــــــــــــــــــــ*ـــــ*

حال با در نظر گرقتن داستانی که این خانم روانشناس

عنوان کردند ،نگاهی به گفته های ارد بزرگ می اندازیم:

پوزش خواستن از پس اشتباه ، زیباست

 حتی اگر از یک کودک باشد. ارد بزرگ

ازاین داستان بد نیست اینگونه استفاده کرده وبگوئیم:

چه میشد اگر چنین مادری که بعلت تنهائی ونداشتن شخص دیگری

 در زندگی محتاج بودن فرزند خویش در کنار خود بود در جای آنکه

به گول زدن وبازی گرفتن احساس فرزند بپردازد،

 نقش صادقانه ی یک مادر را بازی میکرد ولااقل زمانی

که تا این حد با احساساتاو به بازی پرداخته بود ازاو عذر میطلبید

 وبجای سردرگم کردن طفل وببازی گرفتن عواطف او،

حقیقت رابه همان حالت صداقت گونه  وواقعی خویش با فرزند

درمیان میگذاشت

ومسلم است زیباتر بود که فرزند اینرا میدانست  که

مادر بیش ازآنکه قصد آزار وسواستفاده ازاحساس او را داشته باشد

 نیازمند بودن اوکه فرزند عزیز اوست، درکنار خود بوده  است

ومسلما با عشقی که کودک درهرشرایطی به خانواده خوددارد

 آنهم  بعنوان تنها کسانی که در زندگی خود میشناسد وآنان راحامیان

 خود میداند والدین نیز به همین حد ساده وصادقانه با فرزند خود

 رفتار میکردند

وهمه چیز های گفتنی را همانگونه که هست با اودرمیان میگذاشتند

وبا همان صداقت کودکانه ی او با او رفتار شده

واورا نیز درجای خود بیش ازاینکه اول به  این فکر کنند که:

ما افراد عاقل وبالغی هستیم با نگاهی خیلی کوتاه باین پی برده میشد

 که صداقت کودکانه ی فرزند بهترین الگوی والدین باید باشد

 تا  آنچه را که باو وسرنوشت این کودک مربوط

 میگردد به همان شکلی برایش فراهم کنند که زائیده ی درون

 یک طفل یک ودک وفرزند ماست بدین شکل راحت تر او را

 نیز درک میکردند ونیازی باینهمه صحنه سازی وبازی نبود

 تا اورا قانع کند که مادر بهتر از پدر است واز آن گذشته

هریک از والدین نقش خود را در نگاه کودک دارد و

هرگز یک طفل نمیتواند بدون آن دیگری سر کند

ووجود هردو لااقل تا زمانی که طبیعت ایندورا بخشیده است

 لازمه ی زندگی کودک می باشد کمااینکه در اروپا هرگز

پدر یا مادری که بخاطر نداشتن تفاهم وهر دلیلی زهم جدا میشوند

بطور کامل فرزند را ترک نمیکنند

وقانون براساس این مطلب که نیاز فرزند می بایست دردرجه ی اول

 اقدامات هر خانواده ای قرار گیرد هردو موظفند حتی

 اگر درشهر دیگری قصد ادامه زندگی دارند یا تجدید فراش کرده

 میخواهند با فرد دیگری ازدواج کنند

حکم ووظیفه ی پدری یا مادری خود را تمام وکمال

درمقابل فرزند خود اجرا نمایند وفرزند را که گناهی دراین میانه ندارد

بطور کامل ترک یا طرد نکنداین خود شکلی از احترام وتوجه والدین به

کودک است که در قانون کشوری این دوتها جز وطایف نیز برشمرده میگردد

مگر اینکه یکی از طرفین صلاحیت این را نداشته باشد

که برای مثال شنبه یکشنبه های اخر هفته فرزند را نزد خود برده

وازا نگهداری کرده یا اورا دورروز درکنار خود داشته

باشد تا احتیاج عاطفی کودک ووالدین برطرف گردد وهردو به

یک نسبت در زندگی هم نقش داشته باشند متاسفانه

 چنین افکاری درایران آنقدرها رسمیت ندارد خانواده ای

که ازهم می پاشد برای همیشه به ترک یکدیگر میرسد

 یعنی هریک که فرزند را هم داشته

یا نداشته باشد برای همیشه  هم همسر را ترک میکند هم فرزند را

وخواهان دوباره دیدن او نیستند

بی آنکه توجه نماید که این طفل دردرجه ی اول (نه مالکیت او) بلکه

هدیه ای ست از سوی خداوند واماتنی که خدا براو سپرده است

وهمانگونه که بسیاری با هزار احترام ومراقبت

جانماز خود را درجائی امن تمیز وخوب نگهداری میکنند

 فرزند نیز همانقدر درنگاه خداوند محترم است

که بنده ی خمویش را موظف باین کند که تا حد امکان فردی خویش

از آنچه باو سپرده است نگهداری خوب وشایسته ای به عمل بیآورد

اما ما شاید گلدان خانه ی خود را هزار بار برای سلامتی

وزنده ماندن وازدست ندادن گل وگلبرگها وبرگهایش

 از آفتاب ومهتاب وسرما وگرما محفوط نگاه داشته

 بارها جایش را با توجه ومراقبت عوض میکنیم یا

حتی مرغ وخروس خانوادگی مانده در حیاط رابه هزار شکل رسیدگی میکنیم

اما فرزند خودرا که نیمه ای ازوجود  ماست تااین حد

به نیاز های او افکار او احساس وعواطف او

پژمرده شدن های روحی او عصبانیتهای بی دلیل او ،

 اشکهای بی بهانه

ی اومورد توجه قرار نمیدهیم که حتی ازخود بپرسیم

چه چیز عامل این شده که طفل وفرزند ما گوشه گیر و

افسرده یا پرخاشگر شده ومدام با

ما در میافتد ودنبال بهانه ای میگردد تا یا بگرید یا ازیت کند!!

ـــــــــــــــــــ * باغبون* ــــــــــــــــ-

باغبون   نچین   گلا رو ، تو خودت  اونها رو کاشتی

شب و روز پاشون نشستی ، غم دیگه ای نداشتی

بوسه  دادی هر گلی  رو ، با  یه  قلب پر محبت

توی  گلبرگای هر گل ،  قصه ی عشق و نوشتی

حالا که  گُلا در او مد ، چرا   چیدی این گلا رو

 گل که  باورش  نمیشه ، چیدن این  شاخه ها رو

گلدونای آب  نمی خواد ،  با گلای باغچه  پر شه

آخه   گل  یادش  نمیره  ، اونهمه  وفا  و مهر رو

میشه پژمرده ،  توُ  گلدون  ، گه شاخه شو  بچینی

ا گه  هر رو  مثه دیروز ،  تو نیای ، اونو   ببینی

اون  برای تو  شکفته، چونکه عاشقش  تو  بودی

همه  امیدش ،  تو  بودی ، که بیای ، پیشش بشینی

حالا  تو  گلدون  آبی ، روی   میزی   تنها   مونده

هی داره ، پژمرده  میشه ،  بسکه اسم ترو  خونده

اگه    تابحال  نمرده،   واسه ،  چشم براهی هاشه 

اما  این   غمِ  جدائی  ، دیگه    قلبشو  سوزونده

داره   گلبرگاش   میریزه ، دونه دونه ،در کنارش

اما  اون  چیزی ندیده ، جز همون  چهره ی یارش 

یاد وخاطرات  یاری  ، که  نوازش   بوده  کارش

اما   گل هم توی   گلدون ، عمرشو  کرده نثارش

باغبون! نبر تواز   یاد  ، اونهمه  مهری که داشتی

کاش توی باغ بزرگت  ، گل عشقو  رو نمی کاشتی

تو که می خواستی  یه روزی بشکنی ساقه ی عشقو

زدی قلبشم   شکستی ،  تا چیدی    شاخه ی  عشقو

ـــــــ فرزانه شیدا/۱۹ خرداد  ۱۳۸۳ ــــــــ

مادروپدر یاد شده در داستان نیزاگر صادقانه ودوستانه

 وبا مهر وتوجه یک مادر یک پدر با بچه خود روبر میشدند

وحقیقت را بااو همانگونه عنوان میکردند که درحد درک او نیز باشد

خود هم راه درستی را در زندگی وهم حل مشکلات

را باین شکل به فرزند آموخته بودند چراکه فرزندان ما

درحقیقت گلهای باغ زندگی ما وثمره ای ازدانه های محبت وعشق وجود

  ما هستند که بمانند باغبانی می بایست باعشق به

هر گلبرگ احساسی وذهنی او توجه داشته باشیم

تا خوب رشد کرده رنگ وروئی گرفته وباغ زندگی ما وخود را

ارایشی درست وزیبا دهند

والدین یاد شده در حکایت باانجام کاردرست

نه تنها شکل مثبت خودرا در نگاه وتصور بچه افزایش میدادند

بلکه باین شکل آموزشی خوب ومثبت از صداقت را نیز به فرزند

خود داده بودند وبجائی آنکه امروز فرزند از انها خرده بگیرد

 ومدام از رفتار وافکار آنان انتقاد کند

رابطه ای صمیمانه بین فرزند ووالدین ایجاد میشدکه ثمره ی آن

در تمام زندگی این طفل اثری خوش آیند میگذاشت 

انها  اگر خودرا بجای کودک گذاشته بودند بطور حتم رفتاری

جز این را پیش میگرفتند

کمااینکه در دومتن ارد بزرگ نیز میگوید:

رسیدن به راستی و درستی چندان سخت و پیچیده نیست

 کافیست کمی به خوی کودکی برگردیم . ارد بزرگ

ودرعین حال اینکه ما از کودک بخواهیم در انتخاب ما چه راه زندگی

خود براهی بروند که میل وتمایل وخواسته درونی ماست

 بهتر است به این  مطلب همیشه توجه داشته باشیم

 که ما برای ابد درکنار او نخواهیم بود و

زمانی که او نیاز پیدا میکند که به تنهائی زندگی خویش

 را پیش ببرد

نیازمند این است که توان تکیه بخود را داشته باشد ودرعین

درکار وحرفه وشغلی نیز ادامه زندگی داده باشد که تمایل درونی

 وواقعی اوست نه آرزویما که برای شخص خود داشتیم

واکنوناز فرزند خود انتظار داریم ان شود که ما نشدیم

به هزار دلیلی که برای او

می آوریم از جمله اینکه من نادان بودم بچگی کردم حرف پدرمادر

را که گفتند ادامه تحصیل بده گوش نکردم ویا فلان شانس ها را

درزندگی براثر بی تجربگی استفاده نکردم

 دراین باب  من به تفضیل درکتاب واژه های

 خود نیز نوشته وسخن گفته ام وارد بزرگ نیز معتقد است:

* هرگز به کودکانتان نگویید پیشه آینده اش چه باشد

همواره به او ادب و ستایش به دیگران را آموزش دهید

چون با داشتن این ویژگیها همیشه او نگار مردم و شما

در نیکبختی خواهید بود و اگر اینگونه نباشد

*هیچ پیشه ای نمی تواند به او و شما بزرگواری بخشد . ارد بزرگ

واین مسلم است که زمان در دنیا  وجامعه رعایت ادب

 را به فرزند خود بیاموزیم نیز

همواره در زندگی خود فرید خوشبخت خواهد بود

چراکه زمانی ما در جامعه فردی مودب وبا شخصیت باشیم

دیگران خواه ناخواه مجبور به احترام گذاشتند به ما میشوند

چرا که دلیلی ندیده وبهانه ای پیدا نمی کنند که بتوانند شما

 را بابی احترامی خودکوچک یا خوار کنند

 البته استثنا همیشه موجود است وگاه انسانی چنان درکودکی

تربیت شده که هرگونهنیز با او برخورد کنی به تندی وپرخاشگری وبی ادبی

 باتوروبرو خواهد شد ومسلم بدانید هرگز انسانی چنین نمیشود

مگر پدر یا مادر او نمونه  والگوی اصلی او باشند.

*کسی که همسر و کودک خویش را رها می کند ، در پی خفت ابدیست .
ارد بزرگ

حال به این نکته میپردازیم گه چرا کسی برای ابد خوار وخفیف

 خواهد شد اگرهمسر وفرزند خویش را رها کند .

این واضح است که زمانی فردی یک زندگی را هرچند سا ل

هم بوده باشد رها کند تا به نقطه آرامش وبه روال عادی زندگی

خود بازگردد وتنها بودنمجدد را بیآموزد سالیانی

 شاید همپای همین سالهای تاهل بطول انجامد

وکاملا واضح است که انسان نمیتواند از یکموقعیت ووضعیت

براحتی انتقالی به موقعیت دیگر وجدیدتری داشته باشم آهم با توجه باینکه

جدائی حتی اگر میل باطنی اوبوده باشد باز شکستی در زندگی او

محسوب میگردد.

در نتیجه و بااین وصف فرد دراین سالها نمیتواند براستی انسانی

شادمان وخوشحال باشد واگر نیز در نزد دیگران بازگو نماید

که بطور مثال : خدارا شکر راحت شدم آن زندگی فاجعه ای برایم شده بود

هرچقدر هم در آن زندگی

باشد  ناشاد وافسرده وعصبی بوده باشد

باز نمیتوان گفت این شکست برایش شکست حساب نمیشده است چراکه

ما انسانها تلاش میکنیم زندگی را بگونه ای بسازیم که باب دل ما

وزمانی که با فرد متقابل خود هرچه میکنیم به نتیجه نمیرسیم

دردرون نیز احساس شکست میکنیم

لحظه ای فکر کنید باینکه زمانی منو شما بافردی حتی دریک مهمانی روبرو میشویم اگر درایجاد رابطه

با آن شخص موفق نباشیم در درون خودباین نیز اندیشه خواهیم کرد

که اشکال از کدام ما بوده است که

این رابطه به نتیجه دلخواه من نرسید.

حال زندگی وازدواج

چیزی بیشتر وبالاتر ازاین را برای ما بارمغان میاورد

که جدائی وشکست در آن

عمری باعث این درد واین اندوه درونی میشود که چرا من یااو

 نتوانستیم باهم به تفاهم برسیم

وبمانند دیگر خانواده ها خوشبخت ویا عمری درکنارهم در آسودگی

 زندگی کنیم واین وسط مقصر چه کسی بوده است

باور کنید این سوالی ست که ما در رابطه با ساده ترین  افراد

زندگی خود در خانه محل کار اجتماع از خود می پرسیم

پس درنتیجه هیچ فردی

بطور صدردصد نمیتواند اظهار کند که این جدائی برایش  گذشته

از یک تجربه تلخ واز دست دادن سالیانی از زندگی

هرچقدر هم زندگی تازه ونوین وخوبی را شروع کرده باشد

شکست زندگی اومحسوب نمیشود .

بخصوص اگر دراین میان فرزندی

 نیز وجود داشته باشد که هرگزاین رابطه بطور کامل قطع

وتمام نمیگردد.

کودکی که گناه خویش را بدون پرسش ما به گردن می گیرد در حال گذراندن

 نخستین گام های  قهرمانی است  .  ارد بزرگ

وسرانجام آخرینجمله آرد بزرگ در فرگرد کودکی بررسی زندگی

 در کشورهای مختلف

انقدرهاکه تصور میشود متفاوت با یکدیگر نیست

فرزند همان کودکی ست کهدر هرکجای عالم بدنیا بیاید

کودکی بیش نیست

باتمامی عواطف کودکانه وبارها گفتیم شخصیت او و ما

اکتسابی ست درنتیجه زمانی که ببینیم فرزند ما در زندگی اشتباهی

 را که خود ویا حتی ما مرتکب شده ایم به گردن میگیرد

 باید خاطر جمع واسوده خاطر باشیم

که کودکی را بزرگ کرده ایم که در زندگی راه درست را خواهد رفت

وانسانی موفق نیز خواهد بودکه شجاعت کافی برای تمامی زندگی

و گام نهادن در راه پیشرفت را نیز داراست.

ــــــــ*ـــــــــــــــــــ*ــــــــــ

هستند انسانها ئی که گاه در سنین بالاتر حتی درکهولت نیز

حاضر به قبول اشتباه خود نیستند که هیچ!

هرگز قادر به قبول این نیستند که شاید با برگردن گرفتن اشتباه

وخطای دیگری ،چیزی بر شخصیت وبزرگی خود افزدوده اند!

انسانی که در زندگی هرگز چنین کاری را نکرده است ،

هرگزنیزاحساس خوبی را که دراو تولید خواهد شد

 تجربه نخواهند کرد 

درنتیجه فرزندی که تااین حد از خودگذشته وعاقل بار آمده باشد

شک نکنید که او تنها باعث مباهات ما

 و همچنین خوشبختی خود ورسیدن  به درجات بالای زندگی

خواهد شد

باامید آنکه همگی ما در زندگی امروز وفردای خود

انسانهائی باشیم که نسل بعدی خود را

از بهترین ها ساخته وفرزندان خودراچون

 گلهای باغ معرفت وعشق ودوستی ها بار بیآوریم

 پایان  فرگرد کودکی

 یکشنبه 15 شهريور 1388

متن وترجمه : به قلم : ـــ*  فرزانه شیدا/ f sheida*ــــ 

سایتی مخصوص کتاب و تازه ترین کتب به چاپ رسیده کشور:

پرداخت اينترنتي توسط كارت بانك پارسيان و تمامي كارتهاي بانك عضو شبكه شتاب و نيز كارت اعتباري بخوان ميسر است

سایتی مخصوص کتاب

تازه ترین کتب به چاپ رسیده کشور:

http://www.bekhan.com

لیست کتاب های جدید

روانشناسی و راه و روش زندگی

نام قیمت در سایت شابک ناشر مولف
يكصد و يك روش براي رمانتيك بودن (9730) 9000 9730 نسل نواندیش باربارا دی آنجلس
كتاب كوچك شناخت مردان و زنان (6673) 5000 964-367-151-8 رهنما آلن و باربارا پيز
راه رفتن و مراقبه راه (13844) 10000 13844 دارینوش تيك نات هان
هدف (9333) 39000 9647390767 ذهن آویز برايان تريسي
براي زندگي خود به پا خيزيد (1577) 31000 964-412-119-8 نسل نواندیش شريل ريچاردسون
روانشناسي فروش (3616) 38000 8 - 82 - 7390 - 964 ذهن آویز برايان تريسي
آن چه با پول نمي توان خريد (1590) 10000 5-082-412-964 نسل نواندیش نتالي و اوي
شما عظيم تر از آني هستيد كه مي انديشيد /1 (5599) 32000 9-1-301-94-964-978 پارسا مسعود لعلی
توصيه هاي جادويي براي زندگي (12853) 54000 6-583-412-964-978 نسل نواندیش جوني جانستون
حكايت عشق و خوشبختي (13537) 20000 2-74-8910-964-978 افکار مارك فيشر

 واريز وجه با مراجعه  به بانک

 ویا بصورت آنلاین از طریق اینترنت 

اقدام به خرید کتابهائی کنید  که لیست آن باتمامی

 مشخصات کتاب ونویسنده ومترجم در این سایت موجود می باشد.

ویا :

  • واریز و شماره فیش بانکی وفاکتور خرید خود را از طریق شماره تلفن
  •  22044530
  •  (021) 
  • اعلام نمایید و یا آنرا از طریق آدرس پست الکترونیکی

payment [@] bekhan.com

ارسال فرمایید.

راهنمای خرید بطور کامل در سایت یاد شده موجود است

پيشنهاد بخوان داتكام
سازمان فرهنگی فرا
سه کلید توان افزایی
قيمت پشت جلد: 30000
با تخفيف: 27000
فلسفه و منطق
تاریخ فلسفه (جلد نهم/ از...
قيمت پشت جلد: 76000
حقوق
حقوق اساسي (2418)
قيمت پشت جلد: 14000
كتاب‌هاي تخفيف‌دار
10% تخفیف
بلبل و مورچه
قيمت پشت جلد: 3500
با تخفيف: 3150
20% تخفیف
تصاعدها و لگاریتم
قيمت پشت جلد: 4200
با تخفيف: 3360
30% تخفیف
الماس کوه نور در رهگذر...
قيمت پشت جلد: 22000
با تخفيف: 15400
>>>>>ليست كتابهاي تخفيف‌دار <<<<<
كتاب‌هاي پرفروش بازار
هدیه
چهار اثر از فلورانس اسکاول...
قيمت پشت جلد: 50000
دایرة المعارف و لغت نامه
فرهنگ نامهای ایرانی
قيمت پشت جلد: 38000
تاریخ
تاریخ هرودوت
قيمت پشت جلد: 37000
تازه‌ترين كتاب‌ها
فلسفه و تاریخ علم و صنعت
مسائل تاريخ فلسفه (7675)
قيمت پشت جلد: 40000
فنی و مهندسی
راهنماي منابع اينترنتي...
قيمت پشت جلد: 32000
ادیان و مذاهب
میترا : آئین و تاریخ (زرکوب)
قيمت پشت جلد: 95000

ماخذ:

http://www.bekhan.com

بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ -* فرگرد پیشوا *

Tuesday، September 1، 2009

بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ


ـــــــــــ* فرگرد پیشوا * ــــــــــــ
Image and video hosting by TinyPic
 
با سلام


این بار در( فرگرد پیـشـوا)
 
 
به بررسی سخنان* ارد بزرگ در این زمینه خواهیم پرداخت:
 
*ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ*

 
برای شناخت آدمیان ، بجای کنکاش در اندیشه تک تک آنها ،
بدنبال شناخت پیشوای انگاره و خرد آنها باشید . ارد بزرگ
 
*ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ*

در فرگرد های پیشین بارها بازگو گردید ه است
که انسانها با یکد یگر تفاوتهای بسیاری دارند
و هماهنگی کامل و همگونه بودن صد در صد
در اندیشه وافکار دوشخص بطوری که با یکدیگر
در همه وجوه زندگی واندیشه یکسان وهمانند باشد
امکان پذیر نیست.
 
*ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ*
 
لذا بااین آگاهی مشخص است که برای شناخت انسانها
نیاز به شناخت فردی آنها داریم البته منظور این نیست که
که نمامی افراد دنیا را یک بیک به زیر سوال برده وبه
شناخت انان بپردازیم چراکه در کل جامعه
با تمامی تفاوتهای آدمی باز انسانهای کل دنیا
به گروه های کوچکتری تقسیم میگردند
که از طریق آن یک انسان شناسی وجامعه شناسی کلی
صورت گرفته ومیگیرد .
*ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ*
 

و تمایز های آدمیان را بدینگونه دسته بندی میکنند

که برای مثال بگویند:

  • ۱/ انسانهای صبور و شکیبا وخونسرد
  • ۲/انسانهای زود جوش ویا همیشه خشمگین وخونگرم و...
    ...
  • بر شکل ما برای شناخت آنان که نیاز به شناسائی آنها داریم
  • می بایست راه و روش درستی را نیز داشته باشیم

که در شناخت فرد دچار اشتباه نشویم

صرفنظر از احساسهای درونی و روحی بمانند

احساساتی که شما با دیدن شخصی" بدون شناخت قبلی "درخود احساس میکنید

، نظیر اینکه بدون هیچ پشتوانه ی شناختی به فرد مذکوراعتماد میکنید،

یا از صدای گرم وآرام او احساس خوب آرامش به شما

منتقل گردیده در کنار وحضور او احساس خوبی

به شما دست داده وحس میکنید که این فرد بطور مثال

مظهری انسانی صلح طلب ومهربان باید باشد


که صد البته انسانی با چنین خصوصیاتی
از این دسته نیز به شمار میرود،
 
ویا برخلاف آن ،شما بدون هیچ شناختی بناگاه ،احساس تنفر از فرد ی میکنید
بی آنکه حتی صدمه ای ازاو دیده باشید
که البته بجاست یادآور شویم برخورد اولیه
وچگونگی رفتار ما با دیگری یا فرد مقابل ، معمولا
در شناخت شخص ، انقدرها هم بی اثر نیست
کمااینکه شخصی که بییش از حد رفتاری را در برخورد اولیه
نشان میدهد که مجاز نیست ، خود گویای همین مطلب
خواهد بود که او چگونه آدمی ست .....
 

برای مثال :
بیش از اندازه تعارف کردن این شخص به شما
که مثلا ناهار را درخدمت باشیم ، بااینکه شما او را تازه دیده اید
وشما درمانده برجا میمانید که منکه بحد کافی باایشان اشنائی ندارم
به چه دلیلی می بایست تا این اندازه بمن تعارف کند
که مرا درشرایطی قرار دهد ،
که مجبور به قبول پیشنهاد او باشم!!!....
 
که البته بااینکه فرد ممکن است فردی مهمان نواز ومهربان باشد
 
اما هیچوقت در هیچ منطقه ایاز زندگی ،اصرار بدیگران
 
 به هر دلیلی موجه نیست،

حتی اگر آشنائی نزدیک باشد چون بجز آنکه فرد متقابل خود را
 
دچار یکنوع احساس ناراحتی درونی کنید واورا بدون میل قلبی
مجبور به انجام کاری کنید به نتیجه ی دیگری ،نخواهید رسید.
 
 
واین در رابطه شما با فرد مورد نظر نیز تا
همیشه اثری منفی خواهد گذاشت و چرا که ما هرگز مایل نیستیم
ازسوی کسی حتی به مهربانی ولطف ، تحت فشار باشیم!
و مسلم بدانید که این چه انشا باشد چه غریبه در دیدار بعدی
شما آنقدرها خود را راحت احساس نمی کنید چرا که دیگرمیدانید
براحتی نمیتوانید این دیدار را بیک خداحاظی معمولی ختم کنید !

معمولا اینگونه احساساتی نسبت فرد ی آشنا و ناشناس
نیز چندان هم خالی از منطق نیست
من بشخصه اینگونه احساسات را یاور خوبی در زندگی
خود دیده ام ، تا در انتخاب اطرافیان ودوستانم کمتر اشتباه کنم
اگرچه هیچ چیز همیشه نمیتواند بر اساس پیش بینی ما پیش رفته
وبطور حتم گفت من اشتباه نمیکنم چون چنین چیزی نیز، غیر ممکن است.
...
 
واما ،صرفنظر ازاینکه
بعضی از انسانها با جلب اعتماد فرد متقابل
قصد یا غرضی را دنبال میکنند وشاید اندیشه ای را در درون خود
می پرورانند که چندا ن هم به سود شما نیست
ودقیقا درهمین زمینه هاست
....

که انسان میبایست در شناخت آنان که در پیرامون او هستند
بسیار دقیق باشد چراکه گاه صدمه های جبران ناپذیری
(مادی ومعنوی )بر انسان وارد میگردد ،
که اگر از جنبه ی مادی آن بگذریم
تا سالهای سال میتواند باعث دلسردی وناامیدی وبدبینی
انسان از دیگر انسانها گردد .
 
و بقولی گاهی:
بدست آوردن تجربه ها ئی در زندگی
چه از لحاظ مادی چه معنوی بسیار برایمان گران تمام میشود .
وجبران آن در روح آدمی گاه برای همیشه غیر ممکن میگردد.
وگاها هیچیک از عواطف عمیق آدمی نسبت به فردی
 
باعث این نمی گردد ،
که از صدمه ورسیدن به تجربه ای تلخ ودردناک در امان بمانیم.
 
چراکه متاسفانه هستند انسانهائی که
می بایست همیشه در مجاورت آنان محتاط بود
وهیچگونه مهر وعاطفه ای نیز قادر به تغییر این افراد نیست
وچنین افرادی معمولا فاقد داشتن الگوئی مناسب در زندگی خود
بوده و هستند .
 
واز آنجا که به هیچ چیز درستی اعتقاد ندارند
همیشه در کتمان همه ی آنچه هستند که وجود دارد
گاه حتی کتمان وجود خدا، بدون اینکه بتوانند
جایگزین منطقی وقابل درکی را برای شما مثال بیاورند
وعمری از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریده وهرگز
قادر نیستند در افکار خود ثباتی منطقی ایجاد کنند.
چراکه اینگونه افراد قبل از هرچیز از شناخت خود
غافل مانده ونمیدانند که از دنیا وزندگی خود،
واطرافیان خود چه میخواهند
وچه چیزی را در زندگی طلب دارند تا باعث شادی آنان گردد. 

وسرانجام نیز هم خود را به منجلاب اندوه
وشکست میکشند هم دیگران را.
 
****
 
برای فردی که از اینگونه افراد
ستم ورنجی را می بیند ،اندوهی باز خواهد ماند که گاه
درد جامانده در نهاد وروح او تا همیشه
تداوم خواهد داشت و گاها آنقدر اندوهناک میگردد ،
که آدمی جز به درگاه پروردگار
قادر نیست به هیچ کجا
وهیچ کس دیگری رو آورده واعتمادو اطمینان کند

وچاره راه خود را , تنها در پناه برد ن به خداوند خویش می بیند.
 
****
زیرا که از "انسان " دیگری این مخلوق پروردگار
قادر گردیده است تا براو که,
اونیز ,بنده ای از بندگان خداست
صدمه ای وارد سازد که روح ودرون اورا درهم شکسته است
و باعث دلشکستگی او, شاید حتی برای تمام عمرشده است.

حاجت
ـــــــــــــــ*ـــــــــــــ


ای خدا ! درد دلم را با که گویم ؟!

بار دیگر بسته شد , درها برویم

بازهم سر کوفتن , بر درب بسته

بازهم راهی به پشت در نجویم

بازهم زاری و گریه , از ته دل ،
 
برهمان , ویرانه های آروزیم!
بازهم با اشک تلخ دیدگانم
 
چهره ی غمدیده را , باید بشویم 
 
 بازهم باید , به صحرای جدائی
 
یکّه وتنها ، ره دنیا بپـُویم
 
 تیره گی های دلم ‌، پایان ندارد
 
در پی نوری خدایا
 
بی سبب در جستجویم

رنگ شادی را ندیدم ،
 
جز غمی بر دل ندارم

غم فقط چون یار جانی ,
 
میدود هر دم بسویم

ای خدا با سوز گریه ،
 
 پشت درگاهت نشینم

تا که حاجـت
را نگیرم ،
 
 دست ازاین درگه نشویم

دست ازاین درگه نشویم!!!

سروده ی فــرزانه شیــدا
ــــــــــــــــ*ـــــــــــــــ

حتی * حافظ* شاعر ایران زمین *
نیز از چنین صدمه واندوهی
درمیان انسانها , در امان نمانده
وبسیار در اشعار نغز ویکتای او می خوانیم
که از انسان وآدمی بسیار شکستها و دلشکستگی ها
دیده است
....

کمااینکه در این سروده ی خود میگوید:
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم!....

وفرزانه شیدا نیز میگوید:
 
* چشم یاری*
ــــــــــــــــ*ـــــــــــــــ


ما زیاران چـشم یاری داشتیم

خود غلـّط بود آنچه ما پنداشتیم

بر قّـلّـوب ِهر که بـوده آشـنا

دانـه ی مهر و محبت کاشتیم

لیکن از این * مزرع سبز فلک

حاصل از" خار جفا " برداشتیم!!

آری انـدر باغ ما خـاری دمـَید

وه که خارسـتان زآن افـراشتیم

سکّـه ی نامردمی را در فـریب

سکه ی مهر و وفا انگاشـتیم!!!

کودک دل را دراین کهنه خراب

بر سر بازار غم ، بگماشتیم !!!

سروده ی : فـرزانه شـیدا
دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷
*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

وحال آنکه افراد بی پشتوانه و بی مسلک وخود باخته
معمولا به هیچ صراتی نیز مستقیم نبوده ودر
زندگی هرگز پیشوای خاصی را هم دنبال نمی کنند.
که به توسط آنان لااقل ، الگوی درستی را در زندگی داشته
وراه بهتری را در زندگی درپیش بگیرند،
که برخود ودیگری صدمه ای وارد نسازند

دریای محبت
ـــــــــــــــ*ـــــــــــــ

من بدریای محبت ، در عشق
موج در موج ، همه فریادم
ساحل روح ِمرا قسمت بود
که تو چون شن بدهی بر بادم !
مانده ام با دل ِ دریائی خویش
موج بی ساحل ِ افتاده به باد
آه ای عشق ، چه گویم زغمش
از غم وهجر ونبودش، فـریاد
با چه امید ، به هرجوشش اشک
موج اشکم برود بی ساحل
در کجا سینه بگیرد آرام
در کجا ر وح بگیرد منزل؟!
بعد از این قلب منو دربدری
بعد ازاین موج سرشکم شب وروز
آه ...ای عشق دگر باره ببین
دل من باغم خود مانده به سوز!
او که بی هر سخنی راهی شد
همچو یک قایق گم کرده مسیر
دل دریائی من را طی کرد
تا که شد از منو از عشقم سیر !
شاید او با گذر از بحّر دلم
خود گم کرده ی خود پیدا کرد
لیک دریای دلِ ِ من گم شد
اوبه عشقی دل من "شیدا" کرد!
آه شـیدا ! ... توکه در سوزدلی
دیگر از درد د رون باز مگو
باش خاموش و به خلوت بنشین
دیگر آرامش خود ، باز بجو
باد هم گر گذری کرد بدل
اشک غم را بدلت ٫ سیل مکن
تو که "فرزانه "ی عاقل بودی!
سوی" شیدا"  ئی خود میل مکن !

 
11 تیرماه 1387
ــــــــــ* فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ


کشوری که دارای پیشوایی بی باک است
همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند
.
ارد بزرگ
ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ

این مسلم است که انسانها در راه زندگی خود
همواره بدنبال پیشرفت خود هستند لذا در جامعه های پیشرفته
این امر ثابت گردیده است که برای موفقیت می بایست یک اگلوی موفق را
انتخاب کرده وتوسط آن در زندگی به ساختن
ومحکم پایه های زندگی خود پرداخت نمونه هائی از این قبل
افرادی هستند مانند پیامبران واندیشمندان
ئدر کنار آنان استادان خوبی که خود در زندگی از
کنار چراغ دودی شروع به تحصیل کرده تا پیشگاه بلند استادی
رسیده واکنون خود یاور انسانهای دیگر هستند
وگاه نیز یک انسان معمولی چون فردی بنام
 
** آنتونی رابینز=(نویسنده ی سری کتابهای بسوی کامیابی*)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
که یک انسان معمولی بوده است و توانسته زندگی خویش را بطور کامل
دگرگون نماید وانسانی موفق باشد که بسیاری اورا
الگوی زندگی خویش قرار دهند.

  • واو را در سایت جاودانه ها و

  • سایت کتابهای فرزانه شیدا

  • همچنین سایت شعرنو:
http://www.shereno.com/index.php
 
نیز معرفی کرده ام

او انسانی بود که ز هیچ خود را به مقامی رسانده
که تمامی بزرگان سیاست وجامعه اروپا وامریکا
مایل بدیدار او هستند وطرفداران اواز سراسر دنیا برای دیدار او
به امریکا میروند ومردیست موفق که به استعداد درونی خود قادر به
 
تغییری چشمگیروبا ایده هایش  باعث تحول 
 
 در زندگی خود و دیگران شد


*ــــــــــ*لینک این مطلب *در سایت جاودانه ها ــــــــ*

http://javedane-ha.blogspot.com/2009/08/blog-post_2768.html
موجود می باشد.
ـــــــــــــــــ*ـــــــــــــــــــــ


در نهایت باید این را ذکر نمود که تمامی بزرگان واندیشمندان جهان نیز
 
برای زندگی خود الگوهای رفتاری مناسبی داشته اند,
که جا پای آنان نهاده در بهتر شدن خود وزندگی خویش تلاش کرده اند
 
ـــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ
 
 
...و همواره علمای دنیا وجهان معتقدند
که انسانی که قصد پیشرفت واقعی خود را دارد همیشه
الگوئی را بر میگزیند که بالاتر از او والگوئی موفق است
چرا که پا نهادن در جای پای کسی که در زندگی خود
موفق نبوده است هرگز باعث ترقی ورشد آدمی نمیگردد
وکافیست در زندگی بزرگان واندیشمندان دنیا مطالعه ای داشته باشید تا
ببینید همگان در زندگی خود از دیگر بزرگان جهان نقل ونظراتی را
عنوان میدارند وسخنان آنان را نیز پذیرفته وقبول دارند
پس بیآموزیم الگوی خوب، تنها وسیله ی پیشرفت انسانی ما در
تلاش ما برای بهتر بودن وبهتر زیستن است
در اینجا فرگرد پیشوا را به پایان میبریم

ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ
 
بامید آنکه لحظاتی خوب را سپری کرده ومورد استفاده شما قرار گرفته باشد
 
پایان فــرگر د : پیـــشـوا
ــــــــــــــــ*ــــــــــــــــ

به قلم : ــــــــــ* فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ

بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ** فرگرد سرپرست **

بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

 ** فرگرد سرپرست **

Image and video hosting by TinyPic

تفسیر جملات حکیمانه ارد بزرگ بقلم فرزانه شیدا

Sunday، August 30، 2009

 
به قلم:ـــــــــــــــ فــرزانه شــیداـــــــــــــــــــــ

Image and video hosting by TinyPic


 فرگرد سرپرست

 
با سلام

این بار نگاهی بر* فرگرد سرپرست *خواهیم انداخت:

ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدیر ناتوان است .
ارد بزرگ
ـــــــــــــــ

انسان در زندگی همواره به طریقی نیازمند به دیگران است
و بر اساس نیازهای روحی وعاطفی وجسمی خویش درسنین مختلف
تکیه گاهی را نیازمند می باید در زمان طفولیت این تکیه گاه در
درجه اول مادر وسپس پدر می باشد .

 
درجه ی اولیه را برای مادر درنظر میگیرم زیرا که شیر مادر
نیاز اولیه بشری که قوّت وغذاست را مادردر شیر خود
ویا شیری که به فرزند خویش میدهد .

وهمچنین سرپرستی ونگهداری کو دک درساعات متمادی
وابسته بوجود وحضور شخصی بطور دائم است
که این شخص مادر ، دایه و یا پدر
درصورت نبودن این افراد، بعهده ی کسانی ست
که سرپرستی طفل را بعهده دارند.

درنتیجه آنکه نیازهای اولیه کودک را برطرف می نماید،
 حکم اجرا کننده ، جایگزین ،مدیر و سرپرست بالاتر را
برای کودک دارد .

وبر طبق بررسی های اخیر پژوهش گران اطفال طی مقالاتی
که چاپ ونشر میشود

یا در تلوزیون ودرسری برنامه های روانشناسی
یا برنامه های پژوهشی مخصوصی
بمانند:

(تلوزیون یا سایت های:*دیسکاوری * Discovery
که بمعنای پژوهش های جدید وکشف شده، می باشد)


سرا نجام پس از تحقیقات بسیار بروی اطفال
( *وهمچنین بزرگسالان که بآن نیز خواهیم پرداخت*)
به این رسیده اند که کودکی که رها میشود ودر نهایت بی توجهی
ودر دوران نوزادی تنها باو غذا داده میشود
وهیچگونه "محبت لمسی"باو نمیرسد


(بعنوان نوازش ورسیدگی با محبت * یا هرگونه توجه ) بیشتر از
ده روز تا یکماه زنده نمی ماند وخواهد مُرد .!
البته استثناهائی نیز موجود است
که چنانچه چنین نوزادی بدلایل مختلفی چون :
- تر ک شدن کامل از مادر وخانواده
- یا مرگ مادر ویا هرگونه دلیل دیگری که
مادر قادر به بودن در کنار فرزند نباشدوهمینطور، دلایلی چون:
- بی توجهی کامل مادری که این فرزند را نمیخواست...
- یا گرفتاری های زندگی که مانع از رسیدگی درست به طفل
در دوران کودکی میگذارد ویاسپرده شدن
بدست اشخاص ناصالح و....همه وهمه...

در نهایت ثابت شده است که نوزاد
از ترس ِ دنیای ناشناخته ای که در آن وارد شده ومهر یا نوازشی
یا حتی سخنی مهرآمیزرا در آن دریافت نمیکند.


( بمانند از دادن بچه که طفل بخوبی قادر
بدرک حسی این محبتهای دستی وزبانی ست )
لذا طاقت نیاورده و از بین میرود وچنانچه باقی بماند
وتنها باو شیر داده و بر حسب وظیفه کارهای اولیه ای
چون نظافت وغیره ....را براو انجام دهند .


وهرگز کلامی با اوحرف نزده و
یا نوازش نکرده وحتی به تلخی
تنها بقول معروف سرش بر سراو بخاطر کارهایش غّرزده
وچهره ای نامهربان داشته باشند
طفل نیز همینگونه نیز بار خواهد آمد .


واز آنجا که الگوی توجه ومحبت را دریافت نکرده است
قادر به این نیست
که احساس وعواطف خود را بدیگران نیز منتقل نماید .
همین مسئله بعد از سپری شدن دوران کودکی
ونوزادی در خارج از خانه وخانواده
در محیط مدرسه ،تکرار میشود یعنی طفل ِدبستانی
همچنان بواسطه معلم ومدیر که بالاتر ازاوقرار دارند.

روزی ۸ ساعت تربیت ذهنی وروحی میشود ومابقی را
خانه وچنانچه تعادلی دراین میان برقرار نباشد
درجائی محبت دیده درجای دیگر نه
ویا بطور کل درهردوجا فقط بداخلاقی وسرزنش وغیره.... ببیند


آ نگاه تبدیل به طفلی پرخاش گر، عصبانی* ناراضی
یا بسیار گوشه گیر واز جمع گریزانو یا حتی شلوغ تر از حد عادی و
ازیتگر وبقولی خرابکار در هرجا وهرگوشه ای که هست میشود
واین نتیجه ایست که ازاعمال بزرگتر وسرپرست بما بر میگردد.


چرا که هرگز نمیشود گفت طفلی ذاتا بد بدنیا آمده است
بلکه تماکی آنچه دراین موارد انجام میدهد
دقیقا اکتسابی ست ویاد گرفته شده است
وهرگزچنین چیزی درنهاد یک نوزاد بااو زاده نمیشود


وچه نوزاد باشد چه نوجوان ، جوان ، سالمند وپیر
همه وهمه نیازی ژرف وعمیق به دیدن توجه ومحبت دارند واین مسئله
به هیچگونهبا زیاد شدن سن کمتر نمیگردد.


خداوند انسان را آنگونه آفریده که این نیاز هرگز دردون بشری تمامی
نخواهد گرفت زیرا که آنگاه نخواهیم توانست
شاهد دنیائی در صلح وآرامش باشیم ,


واگر انسانها به احساس وعاطفه ی خویش خاتمه دهند
بشریت رو به نابودی خواهد رفت وهمراه با جنگ وستیز های خانگی -
اجتماعی- کشوری رو به نابودی خواهیم رفت
لذا پدیده ی احساس یعنی عشق /عاطفه دوست داشتن
ومهربانی ووو....


در اصل بر این اساس درروح وجسم انسان از سوی خداوند
قرار گرفته است .


که بواسطه ِ آن نسل ها ادامه یافته وزندگی
چرخه ی خویش را بدرستی طی نماید ودر این میان
* این خود ما هستیم *
که درنهایتِ دیدن سختیها وخوبی بدی های زندگی
پیشوای اولین ما میبایست خخداوندگار ما باشد وپیامبران
بزرگان اندیشه ای که الگوئی مناسب - آگاه ودانا
می باشند


ـــــــــــــ ....در کجا باید , میخی کوبید...؟؟!!ــــــــــــ


از عمق دل گریان شدم ، بر بودن بی حاصلم
از آنهمه رنجی که دید ، از روی ناچاری دلم!
بر هر دری رو کرده ام ، آن در برویم بسته شد
گریان نگه ،جامانده ام ، درگوشه ای در منزلم!
آید چکار از دست من ، جز غصه خوردن درخفا
گردر جوانی جان دهم ، "غم " بوده تنها قاتلم
اما جهانِ یاوه گو! با من ز عرفانت مگو!
زآندم که شد" غم" همدمم ، *"دیدم ز دنیا غافلم"!!
یا باید از این غصه ها ، دل را کشم دیگر بروُن
یا آنکه قربانی شوم در "غم " که بوده مشکلم!
قلبم ولی در زندگی ، هرگز نشد تسلیم " تو "
یا تو خودت یک جاهلی!...یا من زیادی جاهلم!!!
***
همراه رودی رفتن وُهمراه او جاری شدن؟!
"*فرقی میان آدمیست با گله ای روی چمن*"!!
" بُز" گر رَود ، راهی خطا، یک گله بی چون وچرا
دنبال او راهی شود!
این را تو میخواهی زمن ؟؟!!!!؟؟
اما جهان! من آدمم ! با عقل وهوش وفکر خود
هرگز نمی بینی زمن ،" تسلیم" من با جان وتن!


شاید خطا شاید فنا ... اما تو باور کن مرا!
باید گُـُل شادی شدن در زندگی چون یاسمَن
من میروم شاید عمین! با زندگانی در کمیت!
*" شـیدا " ولی داند "کجا میخی زخود باید زدن"!!*

۱۳۶۴/۱/۲۷ سه شنبه فروردین ماه -
سروده ی فرزانه شیدا
****


در ادامه مطلب می بایست
تنها اشاره برآن این داشت که : کسی بد و یا دزد نمیشود
چون در* ژن /ارث خونی* او چنین چیزی موجود است
بلکه *رفتارها*وآنچه ما انجام میدهیم
** همیشه وهمیشه اکتسابی ست .**


وهرچیزی را که از لحاظ احساسی وعملی بروز میدهیم،
اعمال میکنیم وانجام میدهیم
تماما چیزی ست که آنرا یاد گرفته ایم حتی: قهر کردن
مگراینکه جامعه ی خانه و
خانواده واجتماع ، اورا بدین سمت سوق داده باشد.
ودر سن بلوغ نیزاینگونه نابسامانی های روحی در نوجوان
تاثیری بسزا ، خواهد داشت
که آن نیز باعث پشیمانی والدین وافراد ی میشود که
سرپرستی اورا بعهده دارند
واین تازمان رسیدن به محدوده ی کار که رئیس ومدیر وکارفرما
سرپرست افراد کارمند وزیر دست هستند،
بتدریج شکلی بزرگتر بخود گرفته وباز دراین میان
نقش کارمند وکارگر وزیر دست همان نقش " گیرنده "
و " باز پس دهنده " گی ،را تکرار میکنند
بدین معنی که چنانچه در تمامی محیط زندگی و کار
فرد مهم (چون والدین ) فرد ِسرپرست ومدیر اولیه ،
انسانی باشد که خود شکل درستی ازخود وازخوبی ودرستی
وانسانیت ومهربانی وخوش خلقی و...
را به فرزند و، کارمند و زیر دست خود انتقال نمیدهد...


نتیجه آن خواهد شد که دریافتیِ او، ازاین شخص یا
از کارمند وکارگرنیز آنقدرها شایان توجه نخواهد بود.


تجربه ها پژوهشگران
درتمامی دنیا ثابت کرده است که انسان هرگز بی دلیل دچار
تنفریا بی تفاوتی ها واحساسات منفی در قبال دنیا وزندگی وجامعه
در زندگی نمیشود وعلتهای کم کاری درخانه ، مدرسه واجتماع
به اشخاصی بر میگردد که نقش اولیه را در زندگی او بازی میکنند!


از زمان کودکی ببعد همه چیز را اکتسابی یادگرفته ایم
واین بر احساس ما نقش سازنده شخصیت را بازی کرده است
ومنو شما هرچه امروز هستیم دقیقا بازگشتی دوباره دارد
به آنچه بوده ایم ویا باعث شده که اینگونه شویم !


خواه خوب ،خواه بد ،خواه کینه توز ،خواه مهربان....
تماما ناشی از آچه است که در زندگی برما گذشته وزآن
مثبت ومنفی بودن در زندگی را نیز آموخته ایم.


بدین معنی که شما تا زمانی که بیمار نشده باشید
معنای سلا متی را درنمی یابی
تا زمانی که تب نکرده ای معنای گرمای معمولی وحرارت
عادی بدن را نخواهی فهمید.


در شکلی دیگر از صدمات :روحی ،احساسی* جسمی
شخص هرگز معنای کتک خورده بودن را نمیداند تا
تا زمانی که دستی برویت بلند نشده باشد
طعم تنفر وانتقام از شخصی را هرگز در خود
احساس نخواهی کردمگر اینکه ازاو صدمه ای دیده باشی


نمیتوان با کسی بد بود، بدون اینکه :
*(بد بودن با دیگران را آموخته باشی)*!
و نمیشود با کسی بد بود بدون اینکه دلیلی بر آن وجود داشته باشد!
پس نتیجه میگیریم اکثر احساسات وعکس العمل های منفی
آموخته های ما واکتسابی ست!
 
ـــــــــــــــــــــ  پــروانه زندگی  ـــــــــــــــــــ

با زبان ساده میگویم سخن
زندگی, در چشم من پروانه ایست
از درون پــیله میآید برون
در پی گلهای رنگین سوی باغ
بال بالی میزند در باغها
با سرود بلبل و , گه زاغها!
گاه دور افتد ز باغ زندگی
تا بیابد عطری  ا ز  باغ بهار!
گاه, در کنجی نشیند ,بیصدا
روز وشب در بازی تکرارها!
...
چون بها ران عمر کوّته در گذر
جان دهد پروانه درکنُج خزان
در شبی همراه شمعی جانفروز
با تنی وامانده در حرمان وسوز
یا که می میرد زمان در زندگی !...
او ولی در بهت وراز زندگی
همچنان در بهت و رمز زندگی !
از چه آمد؟ از چه پر زد؟ او چه کرد ؟!
رنگ و بوی زندگی را چٌون چشید ؟!
لیک بی آنکه بداند قـصه را
قصه ی "بودن " به پایانش رسید !!
من چو آن پروانه بودم در جهان
باورم از " زنـدگانی "سـاده بود
گاه بال و پر زدم درعطر باغ
گاه با باران ِغم پر پر زنان
در خیالم، قلب من آزاده بود
در خیالم این دلم آزاده بود!!
باز می پرسم زخود , در روز وشب
من چه کردم با خود ُو با زندگی
چٌوُن چشیدم ، لذتِ باغ بهار ؟؟
من ولی در پیچ وتاب زندگی
همچنان در قصه ها , پروازها ...
در میان ره ، نمیدانم چرا
خسته ام ! از اینهمه تکرارها!
روز بارانی من نوری نداشت
قصه بودن دگر شوری نداشت
چون بهاران عمر من آسان گذشت
عمر من  در حیرت دوران گذشت!
آسمان من ولی آبی نبود
عمر من در تاری باران گذشت !
عمر من در تاری باران گذشت !
همچنان در نیمه راهم بی خبر
قصه ی من خط پایانش کجاست ؟
باغ من خورشید ومهتابش کجاست ؟
آسمان آبی نمیگردد چرا ؟
پرتو از, نوری نمی گیرد چرا؟!
وای از این روزانه ها ,تکرارها!!
....
در بهاران اشک باران کمتر است
بارش ابر بهاری کوّته است
آسمان من ولی ابری وتار
آسمان من ولی ابری وتار
از چه شبها , نور ومهتاب نشد
آنچنان هم زندگانی ساده  نیست!
عمر ما کافی براین "پیمانه " نیست!
پر شود پیمانه ی عمری به درد
میرسد آخر خزان , ابری وسرد
در چنین باغی فقط پر پر زد یم
روزو شب بر رنج ودردی سر زدیم
 
" زندگانی"  میرود آسان ز دست !
 
اینچنیـن , پـروانه بودن مشکل است !
اینچنین, پــروانه بودن مشکل است !
 
فـرزانه شــیدا-  آذر ۱۳۸۲
 


با آنچه ذکر شد، در می یابیم که ما درواقع :
ما آینه ی افرادی هستیم که تربیت ما را برعهده داشته اند
ویا بگونه ای با رفتار واعمال خود بر ما تاثیر گذار بوده اند.
نمیشود گفت : من هرگز تحت تاثیر کسی قرار نمیگیرم
چرا که ما از اولین لحظات زندگی تحت تاثیر دیگران هستیم
وهرچه می آموزیم بر همین واقعیت تکیه دارد.


اما اینکه پس از دوران بلوغ فردیت وشخصیت ما
دیگر شکل گرفته است واعتقادات وافکار ما متعلق
به خود ما میشود شکی نیست.


با آگاهی بر اینکه انسان با دارا بودن عقل
همواره پذیرای ایده های جدیدیست که منطقی وعملی بنظر میرسد.


از سوی دیگر *ارد بزگ* میفرماید:


بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز
سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه
را به دنبال نخواهد داشت .
ارد بزرگ
****
دررابطه با سخنان ایشان واین متن باید دید
چرا ما در زندگی
خود نمیتوانیم در زمینه های کاری تکیه بر آشنایان نزدیک داشته باشیم
قبل از بررسی این موضوع جا دارد یاد آوری گردد
که انسان همواره نیاز دائمی بر آشنایان ونزدیکان ودوستان دارد اما
این جنبه های عاطفی را بیشتر در بر میگیرد تا جنبه های دیگر زندگی
ودر رابطه با کار معمولا زمانی که انسان
با فردی نزدیک یه آشنای خانوادگی یکدوست نزدیک و...


در زمینه ی کاری ، شروع به انجام پروژه یا کاری را شروع کرده و
حتی با هماهنگی ها قبلی وبرنامه ریزی های بسیار
آنچه در نظر داریم شروع میکنیم
همیشه باید این را بخاطر داشته باشیم
که اعتماد مطلق حتی به نزدیکترین شخص نمی بایست در حد ۱۰۰٪ باشد
چارکه همیشه احتمال وقوع اتفاقات وحادثه هائی نیز هست که
رویاروئی ومواجه شدن با آن برای آن فرد هم ممکن است ناممکن باشد
** البته لازم به توضیحاتی ست در زمینه هائی که قصد
سخن از آن را دارم :
زمانی که(
* دی-اِن -آی * = نشانه ها وعلامتهای خونی هر انسان

که مانند اثر انگشت تنها متعلق به یکنفر خواهد بود ودونفر نمیتوانند
* دی-اِن -آی
مشترک داشته باشند
(البته" دوقلوها" در این زمینه آنقدر تفاوتهائی ناچیزی دارند
که کمتر میتوان اینگونه علامتها را درخون آنان کشف نمود
بسیار کوچک ونادیدنی ست*)
اما در زمانی که تفاوتهای آدمی تا اینحد کشف
وشناخته شده است
باید این را هم دریافت که انسانها هرچقدر هم
در یک محیط وبا یک شرایط مشترک رشد کنند
همواره خصایصی را دارا هستند که متعلق بخود ان فرد است
مثلا :خواهر برادران در یک خانواده هرچقدر به یک شکل
وبدون تفاوت نهادن میان آنان از طریق یک مادر وپدر
بزرگ شوند باز خواهیم دید که هرکدام دارای
خصوصیات مربوط بخود میباشند

شاید بپرسید: که چطور وقتی سخن از این میگوئیم که
آموخته ها هرچه باشد ما اینه همان هستیم، پس دراینجا چگونه
این حرف را عنوان میکنید که شرایط خانواده
میتواند افراد متفاوتی را پرورش دهد؟!

همانگونه که :* دی-اِن -آی * متفاوت است
اما درعین حال متعلق بیک پدر مادر است وبوسیله ی آن
میشود پدر ومادر وخواهران وبرادران شخص را شناخت .
وبسیاری از علایق واستعدادهای ما از طریق
*ژن * و * دی-اِن -آی * به ما به ارث میرسد .

اما رفتارها وعادتها همانگونه که گفتیم بیشتر اکتسابی ست
واگرچه ممکن است نوه ای اخلاقی درست
همانند مادربزرگ یا دائی داشته باشد اما بستگی دارد که این
چگونه رفتاری ست! ودر کدام طبقه رفتاری
در انسان شناسی وروانشناسی قرار دارد.

حال
هرچقدر در خانواده وفامیل شما همانند وهمگونه باشید باز در
انجام کارهای زندگی خود بی شک متفاوتید
دختری درخانواده بسیار تمیز یا حتی وسواسی میشود
دختر دیگر همان خانواده ، اصلا علاقه ای به انجام کارهای خانه ندارد!

ازهمین نمونه هاتی کوچک باید دریافت چرا ما نمیتوانیم
در کارهای مهم زندگی خود بطور مطلق اعتماد کامل
به شخص دیگری داشته باشیم ،چه خانواده باشد چه آشنا
واگر مجبور هستیم که مکاری را به انان واگذار نمائیم می بایست همواره
نظارت کافی بر آن را نیز بعهده بگیریم
اما زمانی که با کسی از آشنایان شریک میشویم
دیگر قادر نیستیم بعنوان سرپرست کار اینگونه رفتار کنیم
که مدام بگوئیم چه را انجام بدهید چه چیز را نه!

درعین حال یک غریبه براحتی قادر به قبول این خواهد بود که مدیری
باودستور کار بدهد اما خواهر وبرادر یکاشنای خانوادگی
براحتی ازاین موضوع دلگیر شده و تصور مینماید
که چون شما نیاز اورا بخود دریافته اید
ازاو سواستفاده میکنید وبیش از اندازه باو" بکن، نکن" میگوئید

ودرعین حال که تولید اختلاف خواهد شد
از طرفی دیگر اگر باو بگوئید بتو اعتماد میکنم اینکارا
بدین شکل وآن شکل لطفا انجام بده
بازهم او به طریقه ی خود اینکار را انجام خواهد داد

ودرصورتی که اشتباهی حتی بدون قصد قبلی انجام دهد شما
نمیتوانید بااو چون غریبه رفتار کرده اورا توبیخ یا تنبیه کنید یا برای
آنکه بیادش بماند اورا جریمه نقدی وحقوقی کنید
که انجام اینکار خود غوغائی را تولید خواهد کرد
که شاید به قطع رابطه نیر بی انجامد!

همانگونه که مشاهده میکنید سخنان ارد بزرگ تنها
سخنی ازروی ایده های قلبی وفکری نیست بلکه از لحاظ علمی نیز
تمامی سخنان او قابل بررسی ست
براحتی میتوان با تطابق افکار او با موضعات علمی - روانشناسیو
اجتماعی - فرهنگی و دینی... هماهنگی پیدا نموده و
دلیل این سخنان را که براساس تجربه نیز هست , پیدا نمود.
****

شباهنگام برای خانواده و نزدیکانت نامه بنویس
و در روز برای اربابان و سرپرستان . *
ارد بزرگ
****

اکنون باید دید چرا انسان می بایت شباهنگام گویای اندوه خویش
به خویشاوندان باشیم؟
میدانید که عوطفت ومهربانی خانواده همواره بیشتر از
محیط بیرون واجتماع است
چ اکه در محیط خانه وخانواده افراد از لحاظ روحی وعاطفی
به یکدیگر نزدیکترند

اینجا ودراین جمله معنا تنها این نیست که نامه ای نوشته ،
وبه آنها بدهی
منظور این است که شبها که در محیط خانه وخانواده هستید
با اند یشه به آنچه بر روح و روان تو ، اثر میگذارد
یا خا طره ی آنچه را که از آنها دیده یا بدل داری را
در ذهن خویش مرور کن

در علم روانشناسی ، از علم گفتار درمانی ونوشتار درمانی
سخن ها به میان آمده است ومن درکتاب واژه های خود نیز
بر ان اشاره داشته ام
اینجا تنها باین بسنده میکنم
که بگویم در بحث نوشتار درمانی
پزشکان معنقدند زمانی که تو غم اندوه وناراحتی خود را بازگو کرده
یا بر برگی مینویسی...

انجام اینکار خود باعث تخلیه روحی واحساسی درون تو میشود
در عین حال که انسان در زمان گویائی موضوع یا نوشتار آن
در باب این جریانات ، فکر میکند و
ودردرون نیز همزمان به تحلیل آنچه گذشت نیز می پردازد
و شاید با اینکارحتی
به نتایجی احساسی ویا حتی عملی برسد که اورا
از این اندوه ویا گرفتاری نجات بخشد .

واگر چنین هم نشود لااقل با گفتن ونوشتن آن احساس آسودگی میکند
چراکه آنچه بقولی بر دل او مانده است بیرون ریخته است
درکنار این علمای این علم معتقدند که
نگاهداریِ افکار ِاندوهناک یا خشم آور وتمامی احساساتی
که بنوعی تاثیر نامطلوب بر روح وروان وجسم دارد خوشایند
نبوده وباعث این خواهد شد که آثار بدی
بر روح وروان وجسم برجای بگذارد
ازاین نظر معتقدند
در علم نوشتار درمانی بهتر است که
فرد آنچه در درونش میگذرد به کاغذی منتقل کرده
پس از نوشتن همه آنچه بر دل او سنگینی میکند
خواه خشم آلوده باشد خواه از سر تاثر
آنرا در جعبه ای قرار داده وبیرون از خانه در سطل زباله بگذارد
با این تفکر که من چه از درون خانه ی دل
چه از درون خانه خود این خشم واندوه را بیرون ریخته ام
عده دیگر ی از این علمامعتقدند این نوشته داخل جعبه را
نگهدار اما به آن فکر نکن اما زمانی که مشکل تو رفع شد
به سراغ ان رفته با شادی آنرا پاره کن وبدور بریز
تمامی این اعمال تنها برای دادن
روحیه ای جدید به شخص آزرده است.

چراکه بدینوسیله فرد بطور کامل اندوه وخشم و...
را از خود ودرون خویش به بیرون می ریزد
واگر روزی بیاد آن بیافتد با شادمانی از ان یاد خواهد کرد .

بااین اندیشه که :
امروز این مشکل نیز حل شده واز بین رفت!
وحال چرا برای مدیر و بالا دست خود در روز اینکار را انجام دهیم
از سوی دیگر , روانکاوان جهان معتقدند که
آنچه بر دلت سنگینی میکند جائی در دل تو نباید داشته باشد
بلکه به سرعت وهرچه زودتر باید از درون تو تخلیه گردد
تو باید به روراستی
.با ثصداقت درون آنچه بر تو میگذرد آنچه در دل داری را با انکس
که باعث آن است درمیان بگذاری
اگر میتوانی بصورت مستقیم وچانچه به هر علت
مانند اینکه شرم میکند
یا سریعا خشم اگین میشود ونمیتواند به گفتار خویش ادامه دهد
درنامه ای نوشته وبطور شخصی بدست آن شخص بدهد ونه حتی از طریق
"رابط (*شخصی دیگر)"چرا که ممکن است
" رابط" تحویل نامه را انجام ندهد یا بهر دلیلی در تصور تو این باشد که
شخص مورد نظر نامه را دریافت کرده است

وچنانچه ببینی
(با دادن نامه بطور غیر مستقیم بدون اگاهی ازاینکه خوانده شده ای)!
در رفتار کارفرما ومدیر و...
تغییری حاصل نگردیده بیشتر دچار اندوه وخشم خواهی شد
مسلم است اگر شما چنین نامه ای را نوشته
بطور مستقیم یا غیر مستقیم آنرا تحویل داده و هیچگونه
تغییر وبهتر شدنی را مشاهده نکنید
بهتر آن است که بفکر تغییر شغل خود باشید

چرا که کارفمائی که اکنون میداند اعمال او چگونه بر روح وروان ورفتار تو
اثر نامساعد میگذارد

اما تغییری در روش اعمال نکند در درجه اول کارفرمای قابلی نیست
در درجه دوم خود این کارفرما نیز آنقدرها در زرندگی
نمیتواند موفق باشد واحتمال ورشکستگی او نیز میرود

ودر نهایت اگر درنهایت ترا بازهم به هیچ گرفت
باید بدانی ماندن تو دراین محدوده شغلی جز بیماری تو
برای خود وخانواده وزندگیت سودی نخواهد داشت
وزمانی که میتوانی سالها در محیط جامعه کار وخدمت کنی
بااین روش بیش از نهایت ۵ سال دوام نخواهی آورد
وسرانجام یا به فاجعه ای خواهد رسید
یا به بیماری دائمی ومزمن شما!

واینکه تصور کنی سرانجام کارفرما خودش درخواهد یافت
که چقدر برای او کارمند ویا کارگر و... خوبی بوده ای
وچقدر او برتو ناحقی کرده است ، اشتباه خواهد بود .
این تنها تصوری بیش نیست که عملی شدن آ ن
بیشتر به افسانه میماند تا اینکه
روزی به حقیقت پیوسته وتو شاهد آن باشی!

پس بخاطر داشته باشید پنهان کردن درون
وناگفته نهادن اندوه وخشم وهمه احساسات تو....
دردرجه اول آسیب آن " بخود تو" باز خواهد گشت.
 
*ـــــــــــ ساحل تنهائی ـــــــــــــــــ*

" امروز " را در حسرت "دیروز" سر کردم
بی آنکه بدانم " فردایم" که همین
"امروز بود که
"دیروز " انتظارش را می کشیدم!
آه ...این نیز بگذرد
اما چشم براهی هایم را بهانه ای نیست
چشم براه بوده ام
بی آنکه در باورم بگنجد که رفته ای
وغمی را بر دلم
به ارمغان محبت خویش، برجای نهاده ای!
چشم براهت میمانم
چشم براهت میمانم حتی کنون که بازگشته ای!
نمیدانم چرا ...نمیدانم
ولی همیشه دلتنگم!
دلتنگی هایم را ، بهانه ی دیداری
" درخیال هم " آرامم نمی بخشد!
وساحل تنهائیم
پر میشود از گامهای خیس
نه تنها در موج که در اشکهای من نیز!
دلم پر میزند
دلم پر میزند برای طپشهائی
که دیدار را شوق می بخشذ
ورسیدن را شادی،
درگامهائی بسوی عشق ومحبت!
ساحل تنهائیم را پر کن
" ای همیشه بیدار" !
فرزانه شیدا
چهارشنبه اسفند ماه ۱۳۸۶
در این جا * فرگرد سرپرست را به پایان می بریم
بامید آنکه ذ کرمثمر ثمر بوده باشد
به قلم : فـــرزانه شــیدا
و باامید موفقیت همگان در سراسر دنیا

نمونه ای ازاین سایت :
*دیسکاوری * Discovery *
از: گوگل *
http://www.google.com
 
برای عزیزان علاقمند به آخرین پژوهشهای علمی
دراینجا لینک داده میشود
که علاقمندان میتوانند به آن مراجعه نموده علاقمندی های
را که مایل بدانستن آن هستند
بخوانند( البته به زبان انگلیسی *) به مطالعه ی آن بپردازید:

 
اینجا کلیک کنید
 
و چنانچه بنویسید :
(* آخرین پژوهش های علمی یا * آخرین پژوهش های روانشناسی)
نیز میتوانید به زبان فارسی
سایتهای بسیاری را پیدا نمائید و
با توجه به علاقمندی خود آنچه را مایلید مطالعه بفرمائید:
اینجا کلیک کنید
* آخرین پژوهش های علمی : همراه با عکس:
اینجا کلیک کنید
آخرین پژوهش های روانشناسی:
اینجا کلیک کنید

همراه با عکس:
اینجا کلیک کنید
 
در صورت باز نشدن کلیک هایا سایتها  به
 
  سایت ُبعد سوم آرمان نامه   مراجعه فرمائید
 

بعُد سوم ارامان نامه اُرد بزرگ فرگرد گیتی بخش دوم

 


بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
●_ فرگرد گیتی  _●

 
تمنای واپسین آدمی ، شناور شدن در بسامدهای گیتی است . ارد بزرگ
بسامدها : امواج
در فرگرد گیتی همانگونه که * ارد بزرگ میفرمایند:
انسان عاشقانه مجذوب این است که در دنیای خود
در تمامی جنبه های خوب زندگی غوطه ور گشته وبیآموزد
تجربه کند واز هیجان متفاوت زندگی
بهره مندگردد. ارد بزرگ
ما انسانها نمیتوانیم در تمامی طول زندگی با
یکنواختی های آن کنار آمده وهمچنان راضی باقی بمانید واینکه در روزمره گی زندگی گم گشته وبه آنچه برروزگارمان می آید اکتفا کنیم, در روح بشر اندوه دردناکی را بوجود خواهد آورد
که بی شک در نابود کردن تدریجی او نقشی به سزا را بازی میکنند
اکثر انسا نهائی که روحی اندوهگین ونگاهی منفی دارند از این قبیل افراد هستند
اما باید پرسید *چگونه میشود" این" نبود* !بارها وبه تکرار گفتیم که تسلیم شدن درمقابل زندگی نه تنها به سود آدمی نیست ,بلکه اورا از پیشرفتهای مادی ومعنوی نیز بدور میداردبااینوصف چگونه میشود انسانی ببیند که رو به تاریکی پیش میرود وهمچنان به ادامه آن بپردازد ؟!معمولا انسانهائی که قادر به تغییر روزمره گی زندگی خود نیستند نیاز به کمکی بالاتر از سخن من یا پند واندرز دیگران دارند .

روانشناسان واندیشمندان بزرگ دنیا همواره میگویند: هیچ شرم آور نیست که گاهی در زندگی خود را درماندهاحساس کنیم ولی این شرم آور است که با دانش براین مسئله , همچنان آگاهیداشته باشیم ,اما برای بهبود آن گامی از گام برنداشته به امید این باشیم که روزی درست میشود و حتی بدون اینکه خود تلاشی بر ان داشته باشیم از دیگران نیز,این احتیاج روحی واحساسی را پنهان نموده وبه سرکردن غمگنانه ی زندگی ادامه دهیم در این مرحله شخص می بایست به کمکی بالاتر از یک آشنا ویک دوست
تکیه کرد ه و بایست در این زمینه به یک روانشناس مراجعه نموده
واز او یاری بطلبد وبدنبال راه حل اساسی و منطقی باشد. اما متاسفانه ، تفکر عامه در باب روانشناس وروانشناسی در ایرانبدینگونه است که شخص شرم میکند از این راه کمکی دریافت کرده ودیگران ازاین مطلب آگاهی پیدا کرده و اورا دیوانه بخوانند.
اما علم روانشناسی تنها برای آنان که بطور کل عقل خویش باخته اند
بنا نشده است.ودرواقع اگر آنکه امروز بطور کامل ازخود بیخود گردیده در زمانی ,مناسب طلب کمک کرده بود ,بی شک اونیز امروز درمیان دیگرمردمان یک زندگی عادی را سپری میکرد صرفنظر از عده ای که برحسب همان اتفاقاتی که گیتی بر سر راه اوقرار میدهند مانند :پرت شدن از جائی - صدمه دیدن سر و... عقل خویش رااز دست میدهند.
پس بیائید واقع بین باشیم :
- من نمیتوانم مشکلم را حل کنم
-گفتن به اشنا هرچند نزدیک چون مادر وخواهر یا دوست جز شنیدن
پند واندرز راه بجائی نبرده ومشکلی ازمن حل نکرده است
- هرروز دچار اندوه بیشتر میگردم ونمیدانم چه کنم
- بدنم هرروز به نوعی دچار دردهای بی دلیل میشود یا بطور کامل
دلیلی برای اندوهم پیدا نمیکنم بی آنکه بخواهم عادت کرده ام که غمگین باشم حتی اگر آنروز
ودیگر روزها اتفاق خاصی نیفتاده باشد و.....
* اینها تماما نشانه های افسردگی ست*
وزمانی که راه حلی نیست , چاره فقط مراجعه به دکتر مخصوص آن است !درد چه روحی باشد چه جسمی چه از روح بر جسم وچه برعکس یدین معنی ست که بدن اعتراض میکند تابه ما بازگو نماید که درشرایط خوبی نیست وآنرا گاه با تا
گاه با کسالت جسمی وروحی ابراز می نماید.و در زمانی که شما، خود نمیتوانی تصمیم بگیری, که چیزی را عوض کنی ویا حتی با گرفتن این تصمیم , باز راه بجائی نبرده چند روز بعد مجددهمان میشوی که بودی...آنگاه میبایست قبول کنی که چیزی دراین میان درست نیست وتو آنرا نمیشناسی.چیزی که لا زمه ی دانستن آن و شناخت وآگاهی از آن بر عهده ودر کف دستان کسی ست که دانش آنرا کسب کرده است
یک دکتر یک روانشناس یا یک فرد آشنا که آشنائی با مشکلاتی نمونه ی این رادارد.
در نتیجه درهمین مکان می بایست تصمیم قطعی برای گرفتن کمکرا عملی کرده وتو نیز چون دیگران قادر باشی اززندگی وهیجانات وشادیهای آن بهره مند گردد.هرچه هست تسلیم شدن جواب تو یامن نخواهد بود.
* تسلیم ! *
بسه دیگه برای من , این گذرون ِلحظه ها
گذشتن و ُرفتن و ُ باز , یه رفتن ِبی انتها
بیت غموُ , زار زدنی ! , توُ خلوت تنها ئیا
رفتن تُو آغوش غزل , توُ کوچه های بیصدا!
همیشه رفتنی بودن , تسلیم زندگی شدن!
به "غم" بگم باشه ! بمون!باز غرق سادگی شدن!
همیشه با خودم بگم، که قسمتم همین بوده
یاکه, توُ دست زندگی, اسیر ِ بردگی شدن
نگو که سرنوشت ماست, نشستن وغم کشیدن
اشکو ُ بدل راه دادن وُ ,خنده ی "غصه" رو , دیدن!
از لحظه ها گذشتن وُ دویدنی سوی ... کجا؟
دویدنای ِبیخودی, واسه ؟! به آخر رسیدن؟!
نگو که سرنوشت ماست , نشستنی پای غمی
شادی باید یه جا باشه ، حتی یه ذره یه کمی
تا کی اسیر سادگی ،هی خودمو گول بزنم؟!
بگم به دل تقصیر توست, اگر که تو اسیر شدی!
کی گفته دست ِتقدیره ، دست قدر یا که قضا
فقط برو راهی که هست !, بدون هیچ چون و چرا!
تسلیم زندگی با شوُ ! بگو خودش درس میشه !!!
هرجارو هم ، نگاه کنی ، نگفته اینا رو ،خدا!!

نه بخدا , برام بسه , اینجوری , آواره بودن
توُ دست غصه ها اسیر , همیشه بی چاره بودن!
بیام بشم عروسکی , توُ دست سرنوشت وغم؟!
وَِیلون و ُسرگردونِ غم ، مثله یه بیکاره بودن!

یا که بپای هر دعا "دنیا " منو ، ، دک بکنه
توسبزه زار باشم ولی ، منو "مترسک " بکنه!
بیاد بگه که سرنوشت ، اینجور واونجور نمیشه!!!
تا یه روز آخرش بیاد ,خودش منو " حک " بکنه! ؟

من زیر بارش نمیرم , که تا ابد اسیر باشم
سفره ی شادیها باشه !نخورده اما سیر باشم!
همش بهانه بیارم ، بگم گناهه " هَستیه"!
مثله یه کوری توی راه ، سرگردونِ "مسیر" باشم!

هرجوریم حساب کنی، من زیر بارش نمیرم!
یه روز توی همین روزا، حقمو من پس میگیرم
خدا خودش شاهدمه ،که نون دل رو میخورم
"شیدا"م ولی وا نمیدم ، حتی اگرهم بمیرم
فرزانه شید ا/ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸**
گیتی در جنگ و آوردی بزرگ در گردش است . اندیشه و تلاش خردمندان ازیک سوو پوزخنداهریمن و روان دیوپیشگان از سوی دیگر ، معرکه اینجهان گذارا است . ارد بزرگ
همچنین بزرگان جهان میگویند: پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است! اینکه نپرسیم که آیا راه حلی وجود دارد یا خیر ودر نادانی خود باقی بمانیم که شاید باید همینگونه باشد وخدا بزرگ است ودرست میشودخود نوعی جهالت است وخداوندگار نیز ازاینکه ببیند فردی بدون هیچ تلاش تنهاامید بهبود زندگی خویش از در غیب را دارد افسرده وناراضی میگرددوازاین سخن از پیامبر وامامان نیزآیه وسوره هائی داشته ایم که میفرمایند:
خداوند بندگانی را که به ستم وغم وبدبختی ونابسامانی خویش خو میکنند،نمی بخشد.
نام وشماره آیه وسوره در خاطرم نیست اما آنچه ارزشمند است ,یاد اینگونه گفتار است که میبایست در ذهن آدمی ریشهداشته باشد تا انسان آنرا ز خاطر نبرد وبیاد داشته باشدکه در قبال خود اول از همه مسئول میباشد کمااینکه شنیده ایم که میگویند: چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است
شما نمیتوانید برای دیگران انسانی نیکوکار باشید ,زمانی که هنوز در کار زندگی خود باز مانده اید یا از رسیدن بخوددست کشیده اید .انسانی که خود را دوست نداشته باشدبه هیچ وجهی نمیتواند دیگران را دوست بدارد درنتیجه نخواهید دیدکه کسی نیکوکار باشد اما بخود وخانواده خود بد کند
واگرچنین باشد از آن دسته انسانهائی ست که جز چاپلوس ومغلطه کار مردم فریب وعام فریبی ، بیش نیست!
واما درچنین مرحله ای از زندکی ست که من ،تو ،مامی بایست چه بر اندوه خود چه دیگری یاوری باشیم و صدائی.چه با قلم چه با حرف چه درعمل !بهر شکل نشستن هرگز جهان وگیتی را به
چرخه درست خود نخواهد انداخت بااینوصف که همه ی مادرچرخش این زندگی نقشی را دارا هستیم وهرگز احدی بی دلیلپا به عرصه جهان وگیتی نگذاشته است.
__* صدایم در نمی آید ...صدایت کو؟!*___
صدایم در نمی آید،نه حتی کُنج تنهایی
نه در جمعی که دائم از حقیقـت قصه ،
می سازد !نه در آن باور دیروزی مطلق
که ترمیم درون زخمی من بود !
صدایم در نمی آید نه حتی در نوشتاری
که رنگ عاطفه در جوهری شبناک
وگه در تیرگی رنگ ِ شب اندوه
به جایم باز می نالد !
(حقیقت رااگرانکار می باید" حقیقت "نیست! )
صدایم در نمی آید،
نه آنجایی که می باید
به خشم سینه فریاد
یز درد دائم این زندگانی زد !
صدایم در نمی آید
، صدایت کوُ ؟!
که در کُنجی خداوندا
صدای ناله واندوه
می پیچدو اشک درد ،
فراوان میچکداز دیده مظلوم !
ولی تنها ، سکوتی نابسامان
کوچه گرد ِ روز وشبهایی ست
که من در بیصدایی ها !
که تو در بی خیالی ها !
که او گم کرده سیرت
غرق یک آیینه ی شفاف !
و آنها و همه مشغول لافی چند
به خود سرگرم و مشغولیم !
من اما شرم میدارم که در دستم
قلم شیون زنان تر می کند ،
چهرِ ورق ها را !
و من در آه خود گم می شومَ ،در ابر
!من آخر سخت گریانم !
ومی بارد
نگاه آسمان مغموم و خون آلود !
و در خشمی ، به رعدی ....
می شکافد , سینه خود را !
بگو حالا کدامین چهره گویا بود؟ً!
نگاه تو درون آینه با رنگهای مانده در صورت
نگاه لاف زنهای همیشه دائمامشغول حرافی !
نگاه دستهایی که هردم با قلم
تسخیر می گردد و روحی باز می میرد !
و یا آن آسمان با هر شکاف رعد بر سینه
ز درد و زجر وظلمی کهبه جای اشک او،‌
همواره و هر روز چو رودی
محوبه روی این زمین جاریست !
من اما بازهم خاموش ،
صدایم درنمی آید !
تو هم آینه را بردار
و بر چهری که روزی پیر خواهد شد
به رنگ و روغنی دیگر ،بزن دستی !
توهم ای لاف زن هر روزه
و هر روزبه گوش هرچه بیکار است
بخوان ؛یاسین؛ به گوش خود !
و در دل خنده کن بر جمع بیکاران !
به کُنجی دیدگانی باز می بارد
به کنجی باز مظلومی ست
صدایش گم شده در این هیاهو ها
که در آن باز سبزی ، باز میوه
باز حرف ِ نفت وگاز وُ گالُن بنزین
و رنگ آخرین ُرژ ،بر لب مصنوعی خواننده ی غربی
تمام حرف هرروزجماعت هاست !
و اما ظلم را در کاغدی رنگیبه روبانی و تزئینی
به هرچه بی خرد تر ازخود و از خویش
چه آسان می فروشد ، در دم بازار !
صدایم در نمی آید . . . صدایت کو ؟!
که گر حتی فغان هم سر دهمچیزی به این قلبم نمی ماسد !
و آهم می رود تا ابر !
که تا در رعد جانسوز" سما "أ, من هم بگریم باز !
صدایم در نمی آید!صدایت در نمی آید !
تفاوت این میان در چیست ؟
خموشی تا ابد رنگ خموشی هاست !
صداهم تا ابد در واژه های درد حیران است
بدون حنجره در باد !
صدایم در نمیآید . . . صدایت کو !؟
من اما سخت گریانم .... من اما سخت گریانم !
* فرزانه شیدا / یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶ *
*بی مایگی و بدکاری پاینده نخواهد بود ، گیتی رو به پویندگی و رشد است .با نگاهی به گذشته می آموزیم : اشتباهاتی همچون برده داری ، همسر سوزی و … را آدمیان رها نموده اند ، خردورزی ! آدمی را پاک خواهد کرد .*ارد بزرگ
... وحال آنکه هستند انسانهای چاپلوس ومغلطه کار وعام فریبی که در فکر جذب افکار عمومی بسوی خود می باشندوتنها شهرت وخودنمائی را مد نظر دارند وچنین افرادی نیز بگونه ای دیگر نیازمند روانکاوی هستند تا کمبودهای درونی خود رابرطرف نموده ودریابند .که چه دنیا و چه مردم رانمیتواند تاابد بخود مشغول کردهوذهن آنان را معطوف به فریب وریای خود نماید.تا همیشه ی زندگی قادر نخواهد بود چنن نقشی رادر صحنه ی گیتی بازی نماید!وسرانجام آنچه درون مایه آنهاست درجائی نمایان خواهد رفت ,چون تجربه علمروانشناختی وانسان شناسی نیز ثابت نموده است ,که انسان قادرنیست همیشه وبطور کامل نقابی بر صورت نهادهو پنهان کاری کند وسرانجام جائی تحمل خویش را زکف داده بی آنکه خوداگاه باشد درون خویش را آشکار می سازد خواه در جائی از شدت خشموخواه در صحنه ی پیش بینی نشده ای که دنیا وگیتیدر مسیر راه او خواهد نهاد تاآنچه هست را بناگهان بر اثر از دست دادن کنترل خویش برملاسازدوهمینجاست که میگویند:"خورشید همیشه پشت ابر باقی نمی ماند "!
*آنانیکه خویی جانور گونه دارند و تنها در پی زدودن گرفتاریهایخویشتن خویش هستند بزهکاران روزگارند.باید گفت نشانه آنها بر گیتی هم تراز ریگ کوچکی ,در کرانه دریای آدمیان نیز نخواهد بود . ارد بزرگ*
در این جا نگاهی بر ده فرمان خواهیم داشت:سروده ی : پیامبر اعظم شعری با استناد به ده فرمان
که بر (محمد ص) نازل گردید
"ده فرمان "
_______________
در مناجاتی پاک, دستها سوی خداوند ,بلند
روح سرشا ر ز امواج دعا : یا محمد (ص)
تو مرا یاری کن
تا بگویم ز تو و نام خدا
من ز هر جمله که از سوی خداست
همچو شمعی بدرون آب شدم
غرقه در این همه آیات خدا
غرقه در این گوهر ناب شدم
من ز قرآن تو سرشار شدم
با هرآن سوره و هر آیه ی عشق
مست قرآن شده هشیار شدم
زینهمه جمله ی پرمایه ی عشق
کاش یارب که توان بود مرا
تا بدرگاه ِ تو راهی جویم
تا بگویم بتو از بنده گیم
راه تو همچو محمد (ص) پویم
لیک در راهِ تو این می بینم
که محمد(ص) فقط او بود وهم اوست
مظهر پاکی و ایمان به خدا
این همان اوست که اینگونه نکوست
من کجا هستم و او بوده کجا
این همان مرد خداوند من است
این همان گوهره ی پاک وجود
این همان یاور دلبند من است
روح پرواز دعا همچو صعود
این همان رهبر ایمان باشد
که به غفلت زده , پایانی داد
او که دل در ره ا و می کوشد
او که ایمان مرا جانی داد
او که قرآن ِ تو بر دنیا داد
او که در هرسخنش پندی بود
او که عشق تو به این دلها داد
او که چشمان مرا باز نمود
دل ِ" شیدای" مرا باز نگر!
زندگی با تو مرا آغاز است
روزگارم همه سرشار دعاست
روحم ازعشقِ ِ تو در پروازاست
دل شیدائی من در ره ِ عشق
با محمد (ص) نفسء گرم خداست
عشق تو عشق محمد (ص) بدورن
این سعادت به من شیدا بخش
تا بدرگا ه ِ تو باشم مجنون
گر حقیرم تو مرا باز ببخش
که مر ا در ره تو راه بسی است
یاورم در ره تو مرد خداست
آن محمد (ص) که مرا دادرسی ست
آن محمد (ص) که تو پندش دادی
تا به قرآن بنویسد بر ما*
پند هائی ز ره آزادی*
ده سفارش که تو براو کردی
و به هر مُسلم پاک و آزاد
و محمد (ص) به منو بر ما گفت
که خداوند مرا پندی داد
پیرو راه خدا گر هستی
بنده ی خالص آن یارب باش
که بهشت تو بدینگونه بجاست*
* ره اخلاص به خاطر بسپار,
آشکار است و یا پنهانی*
*دادگرباش به خشنودی و خشم* ,
گر که یک مُسلم با ایمانی*
*در میانه ره خود پیش ببر*
در نیازو به توانمندی خویش*
*بگُذر با دل خشنود و بِبخش*
گر کسی کرده دل زار تو ریش*
*دست یاری بده بر آنکه ترا*
کرده محروم به ظلم و ستمی*
* برو دیدار همان یاور و دوست*
که ترا ترک نموده به غمی*
*و فراموش مکن بنده ِی حق*
که نگاه تو بوّد عبرت و پند*
* یاد کن با سخن از یاد خدا*
یا لب ِخویش به "اندیشه " ببند*!!
و چنین بود محمد (ص) به جهان
و هم او گفت به یاران خدا :
*ای مسلمان به هرآن وقت و زمان*
سخنی را تو به بیهوده مگو*
*باش آگاه تو از آن *حق زبان*
* که بهشتی ست* زبانی که نکوست*
*مکن آلوده زبان را تو به خشم
* مشو رنجی بدل دشمن و دوست
***
و چنین بود ره مرد خدا
او همان مظهر پیمان و وفاست
اوهمان مظهر پیوند خدا
او همان راه رسیدن بخداست
رستگاری تو بیآموز ز او
که محمد (ص) ره ِ الله رَود
با همان او* سخن از عشق بگو
تا دلت همره ِ الله شود.
"دل شیدائی" ما همره توست
یا محمد (ص) , تو مرا یاور باش
تو بگو راه منو عشق کجاست
تو مرا در ره او رهبر باش*
* فرزانه شیدا آبانماه ۱۳۸۵ *
* بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی آدمهای گوشه گیر است که عشق واحساس را سپر دیدگاهای نادرست خود میکنند * ارد بزرگ ... و ما تا زمانی که درجنگ گیتی وره آورد های او خود را باخته ایم ,هیچ چیز تغییری نخواهد کرد نه برای من نه تو نه دیگری در بازی جهان وگیتی !
____ پنجر ه___
اینــهمه پنــجـره در کوچه و شهر
پشت هر پنــجره ای خاطره ای
قصه از عشــق و محبت بسیار
قصه ها از دل این اهل دیار
قصـه ها بسـیارنـد
گاه هریک چو کتابـی ست قطور
گاه ویرانی مردی ز غرور
گاه از حرمتِ یک قلب صبـور
گاه اندیشـه ی یـک زن
به خـیال
گاه از باور پرواز ،
بدون پر و بال
قصـه ها بســیار است
پشت هر پنــجره ای
لیک چون پنـــجره ها
یک لبــی باز نشــد
تا بگوید:غـم چیســت
یا بگوید که دگر
غمـــگین نیست
یا بگویــد که اصول دل شادان
در چیسـت
از چه باید خندید
ازچه با گریه اندوه گریسـت
معنی بودن انسان در چیست
قـصه ها بسیارند
و پر از خاطـره ها
پشـت هر پنــجره ای
دل انسان طپشی دارد بازد
که ز سرسبـزی بودن گویـد
گرچه در عمـق سکـوت
لیک همـواره به هر ثانیـه ای
می طپـد باز پر از
حـس نیـاز
در تـمنای وفـا
در تـب عشـق هــنوز
نبــض بودن به امــیــد
می زند در شــب و روز
و چه غــافل دل ماســت
که اگر بودن ســبزی باید
سبـزی روح طلــب مــیدارد
و دراین باغ پر از سبــزه دهــر
گل احساس و محبــت افسـوس
جایگاهــش خالــیست
و جز این حرفی نیســت
قــصه ها بســیارند
پشت هر پنــجـره ای
و اگر پنــجـره ای باز نـشــد
جای تـردیدی نیســت
که ز باغ دل او هــم امــروز
جای گلهای محبت خالیست
دل او شادان نیســـت
و اگـر باز کــند پنــجـره را
شایـد از لطــف نسیـم
روح او تازه شـــود
با نگاهی به مســیر پرواز
با یکـی رنگ تبســم بر لــب
بر همان آبــی دهــر
آسمــانــی که بر او هرچـه گذشت
عاقبــت رنــگ دلــش آبــی بود
و پر از خــاطـره های پــرواز
و پــر از خــاطــره های پرواز
فرزانه شیدا/ 1382
* گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حالپیدایش است . ارد بزرگ
___* باغ زندگی* ____
به تماشای بهاری خوشرنگ
سفری سوی مکانی دیگر
با همه ذوق و شتاب در پی تازه بهاری دیگر
و رسیدن به خزان دیدن برگ به خون آلوده
رنگ زرد مردن
باغ پائیز زده افسرده
با سکوتی غمگین به نمایندگی یک فریاد
همه جا خاموشی
بهر عصیان و قیام و بیداد
آسمان ابری و تار بهر بارش حاضر
بغض از خواری باغ یاد گل در خاطر
ملتهب از اندوه , غمزده بس حیران
سینه را فرمان داد :
تو ببــار ای باران
ومن اینجا تنها زیر باران غمگین
پس چه شد آن گل سرخ ، آن بهار رنگین
به تماشای بهار آمد ه ام لیک او اینجا نیست
این خزان است خزان این خزانی خالیست
گوید اما از مرگ از همه بیرنگی
دل او بیرحم است جنس قلبش سنگی
ناگه از پشت سرم تک صدائی برخاست
گقت: دیر آمده ای از خزان هم پیداست
گل به حرف آمده بود گل پژمرده زار
اشک بر چهره زرد پیکرش خسته و زار
گفت : آن تازه بهار رفته از باغ جهان
زندگی یک رو نیست با بهار است خزان
گل شود مست غرور تا که رنگی دارد
او نداند افسوس وقت تنگی دارد
غنچه ای چون کودک بی خبر از دنیاست
آنچه او می بیند باغ نه ، یک رویاست
زندگانی هم نیز نیست کمتر ز بهار
هستی انسان هم نیست کمتر ز قمار
لحظه ای در اوجی لحظه ای در خواری
لحظه ای در خنده لحظه ای در زاری
باغ را ساده مبین در درونش هستی ست
آنچه اینجا پیداست غفلتی از مستی ست
از غرور منو تو مستی و نخوت ما
ما که غافل بودیم از خزان فردا
دیر برخاستنت شکلی از غفلت بود
آمدی آندم که باغ در ذلت بود
آدمی اینگونه ست دیر بر پا خیزد
میرود آندم که برگها میریزد
در قبال خود هم از بهاران غافل
او ندارد چون گل غیر مردن حاصل
خود همی میدانی* آدمی* آه و دم است
آه چون بیرون داد بینی از دنیار ست
باغ را الگو ساز هستی خود دریاب
آخر انسان تاکی غرق مستی در خواب
باغ خود را بنگر، گلشن دنیا را
تا که امروزت هست کو دگر تا فردا
تو کنون بر پا خیز رسم بودن آموز
توشهِ ی فردایت کار تو در امروز
1362/فرزانه شیدا _____
بیائیم یاد بگیریم در هرلحظه ی زندگی " زندگی " کنیم و به خاطر بسپاریم : " که زیبائی زندگی در زیبا دیدن است.ف.شیدا"وفراموش نکنیم که::" مرگ روزی خود خواهد آمد پس تا زنده ایم , زندگی را زندگی کنیم.: ف.شیدا.
انسانها در راه زندگی همواره سخن از عاطفه ها باز میگوینداما هستند عده ای که در کنج تنهائی خود
انسانها در راه زندگی همواره سخن از عاطفه ها باز میگوینداما هستند عده ای که در کنج تنهائی خوداز شدت اندوه به به چنین عواطفی رو کرده وبگونه ای که در مسیر درست باشدراه نپیموده و همواره طعم تلخ شکست خویش رااحساس میکنند.ما هرگز نمیتوانیم همه را دوست بداریم ,اگرچه میتوانیم با عطوفت برهمه بنگریم ,اما دراین میان هستند انسانهائی که لایق محبت ما نباشندانسانهائی که هرچه بر آنان محبت کنی در نهایت جز پشیمانی برایت برجا نمیگذارند وسرانجام باعث اندوه دائمی شخص میشوند ,هستند کسانی که از عطوفت ومهربانی تو تنها در جهت پیشرفت خوداستفاده میکنندو زمانی که نیاز خود را برطرف کردند به هیچ وجه بخاطر نمی آورند که چگونه وتوسط چه کسیبه موقعیت فعلی خود نائل گشته اند
وهستند کسانی که بانهادن پای خویش بر سر دیگران خود را درزندگی بالا کشیده وزمانی که به مقامی میرسند ,هرگز خود را از مردم عام وعادی نمی دانند.وهمچنان در یک خودپرستی وخود بهتر بینی وخود ستائی * حقارت آمیزی*تنها به سود ونفع خود توجه میکنند بی انکه بدانند درنگاه عام وخاص در ظاهر شاید محترم , اما در اصل ودردرون جز احساس حقارت چیز دیگری از احساس آدمی را بهره نبرده اند
چنین افرادی حتی به تملق دیگران شاد شده وباور میکنند ,که کسی هستند وحتی اگر به زور قدرت وثروت خویش کسی هم شده باشنددرقانون گیتی ودر قالب انسانی ذبون وحقیرند چرا که از مهمترین بخشانسان بودن بی نصیب مانده اند
بنی آدم اعضای یکدیگرند ...که در افرینش زیک گوهرند
چو عضوی بدرد اورد روزگار... دگر عضوها را نماند قراراما اینگونه افراد چنین شعر را خواهند خواند:
بنی آدم اعضای یکدیگرند ,سر یک قران روی هم میپرند!
چراکه در نگاه اینان هیچ چیز ارزشی ندارد مگره جز همان پول وثروت !!.اینگونه انسانها بی شک انسانهائی بوده اند که از محبت هرگزسهمی نبرده اند
وچه در زندگی درجامعه کوچک خانواده چه در اجتماع بسیار شکست خورده بدوه ان وامروز که خود را درمقامی میبینند,بقول معروف به سایه خویش میگویند: توکه هستی که بدنبال من راه افتاده ای, به دنبال من نیا !!!
*- نرمش و سازگاری با گیتی از هر کمین دلهره آوری ، رهایی مانخواهد بخشید . ارد بزرگ
دنباله :( در ادامه مطلب )
ادامه نوشته

بعد سوم آرمان نامه /فرگرد گیتی بخش اول(1)

Thursday، August 27، 2009

بُعد سوم آرمان نامه 

 فرگرد گیتی - به قلم فرزانه شیدا


* فرگرد گیتی *
Image and video hosting by TinyPic

تمنای واپسین آدمی ، شناور شدن در بسامدهای گیتی است . ارد بزرگ

بسامدها : امواج
_____________________


با سلام در این بخش به *فرگرد گیتی * خواهیم پرداخت

در فرگرد گیتی همانگونه که * ارد بزرگ میفرمایند:
انسان عاشقانه مجذوب این است که در دنیای خود
در تمامی جنبه های خوب زندگی غوطه ور گشته وبیآموزد
تجربه کند واز هیجان متفاوت زندگی
بهره مندگردد. ارد بزرگ
___________________

ما انسانها نمیتوانیم در تمامی طول زندگی با
یکنواختی های آن کنار آمده وهمچنان راضی باقی بمانیم
 
واینکه در روزمره گی زندگی گم گشته وبه آنچه
برروزگارمان می آید اکتفا کنیم در روح بشر اندوه دردناکی را
 
بوجود خواهد آورد
که بی شک در نابود کردن تدریجی او نقشی به سزا را بازی میکند

اکثر انسانهائی که روحی اندوهگین ونگاهی منفی دارند
 
از این قبیل افراد هستند اما باید پرسید:
 
 *چگونه میشود" این" نبود*

بارها وبه تکرار گفتیم که تسلیم شدن درمقابل زندگی نه تنها
 
 به سود آدمی نیست
بلکه اورا از پیشرفتهای مادی ومعنوی نیز بدور میدارد
بااینوصف چگونه میشود انسانی ببیند که رو به تاریکی پیش میرود
وهمچنان به ادامه آن بپردازد

معمولا انسانهائی که قادر به تغییر روزمره گی  زندگی خود
 
نیستند نیاز بهکمکی بالاتر از سخن من یا پند واندرز دیگران  دارند

روانشناسان واندیشمندان بزرگ دنیا همواره میگویند:

هیچ شرم آور نیست که گاهی در زندگی خود را درمانده
 
احساس کنیم

ولی این شرم آور است که با دانش براین مسئله ،همچنان آگاهی
داشته  ، اما برای بهبود آن گامی از گام برنداشته
 
و بامید این باشیم که روزی درست میشود !

و حتی بدون اینکه خود تلاشی بر آن داشته باشیم
 
 از دیگران نیز این
احتیاج روحی واحساسی را پنهان نموده وبه سرکردن
غمگنانه ی زندگی ادامه دهیم

در این مرحله می بایست به کمکی بالاتر از
 
 یک آشنا ویک دوستتکیه کند ومی بایست در این زمینه
 
به یک روانشناس مراجعه نمودهواز او یاری بطلبد
 
وبدنبال راه حل اساسی و منطقی باشد.

اما متاسفانه ، تفکر عامه در باب روانشناس وروانشناسی در ایران
بدینگونه است که شخص شرم میکند از این راه کمکی دریافت کرده
ودیگران ازاین مطلب آگاهی پیدا کرده و اورا دیوانه بخوانند.

اما علم روانشناسی تنها برای آنان که بطور کل عقل خویش باخته اند
بنا نشده است.

ودرواقع اگر آنکه امروز بطور کامل ازخود بیخود گردیده در زمانی
مناسب طلب کمک کرده بود
 
 بی شک اونیز امروز درمیان دیگرمردمان یک زندگی عادی
 
 را سپری میکرد صرفنظر از عده ای که برحسب
همان اتفاقاتی که گیتی بر سر راه اوقرار میدهند مانند
تصادف -پرت شدن از جائی - صدمه دیدن سر و... عقل خویش را
از دست میدهند.

پس بیائید واقع بین باشیم :

- من نمیتوانم مشکلم را حل کنم

- گفتن به اشنا هرچند نزدیک چون مادر وخواهر یا دوست جز شنیدن
پند واندرز راه بجائی نبرده ومشکلی ازمن حل نکرده است
 
- هرروز دچار اندوه بیشتر میگردم ونمیدانم چه کنم
 
- بدنم هرروز به نوعی دچار دردهای بی دلیل میشود یا بطور کامل
دلیلی برای اندوهم پیدا نمیکنم

 
- بی آنکه بخواهم عادت کرده ام که غمگین باشم حتی اگر آنروز
ودیگر روزها اتفاق خاصی نیفتاده باشد و.....

اینها تماما نشانه های افسردگی ست
_______________________

وزمانی که راه حلی نیست چاره فقط مراجعه به دکتر مخصوص
 
آن است درد چه روحی باشد چه جسمی چه از روح بر جسم
وچه برعکس بدین معنی ست که بدن اعتراض میکند تا
به ما بازگو نماید که درشرایط خوبی نیست وآنرا گاه با تب
گاه با کسالت جسمی وروحی ابراز می نماید.
و در زمانی که شما، خود نمیتوانی تصمیم بگیری که چیزی
 
را عوض کنیویا حتی با گرفتن این تصمیم باز راه بجائی نبرده
 
چند روز بعد مجددهمان میشوی که بودی.
 
آنگاه میبایست قبول کنی که چیزی دراین میان درست نیست!
 
 وتو آنرا نمی شناسی

چیزی که لا زمه دانستن آن و شناخت وآگاهی از آن
بر عهده ودر کف دستان کسی ست که دانش آنرا کسب کرده است
یک دکتر یک روانشناس یک فرد آشنا با اینگونه دانش.
 
در نتیجه درهمین مکان می بایست تصمیم قطعی برای گرفتن کمک
را عملی کرده وتو نیز چون دیگران قادر باشی اززندگی
وهیجانات وشادیهای آن بهره مند گردی.

هرچه هست تسلیم شدن جواب تو یامن نخواهد بود.

* تسلیم ! *
 
بسه دیگه برای من ,
این گذرون ِلحظه ها
گذشتن و ُرفتن و ُ باز ,
 یه رفتن ِبی انتها
بیت غم وُ , زار زدنی ! ,
 توُ خلوت تنها ئیا
رفتن تُو آغوش غزل ,
توُ کوچه های بیصدا!
همیشه رفتنی بودن ,
تسلیم زندگی شدن!
به "غم" بگم باشه ! بمون!
باز غرق سادگی شدن!
همیشه با خودم بگم،
که قسمتم همین بوده!
یاکه, توُ دست زندگی,
 اسیر ِ بردگی شدن !
نگو که سرنوشت ماست,
 نشستن وغم کشیدن!
اشکو ُ بدل راه دادن وُ ,
خنده ی "غصه" رو , دیدن!
از لحظه ها گذشتن
 وُ دویدنی  , سوی , کجا؟
دویدنای ِبیخودی,
 واسه ؟؟؟؟   به آخر رسیدن؟!
نگو که سرنوشت ماست ,
نشستنی پای غمی !
شادی باید یه جا باشه ،
 حتی یه ذره یه کمی!
تا کی اسیر سادگی ،
هی خودمو گول بزنم؟!
سر به روزای زندگی
باز مثه معمول بزنم!
کی گفته دست ِتقدیره ،
 دست قدر یا که قضا
فقط برو , راهی که هست !
,بدون هیچ چون و چرا!
تسلیم زندگی با شوُ !
بگو خودش درست میشه !!!
هرجارو هم ، نگاه کنی ،
 نگفته اینا رو ،خدا!!
نه بخدا , برام بسه ,
 اینجوری ,  آواره بودن
توُ دست غصه ها اسیر ,
همیشه بی چاره بودن!
بیام بشم عروسکی ,
 توُ دست سرنوشت وغم!
وَِیلون و ُسرگردونِ غم ،
 مثله یه بیکاره بودن!
یا که بپای هر دعا
"دنیا " منو ، ، دک بکنه
توسبزه زار باشم , ولی ،
منو "مترسک " بکنه!؟
بیاد بگه که سرنوشت ،
 اینجور واونجور نمیشه!!!
تا  :ه خودش یه روز بیاد ,
آخر منو " حک " بکنه! ؟
من زیر بارش نمیرم ,
که تا ابد اسیر باشم
سفره ی شادیها , باشه !
نخورده اما  ,سیر باشم!
همش بهانه بیارم ،
بگم گناهه " هَستیه"!
مثله یه کوری توی راه ،
سرگردونِ "مسیر" باشم!
هرجوریم حساب کنی،
 من زیر بارش نمیرم!
یه روز توی همین روزا،
 حقمو من پس میگیرم!!
خدا خودش شاهدمه ،
که نون دل رو میخورم
"شیدا"م ولی وا نمیدم ،
حـــتی اگر هم بـمیرم !!

فرزانه شید ا/ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸
*********

گیتی در جنگ و آوردی بزرگ در گردش است .
 اندیشه و تلاش خردمندان از
یک سو و پوزخند اهریمن و روان دیوپیشگان از سوی دیگر ،
معرکه ی این جهان گذارا است . ارد بزرگ

**ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ**

همچنین بزرگان جهان میگویند:
 
پرسیدن عیب نیست،  ندانستن عیب است!
 
*****

اینکه نپرسیم که آیا راه حلی وجود دارد یا خیر
 ودر نادانی خود باقی بمانیم که:
شاید باید همینگونه باشد وخدا بزرگ است ودرست میشود
خود نوعی" جهالت" است !

وخداوندگار نیز ازاینکه ببیند فردی بدون هیچ تلاش تنها
امیدِ بهبود ِزندگی ِخویش از در غیب را دارد
افسرده وناراضی میگردد

وازاین سخن از پیامبر وامامان نیزآیه وسوره هائی داشته ایم
 
که میفرمایند:

خداوند بندگانی را که به ستم وغم
وبدبختی ونابسامانی خویش خو میکنند،نمی بخشد.
 
نام وشماره آیه وسوره در خاطرم نیست اما انچه ارزشمند است
یاد اینگونه گفتار است که میبایست در ذهن آدمی ریشه
داشته باشد تا انسان آنرا ز خاطر نـَبرد وبیاد داشته باشد
که در قبال( "خود" اول از همه) مسئول میباشد
کمااینکه شنیده ایم که میگویند:
 
چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است

شما نمیتوانید برای دیگران انسانی نیکوکار باشید.
زمانی که هنوز در کار زندگی خود باز مانده اید یا از رسیدن
بخود ، دست کشیده اید
انسانی که خود را دوست نداشته باشد
به هیچ وجهی نمیتواند دیگران را دوست بدارد درنتیجه نخواهید دید
که کسی نیکوکار باشد اما بخود وخانواده خود بد کند واگرچنین باشد
از آن دسته انسانهائی ست که جز، چاپلوس ومغلطه کار
مردم فریب وعام فریبی ، بیش نیست!

واما درچنین مرحله ای از زندکی ست که من ،تو ،ما
می بایست چه بر اندوه خود چه  بدیگری یاوری باشیم و صدائی.
چه با قلم چه با حرف چه درعمل !
بهر شکل نشستن هرگز جهان وگیتی را به
چرخه درست خود نخواهد انداخت
 
 بااینوصف که همه ی ما
درچرخش این زندگی نقشی را دارا هستیم وهرگز احدی
 بی دلیل
پا به عرصه جهان وگیتی نگذاشته است. !

* صدایم در نمی آید ...صدایت کو؟!*
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صدایم در نمی آید،نه حتی کُنج تنهایی
نه در جمعی که دائم از حقیقـت قصه ،
می سازد !نه در آن باور دیروزی مطلق
که ترمیم درون زخمی من بود !

صدایم در نمی آید نه حتی در نوشتاری
که رنگ عاطفه در جوهری شبناک
وگه در تیرگی رنگ ِ شب اندوه
به جایم باز می نالد !

(حقیقت رااگرانکار می باید" حقیقت "نیست! )

صدایم در نمی آید،
نه آنجایی که می بایدبه خشم سینه فریاد
یز درد دائم این زندگانی زد !

صدایم در نمی آید ، صدایت کوُ ؟!

که در کُنجی خداوندا
صدای ناله واندوه می پیچدو اشک درد ،
فراوان میچکد از دیده مظلوم !

ولی تنها ، سکوتی نابسامان
کوچه گرد ِ روز وشبهایی ست

که من در بیصدایی ها !
که تو در بی خیالی ها !
که او گم کرده سیرت
غرق یک آیینه ی شفاف !
و آنها و همه مشغول لافی چند
به خود سرگرم و مشغولیم !

 
من اما شرم میدارم که در دستم
قلم شیون زنان تر می کند ،
چهرِ ورق ها را !
و من در آه خود گم می شومَ ،در ابر
!من آخر سخت گریانم !

ومی بارد نگاه آسمان مغموم و خون آلود !
و در خشمی ، به رعدی ....می شکافد , سینه خود را !

بگو حالا کدامین چهره گویا بود؟ً!
نگاه تو درون آینه با رنگهای مانده در صورت
نگاه لاف زنهای همیشه دائمامشغول حرافی !

نگاه دستهایی که هردم با قلم
تسخیر می گردد و روحی باز می میرد !
 
و یا آن آسمان با هر شکاف رعد بر سینه
ز درد و زجر وظلمی که
به جای اشک او،‌ همواره و هر روز
چو رودی محو
به روی این زمین جاریست !
من اما بازهم خاموش ،صدایم درنمی آید !

تو هم آینه را بردار
و بر چهری که روزی پیر خواهد شد
به رنگ و روغنی دیگر ،بزن دستی !

توهم ای لاف زن هر روزه و هر روز
به گوش هرچه بیکار است
بخوان ؛یاسین؛ به گوش خود !
و در دل خنده کن بر جمع بیکاران !

به کُنجی دیدگانی باز می بارد
به کنجی باز مظلومی ست
صدایش گم شده در این هیاهو ها

که در آن باز سبزی ، باز میوه
باز حرف ِ نفت وگاز وُ گالُن بنزین
و رنگ آخرین ُرژ ،بر لب مصنوعی خواننده ی غربی
تمام حرف هرروزجماعت هاست !

و اما ظلم را در کاغدی رنگیبه روبانی و تزئینی
به هرچه بی خرد تر ازخود و از خویش
چه آسان می فروشد ، در دم بازار !
 
صدایم در نمی آید . . . صدایت کو ؟!
 
که گر حتی فغان هم سر دهم چیزی
این قلبم نمی ماسد !
و آهم می رود تا ابر !
که تا در رعد جانسوز" سمأ" , من هم بگریم باز !

صدایم در نمی آید!صدایت در نمی آید !

تفاوت این میان در چیست ؟

خموشی تا ابد رنگ خموشی هاست !
___________________

صداهم تا ابد در واژه های درد حیران است
بدون حنجره در باد !
صدایم در نمیآید . . . صدایت کو !؟

من اما سخت گریانم .... من اما سخت گریانم !

فرزانه شیدا / یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶
 
*******

... و ما تا زمانی که درجنگ گیتی وره آورد های او خود را باخته ایم
هیچ چیز تغییری نخواهد کرد نه برای من نه تو نه دیگری
در بازی جهان وگیتی !

********
بی مایگی و بدکاری پاینده نخواهد بود ، گیتی رو به پویندگی و رشد است .
با نگاهی به گذشته می آموزیم : اشتباهاتی همچون برده داری ، همسر سوزی
و … را آدمیان رها نموده اند ، خردورزی ! آدمی را پاک خواهد کرد .
ارد بزرگ

*********
... وحال آنکه هستند انسانهای چاپلوس ومغلطه کار وعام فریبی که
در فکر جذب افکار عمومی بسوی خود می باشند
وتنها شهرت وخودنمائی را مد نظر دارند وچنین افرادی نیز بگونه ای
دیگر نیازمند روانکاوی هستند تا کمبودهای درونی خود را
برطرف نموده ودریابند .
که چه دنیا و چه مردم رانمیتواند تاابد بخود مشغول کرده
وذهن آنان را معطوف به فریب وریای خود نماید.
تا همیشه ی زندگی قادر نخواهد بود چنن نقشی را
در صحنه ی گیتی بازی نماید!


وسرانجام آنچه درون مایه آنهاست درجائی نمایان خواهد رفت
چون تجربه علمروانشناختی وانسان شناسی نیز ثابت نموده است
که انسان قادرنیست همیشه وبطور کامل نقابی بر صورت نهاده
و پنهان کاری کند

وسرانجام جائی تحمل خویش را زکف داده بی آنکه خود
اگاه باشد درون خویش را آشکار می سازد خواه در جائی از شدت خشم
وخواه در صحنه ی پیش بینی نشده ای که دنیا وگیتی
در مسیر راه او خواهد نهاد تا
آنچه هست را بناگهان بر اثر از دست دادن کنترل خویش
برملاسازد
وهمینجاست که میگویند:

خورشید همیشه پشت ابر باقی نمی ماند !

*آنانیکه خویی جانور گونه دارند و تنها در پی زدودن گرفتاریهای
خویشتن خویش هستند بزهکاران روزگارند.
باید گفت نشانه آنها بر گیتی هم تراز ریگ کوچکی
در کرانه دریای آدمیان نیز نخواهد بود
.
ارد بزرگ
******
در این جا نگاهی بر ده فرمان خواهیم داشت:
سروده ی : پیامبر اعظم شعری با استناد به ده فرمان
که بر
(محمد ص) نازل گردید

 " ده فرمان "
 
در مناجاتی پاک دستها سوی خداوند بلند
روح سرشا ر ز امواج دعا
یا محمد (ص)تو مرا یاری کن
تا بگویم ز تو و نام خدا
 
 
من ز هر جمله که از سوی خداست
همچو شمعی بدرون آب شدم
غرقه در این همه آیات خدا
غرقه در این گوهر ناب شدم
 
من ز قرآن تو سرشار شدم
با هرآن سوره و هر آیه ی عشق
مست قرآن شده هشیار شدم
زینهمه جمله ی پرمایه ی عشق
 
کاش یارب که توان بود مرا
تا بدرگاهء تو راهی جویم
تا بگویم بتو از بنده گیم
راه تو همچو محمد (ص) پویم
 
لیک در راهِ تو این می بینم
 
که محمد(ص) فقط او بود وهم اوست
مظهر پاکی و ایمان به خدا
این همان اوست که اینگونه  نکوست
من کجا هستم و او بوده کجا
 
این همان مرد خداوند من است
این همان گوهره ی پاک  وجود
این همان یاورِ دلبند من است
روح پرواز دعا ، همچو صعود
 
 
این  همان رهبر ایمان باشد
که به غفلت زده،  پایانی داد
او که دل در ره ا و می کوشد
او که ایمان مرا جانی داد
 
 
او که قرآن ِ تو بر دنیا داد
او که در هرسخنش پندی بود
او که عشق تو به این دلها داد
او که چشمان مرا باز نمود
 
دل ِ" شــیدای" مرا باز نگر
زندگی با تو مرا آغاز است
روزگارم همه سرشار دعاست
روحم ازعشقء تو در پروازاست
 
دل شیدائی من در ره ِ عشق
با محمد (ص) نفسِ گرم خداست
عشق تو عشق محمد (ص) بدورن
این سعادت به من شیدا بخش
تا به درگا ه ِ تو باشم مجنون
 
گر حقیرم،  تو مرا ، باز ببخش
که مرا در ره تو ، راه بسی است
یاورم  در ره ِ تو، مرد خداست
آن محمد (ص) که مرا دادرسی ست
 
آن محمد (ص) که تو پندش دادی
تا به قرآن بنویسد بر ما*
پند هائی ز ره آزادی*
ده سفارش که تو براو کردی
 
و به  هر مُسلم پاک و آزاد
و محمد (ص) به منوُ، بر ما گفت
که خــداوند، مرا پـندی داد
پـیرو راه خـدا  ،گر هستی
 
بنده ی خالص آن یارب  باش
که بهشت تو بدینگونه  بجاست*
 
* ره اخلاص ، به خاطر بسپار
آشکار است ...و یا پنهانی*
دادگرباش به خشنودی و خشم*
گر که یک مُسلم با ایمانی*
 
در "میانه" ره خود پیش ببر
* در نیازو به توانمندی خویش*
بگُذر با دل خشنود و ببخش
* گر کسی کرده دل زار تو ریش
 
* دست یاری بده بر آنکه ترا
* کرده محروم به ظلم و ستمی
* برو دیدار همان یاور و دوست
*که ترا ترک نموده به غمی
 
* و فراموش مکن بنده ی  حق*
که نگاه تو بوّد عبرت و پند
* یاد کن با سخن از یاد خدا*
یا لبِ خویش به اندیشه ببند
 
* و چنین بود محمد (ص) به جهان
و هم او گفت به یاران خدا :
 
*ای مسلمان به هرآن وقت و زمان
*سخنی را تو به بیهوده مگو
*باش آگاه تو از آن *حق زبان*
* که بهشتی ست* زبانی که نکوست*
مکن آلوده زبان را تو به خشم
* مشو رنجی بدل دشمن و دوست
....
 
و چنین بود ره مرد خدا
او همان مظهر پیمان و وفاست
اوهمان مظهر پیوند خدا
او همان راه رسیدن بخداست
 
...
 
رستگاری تو بیآموز،  ز او
که محمد (ص) ره ِ الله رَود
با همان او سخن از عشق بگو
تا دلت ،همره ِ الله شــود
 
"دل شـیدائی" ما همره توست
یا محمد (ص) تو مرا یاور باش
تو بگو راه منو عشق کجاست
تو مرا در ره او رهبر باش*
 
* فرزانه شیدا آبانماه ۱۳۸۵ *
 
بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی آدمهای گوشه گیر است
 که عشق و احساس را سپر دیدگاههای نادرست خود می کنند.
ارد بزرگ
 
 
 ادامه *  فرگرد گیتی*
 
در پست بعدی
 
به قلم فرزانه شیدا

¤ بُعد سوم آ رمان نامه اُرد بزرگ¤  فرگرد رنج و سختی¤


¤ بُعد سوم آ رمان نامه اُرد بزرگ¤

¤  فرگرد رنج و سختی¤

 در فرگرد عشق گفتیم که زندگی بدون عشق همانند زندگی بدون هواست که انسان دچار خفقان روح ودرون میگردددر فرگرد رنج ومشقت وسختی از *ارد بزرگ* زندگی را از دید گاه رنج واندوه آن به سخن می نشینیم:د رگذرگاه یکباره زندگی که انسان تنها برای یکبار مهلت زیستن را دارد ومسلما این زندگی تنها برای آنکه آفریده شویم , زندگی کنیم واز دنیا رفته وفراموش شویم , نبوده است من معتقدم حضور و وجود انسان, دلیلی از جانب خداوندگار دارد که
بر ما واجب است آنرا دریافته وبه آن عمل کنیم.
بی شک اینکه در زندگی چگونه آدمی هستیم در راه زندگی پشتوانه ی زندگی ما خواهد بود . اینکه در این گذرکاه کدامین راه را برگزینیم نیزخود بخشی از زندگی ست که پرداختن به آن , خود کتابی قطور خواهد شداما این مسلم است که در این گذرگاه هزاران راه برما گشوده میگرددکه رفتن از هریک از آن در هستی ما نقشی ویژه واساسی داردمثال های بسیاری از نوع انتخابی که ما ,در زندگی خود کرده ایم را میتوان در اکثر کتب مربوط به *راه زندکی *یا *راز موفقیت وامثال آن مشاهده نمودما بسیاری از مردم نیز اعتقادی به اینگونه کتابها نداشته وخودرا در حد کافی عاقل وبالغ وباتجربه میدانند که نیازی درخواندن اینگونه آثاردر خود نمی بینندغافل ازاینکه همه انسان ها توشه ای ا زاین دست از زندگی را باخود میکشندکه بواسطه همان اینگونه کتب تحریر گردیده است حا ل باید دیدکه چه رخ میدهد که چنین انسان عاقل وبالغ وباتجربه ای بناگاه در چاه یأس وناامیدی خودفروافتاده وقادر به بیرون کشیدن خودازاین معرکه رنج ومشقت وسختی زندگی نیست
به فرموده ی ارد بزرگ:گذشتن از سختی های پیش رو ، چندان سخت تر ازآن چه پشت سر گذاشته ایم نخواهد بود . *ارد بزرگ*
من خود در این مورد بسیار در کتاب واژه های خود سخن گفته ام واما مروری تعجیلی بر آن میکنم تا برای دوستانی که واژه ها را نخوانده اند مجهول باقی نماند:ما انسانها در زمینه ی فراموش کردن شادیها و خوشی ها وحتی پندها واندرزها هریک به نوعی نابغه ایم ،اما در یادآوری غم واندوه وآنچه به روزگارمان آمده میتوانیم برای تمام عمر برای فرزند ونوه واگر زنده بمانیم(برای شما:انشالله)حتی* نتیجه ی *خود قصه های درد بگوئیم تا درخاطرشان بماند چقدر تجربه آموخته ایم وموهایمان رنگی از آسیاب ندید که هیچ چقدردرد ورنج مشقت زندگی بود که موسفید وروسفیدمان کرد!اما چطور نتوانستیم این غم ورنج را جز به گذر زمان وبه *حکمت دنیابر خود آسان کنیم جای سوال داردچون اکثر آنهائی که بسیار رنج دیده اند باتمامی تجارب اگر براستی ایستاده وراهی را برای رهائی یافته اند آنگاه میتوان گفت که اینان انسانهائی موفق بوده اندوچنانچه تنها با همان روز وحال گذشته همچنان درغم وفشاروسختی سخن از این برانیم که :دخترم پسرم من چه ها که نکشیدم تا شدم اینکه شدم ووقتی نگاه می کنی میبینی تغییر چشمگیری از انروز تا به امروزدر زندگی این فردحاصل نگشته استجز اینکه فلان مشکل بمرورزمان به قدرت دنیا وخداوند حل گردیده است .آنگاه باید پرسید : میشود بفرمائید شما چه شدید؟؟؟

* دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ

سازش با آنچه بر سرمان می اید جدا از تلاش برای بهتر نمودن آن است اینکه دست بر دست نهاده انتظار بکشیم که همه چیز حل میگردد .مسلما عاقلانه نیست صرفنظر ازاینکه گاه مشکلی براستی از قدرت ما خارج باشد بمانند بیماری یا مرگ وامثال اینهابه گفته یکی از بزرگان:*من زمانی که میبینم دیگر قادر به حل کردن مشکلم نیستم آنرا بدست زمان رها میکنم تا کائنات خود به حل آن بپردازد*اما این به معنای اینکه تسلیم زندگی گردیم نیست .چراکه پیش ازآنکه بدانیم براستی راه حلی برای آن پیدا میشود یا خیر.اگر تنها بگوئیم خودش درست میشودیا بالاخره یکطوری میشود ,کافی نیست انسان میبایست گامی بردارد تا خدواند وکائنات نیز گامی برای او بردارند :"ازتو همت* ازخدا برکت"*واین جمله ایست کوتاه وبسیار اما جامع وگویا برای آنکه بدانیم زندگی نشستنودست روی دست نهادن نیستواین کلامی ست که از کودکی توسط والدین خود,دین خود, اجتماع خودباآن بزرگ گشته ایم وبه کرّرات آنرا شنیده ایم وقتی به افرادی که به نشستن وامید بستن باینکه بالاخره درست خواهد شد نگاه میکنیم وبسیار میبینیم که تغییری آنچنان دیدنی در هستی وزندگی آنان رخ نداده اما در مقام سخن نظر ایشان این است که همینقدر که اینهمه سال زنده مانده امباید کافی باشد !که حقیقتا چنین نیست

زنده بودن درمقام زنده بودن بیش ازاینها می بایست ارزش داشته باشد
وتلاش برای بهبود اوضاع نیز تنها باین ختم نمیشود که بگوئیم من طاقت میآوردم
خیر! ...بایستی گفت: حق من اینگونه بودن نیست! ودرتلاش بود که راهی گشود برای آنکه اینگونه نباشم .
بگذارید مثالهائی بیاورم از ترجمه ی کتاب ذرات طلائی دو:
ما باندازه کافی انسانهائی داریم که بگویند :"همین است که هست "اما ما نیاز به به کسانی داریم که بگویند :میتواند اینگونه باشد!!! *روبرت أوربین*

* پر کردن زمان هرروز, بتو جوانی, سلامتی, استعداد, وامید خواهد دادبدانگونه که همه زندگی تو چون اعجازی خواهد بود با دنیائی خاطرات خوب! * پم برآ وُن*

و براستی نیز اینکه همواره در جای همیشگی خود کارهای روزانه ومتدوال خود را انجام دهیم بامید آنکه سرانجام یکطوری میشود !بمانند این است کهدرسر زیر برف فرو برده از خود واطراف ومشکلات خود غافل شدهوگول زدن خود نیست وازدقیقا از دست دادن لحظات وفرصتیهائی ست که برای بهتر زندگی کردن
وانجام دادن کاری مفید چه برای خود چه دیگریمیشد از آن استفاده کردچون براستی هر انسانی حق خوب زندگی کردن را دارداما زمانی که خود به خویش دل نمیسوزانی
چگونه انتظار خواهی داشت دیگری برتودل بسوزاندیا خانواده وجامعه دستگیر تو باشند؟حقی که من وشما از زندگی بما داده شده است زمانی کاربرد دارد که در درجه ی اول خود خود را باورکنی وبرای بهزیستی خود ودیگران تلاش نمائی .انچه مسلم است حق را به انسان نمیدهند"حق را باید گرفت وحق را باید بدست اورد"
وتنها زمانی به چنین چیزی خواهی رسید که منطق واعمال توآنقدر قوی باشد که دیگران ناگزیر به این باشند که حق ترا قبول کردهوبه آن تن در دهند درغیر اینصورت هرچقدر در زندگی تلاش کنی تا اجازه میدهی
که برتو بد بگذردبرتو بدنیز خواهد گذشت این قانون زندگیست.
وآنکه :
آنکه سختی نکشیده ، نرمی و بهکامی نخواهد داشت . ارد بزرگ
نیازی نیست که در هر قدم از زندگی بطور مدوامباخود بگوئیمکه من انسان بدشانسی هستم ویا غم همواره بدنبال من خواهد آمدچراکه باور آن بیشتر اندوه وسختی انسان را افزون نموده وبر ما زندگی را دشوار میکند برای یکبار نیز شده صبح که از خواب چشم میگشائید درزمان
ایستادن روبروی آینه برای آنکه آبی بر صورت زدن
بخود بگوئید: امروز روز خوبی ست ومن شاد خواهم بود
وهیچ جیز هیچ کس در هیچ موقعیتی قادر نخواهد بود باعث اندوه من شود
من اجازه نخواهم داد که اندوه گریبان مرا گرفته در رنج ومصیبت روزگار
مرا مچاله ی زندگی کند
که من چون بخواهم شادی از آن من است
باور کنید خرجی ندارد تنها امتحان کنید برای چندروز ونتیجه را
خود شاهد باشیدورضا نباشید که هرچه دنیا وزندگی میخواهد بر سر شما بیاورد
چرا که قدرت اولیه پس از خدا دردستهای خود شماست:
* اینگونه بودن! _____
صدایی خسته در صد واژه ی مبهم
وصدها واژه ای در سطر خیس قطره های اشک
میان خیسی هرخط دفتر . . .
در تب فریاد و چون سرخی غمبار شقایق ها
نگاهی غمزده خونین
درون سینه اش رنگ سیاهی های یک اندوه
و تکرار خطوط اشک
میان خط به خط دفتری خاموش
و اما بازهم خاموشی و اندوه
ودر صدها سوال مانده در تردید
به سرگردان سکوتی باز پیچیدن بخود . . .
در یاس نا سامان یک "بودن"
نیازی سخت درمانده به فریادی ز قعر سینه ای همواره در خاموشی مطلق
ویک نومیدی سخت وسیاه
از هرچه بودن در میان اوج نامردی
به قعر نامرادی ها اگر حق هم چنین باشد
چنین حق دل من نیست
نه حتی حق تو در بودنی تنها برای زنده بودن ها . . . فقط یکبار !
نه بار دیگری از روی دانش های عمری زندگی کردن . . .
( فقط یکبار ! )
ولیکن زندگانی ، زنده بودن نیست !
بسی بالاتر از این ، حق ِ بودن هاست !
و اما عشق . . .
گذار رودباری در رگ خونین قلبی پر طپش اما . . .
رسیدن تا به مردابی میان زندگانی بین آدمها !
ز دنیا حق من " اینگونه بودن "
باز هم ، حق دل من نیست . . . نه حتی تو !
خداوندی که جان بخشیده قلبی را
به هر تن در جهان خویش
تنی آزاده را روی زمین همواره می جوید
واما آدمی درحد جای خود گرفته حق بودن را ،
میان این زمینِ ِ تا ابد درگیر ناحقی !
نه دیگر ! حق تو یا حق من
"اینگونه بودن "نیست !
1388 فرزانه شیدا ــــــــ

دقیقا همانگونه که ارد بزرگ میفرمایند:آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود . ارد بزرگ

آنهائی که قادر بدوست داشتن نیستن از مهمترین بخش زندگی محروم میمانند، چراکه بسیاری از آنچه در دورادور ما وجود دار دتنها زمانی دیده میشه که شخص قادر به احساس آن باشد وانسانی که ازمحبت وعشق بهره ای نبرده استاز دیدن واحساس اینگونه چیزها نیز محرومند انسانهائی ازاین دست همیشه دچار مشکلات بیشتری هستند چرا که دنیای آنان قانون دودوتا چهارتا را دنبال میکند وهرگز نخواهد آمدکه دودوتای آنان بشود سه یا پنج !اما دنیای عاشقان در بسیار اوقات پنج هم میشود!واگه به زبانه عامیانه برایش سه هم شده حسابی سه میشود!وشاید به سختی نیز صدمه ببیند!اما در یه چیز میتواند مطمئن باشد کهپای دل خود را خورده استاینگونه بسادگی این مطلب را بیان کردم ،چراکه دردنیای عامه معمولا همینگونه است که گفته شدد ر رابطه با چنین اشخاصی میتوان گفت ،لااقل اینگونه انسانها برای اینکه ادم بدی بوده اند صدمه ندیده اند ،بلکه از آن جهت که احساس دل را مقدم تر از عقل خویش قرار داده استشاید به ضربه ای دچار شود که باید گفت چنین انسانهائی حتی درقبال اینگونه صدمات نیز نخواهند شکست چراکه درباور خود براین عقیده اندکه من از سر خوبی دل وبه نیتی پاک چنین کردم ،اما اگر قدر دانسته نشد خداوندی هست که خواهد دید  وباز مرا درمانده نخواهد گذاشت وبدینگونه به حسرت وتاسف نخواهند نشست، اگرچه دنیای فعلی هرگز بادنیای انسانهای رومانتیک پابپا نمیروداما یک چیز درهمه اوقات صادقاست انسان بااحساس لااقل دلش شادتر از دیگران استچراکه تنها نمیاند وهمیشه وقتی محبتی دردرون اوهست دور واطرافش پر مخواهد شد از انسانهائی که به این نوع افراد علاقمندند چون یه به زبانی ساده بمانند همان یکی یکدانه های مادرهستند وته تغاری های خدا .به این معنی که چون نیتی پاک وقلبی صاف ومهربان را دارا هستند مورد مهر ومحبت خداوند واطرافیان نیز واقع میگردند.چنین افرادی هرگز قلب خویش را از تنفر آکنده نمی کنندوهمواره با تمامی مصائبی که بر آنان میگذردسرشار از عشقی هستند که میشود گفت بگونه ای عشقی خداوندیست." که خوش به سعادتشان باشد ".*و از این دست آدمهاهم در این دنیا بسیار نادر بوده وکم پیدا میشوند.

* دیروز ...امروز ...فردا*_____
 دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

امروز دریافتم که بی ثمر نبود

گریز از دیروزی که زندگیم را عبث کرده بود

بی آنکه عبث باشد

 رنگ تیره ای از گذشته را ثمرهء فردایم کرد

چه با اشتیاق از میله های زندان گذشته گریخته بودم

 و چه تلخ دریافتم که هنوز در حصار گذشته ها

 در زنجیر مانده ام

 با عشق یا بی عشق

 به جرم گناه آلوده ی دوست داشتن

 در اسارت بودم

هر چند که عشق

 معنای زیبائی از محبت است

 بر هر چه در دنیاست

 ..و دوست داشتن

سمبل قلبی ست

 که هنوز

بی مهری ندیده است.. 

هر چند بسیار دیده بودم

بی مهری ها...اما

دوست میداشتم

آری دوست میداشتم ،

لطف دوست داشتن را

 آنهم در کدامین دنیا  

!!

دیروز فردایم را  بی ثمر خواندنم

امروز دریافتم که بی ثمر نبود

 امروز نیز لبهای خاموش پر فریادم

 در بیصدائی ها بر هم فشرده میشود 

با پرده ی سکوتی که

رویاروی من و بر لبهای خموش من

 فرمان خموشی صادر نموده است

 و رویایم را درهم می شکند

 رویای دوست داشتن را

 دیروز رنج می کشیدم

 چرا که دوست میداشتم

 امروز رنج می کشم

 زیرا می پرسند  :چرا دوست میدارم

 و من خاموشم

 چرا که نمیدانم" دوست داشتن "

چه معنائی

جز "دوست داشتن "میتواند داشته باشد

 و آنکه دوست میداشت

 دیروز چرا مرغ شکسته بال 

 قفس دردانگیز عشق بود

 و امروز چرا بسته پر

 قفس ناباوری های

دنیای بی محبت

 با من بگو چرا؟ چرا نا آشناست

 دلهای امروز با محبت و عشق

 چرا تردید هاست در معنای عشق

 لیک بر من شرمی نیست

 اگر  در دنیای خالی ار عشق

 توانستم

عاشقانه قلبی مملو

از محبت باشم

 عاشقانه دوست بدارم

و عاشق باشم

 چراکه دنیای من "دنیای محبت" بود

 هرچند در نگاهها ناشناس

 در باور ها پر تردید

 عشق را می توان

 به گلبرگ گلی نیز با تمامی وجود بخشید

 اگر قلبی را توان  بخششی

 از مهر ، محبت و دوست داشتن باشد

 که این نیز بر هر کس ساده نیست

 اگر مهربانی را نشناسد...

 ...دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

امروز دریافتم که بی ثمر نبود

 قلبم ثمره ی دوست داشتن خویش را

 در یادگیری عاشق بودن دریافته بود

 دل خدای عشق خویش را یافته بود

 او را که خود عشق بدل   بخشیده بود

 دیگر میدانستم

از شهر بیهوده گی گریخته ام

 حتی اگر ...از نگاه  دیگری

راهی نپیموده باشم

 ...دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

 امروز دریافتم که بی ثمر نبود

 عشق گناه بی گناهیم بود

 و اگر در زندان ناباوری خویش

 آزادم کرده اند

 یا بنام دیوانگی

 میخواهند زندانی را ببخشند !که گناهی نکرده بود

 من اما به  سر بلندی

از کنار اینان خواهم گذشت

 گناه من اگر گناهی باشد

جز "دوست داشتن" نبوده است

...آری ...امروز یا فردایم از اثر دیروز

 از "احساسِ عشق" در درونم در امروز

 میتواند در دستهای  دیگران 

 به ظلمت باشد

 اما برای آنکه

سراپا سوخته بود

ودیگر آتش نمی گرفت

 چه فرقی داشت

 من اما هرگز

 به" ظلمت" خو نخواهم کرد

 که" دوست داشتنم" هر گونه بود

هرگونه هست

 به هر چه خواهد بود

 به هر که خواهد بود

 روشنائی روح و درون من است

 ثروت من است در اوج تنگدستی

 در دنیای مردمان خودباخته ای

 که از عشق بی نصیب  مانده اند

 ز بخشش بی خبر

از خود خویش لبریز

 از باور عشق ناکام!!

...

 مرا چه باک.. مرا چه غم

 آنگاه که  خداوندم با من  است  

...دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

 ... امروز دریافتم که بی ثمر نبود


1364____* فرزانه شیدا‌*

رنج آدمی را نیرومند می سازد برسان کوهستان سخت . ارد بزرگ

اینچنین پابندم:______

دیده ام خیره بر این کاغذ هاست
بر خطوطی که قلم بر آن زد
بر حروفی که گهی خط خورده
و به آشفتگی صدها حرف
که اگر باز نویسم آنرا
بازهم دل به پریشانی وغم
در پی حرف دگر میگردد
آن الفبائی را
که دبستان وکلاس
بمن آموخته بود
گوئیا گم کردم
دفتر وکیف و کتابم را هم
ودلم را پس از آن
خیره ام بر همه ء کاغذها
که من آخر ز چه رو
اینهمه کاغذ سرگردان را
اینچنین سال به سال
یک بیک می گردم
وتوان در من نیست
بگذرم از ورقی تا خورده
که درونش یکروز
در میان شعری
چشم گریانی را
کرده ترسیم تب احساسم
یا که در یک شب دیگر خطی
روی یک برگ تهی
با ز ترسیم شدو شعری شد
مانده در دفتر شعرم برجا
قدرتم نیست سپارم بر باد
چک نویسی حتی
که بر آن قطره اشکی افتاد
قدرتم نیست فراموش کنم
که به هر بیت وبه هر تک غزلی
که به هر نثر وبه هرواژه عشق
اینچنین پابندم
وتمامیت این برگ به برگ
از درخت دل پر باری بود
که به هر فصل که از راه رسید
از خود وبودن خویش
نقش خود ایفا کرد
لحظه ای سبز بهارانی بود
لحظه ای میوه به تابستان داد
در خزان
برگ وجودش خشکید
وتن لرزانی
در زمستانی شد
و هر آن دانه ءبرف
نزد او حرمت داشت
بر تنش جائی داشت
زندگی بود تمامیت این بودن ها
لیک من حیرانم
که کجاشد همه آن روز وشبی
که کنون در تقویم
بدلم میگوید
اینهمه سال گذشت
آه ای برگ سفید
که کنون منتظری
تا دگر باره به احساسی سبز
سردی بودن را
از تو واز دلها
بزدایم با شعر
از دل خود هم نیز
لیک ای برگ سفید
گوئیا هیزم تن میسوزد
شعله اش پیدا نیست
در دلم
روح الفبا هم نیز
خود شراری دارد
زندگی قصه یک پرواز است
لیک بر روی زمین
روح همواره ز جسم ,آسمان میخواهد
آسمانی که درآن
دل اگر بارانی
یا که در پائیز است
یا زمستان بدلش سردی داد
باز هم هیزم یک بودن بود
در درون آتش
بازهم هیزم یک بودن بود
گرچه تن سوخته اما سرشار
از همه احساسی
که بدل ره میداد
وبه آن دل می بست
اینچنین پابندم
اینچنین پابندم به هر آن لحظه خویش
اینچنین پابند است
دل به رویائی چند
که به عمرش همه روز
زندگانی بخشید
اینچنین پابندم ...اینچنین پابندم

9 آذر 1385 فرزانه شیدا_______
● دشواری ، به هدف ما ارزش می بخشد . دشواری بیشتر ،
ارزش فزونتر . ارد بزرگ
بیدار باشیم !
همیشه رنج وسختی درکمین آدمیست اما چگونه با آن برخورد کنیم دقیقا همان راه حلی ستکه در مطب دکتران روانشناس بدنبال آن میگردیم یا باداروهای پزشک اعصاببه آرام بخشیدن آن می پردازیم
اما ما نیازی به هیچیک از این ها نخواهیم داشت .زمانی که بدانیم چگونه مغلوب غم واندوه خویش نگردیم
وآنکه قادر باشد دراوج غم خنده ای بر لب بگذارد ولبخندی نهدر قالب نقابی بر صورت بلکه به قدرت ایمان درونی خویشکه براو میگوید: بازنده کسی است که قادر به تحمل اندوه ودرد خود نباشد وتسلیم غم گردد
وهمواره برخود وزندگی واحساسات خویش تسلطی مثبت داشته باشد بازنده نیست بلکه فردی ست که سرانجام به جائی خواهد رسید حتی اگر درتمامی گامهای زندگی سختی بسیار دیده باشد.وبزرگان نیزبه تکرار گفته اند:
* عاقل غم نمیخورد*
ارزش سختی های روزگار را باید دانست ، آنها آمده اند
تا ما را نیرومندتر سازند . ارد بزرگ

قلمت را بردار

و برای دل شب باز نویس

که اگر خسته نوشتم در شب

از سر غصه ء تاریکی نیست

روزگارم پره نور

دیدگانم بیدار

دل من غمگین است

دل من غمگین است

واگر بیدارم

درگذر از شب و شبها هرشب

کوچه های شب بیدار زده

همدمم خواهد بود

ماه ومهتاب کنار دل من

و به همپائی هر نقطه زنور

 در دل شب زده غمناکم

هم سخن گشته دلم

باشب و کوکب و

 مهتاب و نسیم

آه افسوس ولی

کس دراین خلوت تنهائی شب

همصدا بامن وبا قلبم  نیست

کوچه هم بس تنها

دل من بس غمگین

آسمان گاه بگاه

ابری وتیره وباران زده بامن هم پاست

 لیک افسوس دلم

همچنان غمزده در کوچهء شب

رهگذارء شب غمناک ء دل است

آسمان تنها نیست

گل ز هر شبنم شب

بوسه بخود میگیرد

من ولی باز همان سرگردان

من همان بیدارم

دل من بس تنهاست

دل من بس تنهاست

در هرآن کوچه شب

در هرآن ساعت غمناک گذر

دل من بس تنهاست دل من بس تنهاست

شنبه 19 آبانماه 1386


فرزانه شیداـــــــــــ

ولی در اوج تنهائی نیز انسان میتواند برخود خویش تکیه زند وبرخدای خویش که در راه زندگی نیز همواره یده ایم هیچکس به اندازه خود ما به یاری خداوندگارقادر نخواهد بوداندوه درونی ما را بشناسد وبه چاره ی آن بپردازد چراکه هیچکسی بدرستی نمیتواند آنگونه که بایدازدرون تو باخبر باشدوباز این خود توهستی که میدانی چگونه وباکدامین راه میتوانی به آرامش دل خودبرسیوآنچه دکتر روانشناس واعصاب تو نیزبرای تو انجام میدهند چیزی نیست جز اینکه بتو یادآور شوندکه تا زمانی که خود از درون غمگین باشیهرگز دنیای اطراف توزیبا نخواهد بود وهرگز حتی بهاران نیز گلی برای تونخواهد داشت زمانی که به اندوه چشم بر زمین غم خویش دوخته از نگاه به اطراف از فرط افسردگی چشم پوشیده ای:

*مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد . ارد بزرگ*

زندگی سخت است و دراین حرفی نیست اما سخت تر میگردد اگر سخت نیز بگیریدنیا را می بایست آسان گرفت لااقل بخاطر خود برخود.
ــــــــــــ*و کسی نیز بما گوش نکرد ....!*ــــــــــــ

گفتی وباز شنیدم که دلت سخن از دلتنگی ست ..

سخن اینکه سکوت در دلت باز شکست

وتو گفتی با دل

هرچه در قلبت بود... لیک گوش همه این مردم دهر

خالی از گفت وشنودخالی از باورهاست

ودلی چون دل ماهرچه مینالد ومیگوید باز

کس به یک چشم ونگاه

به رخ خسته ما نیز نگاهی زسر شوق نکرد

من که فریاد زدم با دل خویش

منکه گفتم همه اندوه دلم

منکه هر روز و هرآ ن شب به غمی

واژه در واژه به تکرار امید

درقلم مُردم وبا اشک

به صبح دگری...

پای اندوه دلم باز کشید

وهنوزم که هنوزبیصدا مانده دلم

باهمه گفتن هاباهمه شعر وسخن

باهمه دفتر و گفتار وکتاب

هیچکس گوش شنیدن که نداشت

هیچکس غصه عالم که نداشت

همه کس غرقه به خویش

غرقه در دنیائیست

که در آن یاد دگر مردم دهر...

رفته دیگر ازیادومن افسوس ...

خدا

ازچه رو اینهمه غم را بدلم باز کشم

من که هر فریادم .... میخورد بردیوار!!!

منکه حتی به قلم ,اشک و به دل خون دادم

ما چه گفتیم مگرجز حقیقت جز عشق

جز محبت.... خوبی ...

ما فقط قصه تکرار همان دیروزیم

شنوائی به جهان نیست که نیست

رمز ویران سکوت ... عاقبت بر لب من نیز نشست ...

وسکوتم پس ازاین ...نه به فریاد و قلم

نه به اشک ونه به آه

با کسی هیچ نخواهد گفتن

من فقط تکرارم ...تو فقط تکراری

و کسی نیز بما گوش نکرد

و کسی نیز بما گوش نکرد!!!

،، دل من پرشده از گفتنها،، ،،

دل من پرشده از گفتنها،،

از: فــرزانه شــیدا

یکشنبه ۱۶ دیماه ۱۳۸۶

نه باور کنید که این دنیا نیست که سرد شده است این ما آدمها هستیم که قلبهایمان از هم دور گردیده استوموضوع زندگی تنها دارائی وفقر وثروت وپول نیست که انسانها را ازهم دور کردهاستاین فقدان عاطفه هاست که نمیگذارد نه نتها کسی به کسی نزدیک شودبلکه حتی از ترس صدمه دیدن میل کمک کردن رانیز درخویش نمی بیندحتی بااینکه شاید قدرت انجام آنرا نیز داشته باشد ودردرون مایل به انجام آن باشددر دنیای ساعتی امروزمانند این است که انسانها به مانند "تیک تاک ساعت " قدم بقدم جلو میروندوحاضر نیستند و نمیتوانند انحرافی بسوی چپ یا راست داشته باشند ودایره وار زندگی را دور زده ودور میزنندواینگونه میشود که هرکدام تبدیل میشویمبه ساعت هائی می که فقط وظیفه گذران شب وروز رابخوبی از عهده برمیائیم وحتی نیاز نداریم جر صدای قدمهای خود در سکوت زندگی چیز دیگری را بهم گفته یا اعطا نمائیم ومتاسفانه این هدیه ی عصر جدید ماست .اما آیا می بایست فراموش کنیم که دردرون ما احساس عطوفت ومهربانی وعشق نیزاز دردگاه تعالی خداوند بخشیده شده است!؟

برگ افتاد ــــــــــــ

برگ افتاد ز آغوش درخت
مرغکي پر زد و بر شاخه نشست
باد در برگ درختان پيچيد ..
سيب سرخي در آب ...
در دل حوض سفيد ... همچنان ميرقصيد
عکس خورشيد چه لغزنده بر آب..
در گذر بود و... کنارش ابري
من ولی ... غرقه به يک برگ سفيد
بر دل و دامن دفتر...تنها....
غرقه در صحبت دائم با دل
منو خودکار سياه...
منو اين برگ سفيد ...
منو دنيائي حرف...
بارش اشک مداوم بر آن...
لحظه ای خيره به پائيزی سرد...
لحظه ای غرقه به خویش!
...
روز پائيز به همراهي باد
...در شتابي جدّي ...
در جدا کردن هر برگ ... پس از برگ دگر
گوئيا قصد سفر داشت که زود ...
تا زماني باقی ست
فصل پائيزي خود را اينجا
به هر آنکس که نگاهش ميکرد ...
باز پس داده و اثبات کند...
که دگر پائيز است.!
و منو دفتر من... بي هرآن پائيزي
فصل در فصل همه ؛بودن؛ را ...
در هرآن برگ... پس از برگ دگر
قصه گفتيم و کسي گوش نکرد!!
و کسي نيز نديد...که جهان‌ ِ دل ما
در کجا برفـی بود....
در کجا بارانی...
کي به پائيز رسيد
يا بهارانش را...در کجا سر ميکرد؟
...چه زمان طي ميکرد؟
...
مرحبا بر دل هر فصل جهان...
که اگر آمد و رفت ...لااقل در نگه مردم دهر
همه جا ديده شد و نقشي داشت....
در دل يک يک افراد جهان!
......آه و افسوس بما..
که بدون اثري...
آمده ... مانده و... آخر رفتيم

ف.شيدا 1383 مهرماه
____________________
دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،
باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ
آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود . ارد بزرگ
گذر های زمان____
این گذر های زمان
انقدر ها که گمان میکردیم
تازه وبکر نبود
قصه تکرا ر همان

قصه دیروز وکسان دگر است

ما فقط بار دگر

روی سن رفته

چو آن بازیگرزندگی را

همه بازی کردیم

تا بدانیم همه , دنیا نیز

گذری بیش نبود

گذری بی برگشت

گه به لبخند وگهی در گریه

گاه افسرده دل وآزرده

گذری بیش نبود

گذری بی برگشت

نه بدان گونه که می باید بود

و گر امروز بپرسند مرا

ثروت و علم کدامین خواهی

خواهمت گفت: بدون تردید

که بدون دل و عشق

زندگی بی معناست

چه به ثروت باشد

چه بدانستن علم

گذر زندگی ماست که بی برگشتی

گر بدون دل عاشق باشد

بس تهی بس خالیست

و به ثروت و علوم

در تهی بودن قلبی خالی

انتهایش به خراب آباد است

ثمری نیست که نیست

گر که بی عشق دلی

در خرابات جهان راه برد

جسم خالی زهمه ایمان را

جسم خالی ز خدای دل ودهر

جسم خالی ز خدای دل را .

 ۱۷ /اردیبهشت/ ۱۳۸۴ف . شیداــــــ
دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،
مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد .
ارد بزرگ .
یادبگیریم شکر گذار خداوندگار خویش باشیم در شادی وغم ورنج ومشقت در هر روزه ی زندگی خویش که به سلامت از خانه بیرون رفته به سلامت باز میگردیمکه پدر ومادری داریم یا حتی یکی از ایندورا که شاید فرزندانی که بامید خدا به بیراهه نرفته اندوبالاتر ازهمه خداوندی که همواره پناه ماست اینها تماما معجزات زندگیست پس یادبگیریم بگوئیم خداوندا شکر تو
احساس
اگر توانست فر یاد زند فر یاد زد
اگر چشمانش خواست بگرید، گر یست
در آینه چو خود را دید
گر لب تمایل به لبخند داشت لبخندی زد
چو خواست دیده از خویش بر گیرد برگرفت
اما نمی توان گفت اسیر نفس خویش بود
که اسیران نفس بازیگران شیطانند و شادمان
او اما اسیر احساس بود و غمگین
گویند فرمان اشک و خنده ز
ادراک ذهنی ست
و دل بازیگر نقشی
باور ندارم اینرا
که دلشکستگی را
دل بود که احساس کرد
ذهن باور کردو
چشم گریست
آندم که دل گفت : بمان ...مرو
ذهن گفت : برو
 گر بروی غمگین نخواهی شد
و رفتی و دریافتی که غمگین تری
آندم دل بود که گفت : غمگینم
نمیدانم شاید باید شاعر بود
یا در احسـاس آزاده
تا فرمان دل
فرمان تو باشد
اما میدانم آنجا که ذهن
فرمان دهد
احسـاس زنـدانی ست
و زندانی در همه جا زندانی ست
چه در اسارت عقل
چه در میان دیواری
من این میدانم
که با دل از ورای دیوار
از مرز آسمان
از لابلای ابـر
و حتی ار آتش خورشید
میتوان گذشت
آنگاه که عقل میگوید ترا
راه گذری از دیوار نیست
به خورشید نمی توان نزدیک شد
بی پرو بال نمی توان پریــد
اسیــر نفــس نبوده ام هـرگـز
اسیــراحسـاسـم که مرا همه جا بـرد
گریانـم کـرد خنـدانم کـرد
ایــمانم داد
مهـر خـداونـد را بر من بخشیـد
خـوارم کـرد بلنــدم کـرد
هـر چـه بود
هـرگز ازا حســاسـم
نرنجیــدم
هـرگـز بر او نخنـدیدم
و هـرگـز از او
جــدا نگـردیـدم
چــرا کـه خــدایـم را
بــر مــن بخشیــد
کـه بیـــش از تمـامـی
آنان کـه بایــد یـارم بـــود!
فرزانه شید ا 25 مهر1383

امید آنکه توانسته باشم در این فرگرد نیروی دوباره بودن را از کلام بزرگان وسخنان ارد بزرگ بر دلهادوباره باز گرداند چراکه انسانها گاه نیاز به یادآوری همه ی اموخته های خویش را دارند تا با نیرو وانرژی دوباره ای قادر به ادامه روزانه زندگی خویش باشند

پایان فرگرد رنج وسختی

به قلم فرزانه شیدا

● بعُد سوم (آرمان نامه) ارد بزرگ● فرگرد عشق


مجموعه کتابهای بعد سوم آرمان نامه

  بعُد سوم (آرمان نامه)اُرد بزرگ 

فر گرد عشق

Love* - kjærlighet

 *- نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست . *ارد بزرگ

در فرگرد عشق به نماد عشق در زندگی انسان نگاهی میکنیم وبا درنظر گرفتن سخنان زیبا وجامع ارد بزرگ وتطبیق برخی آن با دیگر سخنان بزرگان جهان به بررسی عشق وماهیت وارزش عشق در زندگی می پردازیم هرچند که كلمات حباب آبند و اعمال قطره طلا * ضرب المثل شرقی*

* عشـق *

آمدم تا در آسمان کبود

پرگشایم بسوی آزادی

خانه سازم بر آن خرابه ی دل

تا بگیرم دوباره  آبادی

ره گشایم به شادی بودن

تا بخندم دوباره با شادی

آه ای خدای عشق و امید

کاش عشقی بمن نمیدادی

کاش عشقی بمن نمیدادی!!!  * ف.شیدا

عشق وامید دو احساس ذاتی ست که خداوندگار چون دیگر احساسات دردرون آدمی به ارمغان نهاده است معقوله" عشق" , سخنی نا آشنا نیست که در طی قرون بسیار از ایندو دیده وشنیده ایم ،چه در جامعه وزندگی چه در ادبیات وهنر چه در همه زمینه هائی که بنوعی ااحساسات انسانی سروکار دارند.عشق تنها علاقه ای مفرد ومفرط به شخصی از جنس مخالف نیست ،که عشق در بعُد زندگی ما درهمه مراحل میتواند نقشی عمده را در سرنوشت ما بازی نماید چراکه درهر گامی که برداشته بسوی هدفی رهنمون میشویم ،اگر همراه با عشق وعلاقه نباشد در آن موفق نخواهیم بودوبسیار در کتب مختلف ازجمله کتابهای روانشناسی براین مطلب تاکید گردیده است که اگر خواهان سلامتی خود هستید هرگز تن بکاری ندهیدکه خالی از عشق وعلاقه ویا حتی استعداد شما باشد.  شاید بپرسید چرا؟ 

پر واضح است که در راه زندگی آدمی همواره خواهان بهترین ها برای خود بوده است وعلاقه به زیبائی وزیبا دوستی وخواست بهترین ها از جمله خصایص آدمی بشمار میرود واین خود موهبتی ست الهی که خداوند در وجود ما به ارمغان گذاشته است
*-  نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست  .* ارد بزرگ

ما نمی توانیم بگوئیم که در زندگی خواهان زندگی زیباتر , بهتر وآسوده تر نیستیم ، ما نمیتوانیم زنده باشیم اما از پیرامون خود آنچه دیدنی ست ازجمله طبیعت و دیگر زیبائی هارا نبینیم ویا حتی ازدیدن آن طفره رویم ،اگر در چشم انسان نیاز بدیدار زیبائی ها , عشق و بهترین ها ی زندگی نبودچرا خداوند خود بدستان خویش تا اینحد در خلق آفریده های زیبائی چون طبیعت پرداخته است؟ وچه در قعر دریاها چه در عمق کهکشان ها نیز از آفرینش چنین زیبائی هائی دست نکشیده ست.بااینوصف چگونه میشود بندگان او که بگفته خود او :ذره ای از وجود تعالی او هستندخالی از احساس عشق وزیبا پرستی و....دیگر احساسات باشند؟؟!!زمانی که ما بر حسب احتیاج ونیار مجبور به انجام کاری میشویم که در آن« عشق وعلاقه ای » نیست وتنها ضرورت زندگی ایجاب میکند که در آن طاقت بیاوریم براستی باخود چه کرده ایم؟اینجاست که روانشناسان دنیا از بهترین ها ومعروف ترینها تا ساده ترین ودکتران روانشناس نشسته در مطب باهم اتفاق سلیقه ای مشترک دارند

1/ بی عشق به افسردگی خواهی رسید

2/ با افسردگی به بیماری خواهی افتاد

3/ با بیماری از زندگی روزانه ی خود باز خواهی ماند

4/ با بازماندن در روزانه ی زندگی از داشتن

زندگی بهتر و وضع مادی خوب بی بهره خواهی شد وبه فقر خواهی رسید وهمه وهمه...نشان ازاین دارد که بی عشق زیستن بمانند بی هوا نفس کشیدن استکه جز رسیدن به حالت خفقان روحی وعصبی به جائی نخواهد رسید

* عشق همچون طوفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . *ارد بزرگ

اما زمانی که انسان با شیفتگی وعلاقه بکاری, چیزی یا کسی مشغول میشود، دلگرمی او واحساس خوب او , خود راهبر او در زندگی خواهد بود.چراکه در راهی گام برمیدارد که میداند عاشقانه خواهان آن است.

* دشواری ، به هدف ما ارزش می بخشد . دشواری بیشتر ، ارزش فزونتر . *ارد بزرگ

*باور کن که تو چه هستی آنگاه تو همان خواهی شد وکنایه بر :هرگونه خود را باور داشته باشی همان خواهی شد**ارنست هُلمز

*زينت انسان در سه چيز است ؛ علم، محبت، آزادي. (افلاطون*)

"هدف هرچه میخواهد باشد "زمانی که عشق همراه آدمیست حتی اگر دیوارها ی بتُونی وسدهای محکم

ودره های وسیع وعمیق درپیش روباشد انسان سرانجام راهی برای گذر پیدا خواهد نمود خواه این در طبیعت زندگی وجود داشته باشدخواه تمامی این سدها ودیواره ها ودرها از وجود انسانی ساخته شده باشد که خواهان ممانعت ما از رسیدن با اهداف ماست.برای مثال: یک هنرمند, نقاش, نویسنده , شاعر وووویک مهندس, یک دکتر ودر هرزمینه شغلی دیگری که بخواهیم نام ببریم.یا حتی یک قلب درعشقی عمیق

  ــــــــــ" بهانه":  ــــــــــ"

تو برام بهونه ای

تا به شوقی به روزام نگا کنم

واسه من یه چاره ای

که دلم رو به غمام رضا کنم

انگاری بودن تو

حتی یاد و خاطره ات

نفس آبی این قلب منه...تا دل شقایقیم

با همون خال سیاه غصه هاش

واسه تو طپیدنُ و شعری کنه

انگاری بودن تو...حتی یاد و خاطره ات

تو رگ سرخ وجودم...مثه یک رود امید

راهی پیدا کرده از...چشمه ی  دل

که همه عاشقی رو...تو تنم جاری کنه

مثه اون زمزمهی رودی که رفت...از تموم رگ من

 تا توی متن وجود.

بی تو دنیا...مثه یک دشت سیاهه واسه من

واسه من طلوع فردا نداره

خورشید و آفتاب و مهتاب نداره

بی تو چشمامم دیگه خواب نداره

دنیا هم برای من ...مثه یک شب سیاست

.. که همه ستاره هاش... پشت یک ابر سیا قایم شدن

توی قهر لحظه های بی کسی

تُو سکوت یه شب سرد و سیاه.

بی تو دنیا ...دیگه بودن نداره

وقتی که آسمونش ...آبی رویا نداره

وقتی حرفی از منو ما نداره

چیزی جز غصه ی فردا نداره!

بی تو دنیا...مثه یک قاب رو دیوار میمونه

خالی از نقاشی زندگیه

رنگ سبز و سرخ و آبی نداره

طرحی از روزای شادی نداره

خالی از تصویر یک عاشقیه... آخه قابی خالیه

بی تو دنیا دیگه بودن نداره

دل من شوقی به موندن نداره

آره تو بهانه ای...آره عشق من برام بهانه ای

....واسه قلب عاشقم....که به شوق بودنت

زندگی روسر کنم

به امید عشق تو....توی راهه زندگی

خستگی رو از تنم بدر بکنم

آخه دل محبتو ...باتو شناخت

قاب خالی دلم ....نقشی گرفت

رنگ زیبای محبت و وفا

نقش رنگین یه باغ باصفا

همه یادآور قدرت خدا....همه یادآور قدرت خدا.

آره دنیا بی تو بودن نداره

وقتی که آسمونش آبی رویا نداره

وقتی که حرفی دیگه...از منو از ما نداره

تو برام بهونه ای... یه بهونه ی قشنگ

تا بیادم بمونه ... همه عشقای قشنگ رو زمین

ذره ی کوچیکی از عشق خداست

عشقی که بی انتهاست

عشقی که بی انتهاست
*"  ف.شید ا "- 1383 سوم مهرماه

یک زندگی گرم مشتاقانه ورنده در یاد گرفتن ,آرزوی دانستن و دانش واحساس کردن , اندیشه کردن و عمل کردن است واین آن چیزی است که من میخواهم ونه هیچ چیز دیگر*کاترینه مانی فیلدهمه وهمه وقتی دردرون خود آن اشتیاق وخواستن را می بینند که خواهان آن هستند با وجودی گرم ومتمول از امید هر راهی را که ممکن است حاضرند در پیش گرفته به قله ی اهداف خود برسند.

*(گوته)* اشخاص بزرگ و با همت به كوه مانند، هر چه به ايشان نزديك شوي عظمت وابهت آنان بر تو معلوم شود و مردم پست و دون همانند سراب مانند كه چون کمي به آنان نزديك شوي به زودي پستي و ناچيزي خود را بر تو آشكار سازند. *(گوته)

*خاطرم هست در کلاس دکوراسیون ویترینی که میرفتم (پیش از دانشگده دیزاینری مد* )استاد ما که یک مرد دانمارکی بود و به هریک از ما کلاسور بزرگ سفیدی اهدا کرد که روی جلد آن جلدی پلاستیکی / نایلونی کشیده شده بودودرداخل آن میشد کاغذ یا عکسی را قرار دادوگفت آنچه طرح میدهیم وانجام میدهیم همراه با تمامی جزوه ها وعکسهایمان در این "کلاسور: بعنوان نمونه ی کار ما باید جمع گردد اما پیش از شروع کاراولین نقاشی و کار کلاسی ا ین ست که هریک به سلیقه ی خودباید دو نقاشی بکشید که یکی در روی جلد قرار میگیرددومی در پشت جلد که اتمام کلاس ما خواهد بود و مطلب وموضوع نقاشی این است:

*در روی صفحه :" کار را با هدف شروع می کنم *در پشت صفحه: به قله ی خواسته هایم رسیده ام!"

بنظر من این زیباترین تشویق ومحرکی بود که یک استاد میتوانست درشروع کلاس به شاگردان خود بدهد

*کمک به همگان ، عشقی است که به برجستگان کمک می کند راه های سرفرازی را بیابند . *ارد بزرگ

و...

*اگر به موفقیت خود واقعا ایمان داشته باشیدحتما پیروز خواهید شد. *داوید شوارتز *

و بازبگفته اُرد بزرگ* ما همان هستیم که میخواهیم باشیم*

به این معنا که اگر قصد کنم کسی باشم خواهم بود حال دربدترین یا بهترین شکل آن حتی در بحث روانشناسی نیز گفته میشود:

*تکرار یک حرف بخود در هرروز وهر لحظه وهر ثانیه ،باعث باور آن در درون تو میشود*وشاید اینرامیدانید که پایه ی طب روانشناسی بیش از هرچیز بر قدرت تلقین استوار میباشدمن اگر روزی صدبار بخودبگویم من شادترین آدم دنیا هستم وحتی اگر نباشم احساس سرخوشی بمن دست خواهد دا د,البته اگر خود آنرا باتمام دل باور داشته باشم!وشاد نیز خواهم شدبزرگان میگویند: سقف آرزوهايت را تا جائي بالا ببر كه بتواني چراغي به آن نصب كني.حُسن دعا بدرگاه پرورگار نیز درهمین است:گفتن وتکرار خواسته ها که بنوعی" تخلیه روحی" درجائی دیگر امید بخشیدن بما که :کسی درد مرا میداند وحرف مرا میشنودوامید به برآورده شدن دعا که وقتی درباور خود میدانیم از درگاه او شنیده میشویم هرچقدر درگرفتاری ومشکلات دردرون خود روزنه ای ازامید را میگشائیم که طاقت وتوان آدمی را بیشتر میکند تا با صبر وتحمل بانتظار بهتر شدن اوضاع باشد. پس هیچ چیز بی دلیل نیست وهمچنین عشق ووجود عشق در زندگی آدمی که در درجه ی اول دوست داشتن را در با نام مادر میآموزیم وچون عقل کودکانه به درک رسیدبا عشق بخدا آنرا آموزش می بینیم.پس عشق حتی در جنبه ی غمناک خود نیز میتواند ره گشائی باشد برای داشتن امیدی درناامیدی ها

*هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیزدر خویش بیـآفرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نامید نشو!چرا که آرام جان دیگری در راه است . *ارد بزرگ

به اشعار شاعران ونویسندگان نگاه کنید ،آنان که از جدائی وفراق مینویسند اکثرا درمیانه ابیات وسطرهای ایشان ،روزنه ای ازامید را میتوان یافت که شاعر ونویسنده از آن درغالب کلمات حرف میزند*امید به بازدیدن وبرگشتن یار*امید حتی برای یکبار دوباره دیدن او و....یا *شاید باخود آرام گرفتنی بااین یاد که عشق او که رفته است زیباترین خاطره زندگیم بود.!که شادی دل میگردد وآرام دل عاشق.پس میبینیم درنا امیدی بازهم امیدی نهفته است. این لازمه زندگی انسانیست

*هرگز نترس برای فاصله هایئی که میان آرزوها ورویاهایت با حقایق وجود داردهمانقدر که بتوانی رویایش را داشته باشی میتوانی انجامش دهی*بلوا دیویس
عشق هم برای بودن وزیستن وادامه ی هستی لازمه ای انکار ناپذیر است .
________
*آ خرین راه*

بسیار آرام آمدم

شاید.. حتی.. پاورچین

آنقدر آرام که سایه ام نیز

احتیاط میکرد... مبادا...

..آه..!!!

گذر ازاین کوچه ها... اما...

آنــگونـه کــه مــی پنــداشتم

آسـان نبــود

می ترســـیدم

از دیــدن ودیــده شدن

از دوبــاره ... بر لبــی بودن

در نـــگاهــی جــستجو شــدن

وباز دلشــکسته پـای پـس کشیـدن ورفـتن

آرام ...آرامــتر از...صـــدای قـــلبم

آرامتـر از طپش های درون سینه ام حتی

آرامـــتر آمــدم

وهــمینگونه آرام نیــز ...خـواهم رفــت

مـــرا... دیــگر نـــخواهــی دیــد

کــلامـی زمـن دیگر... نـخواهـی شـــنید

وشـــا یــد گاه قـــلم

بـاز بـــگرید... ونــاله ای برخـــیزد

ازســـوزش نـوک قـــلم

بــر واژه های.. دلشـــکسته ام

و از اشــکهای دردآگـــین شــبانه ام

ردپــائی بــماند در * شــعرم

* در آغــوش تـــنهائی

*  در آشـــیانه شـــعر

* در آغــوش شــعر

یا * درکـــوچــه بــاغ هــای تـــرانــه ام

  و *  در کنج خلوت شعرم

عطر... دلتنـــگی بپــاشـــد

دیگر آرام خواهم گرفت..اگرچه بغض در گلــو

آه در ســـینه... تـــنهای تــنها

در دلشـــکستگی ی شــیداوش روحـــم

که در هــزاربــاره گی زنــدگیــم...

شــکست آری شـکست....

بـی هــیچ گناهی ...امـــا

امـا...زیــن پــس.. مــرا نخواهـی دیــد

نـه تــو...نــه او...نـه هـــیچکس

تـــعجب نــکن

حـتی اگر تــرا نـیز...صـدا نکـنم...یــا چشــم برتـو ببنـــدم

و خـلــوتم را... زار بگـریم

د یـگر جــز شــعر... ازمن ...

هیچ نمانده اســت... نه حتی در آشیانه هایم!!!

اما...مـن...هـمیشه در سـکوت مــیروم

مـن آخر ..از بدرود بیـزارم

از خـدا حـفظ گـفتن ها... در رنـجم

...بـسیار.. آخـرگـفته ام: بـدرود

توان باردیگر گـفتنم نیـست

نـه دیـگر بـاتـو...نـه...

دیـگر بـس اســت مـرا!

سـلامی آغـاز نمـی کنم دیـگر

کـه بـدرودی... در پی داشـته بـاشـد

امـا برای تو.... برای او....وبـرای هـمه

در دل هـزار هـزار آرزوی خـوب را

آرزو میـکنـم

آه... آمـدم ...به آرامـی....

میــروم دگربار... آهســته!

ودیگر نـخواهــم خـواند...

حتی زیر لـب :

*هـمسفر ..آهسـته تر..

ازکـنار من گـذر

*راه تــو.. راه من اســت..

بی تـو کـُویـک هــمسفر

*هـمسفر ایـن راه مـا ..*..

راه عـشق است و صـفا

بــردی از یـاد مگر؟؟؟

تـو وفـای عـشق مـا؟

....
این اما شـعری بـود

در ... روزگــاری...

که بایـد فرامـوشـش کنـم

در دوبـاره گـی... شکـستن

نه... دیـگر نمیخوانم ...

...نمی تـوانـم...نمی تـوانـم!!!

زیـن پـس اما...زندگانـیت خـــوش بــاد

که مـیدانـم زین پس ...هــمیشه

هـزار خـاطره را با دل مـی کشـم...با روح مـی برم

و در خـود مــیمـیرم

نمیــگویـمت: بامـید دیـدار

که دیـداری نـخواهــد بود

نمیـگویـم ونه حتی

تا بــعد....وآه...

چـه بـی ثــمر بـود ایـن گـذر

چـه پُـر اثـر بـر مـن

فـقط بـه فـقط ..مـیگویم ترا

شـاد باشـی وخــوشبخت

کـامـران باشــی و در امـان خـدا

یـادت هـمراه دلـم مـیماند

در راه...راه ِ رفــتن

یـاد تــو...تــو ..و حــتی تـــو

 1383ف.شیدا

*هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیآفرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است .* ارد بزرگ

آرام جانی که میتواند دردرون خودتو باشد اینکه :بگوئی یادش بخیر عشق زیبائی بود ،خاطره ای دوست داشتنی روزگاری خوش.سلامت باشد وشادمان وخوشبخت وبااین حرف دل عاشق هرچند شکسته آرام میگیرد چراکه بهترین ها را برای او که دوستش میدارد خواسته است با امید اینکه اورا که دوست میدارد یا دوست داشته است خوشبخت زندگی کند حتی بودن او بى تو وحتى بدون او!واین یعنی عشق.
*عـشق همچون طوفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کندو انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . *ارد بزرگ

همین که شادی او وآرامش دل خود واورا نیز طلب می کنی بزرگترین عشق ومحبتی ست که میشود داشت:به گفته شاعران و بزرگان  وانديشمندان در باره عشـق نگاهی می کنیم:*عشق آن نیست که هرلحظه کنارش باشی َعشق آن است که هرلحظه بیادش باشی ...و همچنین: همینقدر که کسی را دوست بداریم ودوستمان داشته باشد کافیستلازمه ی عشق تنها در بهم رسیدن نیست!يا:اینکه با آتشهای درونی بسوزیوشادی را همچنان در دل داشته باشیخود یک موفقیت در زندگی ست!*والتر پاتر

براى عشق:

ـــــــــــــــــــــــ

من براي بهار شعر نميگويم

بهار بي ترانه نميماند

قناري باز ميخواند

پرنده نغمه ها سر ميدهد

...من اما...براي عشقـی ميخوانم

در آستانه در اميد

چشم براه نجاتي  مـجهول

 ....من براي عشقي ميخوانم

که تنها ميخواهد ، زنده بماند

در بهاران‌ ِ هستی عــشق

وجايگاهي جز دل نميشناسد

چون شعله اي ست بر شمعي خاموش

چون کودک محبت

زندگي يافته از مادرعشق

در آغـوش عاطفه ها

...بهار آخر روزي جا به زمستان  خواهدداد

قناري يکروز خواهد رفت

عشق  گاه به ويراني ...

 گاه  شکست رسيد....

دل اما جائي براي رفتن نداشت

و گريست ...در کُنج دوستت دارم ها!

نه... من براي بهار شعر نميگويم

 که دل واژه نامه اشعار عاشقی ست

وعــشق  خود بهار دل ها

من اما...شعر ي خواهم سرود

... براي قلبـی ...که بهارش ، عاشقي ست

ونغمه هايش تکرار دوسـتت دارم

با من هم ترانه باش

ف.شيدا  فروردين 1386جمعه

ــــــــــــــــــــــ پايان ــــــــــــــــــــــ

به قلم: فــرزانه شـــیدا

 

سایت ُبعد سوم آرمان نامه

http://b4armannameh.blogspot.com  

جاودانه ها:

http://javedane-ha.blogspot.comhttp

همچنین سایت شعرنو

http://www.shereno.com/index.php

با تشکر : فرزانه شیدا

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ● فرگرد آرمان●

 بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
فرگرد آرمان  

 نویسنده : فرزانه شیدا
 
مقدمه  : با سلا م  
 در کتاب بُعد سوم در نظر دارم ایده ها وافکار*ارد بزرگ * این مرد اندیشمند را با اشعارخود  تلفیق نموده و 
 کتاب تازه ای در اختیار علاقمندان قرار دهم. امید این کتاب بمانند *سخنان ماندگار*و همچنين کتاب
*ذرات طلائی 2/3 * من  بعنوان  یادوارّه * ارد بزرگ.
در کتاب بُعد سوم در نظر دارم ایده ها وافکار * ارد بزرگ این مرد اندیشمند وفیلسوف ارجمند ایرانی  را با اشعارخود  تلفیق نموده و  کتاب تازه ای در اختیار علاقمندان قرار دهم .امید این کتاب بمانند *سخنان ماندگار*و همچنين کتاب *ذرات طلائی 2/3 *
 بعنوان  یادوارّه ی از* ارد بزرگ باقى مانده وقادر باشد آنچه در جستجوی آن هستید یافته در راه زندگی از سخنان اين مرد بزرگ سود گرفته  وآنرا بکار برده و موفق باشید.
("بعُد سوم")از *آرمان نامه * کتابی ست همراه با متن واشعاری ازمن تا شاید بدینوسیله توانسته باشم این بزرگمرد تاریخ را بگونه ی خودارج نهاده و در کنارنام او این کتاب ماندگار تاریخ را (آرمان نامه )‌ایشان رابه شکلی دیگرما نا تر کنم. شاید که بدینوسیله دیّن خود را به او وبه هموطنان عزیز خودبا ذره ای ناچیزاز نوشتار واشعار خود پرداخته باشم میدانید که زندگی بمانند موجهای دریاست ودر تلاطم این امواج گاه آدمی دچار لغزش ویا ناامیدی واندوه میگردد .اما آنچه بشر را سرپا نگاه داشته و میداردقدرت امیدی ست که اگر نباشد هرگز انسان قادر به ادامه زندگی نیست ،چون حتی ناامید ترین انسانها نیز در درون ناخودآگاه خود همواره بدنبال امید می گردند .تا بوسیله آن قادربه ادامه زندگی خود باشند وچنانچه کسی بگوید :من به "امید " اعتقاد ندارم ،میتوان اورا دروغگوئی بزرگ شمرد.چرا که همینقدر که او با فکر بیدار شدن در صبحی دیگر میخوابد , خود امید اوست به فردا.!وآنکس که در زندگی خود پایدار میماند وخود را از اعماق مشکل یا مشکلات خویش سربلند بیرون میکشد کسی نیست جز انسانی که به گفته*ارد بزرگ  ( آدمهای ماندگار*)   خوانده میشوند. در شعر موج دریا , من نیز بگونه خود ابراز داشته ام همچنانکه ایشان میفرمایند:  
آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند.*ارد بزرگ
و:  پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است . *ارد بزرگ 
_____* موج دریا: _______  
چو دریائی که خاموش است وآرام
خموش  و ساکت و اُفـتاده  مـوجم
نه طــوفانی ز خـشمم  در  بگیرد
نه موج ِ خـشم   من آید  به اوجـم 
به نـرمی همـچو دریای  خـموشم 
که از تن خستگی ها ، بی خروشم
نه مــوج خــشم من،  آید به ـاحل
نه لــرزد  ، قایقـی بر روی دوشـم
"هــمان دریا بود  آرام و خـاموش
که* عمُـقی* بیشتر دارد درونــش
و گر خـاموشی ا ش گـیرد   درازا 
سـکوتی نیست بر خــشم وجنونش!
که گـر خـشمی بگیر د ... ناگــهانی
ز بهُــت  سینه   بر  جـایـت  بمانی
چنان غــُرّنده  وبی تاب ووحشی ست 
" که نـتوانی  زاو ، خشـمش برانـی"! 
*مــن آن دریـای آرام و  خـموشم
که در دل ، شــیون  و  فـریاد دارم
اگر  چنـدی سـکوتی  برگزیـدم
بدنبـال خــودم  ,  بیــداد   دارم*
به پشــتم ، قایقی از رنج واندوه
شـناور بوده با،  پاروی تقــدیر
کــنم ویـرانه ،  روزی قایـقم را
رهانـم  سینه را از قـید  زنجـیر 
که من آخر زـین , این سکوتم
به موج خشم  خود دیوانه  گردم 
به آشـوبی برون ریزم غم خویش
زخــشمم باهــمه ,  بیـگانه گردم
در آندم کس حریف قلب من نیست 
که طوفانم ، هیاهوئی ، ز درد است
ز بغص و کینه و افسردگی هاست 
زقلبی مانده در دنیای سرد است 
 
۱۳۶۱دی جمعه   فرزانه شیدا ـــــــــــ
همانگونه که در سروده ی موج نیز خواندید سکوت وسازش با مشکلات زندگی راه حل وراه گشائی نخواهد بود چراکه تا * قدمی برداشته نشود کاری انجام نمیگردد واین خود یکی دیگر از پند های *ارد بزرگ است
 و:  میندیش که دیگران ، تو را به آرمانت خواهند رساند . *ارد بزرگ 
از سوی  دیگر ارد بزرگ میفرمایند
تنها آرمانهای بزرگ است که به ما بینشی فرا دنیوی می دهد . *ارد بزرگ
________دایره سرنوشت:________
در سیاهی های غم گم گشته ام
در جهان آواره ای سرگشته ام
هرچه   پیمودم , ره این زندگی
باز هم برجای خود برگشته ام!
سرنوشتم دایره وار است ومن
از همه تکرارها , پُر گشته ام
چون رهیدم از در تقدیر شُوم
با غم وغصه برابر گشته ام
بسکه بودم با غم وغصه شریک
دردرون همچون سماور گشته ام
از یگانه بودن و بی یاوری
عاقبت با "غصه " یاور گشته ام!
ره ندارم بیش از این در زندگی؟! 
یا  که من فرزانه  ای سرگشته ام  ؟! 
جمعه 12 فروردین 1362 ف.شیدا ــــــــــــــــ
مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشندو برای رسیدن به آن در حال پیکارند .*ارد بزرگ
پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است *ارد بزرگ
یاد کن:_____________
دمی از رفیقان خود یاد کن
تو دل خستگان را کمی شاد کن
تو بنشین به پای سخنهای دوست
زآنچه   شنیدی   تو    فریاد کن 
دمی  با  دل خسته ام  یار  باش
به درد دل من , تو غمخوار باش
دمی بشنو از درد و  ا ندوه   یار
بیادم   شبی را  , تو   بیدار باش
شبی   بر دل   زار و  افسرده ام
نظر کن!  ببین از چه غم خورده ام
که دل گوید از خنجر یار ودوست
چه زخم عمیقی که من خورده ام !
 و زآن پس  تو اشک ِ دلم پاک کن
 تن ُمرده ام را ،  تو در خاک   کن 
وگر  بین   مَردم  ، دلی  شد    فنا
تو  یادی  ز این ، قلب غمناک  کن 
ـــــــــــ 10/10/1361 ف.شیدا ــــــــــــ
کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزادگان خواهد شکست . *ارد بزرگ
ـــــــــــــــــــــ فریاد ــــــــــــــــــ
دلا فریاد کن   فریاد.... فریاد
بگو : ای مردمان  بیُهده  شاد
چرا آخر  بدینسا ن   شادمانید
ز  پیرامون ِ خود غافل   نمانید
همه دنیا بدست  گرگ  و روباه
همه دنبال  ثروت , مکنت وجاه!
دگر "انسان" کلام پرطنین نیست
مگر "انسان" غرور این زمین نیست؟!
 دلی سنگی، دلی فولادی وسخت
دل پاک وخدائی ، ازمیان رفت! 
همه حا ّسد همه دشمن به کف دام 
بروی هر یکی "انسان " بوّد نام!!
خدایا بنده ات ظاهر پسند است
بدستش قفل وزنجیر وکمند است
اسیرت می کند , با  قفل و زنجیر
چو آبی می کند   روح ِتو   تبخیر 
خدایا ! بنده ات ظاهر فریب است
برویش  نام انسانی غریب است!!
یگانه مظهر درد و سیاهی ست 
چو تصویری که ترسیم تباهی ست
تو یاری کن  که  نامردی  بمیرد
که "انسان" نام * انسانی بگیرد 
بنام  آدمی...   بر  او   ببخشا
خداوندا ...  گناهِ ، آدمی را !!
رها کن سینه ی انسان ز تزویر
ز روح آدمی , زشتی ،  تو برگیر
که دنیا  بی تو دنیای زوال است
فقط جنگ وُ تباهی وجدال است!  
به عرش تو  ،  نگاه ودیده ی ماست 
بنام آن خـــداوندی  که یکــتا ست
ببخـــشا  بر دل   انسان    رهائی 
مـبادا  مهر خود ،  از ما   زُدائـی!
خـــدایا ... این  جهان ،  آباد گردان
دل ِ این  مردمان را ،  شـاد    گردان .
 
13 شهریور 1361   ف.شیدا
 
اگر انسان در راه زندگی تنها وفقط بخود اندیشه کند هرگز زندگانی اجتماعیشکلی از هماهنگی وهمکاری بخود نخواهد گرفت اینکه سعی کنیم به آنچه بما واگذار شده است به خوبی انجام دهیم و تنها سرمان بکار خودمان باشد دوشکل داره
 / تلا ش میکنیم با دیگران در نیافتیم؟ یا فقط گلیم خود رااز آب بکشیم و فرقی برایمان نداشته باشد که چه بر سر دیگران می آید که خوب قانون جنگل نیز مهر ومحبتی بیشتر ازاین را درخودجا داده است.!
 2/ اینکه با انجام درست کارخود سعی کنیم چه برای خود چه دیگران فردی مفید باشیم واز اینکه دیگری را دراندوه و ملالت ومشکل می بینیم در نام انسانی خود،تحت تاثیر آن قرار بگیریم .زیرا بسیار ناشایست است از انسانی که بگوید: من کار خودم را میکنم , دیگران هرچه میخواهندبکنند مگرفردا او می آید نان مرا بدهد؟ واگر کسی روزی دلت را شکست یا ترا بگونه ای ترا ناامید کرد آیا درست است که تونیز به مقام انتقام فردا همان کنی که او کرد وخود را درحد شأ ن اوپائین بکشی؟!
" همیشه بخاطر داشته باش که در جائی *سکوت* بهترین جواب هاست":
اگر ساکت همی ماندم , به تندیت از آن آغاز
مَپنداری  زبانم نیست ,  که لبهایم  نکردم  باز
بخود گفتم خموش ایدل , سکوتت بّه ز هر پاسخ
سگی گر میگزد پایت...توهم گیری زپایش گاز؟!!!
 
ــــــــــــــ 1363 / ف.شیدا ـــــــــــ
 این کاملا واضح است که در میان مرد م، انسانهائی یافت میشوند که دوُن وپست مایه بودهواز رنج دیگران نیز شادی کنند یا حتی مشکل ساز دیگران باشند.
 اما تو خود در مقابل ایشان چه میکنی؟ و توخود را چگونه می بینی ؟اینکه در سطح یا جایگاه ا وقرار بگیر ی نه تنها بر توچیزی نخواهد افزود  بلکه از حرمت تونیز خواهد کاست:
 
*آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویا خواسته ای پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند . *ارد بزرگ
واین باز دو شکل دارد :
۱/ اینکه من تنها وفقط به نان وراحتی خود می اندیشم
۲/ یا اینکه میترسم ازاینکه محتاج دیگران گردم؟!
اما بگفته ی اندیشمندانه ی* ارد بزرگ: * آدم های هدفمند فرمندند ، چرا که برآیند
 هدفمندی،پاکی ست و پاکی شاهراه فرمندیست .*ارد بزرگ
_________________________  
وآنکه خود خوبی میکند خوبی نیز می بیند:*هدفمندان دارای دلدار ، فرهمندانند . *ارد بزرگ
...و...
* آرمان ما نباید موجب نابودی دیگران گردد و * آرمانی ارزشمند است که
بهروزی ما ودیگران را در پی داشته باشد . *ارد بزرگ

از سوی دیگر* اُرد بزرگ میفرمایند:

از این روست که می بایست گفت هرگز چاه دیگران

مباش که تو در کندن آن, خود زودتر ته آن را نظاره

گر خواهی بود!


*زمانی می توانید کسی را از راهی بازدارید که

ابتدا هدفش را دگرگون ساخته باشید .

تا کسی هدفش دگرگون نگردد شما راه به جایی

نخواهید برد . *ارد بزرگ

*برنامه داشتن ویژه گی آدمهای کارآمد است .

*ارد بزرگ

ـــــــــــــــــــــ


واین همان لحظه ایست که باید بدنبال آرمان پری

گشوده وپرواز کرد:

*پر پرواز*

در سینه ی من ناله به فریاد رسیده

اشکی دگر از دیده ی غمدیده چکیده

هر خنده به قلبم به غم وغصه در آمیخت

اندوه بسی را دل افسرده کشیده

هرروز مرا صد گذر از شهر هیاهوست

این قلب غمین جز همه آشوب چه دیده؟!

جان وتن وروحم همه آزده ز اینجاست

از شدت غم دل به یکی گوشه خزیده

دردیده ی من هرطرفی مثل قفس شد

حتی نفس راحت ازاین سینه بریده

باید که گریزی زد و زین شهر برون رفت

کاین دل به هوای دگری باز طپیده

بی تاب دلم نابگهان بال وپری یافت

باید که شود زین قفس تنگ رهیده

* کی مرغ ز پرواز حذر کرد وقدم زد؟؟!!

آن مرغ که *داند* ره پرواز *پریده!*

مرغ دل ما هم نتواند که نشیند

بر این دل من لحظه ی * پرواز رسیده

مرغ دل ما هم زتو بگذشت وگذر کرد

آری بدلم *لحظه ی پرواز* رسیده

بامن تومگو قصه زعشقی که دروغ است!

مرغ دل ما بس بوّدش هرچه شنیده!!!


سه شنبه 6 خردادماه 1365 ف.شیدا


* اندیشه همه گیر مردمی همیشگی نیست زیرا همواره

دستخوش دگرگونی بدست جوانان

پس از خود است ورود جوانان به آرامی ،

آرمانهای نو پدید می آورد ،و اگر آرمان

 گذشتگان نتواند خود را بازسازی کند ناگریز

نابود می گردد . *ارد بزرگ

___________________________

*گاهی هدف  چندان دور از دید آدمی نیسست ولی

باید کمی دور شد و آنگاه برگشت چه درخشان

هویداست . *ارد بزرگ
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
وگاه باید دوباره نگریست و ندیده های چشم را

بازدید تا به موفقیت رسید

یا حتی قدمی بهتر وتازه تر برداشت:

حسرت ـــــــــــــــــــــــ:

گذارم نام خود یکباره ؛حسرت؛

که شاید آورم ؛غم ؛ را به غیرت

زحرمان گر بخود نامش گذارم

نباید "غم " شود حیران ز حیرت!

چنان آورده غم بر روزگارم

که دیگر روز وشب برخود ندارم

چنان امید من درهم شکسته

که در* نومیدی خود درحصارم

ز دنیاوجهان حیرانم ومات

براین "بازندگی" هیهات ..هیهات!

که ناگه آنچنان روزم سیه شد

که منهم خود شدم جزئی ز امواّت!

گرفته آرزویم با جسارت

کمی ته مانده را غم کرده غارت!!

چنان روح ودلم در هم شکسته

که دل افتاده در رنج ومراّرت!

ولی نه....

ولی نه ( ازچه من از پا درافتم؟!)

چرا از عزم خود اینگونه گفتم؟!

بباید دل شود همچون نهالی

*که گوئی از دل *سنگی شکُفتم!*

بباید زنده باشم , پا بگیرم

نصیب خود زاین دنیا بگیرم!

نباید تن دهم بر ناامیدی

نباید دیده از فردا بگیرم

هنوزم در جهانم "زنده هستم"

هنوز از زندگی آکنده هستم!

به قلبی پر طپش در سینه *"هـــستـم"!*

"چنین" باید شدن در زندگانی

که بتوانی دراین دنیا بمانی!

به شوقی زیستن راه امید است

"چنین " سرشاری از شور و جوانی

 ــــــــــــــــ اول بهمن 1362 شنبه ف.شیداــــــــــــــــــــ

واینگونه باید بود تا کیهان وکائنات نیز باتو همقدم شده وترا یاری دهند تا خود بسازی وزندگی خویش رابه رشد برسانی

*کیهان دارای ساختاری هدفمند است . این ساختار به آن پویایی بخشیده ،و برآیندی شگرف ، در آن بر جای می گذارد . *ارد بزرگ

پایان بخش  * فرگرد آرمان *

به قلم فرزانه شیدا

(***توجه: بزودی بخش های دیگر *(آرمان نامه *) در همین وب سایت خواهد گردید.ف.شیدا

و در دیگر وبلاگها  کّه عبارتند ازسایت ُبعد سوم آرمان نامه

http://b4armannameh.blogspot.com  

جاودانه ها:

http://javedane-ha.blogspot.comhttp

۹نکته از حال و روز داستان نویسی  وادبیات  ما به قلم: محمد محمدعلی

۹نکته از حال و روز داستان نویسی ما
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ:
پاسخ به چند پرسش خطيب بی مخاطب
محمد محمدعلی


*۹نکته از حال و روز داستان نویسی ما*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ:

پاسخ به چند پرسش خطيب بی مخاطب به قلم جناب آقای( محمد محمدعلی)


 یک— در یک کلام کیفیت و کمیت داستان نویسی ایران 

رو به دگرگونی است. حوادث سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هنری

 دو سه دهه اخیر از جمله حوادث انقلاب، جنگ و سپس

در دهه ۷۰ باز شدن روزنه یی هر چند اندک،

رو به توسعه سیاسی به غنای شکلی و تنوع مضمونی
 در داستان نویسی ایران مدد رسانده است.

 ترجمه تعداد قابل توجهی از آثار مهم نقد ادبی و طرح پرسش ها و پاسخ های

گوناگون ساختار شناسانه و بافتارشناسانه در رونق بخشیدن به

جلسات نقد و بررسی کتاب و میدان دادن به علاقه مندان نقد ادبی

در حوزه های مختلف پیرامونی موثر بوده است.

 برخی نقطه اوج این تحول را در دهه۷۰ و زمینه ساز خیزش آن را دهه ۶۰ می دانند،

 اما در خصوص ادبیات داستانی و به طور کلی علوم انسانی

 هیچ چیز در قطعیت و یقین نیست.

چه بسا حوادث ناگوار دودهه پیش، زمینه ساز لطمات جبران ناپذیر آثاری باشد

یا بشود که از پی می آید.


دو— به رغم عقب ماندگی ها و کاستی های مشهود، روند داستان نویسی

 ایران با دودهه تاخیر چندان جدا از داستان نویسی جهان نیست.

به عبارت دیگر این خلأ در سیاست، اقتصاد و دیگر زمینه ها

از جمله مباحث فرهنگی و هنری نیز مشهود است.

اگر بگوییم عصر خلاء در مکاتب را پشت سر می گذاریم یا در اوج

بلاتکلیفی و اندروایی دوزخی قرار گرفته ایم پر بیراه نگفته ایم.

با طرح مساله مدرنیته و جلوه های رنگارنگ پست مدرن، جهان ادبیات،

 نگویم به مقابله با مکاتب مالوف برخاسته بلکه به نوعی آن را پس زده یا

 بخشی از آن را به بوته فراموشی سپرده است.

آثار منتشرشده از نویسندگان روز اروپایی  امریکایی و آسیایی حاکی

از آن خلاء جدی ست که با سرانجام خود پس از رفع بحران به مکتب

جدیدی می انجامد، یا بر بحث مکاتب شناخته شده پیشین صفحاتی می افزاید

 و به دایره المعارف ها انتقال می دهد.

اکنون نویسندگان سعی می کنند با برداشت های جدید خود از زندگی

 و سازوکار نو، همراه رایانه و اینترنت بنویسند.

در ایران هم قضایا کم و بیش به همین شکل هاست که سرفصل هایش را می دانید و

از آن گریزی نیست. عقب مانده ها بیخ دیوار می مانند و محکوم به شکست اند.

 

سه— اخیراً خبرنگاری از من پرسید چرا زمان بیشتر داستان هایی که چاپ می شود

مربوط به سال های قبل است؟ این پرسش به رغم نقطه روشن درون خود،

 مثل این می ماند که از نویسنده یی بپرسند تو چرا از رویدادهای روز می نویسی،

مگر گذشته یی نداری که از امروز می نویسی؟

یا چرا از گذشته بریده یی؟


 مگر تو در کودکی رنج فقر و فاقه را نچشیده یی؟

مگر تو از زیر بته به عمل آمده یی که

آثارت پشت و پناه ندارد و معطوف به گذشته خودت و دیگران نیست و…

به یقین و اعتماد من این چیزها مربوط به نوع اثر (درخواست اثر)

و سلیقه و پسند و اندیشه نویسنده است.

هر کدام از نویسندگان مطرح و استخوانخردکرده، یکی چند اثر دوباره گذشته

و چند اثر از حوادث اخیر و روز دارند. نگاه کنید به آثار برگزیدگان داستان نویسی

 چند سال اخیر در ایران و جهان.

 اکثر آنها در حال و هوای معاصر و امروز معاصرنوشته اند

و گوشه چشمی هم به گذشته داشته اند.

البته جاده دوطرفه است.

 در ایران از استاد احمد محمود گرفته تا خود بنده، اکثر رمان ها

و داستان های کوتاهم در حوالی انقلاب و پس از انقلاب پرسه می زند.

فقط داستان بلند «رعد و برق بی باران» است که سراسر در عصر

احمدشاه و رضاشاه می گذرد.

بحث اصلی نحوه به کارگیری گذشته

 در امروز است یا چگونگی ربط امروز به گذشته یا آینده.

نگاه کنید به آثار کونترکراس، ایزابل آلنده، میلان کوندرا و دیگران و دیگران.

اگر نویسنده بتواند از گذشته تقویمی و تاریخی در ارائه بهتر و هنری تر

آثارش سود ببرد

 روند طبیعی تکامل را پیموده است.گاهی لازم است گذشته را ثبت کرد.

نحوه زندگی و مناسبات بین شخصیت ها و تیپ هایی که در این کشور

 می زیسته اند خود مقایسه ارزشمندی است با نتایجی که گاه ممکن است

تاثیرگذاری اش به مراتب عمیق تر از وصف حال و پرداختن به مسائل حاد

 روز باشد که بعضاً اندکی بعد، از درجه اعتبار ساقط می شود،

 یا رنگ عوض می کند و هنرمند می بیند چنانچه زود قضاوت نمی کرد

 رودست نمی خورد.

در خصوص ادبیات روز و ادبیات معاصر نیز باید از خود پرسید:

 ادبیات معاصر از چه تاریخ شروع و در کجا ختم می شود؟

آیا در عرف بین الملل دوره محمدرضاشاه (شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷)

 معاصر است یا مربوط به گذشته های دور؟

آیا از مشروطه به بعد تا عصر رضاشاه را معاصر می دانیم و

دهه ۷۰ را امروز تلقی می کنیم؟ 

چهار— در حوالی پیش و پس از انقلاب، تجربه چاپ آثار سیاسی و شتاب زده باب روز

داشتیم.

آن داستان ها خوراک ماکولی بودند، باب دندان

سیاسی کاران ادبی که دیگر هیچ رد و نشانی از آثار آنها نیست.

 

گو که پرداختن به مسائل بنیادین و بیان تضادهای

عمیق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جزء وظایف و تعهدات نویسندگانی است

 که نبض شان همراه مردم به تپش درمی آید و… اما هنرمند واقعی به

 آثاری ارج می گذارد

که واقعیت های تاریخ دار سیاسی - اجتماعی روز را


در درون خود ماندگار می کند و نوشته یی بدون تاریخ روز می آفریند.

چنانچه ما نتوانیم از جزء امروز به کل فرداها

برسیم از مقوله هنری تا حدود زیادی عقب می مانیم.

پنج— نویسندگان ۲۰ساله ما نه انقلاب را دیده اند و نه جنگ را تجربه کرده اند.

 پس با نویسندگان ۲۰ساله، ۲۰ سال پیش ما تفاوت چندانی ندارند.

 هر دو از بی تجربگی در خصوص این دو پدیده بی بهره اند.

 ما نیز در ۲۰ سال گذشته، نویسندگان ۲۰ساله خود را نویسندگان

 موفق و الگوهای خوبی نمی دانستیم.

نه ما بلکه پسند جهان نیز از نویسندگان ۲۰ساله انتظار بیش از حد ندارد.

مگر به استثنا که به هر حال استثناها قاعده نیستند.

 

آنها عمدتاً باید به زیاد نوشتن و زیاد خواندن تشویق شوند.

 زیاد خواندن و کم نوشتن تعادل بین مهارت دست و خلاقیت ذهن

را بر هم می زند.

این یک بحث تجربی است. من بارها در کارگاه به آن اشاره کرده ام.

وقتی خیلی خوب می خوانی و کم می نویسی مهارت و هماهنگی دست را از دست

می دهی و می روی طرف نقد و تئوری های ادبی که

اگر باز هم زیاد بنویسی می شوی منتقد داستان و در روزنامه ها

و مجله ها آثارت را چاپ می کنند و اگر خوب بخوانی و کم بنویسی می شوی

منتقد شفاهی که عمدتاً باید در محافل خانوادگی یا پشت میز کافه تریا

 برای دوستانت از فلان کتاب حرف بزنی.

جوان ها باید تعادلی بین مهارت دست و مهارت ذهن خود ایجاد کنند.

کسی که زیاد می نویسد همیشه با دست پر می آید جلو و امکان حذف

و اضافه برایش فراهم است،

اما کسی که کم گو و گزیده گولست

امکان دارد بر اثر یک حادثه آن گزیده ها را بگذارد کنار.

از نظر من نویسندگی و نوشته مثل سرمایه دار و پول است.


کسی که سرمایه دارد، سود بیشتری می برد تا کسی

که سرمایه ندارد. حالا می ماند اینکه سرمایه را در چه بخشی به کار اندازی.

 

 شش — یک بحث تازه، آیا تا به حال صادق هدایت را

با جواد فاضل مقایسه کرده اید؟ اگر نکرده اید بدانید

جواد فاضل (۱۳۴۰-۱۲۹۳) ۴۷ سال عمر کرده

است و صادق هدایت (۱۳۳۰-۱۲۸۱) ۴۹ سال.

هر دو بیش از چهل اثر کوتاه و بلند نوشته اند.

هر دو در زمان خود مشهور شده اند. بحث ما بر سر سرمایه دار

 و سرمایه است. هر دو سرمایه دار بوده اند.

هر دو در عصر خود تا سر حد جان کار کرده اند،

یکی با فروش کتاب هایش پول فراوان به دست آورده

است و دیگری با چاپ آثارش اعتبار اندیشگی

کسب کرده است و… اشاره من این است که زیاد نوشتن لزوماً به بیراهه

رفتن نیست.

نمونه های خارجی فراوان است که نویسندگان هم

 به کمیت فکر کرده اند هم به کیفیت.

 آن که نویسنده است به یکی دو کتاب راضی نمی شود، چون نویسنده


است و چاره یی ندارد جز نوشتن و در معرض قضاوت قرار گرفتن.

 

هفت— برگردیم بر سر بحث قبلی، جوانان ۲۰ ساله یا تازه از دبیرستان

 فارغ التحصیل شده اند یا در دوران سربازی به سر می برند یا

در دانشکده یی دانشجویند

و احیاناً یکی دو داستان کوتاه چاپ کرده اند یا در حال آماده شدن

 برای مجموعه یی هستند.

علی القاعده همان قدر که کتاب ها را توانسته اند بخوانند، توانسته اند بر دانش

 
داستان نویسی خود (تجربی و تئوری) بیفزایند.

 

از بین جوان ها، آنهایی موفق بوده اند که زندگی را بیشتر از هم نسلان

خود تجربه کرده اند و به قول معروف بیشتر از بهاران یا پاییزان

عمرشان زندگی کرده اند.

حادثه بر آنها حادث شده و غم و اندوهان بیرونی، خشم و دردی درونی

در آنها پدید آورده است
 
که ما اسمش را می گذاریم دستیابی به عتیقه های بیرونی یا درونی.

البته چنین کسانی اندک بوده اند و البته همان ها هستند

که پس از پشت سر گذاشتن ناملایمات و درونی کردن دردهای شخصی

 به دردهای عمومی، در برابر ناملایمات بزرگ تر آینده دوام می آورند و

البته اگر حادثه ناگواری بر آنها حادث نشود، توشه راه (سرمایه) برمی دارند

 برای روز مبادا، تا کی و کجا آن سرمایه به کار آید. این گونه افراد بسیار مقتصد

 می شوند. هیچ برگی از آثار خود را دور نمی ریزند.

با ظاهری آرام و درونی پریشان در بین مردم

می چرخند و در تکمیل شخصیت خود و داستان هایشان می کوشند.

همان ها هستند که عتیقه یی از وجودشان را زودهنگام یا نابهنگام کشف می کنند.


حالا این عتیقه ها یا در محیط خانوادگی و اجتماعات کوچک پیرامونی در

وجودشان شکل می گیرد و عتیقه می شود یا…

به هر حال آن درونی کردن دردهای اجتماعی که جدا از دردهای بزرگ بشری نیست

دستمایه تخیلات شان می شود.

 آنها حسی غریب از پیرامون خود دارند. با تمام وجود به میان مردم می روند.

برخی به تجربه های زودرس دست می یابند
 
و در این رهگذر طعم شکست ها یا پیروزی ها را

تا آخر عمر حفظ می کنند، و با همین طعم های گس یا ترش و شیرین است

که وجود خود را سرشار از محبت یا نفرت می کنند.

سرگشتگی ها و جست وجوها خاص دوره جوانی نیست.

 هر کس آن عتیقه و تجربه خاص خود را زمانی می یابد که لیاقت آن را دارد.

هر نسل بر پایه تجربیات شخصی و حوادث روزگار خویش آثار خود را پدید می آورد،

و مفاهیم و ارزش های خاص خود را عرضه می کند

که برخی از آنها به نسل بعد منتقل می شود و برخی در همان نسل باقی می ماند.
 
رابطه نسل جدید ۲۰ساله فعلی هم جدا از این مناسبات نیست.

 حالا گاه بر اثر ورود و گسترش کامپیوتر این جدایی ها یکباره عمیق می شود یا

 بر اثر پسرفت هایی این رابطه ها نزدیک تر می شود.


هشت — در گذشته در دوره دانشجویی و هنرآموزی ما هنوز ته رنگی از رابطه

 مرید و مرادی با نوع تدریس حوزوی در بین نویسندگان جوان و پیر برقرار بود.

یعنی ما تا چیزی را خوب نمی آموختیم به خود جرات اظهارنظر نمی دادیم.

 قدیمی ترها نیز تا فراغت تام و تمام نداشتند اجازه ملاقات نمی دادند.

 پیش از نسل ما حتی مقدمه نویسی بر کتاب جوان ها معمول بود که

 با ورود نسل ما به جرگه ادبیات (نیمه اول و دوم دهه ۱۳۵۰) این رسم

و این نگاه از بالا برچیده شد تا جایی که مثلاً شما امروز به

ندرت می بینید شاعر صاحب نامی بر مجموعه شعری مقدمه بنویسد

 یا داستان نویسی بر مجموعه و رمانی…


با ورود نسل سوم به عرصه ادبیات ایران این تحولات شتابی چشمگیر پیدا کرد.

به خوب و بدش کاری نداریم ولی این رسم و رسوم ها برچیده شد به طوری که

وقتی به آستانه انقلاب رسیدیم با تغییر برخی از ارزش های اجتماعی و آیینی

 به رغم سمت و سوی مخالف رسانه ها این تحولات شتاب غیرقابل کنترل به

خود گرفت و از میان این شتاب غیرقابل کنترل چیزی به دنیا آمد

به نام «نفی گذشته ادبی» که نتایج آن در ۲۰ سالگان امروز

 به بار نشسته و مشهود است.

برخی از داستان نویسان بی کتابی و یک کتابی حتی حاضر نیستند

آثار نویسندگان پنجاه ساله اخیر کشور خودشان را بخوانند، چه رسد

 به آثار متاخرتر که می رسد .


به ادبیات مشروطه یا پیش از آن به داستان های نظم و نثر قرون گذشته.

اغلب بی کتابی ها هر چه خوانده اند

از ترجمه های دست و پا شکسته آثاری است که سال ها است

خود اروپآ ئی ها و امریکایی ها فراموشش کرده اند.


حال آنکه به اعتماد و یقین من تحلیل و تجلیل گذشته داستانی ما در نظم و نثر

 احتمالاً راه چاره ما برای خروج از بن بست فعلی است.

نه — جدا از آنچه گفتم شاید عمده ترین تفاوت های دو نسل را بتوان در

شجاعت نسل جدید برای چاپ اولین اثر خود به صورت کتاب های ناشر

مولف دانست.

 به نظر می رسد نویسندگان و شاعران نسل جدید هم شجاع تر و هم پولدارتر

از گذشته شده اند که قادرند بی منت خیلی از ناشران تجربه های اولیه خود

را به صورت کتاب منتشر کنند.

این یک تغییر سلیقه عمده است و چه بسا خوب هم باشد.

آنها یکجا و یکسره و بی ارس و پرس در آزمونیب زرگ تر از

 چاپ یک داستان کوتاه در مطبوعات شرکت می کنند، که اگر قبول شدند

 ادامه می دهند

و اگر نه چه بسا به راه دیگری بروند. اسامی مندرج در فرهنگ داستان نویسان

*حسن میرعابدینی *گواه بر این مدعا است. شاید مثال درستی نباشد

 چون همگان باید مدارج عالی را طی کنند.

همه علاقه مندان باید با توجه به هوش و ذکاوت و کارایی خود به

خواسته هایشان برسند. حالا در مثال دانشگاهی می توان گفت

بی پول ها مجبورند در کنکور سراسری شرکت کنند (با کلاس خصوصی

 یا بدون کلاس خصوصی) ولی پولدارها که حتی مرحله اول قبول نمی شوند،

 کرسی های داخل و خارج می خرند.

یک عده هم دانشگاه آزادی هستند و این میان خوش دست و پایی

می زنند تا برسند به کتاب دوم که تازه از آنجا کنکور واقعی شروع می شود.

من اما داستان نویس جوان را مرد و زنی ۳۰ ساله می بینم که تازه تازه سیاه

مشق هایش را کنار گذاشته و با مهارت روزی چند ساعت می خواند و می نویسد

و چون مجبور است در یکی از گران ترین شهرها زندگی کند (تهران) یا

 
برود سرکار و شب ها تا دیروقت کار کند یا از جیب این و آن بخورد
و به هر

رو آماده است تا چنانچه شرایط فراهم شد، کتاب دومش را بدهد به بازار.

 به عبارت دیگر نگاه حرفه یی به نویسندگی به او آموخته است :

۱- نویسنده کسی است که دائم یا می نویسد یا به نوشتن فکر می کند.

 ۲- کتاب اول را شناسنامه (کارت ورود به جلسه) تلقی می کند

 و به این و آن نشان می دهد.

 ۳- کتاب دوم اگر از فروش معمولی (دو هزار نسخه در یک سال)

 برخوردار نبود، بنشیند و فکری اساسی بکند ببیند جزء کدام دسته از

 نویسندگان است، هدایتی یا فاضلی. شاید هم بین

این دو که امیدوارم روز به روز این فاصله پر شود و ما طی یکی دو دهه آینده

در آستانه فروشگاهبزرگی باشیم که در آن از شیر مرغ تا جون آدمیزاد

 پیدا می شود.

ادبیات ما تا رنگین نشود تا از همه طیف ها و سلیقه ها در آن نماینده یی

نداشته باشد، به مرحله ابراز وجود نمی رسد.

و این دگرگونی زمانی به دست می آید که نویسنده به تامل و تفکر و گمانه زنی

 درباره واقعیت هایی می پردازد که به طرز معنی داری با واقعیت هایی

 که ما خوانندگان می شناسیم، تفاوت دارند.
 
این گمانه زنی ها باید به نحوی انجام گیرد که خواننده مشتاق تعقیب داستان شود

 و احساس کند که چیز غریبی در داستان در حال وقوع است و بکوشد آن را بفهمد.

--------پایان--------- 

ماخذ:

://adambarfiha.com/daily/?p=2201

ماخذ اوليه:


تازه هاى ادبى(به مديرىت جناب آقاى مجتبى .م.)

http://www.ccccc.blogfa.com/

من ف.شیدا نوشتم بااین بخش موافقم  و صرفنظر از سخنان ایشان 

 با این دیدگاه نیز میتوان نگاهی  داشت که چون صرفه نظر از سرمایه های ذهنی وقلبی

 ما که تا حد زیادی میتواند در نوشتارادبی وهنری کمک انسان باشد

 نوع برخورد جامعه با تلاش یک نویسنده وشاعر نیز میتواند اثر ناخوشایندی

در روحیه  ی او بوجود بیاورد

در جامعه کنونی متاسفانه پول بیشتر از هنر قلم ارزش پیدا کرده است

کافیست به چند نشریه سر بزنید تا متوجه شوید چقدر برای قلم ارزش قائلند !


وچقدر برای مبلغی که حاضرید برای چاپ نوشتار خود پرداخت نمائید!!

 ودرعین حال اینجا هم سرمایه وسرمایه داری مطرح است کتاب ونوشتار

آماده وتایپ  شده ی خود راکه ویراستاری شده وبدون کمترین دردسری

دراختیار ناشر قرار میدهید میگویند:

بهرحال ویراستاری نیاز داردچیزهائی باید کم وزیاد شود که با سلیقه ما همخوانی

 داشته باشد

ودر نهایت این تاب برای چاپ رویهم میشود حداقل دویست هزارتومان!!!

فقط هزار نسخه ها!!! بیشتر نه!!!

البته پول کاغذ چاپ یادتان نرود که هرروز ممکن است گرانتر شود

...وبا چاپ و... میشود: یک ملیون ودویصت و....بفکر تائیدیه وزارت ارشاد اما نباشید

 (بااین پول نباید هم بود!!!هههههه*!)

اینجاست که متوجه می شوید

دیگر ادبیات ،هنر ،شعر  وهیچ یک ازآثار هنری در نگاه اینان

 بیشتر از رنگی که کاغذ پول دارد نمی ارزد!!

 اینکه چقدر نویسنده وشاعر ،در پشت میز کار کمر خم کرده و چندین هزارساعتی

 نشسته نوشته وبادستهایش ساعتها این نوشتار ر ویراستاری کرده وآنرابا هزار عشق

وعلاقه به دست نشر میخواهد بسپرد نه تنها ارزشی ندارد

بلکه باید یادش بماند که قیمت کاغذ هرروز افزوده میشود!!!افسوس!!!

۹نکته از حال و روز داستان نویسی ما
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ:
پاسخ به چند پرسش خطيب بی مخاطب
محمد محمدعلی


*۹نکته از حال و روز داستان نویسی ما*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ:

پاسخ به چند پرسش خطيب بی مخاطب به قلم جناب آقای( محمد محمدعلی)


 یک— در یک کلام کیفیت و کمیت داستان نویسی ایران 

رو به دگرگونی است. حوادث سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هنری

 دو سه دهه اخیر از جمله حوادث انقلاب، جنگ و سپس

در دهه ۷۰ باز شدن روزنه یی هر چند اندک،

رو به توسعه سیاسی به غنای شکلی و تنوع مضمونی
 در داستان نویسی ایران مدد رسانده است.

 ترجمه تعداد قابل توجهی از آثار مهم نقد ادبی و طرح پرسش ها و پاسخ های

گوناگون ساختار شناسانه و بافتارشناسانه در رونق بخشیدن به

جلسات نقد و بررسی کتاب و میدان دادن به علاقه مندان نقد ادبی

در حوزه های مختلف پیرامونی موثر بوده است.

 برخی نقطه اوج این تحول را در دهه۷۰ و زمینه ساز خیزش آن را دهه ۶۰ می دانند،

 اما در خصوص ادبیات داستانی و به طور کلی علوم انسانی

 هیچ چیز در قطعیت و یقین نیست.

چه بسا حوادث ناگوار دودهه پیش، زمینه ساز لطمات جبران ناپذیر آثاری باشد

یا بشود که از پی می آید.


دو— به رغم عقب ماندگی ها و کاستی های مشهود، روند داستان نویسی

 ایران با دودهه تاخیر چندان جدا از داستان نویسی جهان نیست.

به عبارت دیگر این خلأ در سیاست، اقتصاد و دیگر زمینه ها

از جمله مباحث فرهنگی و هنری نیز مشهود است.

اگر بگوییم عصر خلاء در مکاتب را پشت سر می گذاریم یا در اوج

بلاتکلیفی و اندروایی دوزخی قرار گرفته ایم پر بیراه نگفته ایم.

با طرح مساله مدرنیته و جلوه های رنگارنگ پست مدرن، جهان ادبیات،

 نگویم به مقابله با مکاتب مالوف برخاسته بلکه به نوعی آن را پس زده یا

 بخشی از آن را به بوته فراموشی سپرده است.

آثار منتشرشده از نویسندگان روز اروپایی  امریکایی و آسیایی حاکی

از آن خلاء جدی ست که با سرانجام خود پس از رفع بحران به مکتب

جدیدی می انجامد، یا بر بحث مکاتب شناخته شده پیشین صفحاتی می افزاید

 و به دایره المعارف ها انتقال می دهد.

اکنون نویسندگان سعی می کنند با برداشت های جدید خود از زندگی

 و سازوکار نو، همراه رایانه و اینترنت بنویسند.

در ایران هم قضایا کم و بیش به همین شکل هاست که سرفصل هایش را می دانید و

از آن گریزی نیست. عقب مانده ها بیخ دیوار می مانند و محکوم به شکست اند.

 

سه— اخیراً خبرنگاری از من پرسید چرا زمان بیشتر داستان هایی که چاپ می شود

مربوط به سال های قبل است؟ این پرسش به رغم نقطه روشن درون خود،

 مثل این می ماند که از نویسنده یی بپرسند تو چرا از رویدادهای روز می نویسی،

مگر گذشته یی نداری که از امروز می نویسی؟

یا چرا از گذشته بریده یی؟


 مگر تو در کودکی رنج فقر و فاقه را نچشیده یی؟

مگر تو از زیر بته به عمل آمده یی که

آثارت پشت و پناه ندارد و معطوف به گذشته خودت و دیگران نیست و…

به یقین و اعتماد من این چیزها مربوط به نوع اثر (درخواست اثر)

و سلیقه و پسند و اندیشه نویسنده است.

هر کدام از نویسندگان مطرح و استخوانخردکرده، یکی چند اثر دوباره گذشته

و چند اثر از حوادث اخیر و روز دارند. نگاه کنید به آثار برگزیدگان داستان نویسی

 چند سال اخیر در ایران و جهان.

 اکثر آنها در حال و هوای معاصر و امروز معاصرنوشته اند

و گوشه چشمی هم به گذشته داشته اند.

البته جاده دوطرفه است.

 در ایران از استاد احمد محمود گرفته تا خود بنده، اکثر رمان ها

و داستان های کوتاهم در حوالی انقلاب و پس از انقلاب پرسه می زند.

فقط داستان بلند «رعد و برق بی باران» است که سراسر در عصر

احمدشاه و رضاشاه می گذرد.

بحث اصلی نحوه به کارگیری گذشته

 در امروز است یا چگونگی ربط امروز به گذشته یا آینده.

نگاه کنید به آثار کونترکراس، ایزابل آلنده، میلان کوندرا و دیگران و دیگران.

اگر نویسنده بتواند از گذشته تقویمی و تاریخی در ارائه بهتر و هنری تر

آثارش سود ببرد

 روند طبیعی تکامل را پیموده است.گاهی لازم است گذشته را ثبت کرد.

نحوه زندگی و مناسبات بین شخصیت ها و تیپ هایی که در این کشور

 می زیسته اند خود مقایسه ارزشمندی است با نتایجی که گاه ممکن است

تاثیرگذاری اش به مراتب عمیق تر از وصف حال و پرداختن به مسائل حاد

 روز باشد که بعضاً اندکی بعد، از درجه اعتبار ساقط می شود،

 یا رنگ عوض می کند و هنرمند می بیند چنانچه زود قضاوت نمی کرد

 رودست نمی خورد.

در خصوص ادبیات روز و ادبیات معاصر نیز باید از خود پرسید:

 ادبیات معاصر از چه تاریخ شروع و در کجا ختم می شود؟

آیا در عرف بین الملل دوره محمدرضاشاه (شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷)

 معاصر است یا مربوط به گذشته های دور؟

آیا از مشروطه به بعد تا عصر رضاشاه را معاصر می دانیم و

دهه ۷۰ را امروز تلقی می کنیم؟ 

چهار— در حوالی پیش و پس از انقلاب، تجربه چاپ آثار سیاسی و شتاب زده باب روز

داشتیم.

آن داستان ها خوراک ماکولی بودند، باب دندان

سیاسی کاران ادبی که دیگر هیچ رد و نشانی از آثار آنها نیست.

 

گو که پرداختن به مسائل بنیادین و بیان تضادهای

عمیق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جزء وظایف و تعهدات نویسندگانی است

 که نبض شان همراه مردم به تپش درمی آید و… اما هنرمند واقعی به

 آثاری ارج می گذارد

که واقعیت های تاریخ دار سیاسی - اجتماعی روز را


در درون خود ماندگار می کند و نوشته یی بدون تاریخ روز می آفریند.

چنانچه ما نتوانیم از جزء امروز به کل فرداها

برسیم از مقوله هنری تا حدود زیادی عقب می مانیم.

پنج— نویسندگان ۲۰ساله ما نه انقلاب را دیده اند و نه جنگ را تجربه کرده اند.

 پس با نویسندگان ۲۰ساله، ۲۰ سال پیش ما تفاوت چندانی ندارند.

 هر دو از بی تجربگی در خصوص این دو پدیده بی بهره اند.

 ما نیز در ۲۰ سال گذشته، نویسندگان ۲۰ساله خود را نویسندگان

 موفق و الگوهای خوبی نمی دانستیم.

نه ما بلکه پسند جهان نیز از نویسندگان ۲۰ساله انتظار بیش از حد ندارد.

مگر به استثنا که به هر حال استثناها قاعده نیستند.

 

آنها عمدتاً باید به زیاد نوشتن و زیاد خواندن تشویق شوند.

 زیاد خواندن و کم نوشتن تعادل بین مهارت دست و خلاقیت ذهن

را بر هم می زند.

این یک بحث تجربی است. من بارها در کارگاه به آن اشاره کرده ام.

وقتی خیلی خوب می خوانی و کم می نویسی مهارت و هماهنگی دست را از دست

می دهی و می روی طرف نقد و تئوری های ادبی که

اگر باز هم زیاد بنویسی می شوی منتقد داستان و در روزنامه ها

و مجله ها آثارت را چاپ می کنند و اگر خوب بخوانی و کم بنویسی می شوی

منتقد شفاهی که عمدتاً باید در محافل خانوادگی یا پشت میز کافه تریا

 برای دوستانت از فلان کتاب حرف بزنی.

جوان ها باید تعادلی بین مهارت دست و مهارت ذهن خود ایجاد کنند.

کسی که زیاد می نویسد همیشه با دست پر می آید جلو و امکان حذف

و اضافه برایش فراهم است،

اما کسی که کم گو و گزیده گولست

امکان دارد بر اثر یک حادثه آن گزیده ها را بگذارد کنار.

از نظر من نویسندگی و نوشته مثل سرمایه دار و پول است.


کسی که سرمایه دارد، سود بیشتری می برد تا کسی

که سرمایه ندارد. حالا می ماند اینکه سرمایه را در چه بخشی به کار اندازی.

 

 شش — یک بحث تازه، آیا تا به حال صادق هدایت را

با جواد فاضل مقایسه کرده اید؟ اگر نکرده اید بدانید

جواد فاضل (۱۳۴۰-۱۲۹۳) ۴۷ سال عمر کرده

است و صادق هدایت (۱۳۳۰-۱۲۸۱) ۴۹ سال.

هر دو بیش از چهل اثر کوتاه و بلند نوشته اند.

هر دو در زمان خود مشهور شده اند. بحث ما بر سر سرمایه دار

 و سرمایه است. هر دو سرمایه دار بوده اند.

هر دو در عصر خود تا سر حد جان کار کرده اند،

یکی با فروش کتاب هایش پول فراوان به دست آورده

است و دیگری با چاپ آثارش اعتبار اندیشگی

کسب کرده است و… اشاره من این است که زیاد نوشتن لزوماً به بیراهه

رفتن نیست.

نمونه های خارجی فراوان است که نویسندگان هم

 به کمیت فکر کرده اند هم به کیفیت.

 آن که نویسنده است به یکی دو کتاب راضی نمی شود، چون نویسنده


است و چاره یی ندارد جز نوشتن و در معرض قضاوت قرار گرفتن.

 

هفت— برگردیم بر سر بحث قبلی، جوانان ۲۰ ساله یا تازه از دبیرستان

 فارغ التحصیل شده اند یا در دوران سربازی به سر می برند یا

در دانشکده یی دانشجویند

و احیاناً یکی دو داستان کوتاه چاپ کرده اند یا در حال آماده شدن

 برای مجموعه یی هستند.

علی القاعده همان قدر که کتاب ها را توانسته اند بخوانند، توانسته اند بر دانش

 
داستان نویسی خود (تجربی و تئوری) بیفزایند.

 

از بین جوان ها، آنهایی موفق بوده اند که زندگی را بیشتر از هم نسلان

خود تجربه کرده اند و به قول معروف بیشتر از بهاران یا پاییزان

عمرشان زندگی کرده اند.

حادثه بر آنها حادث شده و غم و اندوهان بیرونی، خشم و دردی درونی

در آنها پدید آورده است
 
که ما اسمش را می گذاریم دستیابی به عتیقه های بیرونی یا درونی.

البته چنین کسانی اندک بوده اند و البته همان ها هستند

که پس از پشت سر گذاشتن ناملایمات و درونی کردن دردهای شخصی

 به دردهای عمومی، در برابر ناملایمات بزرگ تر آینده دوام می آورند و

البته اگر حادثه ناگواری بر آنها حادث نشود، توشه راه (سرمایه) برمی دارند

 برای روز مبادا، تا کی و کجا آن سرمایه به کار آید. این گونه افراد بسیار مقتصد

 می شوند. هیچ برگی از آثار خود را دور نمی ریزند.

با ظاهری آرام و درونی پریشان در بین مردم

می چرخند و در تکمیل شخصیت خود و داستان هایشان می کوشند.

همان ها هستند که عتیقه یی از وجودشان را زودهنگام یا نابهنگام کشف می کنند.


حالا این عتیقه ها یا در محیط خانوادگی و اجتماعات کوچک پیرامونی در

وجودشان شکل می گیرد و عتیقه می شود یا…

به هر حال آن درونی کردن دردهای اجتماعی که جدا از دردهای بزرگ بشری نیست

دستمایه تخیلات شان می شود.

 آنها حسی غریب از پیرامون خود دارند. با تمام وجود به میان مردم می روند.

برخی به تجربه های زودرس دست می یابند
 
و در این رهگذر طعم شکست ها یا پیروزی ها را

تا آخر عمر حفظ می کنند، و با همین طعم های گس یا ترش و شیرین است

که وجود خود را سرشار از محبت یا نفرت می کنند.

سرگشتگی ها و جست وجوها خاص دوره جوانی نیست.

 هر کس آن عتیقه و تجربه خاص خود را زمانی می یابد که لیاقت آن را دارد.

هر نسل بر پایه تجربیات شخصی و حوادث روزگار خویش آثار خود را پدید می آورد،

و مفاهیم و ارزش های خاص خود را عرضه می کند

که برخی از آنها به نسل بعد منتقل می شود و برخی در همان نسل باقی می ماند.
 
رابطه نسل جدید ۲۰ساله فعلی هم جدا از این مناسبات نیست.

 حالا گاه بر اثر ورود و گسترش کامپیوتر این جدایی ها یکباره عمیق می شود یا

 بر اثر پسرفت هایی این رابطه ها نزدیک تر می شود.


هشت — در گذشته در دوره دانشجویی و هنرآموزی ما هنوز ته رنگی از رابطه

 مرید و مرادی با نوع تدریس حوزوی در بین نویسندگان جوان و پیر برقرار بود.

یعنی ما تا چیزی را خوب نمی آموختیم به خود جرات اظهارنظر نمی دادیم.

 قدیمی ترها نیز تا فراغت تام و تمام نداشتند اجازه ملاقات نمی دادند.

 پیش از نسل ما حتی مقدمه نویسی بر کتاب جوان ها معمول بود که

 با ورود نسل ما به جرگه ادبیات (نیمه اول و دوم دهه ۱۳۵۰) این رسم

و این نگاه از بالا برچیده شد تا جایی که مثلاً شما امروز به

ندرت می بینید شاعر صاحب نامی بر مجموعه شعری مقدمه بنویسد

 یا داستان نویسی بر مجموعه و رمانی…


با ورود نسل سوم به عرصه ادبیات ایران این تحولات شتابی چشمگیر پیدا کرد.

به خوب و بدش کاری نداریم ولی این رسم و رسوم ها برچیده شد به طوری که

وقتی به آستانه انقلاب رسیدیم با تغییر برخی از ارزش های اجتماعی و آیینی

 به رغم سمت و سوی مخالف رسانه ها این تحولات شتاب غیرقابل کنترل به

خود گرفت و از میان این شتاب غیرقابل کنترل چیزی به دنیا آمد

به نام «نفی گذشته ادبی» که نتایج آن در ۲۰ سالگان امروز

 به بار نشسته و مشهود است.

برخی از داستان نویسان بی کتابی و یک کتابی حتی حاضر نیستند

آثار نویسندگان پنجاه ساله اخیر کشور خودشان را بخوانند، چه رسد

 به آثار متاخرتر که می رسد .


به ادبیات مشروطه یا پیش از آن به داستان های نظم و نثر قرون گذشته.

اغلب بی کتابی ها هر چه خوانده اند

از ترجمه های دست و پا شکسته آثاری است که سال ها است

خود اروپآ ئی ها و امریکایی ها فراموشش کرده اند.


حال آنکه به اعتماد و یقین من تحلیل و تجلیل گذشته داستانی ما در نظم و نثر

 احتمالاً راه چاره ما برای خروج از بن بست فعلی است.

نه — جدا از آنچه گفتم شاید عمده ترین تفاوت های دو نسل را بتوان در

شجاعت نسل جدید برای چاپ اولین اثر خود به صورت کتاب های ناشر

مولف دانست.

 به نظر می رسد نویسندگان و شاعران نسل جدید هم شجاع تر و هم پولدارتر

از گذشته شده اند که قادرند بی منت خیلی از ناشران تجربه های اولیه خود

را به صورت کتاب منتشر کنند.

این یک تغییر سلیقه عمده است و چه بسا خوب هم باشد.

آنها یکجا و یکسره و بی ارس و پرس در آزمونیب زرگ تر از

 چاپ یک داستان کوتاه در مطبوعات شرکت می کنند، که اگر قبول شدند

 ادامه می دهند

و اگر نه چه بسا به راه دیگری بروند. اسامی مندرج در فرهنگ داستان نویسان

*حسن میرعابدینی *گواه بر این مدعا است. شاید مثال درستی نباشد

 چون همگان باید مدارج عالی را طی کنند.

همه علاقه مندان باید با توجه به هوش و ذکاوت و کارایی خود به

خواسته هایشان برسند. حالا در مثال دانشگاهی می توان گفت

بی پول ها مجبورند در کنکور سراسری شرکت کنند (با کلاس خصوصی

 یا بدون کلاس خصوصی) ولی پولدارها که حتی مرحله اول قبول نمی شوند،

 کرسی های داخل و خارج می خرند.

یک عده هم دانشگاه آزادی هستند و این میان خوش دست و پایی

می زنند تا برسند به کتاب دوم که تازه از آنجا کنکور واقعی شروع می شود.

من اما داستان نویس جوان را مرد و زنی ۳۰ ساله می بینم که تازه تازه سیاه

مشق هایش را کنار گذاشته و با مهارت روزی چند ساعت می خواند و می نویسد

و چون مجبور است در یکی از گران ترین شهرها زندگی کند (تهران) یا

 
برود سرکار و شب ها تا دیروقت کار کند یا از جیب این و آن بخورد
و به هر

رو آماده است تا چنانچه شرایط فراهم شد، کتاب دومش را بدهد به بازار.

 به عبارت دیگر نگاه حرفه یی به نویسندگی به او آموخته است :

۱- نویسنده کسی است که دائم یا می نویسد یا به نوشتن فکر می کند.

 ۲- کتاب اول را شناسنامه (کارت ورود به جلسه) تلقی می کند

 و به این و آن نشان می دهد.

 ۳- کتاب دوم اگر از فروش معمولی (دو هزار نسخه در یک سال)

 برخوردار نبود، بنشیند و فکری اساسی بکند ببیند جزء کدام دسته از

 نویسندگان است، هدایتی یا فاضلی. شاید هم بین

این دو که امیدوارم روز به روز این فاصله پر شود و ما طی یکی دو دهه آینده

در آستانه فروشگاهبزرگی باشیم که در آن از شیر مرغ تا جون آدمیزاد

 پیدا می شود.

ادبیات ما تا رنگین نشود تا از همه طیف ها و سلیقه ها در آن نماینده یی

نداشته باشد، به مرحله ابراز وجود نمی رسد.

و این دگرگونی زمانی به دست می آید که نویسنده به تامل و تفکر و گمانه زنی

 درباره واقعیت هایی می پردازد که به طرز معنی داری با واقعیت هایی

 که ما خوانندگان می شناسیم، تفاوت دارند.
 
این گمانه زنی ها باید به نحوی انجام گیرد که خواننده مشتاق تعقیب داستان شود

 و احساس کند که چیز غریبی در داستان در حال وقوع است و بکوشد آن را بفهمد.

--------پایان--------- 

ماخذ:

://adambarfiha.com/daily/?p=2201

ماخذ اوليه:


تازه هاى ادبى(به مديرىت جناب آقاى مجتبى .م.)

http://www.ccccc.blogfa.com/

من ف.شیدا نوشتم بااین بخش موافقم  و صرفنظر از سخنان ایشان 

 با این دیدگاه نیز میتوان نگاهی  داشت که چون صرفه نظر از سرمایه های ذهنی وقلبی

 ما که تا حد زیادی میتواند در نوشتارادبی وهنری کمک انسان باشد

 نوع برخورد جامعه با تلاش یک نویسنده وشاعر نیز میتواند اثر ناخوشایندی

در روحیه  ی او بوجود بیاورد

در جامعه کنونی متاسفانه پول بیشتر از هنر قلم ارزش پیدا کرده است

کافیست به چند نشریه سر بزنید تا متوجه شوید چقدر برای قلم ارزش قائلند !


وچقدر برای مبلغی که حاضرید برای چاپ نوشتار خود پرداخت نمائید!!

 ودرعین حال اینجا هم سرمایه وسرمایه داری مطرح است کتاب ونوشتار

آماده وتایپ  شده ی خود راکه ویراستاری شده وبدون کمترین دردسری

دراختیار ناشر قرار میدهید میگویند:

بهرحال ویراستاری نیاز داردچیزهائی باید کم وزیاد شود که با سلیقه ما همخوانی

 داشته باشد

ودر نهایت این تاب برای چاپ رویهم میشود حداقل دویست هزارتومان!!!

فقط هزار نسخه ها!!! بیشتر نه!!!

البته پول کاغذ چاپ یادتان نرود که هرروز ممکن است گرانتر شود

...وبا چاپ و... میشود: یک ملیون ودویصت و....بفکر تائیدیه وزارت ارشاد اما نباشید

 (بااین پول نباید هم بود!!!هههههه*!)

اینجاست که متوجه می شوید

دیگر ادبیات ،هنر ،شعر  وهیچ یک ازآثار هنری در نگاه اینان

 بیشتر از رنگی که کاغذ پول دارد نمی ارزد!!

 اینکه چقدر نویسنده وشاعر ،در پشت میز کار کمر خم کرده و چندین هزارساعتی

 نشسته نوشته وبادستهایش ساعتها این نوشتار ر ویراستاری کرده وآنرابا هزار عشق

وعلاقه به دست نشر میخواهد بسپرد نه تنها ارزشی ندارد

بلکه باید یادش بماند که قیمت کاغذ هرروز افزوده میشود!!!افسوس!!!

  تهیه وتنظیم : فرزانه شیدا

ـ آدمهاى آرمان گرا به چيزى جز آرمان نمى نديشند*ارد بزرگ*
 
ـ مهم نيست که چقدر رشد کرده باشیم مهم اين است که

از آرمانهای خود دور نیافتاده باشیم*ارد بزرگ

 

ـ هرگز هنگام گام برداشتن بسوی آرمان بزرگ ،

 نگاهت به آنانی نباشد که دستمزد خویش را پیشاپیش میخواهند

تنها به توانائی های خود اندیشه کن.* ارد بزرگ (از کتاب آرمان نامه*)

 

موفق وشاد باشید .  ف. شید  -   ۱۳۸۸ /۵/۲۶دوشنبه

نویسنده کیست؟ به قلم آقای عباس معروفی

آنکه هدفش را ساده و باز نموده کمتر دچار سر در گمی می گردد . ارد بزرگ


   

عباس معروفی

نويسنده کيست؟


*شنیدن فایل صوتی*= شنیدن فایل صوتی در آدرس
ذکر شده در پائین صفحه
در(سایت اختصاصی آقای عباس معروفی*)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ:
برخی معتقدند که هر کس سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، می‌تواند نويسنده شود.

بعضی می‌گويند انسان بايد از استعداد، و بلکه از موهبت الهی برخودار باشد تا داستان بنويسد.

عده‌ای نيز بر اين باورند که نويسندگی نياز به يک جنم ويژه دارد. اما هر کس که می‌تواند چيزی
 بنويسد، لزوماً داستان‌نويس نيست.

**نويسنده کيست؟
ـــــــــــــــــــــــــ:
در زندگی همواره اتفاقاتی که رخ می‌دهد، و آدم‌ها
هر روزه چيزهايی می‌بينند که دل‌شان می‌خواهد می‌توانستند آن را بنويسند و معمولاً بسياری از
افراد در ذهن‌شان نوشتن را می‌نويسند،
 
يا خيال می‌کنند که دارند می‌نويسند.
اما همين که پشت ميز می‌نشينند تا بنويسند،
درمی‌يابند که نمی‌توانند.

مثلاً يک پيکرتراش کوه سنگ را دستمايه‌ی کار خود می‌کند، اما نويسنده با هيچ مواجه است يعنی با
کاغذ سفيد.

بنابراين نوشتن داستان و رمان کار ساده‌ای نيست.
اينکه تو همه‌ی بافته‌های ذهنی‌ات را با خود به
پشت ميز بياوری ساده است، اما چه‌جوری آن را
بر کاغذ منتقل کنی، سختی کار آغاز می‌شود.


يک کاغذ سفيد، يک پنجره که بتوان تخيل را
پرواز داد، يک مقدار علاقه، اندوختن تجربه زندگی، خواندن کتاب‌های داستان و نمونه‌های درجه‌ يک
ادبيات ايران و جهان،

شرايط لازم نويسنده شدن است، اما کافی نيست.

نويسنده صد صفحه می‌خواند و يک صفحه می‌نويسد.

ما آثار آنتوان چخوف را می‌خوانيم که ببينيم
 چکار کرده که ما نکنيم، و آثار همينگوی را
می‌خوانيم که ببينيم چکار نکرده تا ما انجام
دهيم.
نويسنده نياز به تربيت کردن ذهنش دارد؛ برای
داستان ديدن همه چيز.

يک داستان‌نويس جوری چهارچوب ذهنش را برای
ساختار داستان تربيت می‌کند که حتا روياهايش هم ساختار داستانی پيدا کند.
اما چگونه می‌توان يک موضوع خوب برای يک داستان
پيدا کرد؟
اين سئوالی است که همواره در ذهن داستان‌نويسان
جوان مطرح می‌شود، هيچ پاسخی مناسب‌تر از اين
پرسش دوباره نيست که:

داستان خوب را چگونه بايد نوشت، زيرا موضوع
بد وجود ندارد. اگر به اطراف خود نگاه کنيد،

روزنامه‌ها را ورق بزنيد، در همه‌ی اتفاقات و
حوادث و اخبار حتماً دستمايه‌هايی برای يک
داستان خوب وجود دارد.

اما آيا هر داستانی که نوشته شد، می‌تواند در
اين هياهوی توليد، خودی از خود نشان بدهد،
وشانه به شانه‌ی آثار هنری بزرگ بايستد؟

بله، موضوع بد وجود ندارد. فقط داستان خوب
وجود دارد، و داستان بد در درازای زمان،
وجود خود را خود انکار می‌کند.

مثلاً چقدر داستان و رمان خوانده‌ايم

که وقتی زمانی بعد به جلد کتاب نگاه می‌کنيم،
چيزی يادمان نمی‌آيد، چقدر فيلم ديده‌ايم

که بعدها وقتی به عکسی از آن فيلم برمی‌خوريم،

يادمان نيست که موضوع فيلم چه بود.

چقدر فيلم‌های هاليوودی ديده‌ايم با هنرپيشه‌های
معروف!

 چقدر کتاب‌های جنجالی خوانده‌ايم که زمانی بعد
هيچ چيزی از آن در ذهن‌مان نمانده، و برعکس،
چه کسی می‌تواند "گربه در باران" همينگوی را
از ياد ببرد؟

يا چطور ممکن است "بيگانه" کامو فراموش شود،

و "ژرمينال" اميل زولا، و "رگتايم" دکتروف، و
 "ناطور دشت" سالينجر؟

هيچ کتاب يا فيلم، و به طور کلی هيچ اثری به
صرف تبليغات و جنجال برپا نمی‌ماند.

هنر با کمک عصای زير بغل جز چند قدم بيش‌تر
نمی‌تواند راه برود،

هنر بايد بر پاهای خودش بايستد.

ما تصميم می‌گيريم داستان خوب بنويسيم، داستانی
که بهترش را کسی نتواند بنويسد.
يعنی خودمان جوری
داستان را بنويسيم که بهترين نوع و نمونه‌ی روايت
آن داستان باشد.
اين کار ساده نيست، اما دشوار هم نيست، وگرنه
چخوف، هدايت، گلشيری، مالامود، همينگوی، سالينجر،
بکت، و خوان رولفو وجود نداشتند.

فقط بايد از جا بلند شويم و خود را برای کاری
بزرگ و هيجان‌انگيز آماده کنيم.


*داستان کوتاه *
ــــــــــــــــــــــــ:

ادبيات در قالب‌ها و فرم‌های مختلفی ارائه می‌شود؛ داستان، رمان، نمايشنامه، فيلمنامه، انکدوت،
حکايت، افسانه، شعر، و متن‌های ديگر.

من در اين برنامه بيش‌تر درباره‌ی ساختار داستان
حرف می‌زنم.
اگر ساختار رمان را يک باغ تصور کنيم که معمولاً
با بيل شکلش می‌دهند، داستان کوتاه يک باغچه است
که با دست مرتب می‌شود.
من ترجيح می‌دهم البته رمان را هم با دست بنويسم. هرچند که اين، کاری‌ست کشنده، اما کار دل را دست می‌کند.


داستان کوتاه مثل باغچه با دست مرتب می‌شود،
 و در يک نظر در چشم می‌نشيند.
صفدر تقی‌زاده، مترجم و داستان‌شناس ارزشمند معاصر درباره‌ی داستان کوتاه چنين می‌نويسد:
«داستان کوتاه انعطاف‌پذيرترين نوع ادبيات داستانی است. داستان ممکن است مجموعه‌ای از چند حادثه يا تک‌گويی يا توصيفی ساده از واقعه‌ای بدون شخصيت
باشد.

"کوتاه" بودن آن هم می‌تواند چيزی بين يک صفحه تا
ده هزار کلمه را در بر گيرد.
اما از ويژگی‌های مشخص داستان کوتاه اين است که
پس از خواندن به علت بيان حالات انسانی و اجتماعی بلند "جلوه" کند.

داستان کوتاه که در اوايل قرن نوزدهم يتيمی
بی نام و نشان بود، به صورت متداول‌ترين و مردم‌پسندترين قالب ادبيات داستانی وارد
قرن بيستم شد.
يکی از دلايل آن، علاوه بر تحولات صنعتی و احتماعی
و فرهنگی، رواج فراوان نشريه و مجله در قرن بيستم بود.
اين نشريه‌ها به سبب خوی سرعت‌طلب خوانندگان خود،
به متون کوتاه و تصاوير بسيار، و مطالبی که
 حوصله‌ی خوانندگان را سر نبرد، نياز
 وافر داشتند.

بدين ترتيب، داستان کوتاه خوانندگان فراوان
يافت و نياز بدان موجب افزايش کيفيت شد،
و رفته رفته به مرحله‌ی تکامل رسيد،
و سرانجام به صورت شاخه‌‌ی ادبی و هنری مستقلی با امکانات بيانی مؤثر از حالات برون و درون انسان درآمد.»
آنتوان چخوف، اين داستان‌نويس نازنين
آنتوان چخوف، نويسنده بزرگ روس جايی می‌نويسد:

«من هنوز ديدی فلسفی و سياسی از زندگی پيدا نکرده‌ام، و هر ماه که می‌گذرد، عقيده‌ام را عوض می‌کنم. بنابراين ذهن خودم را تنها به توصيف
اين‌که قهرمانان آثارم چگونه عاشق می‌شوند
و ازدواج می‌کنند و بچه‌دار می‌شوند و حرف می‌زنند
و می‌ميرند، محدود و مشغول نکرده‌ام.»

درونمايه‌ی اصلی آثار آنتوان چخوف، انزوا، تنهايی،
و سرخوردگی طبقات زجرکشيده و به‌ويژه محروميت‌های دهقانان، و نيز زندگی ملال‌آور و بی‌حاصل اشراف است.

 چخوف انسانی رئوف بود، و فقط يک جنبه‌ی زندگی را نمی‌ديد؛ و هرگز از ديدن اندکی نور و زيبايی در
ورای يک حادثه‌ی غم‌انگيز و تراژيک غافل نبود.

مشخص‌ترين ويژگی هنر چخوف، سادگی به شکل‌های
گوناگون است. داستان‌هايی سخت ساده که برای
ابديت نوشته شده است.
* موزيک اين برنامه از ويتاس خواننده جوان
روس است.


به قلم: جناب اقاى عباس معروفی*نويسنده معروف مقىم خارج از کشور*

ماخذ:
سایت آقای عباس معروفی:نویسنده


www.radiozamaneh.org/maroufi/2006/09/post_5.html

ماخذ اوليه: تازه هاى ادبى به مديريت  جناب آقای مجتبی .م.

www.ccccc.blogfa.com

به قلم : فرزانه شیدا

آرمان نامه ارد بزرگ (به زبان فرانسه) به کوشش: * خانم  شکوهه عمرانی*

 آرمان نامه ارد بزرگ (به زبان فرانسه)

 به کوشش: * خانم  شکوهه عمرانی*

ارد بزرگ + Orod Bozorg + Great Orod
 

¤ آرمان نامه - ارد بزرگ¤
 
"Arman Name Orod le grand"
¤ به قلم: خانم شکوه عمرانی¤
 
¤(Chokouh Omrani (Daghigh

 
¤¤¤
Chokouh Omrani est née à kashan une ville historique d’Iran.
 Elle poursuit ses études primaires et secondaires dans sa ville natale. Ensuite elle continue ses études à l’Université de Téhéran dans la branche de traduction. Quelques années plus tard, elle commence à travailler au Ministère du Plan et du Budget et peu après, elle part pour la Suisse, à Genève, où elle obtient un diplôme de littérature française à l’Université de Genève. Ensuite, elle obtient également le certificat de formation pour l'encadrement des activités du temps libre de l’Institut d’Etudes Sociales. A Genève elle commence à travailler dans différentes organisations culturelles et actuellement elle est membre de plusieurs associations culturelles et artistiques. Depuis 5 ans, elle compose des poèmes et peu à peu traduit des poèmes de français en persan et vice- versa. Elle dirige actuellement le site internet appelé « La clé de la civilisation »
 à l’adresse:
 

خلاصه زندگی نامه
- بی شک ارد بزرگ برجسته ترین اندیشمند حال حاضر ایران است
 
- اندیشه های او در کتابی با عنوان آرمان نامه گرد آوری شده است
 
- روح میهن پرستی و توجه ویژه اش به انسانیت بر سراسر نوشته هایش حاکم است
 
- تا کنون در دهها کتاب به اشکال گوناگون به طرح نظریات و افکار او پرداخته اند
 
- دو نظریه مشهور دارد به نام های قاره کهن و کهکشان بزرگ اندیشه
 
- دارای هواخواهان بسیار در رده های مختلف کشورهای آسیای میانه است
 
- از دوستانش می توان به احمد شاه مسعود اشاره کرد
 
و بسیاری معتقدند احمد شاه مسعود در پنج سال پایانی زندگی خود به خاطر
 
ارتباط با او از یک چریک صرفا مذهبی تبدیل به یک مبارز ملی شد.
 
- داده های موتور جستجوگر گوگل نشان می دهد او پر طرفدارترین نخبه
 
زنده ایرانیست .
 
- ریشه خانواده گی او را در تبار سلجوقیان می دانند همانهایی که شاهنامه را تکثیر
 
 کردند و تاریخ خورشیدی را در مقابل تاریخ قمری به ایرانیان عرضه نمودند .
 
- پارسی زبانان از پند های اخلاقی و اجتماعی او بیشترین استقبال را نموده اند .
 
Biographie
Sans doute, Orod le grand est le plus prééminent anxieux de l’Iran actuelle

Ses réflexions ont été réunies dans un livre qui est appelé « Arman Namé »

Le patriotisme et son attention particulière à l’humanité règne dans tous ses écrits

Jus qu’à présent une dizaine de livres ont été écrit au sujet de ses opinions et ses pensées

Il possède deux commentaires célèbres appelés « vieux continent » et la « grande galaxie de réflexion »

Il a beaucoup d’adeptes dans les pays du Moyen Orient

Parmi ses amis on peut nommer « Ahmad shah » et beaucoup de gens sont de l’avis qu’Ahmad shah dans les 5 dernières années de sa vie, grâce à des relations avec Orod soit devenu un combattant national

Le moteur de recherche de Google montre qu’il est l’un le plus populaire génie vivant Iranien. Ses racines sont attribuées au « Saljooghian ». Ceux qui ont reproduit « shahname » et ont crée le calendrier solaire en face de calendrier lunaire

Ses œuvres ont beaucoup de succès parmi ceux qui sont de langue persane

عشق


عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه
 
 رشد و باروری روزافزون می گردد . ارد بزرگ

عشق چنان شیفتگی در نهان خود دارد که سخت ترین دلها نیز ،
 
 گاهی هوس شنا در آن را می کنند . ارد بزرگ

هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی
 
 این نیرو را نیز در خویش بیافرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و
 
 اگر شکستی باز هم نامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است .
 
ارد بزرگ

کمک به همگان ، عشقی است که به برجستگان کمک می کند راه های
 
 سرفرازی را بیابند . ارد بزرگ


L’amour

L’amour purifie les corps poussiéreux et accroit le développement. Orod le grand

L’amour possède un grand pouvoir d’attirance et parfois les cœurs les plus durs ont envie d’y nager. Orod le grand

Ne crois pas que ton compagnon t’aimera pour toujours. Depuis le jour où tu t’attaches à lui, prépare-toi de ne pas désespérer le jour ou il te quittera. Et si c’est le cas, ne perds pas l’espoir puisqu’un autre compagnon est sur le trajet. Orod le grand

Aider les autres est un amour qui aide les prééminent à trouver le chemin de bonheur. Orod le grand

فرمانروا


فرمانروای بزرگ مردم خویش را در هیچ کجای دنیا از یاد نمی برد
 
 و همیشه پناه آنان است . ارد بزرگ

سردمداران ناشایست ترسشان از ناکارآمدیشان نیست ، دوری از فرمانروایی
 
آنها را می ترساند ! ارد بزرگ

مردم به دنبال گزارش روزانه فرمانروایان نیستند! آنان دگرگونی و بهروزی
 
 زندگی خویش را خواستارند !! . ارد بزرگ

فرمانروای دانا می داند ، هیچ ندای با کُشتن خفه نمی شود . ارد بزرگ

فرمانروایان تنها پاسخگوی زمان حال خویش نیستند آنها به گذشتگان و
 
 آیندگان نیز پاسخگویند . ارد بزرگ


Les dirigeants

Un grand dirigeant n’oublie jamais son peuple nulle part dans le monde et le protège en permanence. Orod le grand

Les dirigeants incapables n’ont pas peur de leur incapacité, ils ont peur de ne plus être dirigeant. Orod le grand

Le peuple ne demande pas le rapport journalier de ses dirigeants. Il réclame le changement et l’amélioration de sa vie. Orod le grand

Un dirigeant sage sait bien qu’aucune voix ne peut être étranglée en tuant. Orod le grand

Les dirigeants ne sont pas seulement les répondants du présent, ils sont aussi les répondants du passé et du futur. Orod le grand

پیران


پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها . ارد بزرگ

پیران جهان دیده برای گفتگو با جوانان مانع تراشی نمی کنند . ارد بزرگ


Les personnes âgées

Les personnes âgées anxieuses, s’occupent des racines, ils ne s’occupent pas des branches. Orod le grand

Les personnes âgées expérimentées, ne cherchent pas de prétextes pour communiquer avec les jeunes. Orod le grand
ادامه در سایت   جاودانه ها به مدیریت
 
جناب اقای استاد امیر همدانی
 
زیبایی


تن پوشی زیباتر از سرشت و گفتار نیکو سراغ ندارم . ارد بزرگ

زیبارویی که می داند زیبایی ماندنی نیست پرستیدنی ست. ارد بزرگ

آنکه زیبایی خرد را ندید ، گرفتار زیبایی آدمیان شد و بدین گونه از هر چه داشت تهی گشت . ارد بزرگ

زمین هر روز هزاران هزار گل زیبا به ما ارزانی می دارد اما کمتر کسی زمین را می بیند . ارد بزرگ


La Beauté

Je ne connais pas d’habit plus beau que les bonnes paroles. Orod le grand

Une belle créature qui est consciente que sa beauté n’est pas durable, est un être adorable. Orod le grand

Celui qui n’a pas vu la beauté de la sagesse, est tombé dans la beauté des individus et ainsi il s’est vidé de tout ce qu’il possédait. Orod le grand

Notre terre nous offre tous les jours des milliers de belles fleurs, mais peu de gens voient la terre. Orod le grand
 
 
 
خانم شکوهه عمرانی را بیشتر اهل ادب و شعر
 
 با نام شیرین
 
می شناسند او زاده شهر "سهراب" کاشان همیشه زیبا
 
است .
 تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه در زادگاهش
 
بوده ، سپس به منظور ادامه ی تحصیل به تهران می آید
 
و تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته ی مترجمی در
 
همان جا به پایان می رساند . مدتی در سازمان برنامه و
 
بودجه بعنوان کارشناس مشغول به کار می شود و بعد از
 
چند سال خدمت در این سازمان بعلت ماموریت همسرش به سویس می آید
 
 و در ژنو موفق به اخذ دیپلم زبان فرانسه از دانشگاه این شهر می گردد او موفق
 
 می شود مدرک خدمات اجتماعی از انستیتو مطالعات اجتماعی را نیز کسب کند .
 
در ژنو در سازمانهای مختلف فرهنگی مشعول به کار می شود
 
 و هم اکنون عضو چندین سازمان خیریه فرهنگی و هنری می باشد .
 
از 5 سال پیش شروع به سرودن شعر می نماید .
 
 در واقع ذوق سرودن شعر در او با خواندن اشعار پدر بزرگش
 
سید رضا صانعی کاشانی جان می گیرد و مرگ مادر
 
 شوریدگی و سرآیندگی را در او به وجود می آورد و نخستین شعرش
 
 را برای مادرش می سراید . کمی بعد شروع به ترجمه ی اشعار
 
 می کند .
 
این در حالیست که همزمان در یک موسسه ی پزشکی مربوط به امور
 
 تغذیه مشغول به کار است . او هم اکنون مدیر سایت وزین و پر بار کلید تمدن
 
 ( مرکز انجمن سویس ژنو )
 
 به آدرس:
 
 http://chokouh.tk
 
می باشد .
 
شاعر توانا فرزانه شیدا که او هم در خارج از ایران و کشور نروژ زندگی
 
 می کند اشعار و ترجمه های " شیرین " را بسیار می پسندد
 
و آثارش را دارای روح و زیبای خاصی می داند .
 
برای شکوهه عمرانی ، شاعر و سراینده عزیز کشورمان آرزوی سلامتی ،
 
 بهروزی و طول عمر می نماییم .

آنتونی رابینز وکتاب رایگان اوبه قلم فرزانه شیدا

ترجمه نوشته داخل کتاب: نام کتاب:نت ها ویاداشتهائی از یک دوست 
            
 یک راه ساده و پرسرعت برای تغییرمثبت در زندگی تو (*آنتونی رابینز)

      *
Gratis bok av Anthony Robbins
ترجمه نروژی /فارسی: آنتونی رابینز وکتاب رایگان او

Få Anthony Robbins` bok, "Notes From a Friend" gratis hjem til deg.

کتابی که بصورت رایگاندر اروپا وآمریکا میتوا نید برای خود یا دوستان خود دانلود یا
 
ارسال کنید.

و متن یاد شده به زبان به انگلیسی:

URGENT: Unique Time Limited Opportunity, Act Now While Stocks Last...

Who Else Wants A FREE Copy of Anthony Robbins' Highly Acclaimed,
 
Best Selling Book "Notes From a Friend"?
**** آنتونی رابینز کیست؟
_____________________:

در سایتی که عکس و فیلم ویدئوی کوتاهی که ازایشان در سایت معرفی او, به
 
زبان انگلیسی (آمریکائی)نشان میدهد

ایشان را مردی که زندگی بهتر را آموزش میدهدمعرفی مینماید

(آموزش در تغییر وعوض کردن نوع وشکل زندگی بسوی خوشبختی وموفقیت*)

* آنتونی رابینز با بسیاری از بزرگمردان امریکاواروپا دیدار داشته است همچنین
 
 با پرزیدنت آمریکا وسران ارتش امریکا دیدار داشته است ودارای شهرت جهانی می باشد .
 
بازدیدکنندگان زیادی از سراسر اروپا وآمریکا به دیدار او در شوهای تلوزیونی او می آیند
و
او خود می گوید:

هرکسی در زندگی حق این را دارد که هرگونه میخواهد همه چیز را درک یا احساس
 
 کند وازلحظات جادوئی زندگی بهره مند شود .

واز عشق وهیجان های زندگی وهمچنین زندگی خود را دوباره وبه بهترین وجه ساخته و از
 
شادی ها ولذت های زندگی مثبت برخوردار شود .

در فیلم ذکر شده چندتن از علاقمندان او درمورد اوبه خوبی یادکرده ومیگویند روش
 
اوزندگی آنان رادگرگون کرده وباعث گردیده است که زندگی خوبی را شروع کنند.
 
اوخود مردی شاد , متاهل ودارای دوفرزند زیباست وزندگی موفقی را میگذراند.

از جمله کتابهای منتشر شده او در ایران در 5 جلد به نام" بسوی کامیابی 1/تا5)
 
می باشد که پرفروشترین کتاب سال 1992 در ایران بوده است
 
*من خود نیز هر 5 جلد از کتاب او= (*بسوی کامیابی *)رادر کتابخانه ام دارم* و
 
براستی ایشان مشوق والگوی خوبی درزندگی برای شخص من بوده است.*ف.شیدا*


ترجمه ی متن ومطلب نروژی -انگلیسی/ به فارسی از : فرزانه شیدا

ادرس سایت یاد شده:

http://www.gjerrigknark.com/ext.php?id=7947

* ویدئو کوتاهی ازاو در این سایت موجود می باشد:
 http://www.anthonyrobbinseurope.com

شراره های الماس گونه ی سخن(سخنان بزرگان) ف.شیدا

 

love<br/><a href="http://i36.tinypic.com/2i0pw5x.jpg" target="_blank">View Raw Image</a>

شراره های الماس گونه ی سخن(سخنان بزرگان) ف.شیدا

انسان خردمند ، تار و پودهای اصلی زندگی را می یابد .* اُرد بزرگ

زندگی خواب است و عشق رؤیای آن .* موسسه

وقت گرانبها است ، اما حقیقت گرانبها تر است . *دیسرائیلی

با گذشت ، شما چیزی را از دست نمی دهید بلکه بدست می آورید . *اُرد بزرگ

در این دنیا از دو راه می توان موفق شد ؛ یا از هوش خود و یا از

 نادانی دیگران .* لابرویر

مردم موفق امروز کودکان جسور دیروز بوده اند .* دیسرائیلی

سرود هستی آهنگی ملایم و کشیده دارد .* اُرد بزرگ


مهم این نیست که در کجای این جهان ایستاده ایم، مهم این است که در چه مسیری

 گام بر می داریم. *هـولمز


انسان بدرستی همان میشود که به آن فکر میکند . *فلورانس نایتینگل


آشکارترین خصلت ایرانیان کمک به مصیبت زدگان دیگر سرزمین هاست .

خواجه نظام الملک


جوانی اشتباه است ، کهولت مبارزه و پیری پشیمانی .* دیسرائیلی


جوانی که به بالا نمی نگرد ، نظرش به پایین می افتد و کسی که به را ه کمال

 نمی رود ، به پستی می گراید. *دیسرائیلی

دل کسی که خاطر شاه دادگر از او مکدر باشد جایگاه دیو است .* بزرگمهر


شاید من بهتر می دانم که چرا بشر تنها حیوانی است که می خندد.

تنها انسان است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند. *نیچه

شکست های زندگی ، درهای پیروزی را می گشاید و خودپسندی درهای پیروزی

 را یکی پس از دیگری می بندد .* اُرد بزرگ


آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .

اُرد بزرگ


اهل فرهنگ و هنر ، سازندگان آینده اند .* اُرد بزرگ


رامترین کلماتند که طوفانی را با خود به همراه می آورند . افکاری که با پای کبوتران

 پیش می آیند جهان را مسخر می سازند . *نیچه

سعی نکنیم بهتر یا بدتر از دیگران باشیم، بکوشیم نسبت به خودمان بهترین باشیم.

مارکوس گداویر


اگر بکوشی و در پی نصیبی حتی برای خود باشی بدان که صالحی .

* جبران خلیل جبران


معتقدم که پس از گرسنگی و چه بسا پیش از آن ، تنهایی بزرگترین مسئل بشر است .

* مسعود فرزاد


مرا اندکی دوست بدار ولی طولانی . *کریستوف مارلو

انسان عاقل همیشه از بدگوییهایی که از او می‌شود استفاده می‌کند . *ژرژ بانه

رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی .* اُرد بزرگ


اگر به موفقیت خود واقعا ایمان داشته باشید حتما پیروز خواهید شد. *داوید شوارتز

کسی که همسر و کودک خویش را رها می کند ، در پی خفت ابدیست .* اُرد بزرگ


شخص باید لایق ستایش باشد ولی از آن بگریزد .* فنلون

خموشی ، دری به سوی نگاه ژرف تر است .* اُرد بزرگ

همین قدر که برای بدست آوردن آرزوئی اراده کنیم ، یک گام بلند در راه نیل بدان

 برداشته ایم . *سی فوست

كسي كه زبانش را حفظ كند خدا عيب او را مي پوشاند. (امام علي «ع»)


كلمات حباب آبند و اعمال قطره طلا (ضرب المثل شرقي
)

كار ريشه هاي تلخ و ميوه شيرين دارد. (ضرب المثل آلماني
)

نگارش انديشه ها، سرمايه آينده است. (ضرب المثل اسپانيائي
)

قيمت و ارزش هر كس به اندازه كاري است كه به خوبي مي تواند انجام دهد.

(امام علي «ع»)

به همه عشق بورز، به تعداد كمي اعتماد كن، و به هيچكس بدي نكن. (شكسپير
)

چنان باش كه بتواني به هر كس بگوئي مثل من رفتار كن. (كانت
)

بهترين يار و پشتيبان هر كس بازوان تواناي اوست
.

براي پيشرفت و پيروزي سه چيز لازم است اول پشتكار دوم پشتكار، سوم پشتكار.

(لردآديبوري)

كسي كه به جلوي رويش نگاه نمي كند عقب مي ماند. (مثل اسپانيولي
)

بالاترين ارزش براي انسان اينست كه راهي به شناخت خويش پيدا كند. (امام علي «ع
»)

كسي كه فقط به كمك چشم ديگران مي بيند گول مي خورد. (مثل فرانسوي
)

همه كساني كه با تو مي خندند دوستان تو نيستند. (مثل آلماني
)

ميراثي گران بهاتر از راستي و درستي نيست. (شكسپير
)

اشخاصي را كه از فرصت هاي مناسب زندگي خود كمال استفاده را مي برند خود

ساخته مي گويند. (توتل)

ثروت و افتخاري كه از راه نامشروع به دست آمده مانند ابري زودگذر است. (كنفوسيوس
)

خوش بين باشيد اما خوش بين دير باور. (ساموئل اسمايلز
)

كسي كه از مرگ مي ترسد از زندگي لذت نتواند برد. (اسپانيولي
)

زينت انسان در سه چيز است ؛ علم، محبت، آزادي. (افلاطون
)

ترقي مولود فعاليت دائمي است زيرا استراحت چيزي به جز انحطاط در بر ندارد
.

آنان كه به علم خود عمل نكنند مريض را مانند كه دوا دارد و به كار نبرد. (ديمقراطيس
)

گرز برزگ زندگي ممكن است سرم را بشكند اما گردنم را خرد نمي كند. (مثل چيني
)

نيروهائي كه براي انداختن كار امروز به فردا مصرف مي شود غالباً‌ براي انجام وظيفه

همان روز كافيست.

كسي كه حرف مي زند مي كارد و آنكه گوش مي دهد درو مي كند. (مثل آرژانتيني
)

كسي كه خوب فكر مي كند لازم نيست زياد فكر كند. (آلماني
)

تنبلي، آدمي را خيالپرست بار مي آورد. (پوسه نه
)

بكوش در آباداني دنياي خود چنان چه مي خواهي دائم در آن زندگي كني. (امام علي «ع
»)

كسي كه به پشتكار خود اعتماد دارد، ارزشي براي شانس قائل نيست. (ژاپني
)

نشانه و مشخصه عاقل ترين مردم، خوش اخلاق ترين آنهاست. (امام صادق«ع
»)

كار، عشقي قابل رؤيت است
.

آنكه روزگارش به تنبلي گذشت دچار عسرت و پشيماني گشت
.

اگر مردم را به حال خود گذاشتي، تو را به حال خودت خواهند گذاشت.

(توماس مان)

آزادي در بي آرزوئي است. (بودا
)

ديروز را فراموش كنيد، امروز كار كنيد، به فردا اميدوار باشيد
.

در عالم دو چيز از همه زيباتر است : آسماني پرستاره و وجداني آسوده. (كانت
)

سقف آرزوهايت را تا جائي بالا ببر كه بتواني چراغي به آن نصب كني
.

هيچ كس به اندازه ابلهي كه زبانش را نگه مي دارد به يك مرد عاقل شباهت ندارد.

(سنت فرانسيس)

تپه اي وجود ندارد كه سراشيبي نداشته باشد. (مثل اسكاتلندي
)

پيروزي، به دور انديشي و محكم كاري است. (امام علي «ع
»)

كسي كه پرده از روي اسرار ديگران برداشت، رازهاي پنهانش آشكار شود.

(امام صادق «ع»)

هر كه گره از كار مسلماني بگشايد خداوند در دنيا و آخرت گره از كارش خواهد گشود.

(امام حسين «ع»)

كسي كه به اندازه يك دانه خردل نخوت در دل داشته باشد وارد بهشت نمي شود.

(پيامبر «ص»)

كسي كه شهامت قبول خطر نداشته باشد در زندگي به مقصود نخواهد رسيد.

(محمدعلي كلي)

تنها كساني تحقير مي شوند كه بگذارند تحقيرشان كنند. (الكس هيل
)

من واقعاً فرمول دقيقي براي موفقيت نمي شناسم ولي فرمول شكست را به خوبي مي دانم

 سعي كنيد همه را راضي نگه داريد. (بيل كازبي)

زندگي شما از زماني شروع مي شود كه اختيار سرنوشت خويش را در دست بگيريد.

اگر همان كاري را انجام دهيد كه هميشه انجام مي داديد همان نتيجه اي را مي گيريد كه

 هميشه مي گرفتيد.

كسي كه همه راهها را مي جويد، همه را از دست مي دهد
.

يكي از مهمترين راههاي خوشبختي، حقير شمردن مرگ است. (لوبون
)

جامعه فرزانگي و سعادت مي يابد كه خو اندن، كار روزانه اش مي باشد. (سقراط
)

اگر مي خواهي بنده كسي نباشي، بنده هيچ چيز نشو. (ژاك دوال
)

بر روي زمين چيزي بزرگتر از انسان نيست و در انسان چيزي بزرگتر از فكر او.

(هميلتون)

دانش به تنهائي يك قدرت است. (فرانسيس بيكن
)

سخاوت، بخشيدن بيشتر از توان است و غرور، ستاندن كمتر از نياز.

(جبران خليل جبران)

دوست بداريد كساني را كه به شما پند مي دهند نه مردمي كه شما را ستايش مي كنند.

(دور وبل)

شاد ماندن به هنگامي كه انسان درگير و دار كارهاي ملال آور و پرمسئوليت است،

هنر كوچكي نيست. (نيچه)

ارزش انسان به داشته هايش نيست، به چيزي است كه آرزوي بدست آوردنش را دارد.

 (جبران خليل جبران)

مي توان حقيقتي را دوست نداشت، اما نمي توان منكر آن شد. (روسو
)

دانستن كافي نيست، بايد به دانسته خود عمل كنيد. (ناپلئون هيل
)

دنيا بسيار وسيع است و براي همه جائي هست، سعي كنيم جاي واقعي خود را پيدا كنيم
.

هر اقدامي اگر بزرگ باشد، ابتدا محال به نظر مي رسد. (كارلايل
)

آدمي ساخته افكار خويش است، فردا همان خواهد شد كه امروز مي انديشيده است.

 (موريس مترلينگ)

به توانائي خود ايمان داشتن نيمي از كاميابي است. (روسو
)

كسي كه حق اظهار نظر و بيان فكر خود را نداشته باشد، موجودي زنده محسوب نمي شود. (مونتسكيو
)

زندگي دشمن شما نيست، اما طرز فكرتان مي تواند دشمن شما باشد. (ريچارد كارسون
)

اگر تنها از اميد انتظار معجزه داري در اشتباهي، اميد بايد با حركت توأم باشد. (محمد اقبال
)

اگر در اولين قدم، موفقيت نصيب ما مي شد، سعي و عمل ديگر معني نداشت. (موريس مترلينگ
)

فضائي بين پندار و عمل وجود دارد كه با پشتكار پيموده مي شود. (جبران خليل جبران
)

اين كه چقدر زمان داري مهم نيست چگونه مي گذراني مهم است. (لينكلن
)

انسان هرگز حتي به مرگ هم تسليم نمي شود مگر زماني كه اراده اش ضعيف باشد.

 (ادكارآلن پو)

همانا زندگي چيزي جز عقيده و جهاد نيست. (امام حسين «ع
»)

انسان نمي تواند به همه نيكي كند، ولي مي تواند نيكي را به همه نشان دهد. (رولن
)

نوابغ بزرگ زندگي نامه بسيار كوتاهي دارند. (امرسون
)

نه ترن، نه ريل ها، اصل نيستند، اصل حركت است. (ژيلبر سيسبرون
)

مصمم به نيك بختي باش، نيك بخت مي شوي. (لينكلن
)

بدي را با عدالت پاسخ دهيد، مهرباني را با مهرباني. (كنفوسيوس
)

اگر مي خواهي در برابر قاضي نايستي، قانونمند زندگي كن. (ولتر
)

شاخ پربار سر بر زمين مي نهد و عظمت آن هم چنان در فروتني او جلوه گر است. (گاندي
)

تولد و مرگ اجتناب ناپذيرند، فاصله اين دو را زندگي كنيم. (سانتابان
)

خداوند همه چيز را در يك روز نيافريده است پس چه چيز باعث شده كه من بينديشم

كه مي توانم همه چيز را در يك روز بدست بياورم.

زندگي دشوار است اما من از او سرسخت ترم
.

همت آن است كه هيچ حادثه و عارضه اي، مانع آن نگردد. (ابن عطا
)

مرد بلند همت تا پايه بلند به دست نياورد از پاي طلب ننشيند. (كليله و دمنه
)

صاحب همت در پيچ و خم هاي زندگي، هيچ گاه با ياس و استيصال رو به رو نخواهد شد. (ناپلئون
)

سرچشمه همه فسادها بيكاري است، شيطان براي دست هاي بيكار، كار تهيه مي كند. (پاسكال
)

كار و كوشش ما را از سه عيب دور مي دارد، افسردگي، دزدي و نيازمندي. (ولتر
)

بيش از حد عاقل بودن، كار عاقلانه اي نيست. (مثل فرانسوي
)

جواهر بدون تراش و مرد بدون زحمت ارزش پيدا نمي كنند. (مثل چيني
)

از دشتمن خودت يكبار بترس و از دوست خودت هزار بار. (چارلي چاپلين
)

علت هر شكستي عمل كردن بدون فكر است. (الكس مكنزي
)

بدبختي انسان از جهل نيست از تنبلي است. (ديل كارنگي
)

آنچه ما بكاريم درو مي كنيم و سرنوشت ما را به جزاي كارهايمان خواهد رسانيد.

 (اپيكوس فيلسوف)

بدون باختن برنده نمي شوي. (مثل روسي
)

انسان فرزند كار و زحمت خويش است. (داروين)


اشخاص بزرگ و با همت به كوه مانند، هر چه به ايشان نزديك شوي عظمت و

ابهت آنان بر تو معلوم شود و مردم پست و دون همانند سراب مانند كه چون کمي

 به آنان نزديك شوي به زودي پستي و ناچيزي خود را بر تو آشكار سازند. (گوته)

 

امید دراین رهگذر لحظات خوبی را سپری کرده واستفاده برده باشید

به قلم : فرزانه شیدا۱۳۷۸ تیر ماه

ذرات طلائی 2-و 3 به قلم فرزانه شیدا /Farzaneh Sheida

ذرّت طلائی2

مترجم: فرزانه شیدا

** فصل دوم **

HERMONSNS GAVEBØKER

(جولیته  کلارک  هرمونس  فُورلاگ )

هدیه ای  از ( "هرمونس")

INSPIRASJON  PÅ  VEIEN

هدیه ای  از  "هرمونس"

   الهامی در راه زندگی

نام نویسنده: جـولـیته  کلارک هـرمونـس فُـورلاگ

Juliette Clark  Hermon  Forlag


ـــــــــــــــــــــــــ
مترجم: فرزانه شیدا

** فصل دوم **

HERMONSNS GAVEBØKER

(جولیته کلارک هرمونس فُورلاگ )

هدیه ای از ( "هرمونس")

INSPIRASJON PÅ VEIEN=الهامی در راه زندگی

نام نویسنده:* جـولـیته کلارک هـرمونـس فُـورلاگ


**Juliette Clark Hermon Forlag


این کتاب درجلدی کوچک و جیبی است واولین بار

20 سال پیش انتشار یافته است و بارها تجدیدالنتشار شده است

وآنچه اکنون در اختیار مترجم قرار دارد چاپ سال 2003 می باشد

نویسنده کتاب همزمان بااین کتاب, کتب دیگری با همین اندازه

در زمینه های متعدد راه زندگی را انتشار داده است

نام این کتابها عبارتند از:

*دانائی درراه زندگی

*امید در راه زندگی

*آرزوها در راه زندگی

*صلح وآرامش در راه زندگی

و * دوستی در راه زندگی

و در پشت جلد چنین درج گردیده است ::

این کتاب برای آنان است که میخواهد زندگی را

دوباره از نو با دیدگاهی دیگر شروع کنند!

و این کتابی مثبت و محرک با الهامی ست برای ما

تا آرزوها , رویاهای خو د را با به حقیقت تبدیل

کنیم

و ما را یاری میدهد که راه قلب خود را دنبال کنیم

کمکی است تا رشد کرده و از شانسها و امکانات خود

و درهرکاری که انجام میدهیم مثبت اندیش باشیم! ف.شیدا

آغاز فصل دوم:

BRUK ALT DU HAR:

-از همه آنچه داری استفاده کن*

*دینکی کئی


هرآنچه را که برای آن تلاش کرده ای در روح تو جایگزین خواهد شد!

*دیوید استار یُوردان


هیچوقت میان بری پیدا نمیشود بسوی جائی که ارزش سفر را داشته باشد!

*بورلی سیلیس


BEGNNELSER  *آغاز ها:

هرگز نترس برای فاصله هایئی که میان آرزوها ورویاهایت با حقایق وجود دارد

همانقدر که بتوانی رویایش را داشته باشی میتوانی انجامش دهی!

*بلوا دیویس

در شروع هرکاری هرگز معلوم نیست که چه نتیجه ای بدست میآوری

اما اگر انجامش ندهی هرگز نتیجه ای بدست نخواهی آورد

*ماهارا گاندی

در آن بالاترین ودورترین نورهای خورشید هدف بزرگ من قرار دارد

این ممکن است ندانم کی یا چه موقع بآن میرسم, اما من میتوانم نگاه کنم

در زیبائیهای آن وآنرا باور داشته باشم وسعی خود را انجام دهم

 که بآن دورترین برسم *اوئیس مآی الکات*

همیشه باانجام آنچه ضروریست و آنچه که انجامش امکان پذیر است

شروع کن پیش از آنکه آنچه را ممکن بود , ناممکن کنی وفرصتها

 را ازدست بدهی *فرانس از سیسیل

 

GJØR ALT NÅ!  همه چیز را (حالا -آلان) انجام بده:

*یا هما ن مثل ایرانی که میگوید (کار امروز به فردا مفکن*!)

همه آنچه را که میتوانی یا رویایش را در سر داری که انجام دهی .

 انجام بده *گوته

آیا آدمی جدی هستی؟پس از امکانات استفاده کن .جرأت: جسارت میآورد

و قدرت و جادو را در خود داردتنها شروع کن در چرخشها، دور زدنها

تفکر کردن،شروع کن و وکار را باتمام برسان!*گوته

بیشترین شادی جهان در شروع کردن است!*گاسپر پاووس

*ALL Vekst er et steg ut i det ukjente:

همه رشد انسان در پا گذاشتن در میان ناشناخته هاست!!*هنری میلر

VEKST, FORANDERIN ,LØFT VINGE....,

ترجمه : رشد , تغییرات , وباز کردن بالها....

تغییرانت چون درخت بما شاخه هائی میدهد

که اجازه داشته باشیم رشد کنیم و بزرگ شده و به بلندی ها برسیم

|گائولینه کئزار*

مبارزه طلبی باعث کشف چیزهائی در شما میشودکه

 شما در وجود خود از آن بی خبر بوده ای وآنچه

شما را به رشد کردن مجبور میکند همان نیزباعث

میشود که بتوانیراه های طولانی تری را طی کنی!*سیسیلیه تیسوُن*

*همه آن چیزهائی را که دستهای تو میخواهد انجام دهد

با بیشترین قدرت انجام بده! *فّرا سالموس أورد اس پروک*

Å FYLLE TIDEN: پُر کردن زمان :

با یک لبخند بیدارشو و بدنبال زندگی بگرد...

زندگی کن لذت ببر طعم آنرا مزه کن

عطر انرا به مشام بکشو احساسش کن ، این یعنی زندگی کردن!*جُو کناپ*

پرکن زمان را , چراکه این یعنی خوشبختی وزمان خود را از دست مده

 با تاسف , اندوه و یا حتی تشویق بیهوده!*پالف والد امرسون*

 

پر کردن زمان هرروز, بتو جوانی, سلامتی, استعداد, وامید خواهد داد

بدانگونه که همه زندگی تو چون اعجازی خواهد بود

 با دنیائی خاطرات خوب!  *پم برآ وُن*

*
هرروزدر هریک ثانیهزندگی مجدد برای ما شروع میشود بهتر آن است که

به درست   با آن ملاقات کرده همواره به جلو

نگاه کنیم نه در تمام مدت به پشت سر!!*یرمُو.ک.یرمُو*

GJØR DET, TRO DET!!

*انجام بده وباور داشته باش*

*هیچ چیزی بیشتر باعث شادی انسان نخواهد شد که

دستها را بالا زده ومرزها را جابجا کند وما

انسانها میدانیم که این همیشه ممکن است!!*آنیه دیلار*

 

*در واقعیت , پیشرفت دلایل خود را دارد که زنان ومردان عامی حاضر

 به قبول درستی آن نیستند و حتی سعی نمیکنند که آنرا امتحان کنند!!!

*روُسل .دبلیو. داون روپ*

 

*ما باندازه کافی انسانهائی دارییم که بگویند :

همین است که هست اما ما نیاز به به کسانی داریم که بگویند

:میتواند اینگونه باشد!!! *روبرت أوربین*

 

*SATS PÅ DET`*

باور کن و روی آن حساب کن! که:همه آرزوهای ما میتواند برآورده شوند

 اگر ما خود آنرا باور  کرده شروع نمائیم و آنرا انجام رسانیم!

*والت دیسنی

تو صدردصد بازنده خواهی بود در شانس هائی که

هرگز نخواستی امتحان کنی!!!

(کنایه بر اینکه وقتی شانسی را هر گز امتحان

نکرده ای چگونه میخواهی برنده باشی)!!! *وین گرتیسکی, اف*

*ماه را نشانه بگیر اگرچه ممکن است

تیر تو به خطا برود درمیان ستاره گان ما را نشانه بگیر!* لس برأون*

*دانش زندگی را هر چقدر بدانی وبخوانی باز هرگز جایگزین

این نمیشود که تو قدمی از قدم برداریوخود بیآموزی!*ام.اس. ریچارد


* IKKE LEGG SMÅ PLANER=هرگز برنامه ریزی های
کوچک نکن!*

برنامه ریزی های کو چک هیچ جادوئی را در خود ندارند...

همیشه ارزوها وبرنامه ریزی های بزرگ داشته باش

و هدفت را بروی امید و کار وتلاش بگذار!*دانیل .اچ . برآن هایم*

*زندگی را با پشتی برافراشته ملاقات کن نه خمیده وافتاده! *«ناشناس»

 

*با قدمهای محکم وثابت بسوی رویاها وارزوهایت برو!

زندگی راآنگونه زندگی کن که دوست داری زندگی کنی!*هنری دیوید تورنو*

 

*قلبت را در جلوی خود پرتاب کن ودوان دوان بدنبالش روان باش

تا دوباره قلبت را بدست بیآوری!« یک اصطلاح یا مثل عربی»

 

*هرگز از برداشتن قدمهای بزرگ ترسی بدل راه نده.

تو هرگز نمیتوانی از یک هرگز از یک دره یا پرتگاه نمیتوانی

 با گامهای کوچک بپری!*دیوید لُوید جورج*

TRO DU KAN = باور کن : «میتوانی!»

باورکن: که میتوانی و آنگاه براستی میتوانی!!!

باور کن:که تو میخواهی آنگاه تو خواهی داشت!!!

خودت را ببین در زمانی که خودرا برای هدفت

به تقلا می اندازی و واینرا میخواهی که برآورده کنی!!

 

خواستن توانستن است , خود را باور کن!!!*گاردنر هانتیگ*

این مشخص است که ما در شور وشعف آتیشن رویاها وآرزوهای

 خود باشیم وحتی بگونه ای غیر واقعی در مورد آن فکر کنیم

 ولی این هم بعید نیست که « ناشدنی ها» نیز اتفاق بیافتد!!! *کولین.پ.سیسون*

 

بخدا با تمامی عظمتی که میتوانی عشق بورز تا اون

نیز بحشی از آرزوهای قلبی خود را برای توبرآورده سازد!

*کونگ دیوید(*پادشاه دیوید)

 

باور که تو چه هستی آنگاه تو همان خواهی شد

*(کنایه بر :هرگونه خود را باور داشته باشی همان خواهی شد**ارنست هُلمز*

 

هر روز جدید روزی با امکان هائی تازه برای

آغاز وشروعی جدید است تا از نو آغاز کنی از آن لذت واستفاده ببر

وسعی کن بهتر ببینی تا همیشه آماده باشی *جو پتی*

 

وقتی کلمات قدیمی برزبان ما می میرندآنگاه

سرودی تازه بر قلب جاری می گردد!*رابین درآنته *تاگور*

دوبار شروع کن...دوباره اشتباه کن و بهتر اشتباه کن!

(کنایه براینکه: از اشتباهات خود نترس چراکه

اینگونه بیشتر خواهی آموخت)*

 

با هرآن اتفاقی که رخ میدهد...باز ادامه بده و....باز امتحان کن و اشتباه را

نیز بیآموز..هربارکه اشتباه کردی از نو شروع

کن وبه رشد خود ادامه بده تا قوی تر شوی تا

آنجا که خود را در مرکز هدف خویش بازبیابی .*آنه سولی وان*

 

در زمانهای سخت است که ما بزرگ شده رشد معنوی می کنیم

وقدرت بیشتر بدست می آوریم, همیشهدیوارها ممکن است

در مقابل ما قرار بگیرندوهمیشه ما باز به شکستن آن

خواهیم پرداختواین جنگی ست برای پرورشما تا

 قدرتهای بیشتر وجدیدی دردرون خود را یافته وبه کمالی بیشتر برسیم

*اسلاند ود رابین سُن*

انسان بایددر لحظه های سخت و در روزهای بد

و تاریک زندگی از آرزوها ورویاهای خود حمایت

 کندتا زمانی که خورشید بدرخشد و نور آن تا همیشه و بطور مداوم

به زندگی او روشنی ببخشد*وادرُو ویلسون*

 

ما همگی در فضا هستیم اما تعداد کسانی که به

ستارگان نگاه می کنندمعدود است!!!!* اسکار وایلد*

 

زمستان در مقابل چشمان من است , اما در قلب

بهاری ابدی ست *ویکتور هوگو*

 

آینده را با امید و شهامت ,شعفی آتشین وانرژی شور وشادی و پشتکار

ملاقات کن از این خواهی توانست , یک زندگی بسازی که ارزش

 زندگی کردن را داشته باشد.* پم برأوان*

 

*اگر تو چیزی را از ته دل آرزو کنی میتوانی

آنرا بدست بیآوریواین صبر وکار سخت وتلاشی درست

وزمان زیادی نیاز دارد ،اما تو میتتوانی اگر بخود اجازه

انجام آنرا بدهیباورتو ترا پیش خواهد برای بدست آوردنآرزوی تو .

 *مارگو جونز *

LEV !GRIP DAGEN! زندگی کن!وروزها ی خودرا بدست بگیر.

من نمیخواهم به پایان زندگی خود برسم وبدانم تنها مندرازای عمرم را گذرانده ام

من میخواهم آنگونه زندگی کنم که بدانم از عرض

زندگیم با همه امکانات آن نیز بهره برده ام*دانی آکر من*

 

زندگی کوتاه تر ازآن است که بخواهیم انسانی کم یا کوچک باشیم *بنژامین دیسرایلی*

*یک زندگی گرم مشتاقانه ورنده در یاد گرفتن ,آرزوی دانستن

 و دانش واحساس کردن , اندیشه کردن و عمل کردن است

واین آن چیزی است که من میخواهم ونه هیچ چیز دیگر!!

 *کاترینه مانی فیلد*

 

*هرکاری را که انجام میدهی هرچه که هست با

قلب وتمام روح خود انجام بده!  * برنارد باروچ *

 

*فقط دوراه برای زندگی کردن ما وجود دارد:

اولی آنکه هیچ چیز معجزه نیست

دومی آنکه همه چیز معجزه است!!!*آلبرت اینشتن*

Du Alene = تو تنها !

*من فقط یکنفر هستم , اما بحرحال یک نفر م.

من نمیتوانم همه کاری را انجام دهم, امامن

میتوانم بهرحال کاری را انجام دهم.

اما برای اینکه نمیتوانم همه کاره باشم وهمه چیز را انجام دهم اما ازاینکار خود را

منع میکنم که کمکاری کنم در کارهائی که میتوانم انجام دهم!!!*ادوارد .ا. هال*

FLY FRITT=آزادانه پرواز کن

هیچ پرنده ای نمیتواند أوُج بگیرد مگر با بالهای

پرواز خویش! *ویلیام بلک*

*روح و نفس خدا دورادور وهمراه من است, چرا که

او مرا بَرده این کرده است تا پیوندی داشته باشم با مردمان فقیر.

او مرا فرستاده است تا مرحم قلبهائی باشم که شدیدا است

وفریاد بزنم آزادی را در برای زندانیا نو برای آنگه نابیناست

برای آنکه آزادی را در دنیا نشانه ای کنم

برای آنکه روح خداوند را فریاد زده باشم

*حضرت عیسی مسیج*

*جرقه های زندگی: LIVSGNIST

اینکه با آتشهای درونی بسوزی

ووشادی را همچنان در دل داشته باشی

خود یک موفقیت در زندگی ست!

*والتر پاتر

-من همیشه همه چیز را برای خود ارزو دارم

از این رو من هرگز در زندگی عقب نخواهم کشید وپیش خواهم رفت!

*ماریه لن رو

و یایان این کتاب:

INSPIRASJON PÅ VEIEN=الهامی در راه زندگی

هدیه ای از* "هرمونس"

*نام نویسنده:جولیته کلار ک هرمونس فُورلاگ

*ترجمه ى: فرزانه شيدا:
و

*سرآغازی داشتم با نام تو که همواره همراهم بوده ای

و به پایان می برم با؛ یگانه نام تو؛ که هرگز

رهایمنخواهی کرد چه در شادی چه غم*

*یا حق*

فرزانه شیدا /Farzaneh Sheida

Image and video hosting by TinyPic

ذرّت طلائی 3  

فصل چهارم ۴

  برگزیده ای ازسخنا ن ارد بزرگ

سخن ناشر:امیر همدانی: کتاب برگزیده ای از سخنان اُرد بزرگ

به کوشش فرزانه شیدا

سراینده ایرانی مقیم نروژ

پانزدهم مهر 1340 در تهران چشم به جهان گشوده است

در خانواده ای با 6 فرزند ، او  دومین  فرزند خانواده  است

ودر سن 15 سالگی اولین دوبیتی خود را سرود:

گفتی که مگیر سخت بر دهر
تا  باتو  نکرده این جهان   قهر

کیکی ست جهان ولی   ندانی

در مایهء  آن  زده  شده   زهر

 *

رشته فرهنگ وادب را در دبیرستان رابعه بپایان رسانید

هفت سال پس از آن ازدواج نمود و پس از یک سال صاحب فرزندی پسر گشت

در سال 1367 به خانواده اش به کشور نروژ مهاجرت نمود

وبه فراگیری زبان نروزی پرداخت و پس ازدوسال ونیم مدرک زبان نروژی را گرفته

و سپس در رشته دکوراسیون ویترین و بوتیک دوره های فشره ای را گذراند

در سال 1373 صاحب دومین فرزند خود که دختریست شد

در سال 1376(SMODدر دانشکده  اس . مُد

 وطراحی مُد (faction_Design )در دو رشته دوخت وهمچنین طراحی و دیزاین

 نام نویسی نموده ودر سال 2000 فارغ التحصیل شد.

 در حال حاضر پنج دفتر شعر را دارا ست که در سبکهای کلاسیک (غزل/ قصیده /رباعی..)

 و همچنین شعر نو و  شعر طنز و  ترانه می باشد

 برگزیده ای از سرودهایش توسط نشر اینترنتی جاودانه ها منتشر شده است

 که با استقبال بی نظیر هموطنان روبرو گشته است

دارای سایت اختصاصی ف.شیدا ست که مشتمل از چهار دفتر می باشد:

 
 *  آشیانه ی    شعر

  *  در آغوش    شعر
 
 *   در کنج خلوت شعر 
 
*    درکوچه  باغ  ترانه


درکوچه باغ ترانه- وبلاگی ست از ترانه های من (فرزانه شیدا)
دیگر اشعارم از کلاسیبک -شعرنو/ترانه/طنزوکتابهای وعکسهای اسکاندیناوی
در دیوان شعرم موجود میباشد وهمچنین در دیگر وبلاگهایم به ترتیب:

  دیوان اشعار وترانه های فرزانه شیدا

http://fsheidaaa.blogfa.com/

دیوان های اشعار :

شــیدا ترین (دیوان اشعارم ) Farzaneh Sheida

http://fsheidaa.blogsky.com

وبلاگها

دیوان شیدائی:

http://fsheida.blogsky.com

 شور شیدائی:

http://fsheidaa.blogsky.com

 در آغوش شعر * (دمی باتوووو....

http://fsheida.blogfa.com

 دفــتر شــیدائی
http://fsheidaa.blogfa.com

آلبوم عکسهای متنوع از اسکاندیناوی /عکس /نقاشی...

از:(نروژ-سوئد -دانمارک):

http://farzanehsheidaa.blogfa.com


*نشر اینترنتی جاودانه ها*

 بخش اول 

أرد بزرگ : آدم های بزرگ و اندیشمند ، بسیار اشک می ریزند

 اُرد بزرگ : آزادی بدون دانایی بدست نمی آید

اُرد بزرگ : آن که همزمان پرسشهای پراکنده در حوزه های گوناگون

می پرسد ، تنها می خواهد زمان و نیروی شما را تباه سازد

اُرد بزرگ : آن که پند پذیر نیست ، در حال افتادن در چاله سستی و زبونی است

اُرد بزرگ : آن که حق نپوید ، گرفتار آمیزش ، با اهریمن است ، فرزند این آمیزش

، فتنه است و شورش

اُرد بزرگ : روانی که درد روشنگری و گسترش خرد را ندارد به سختی بیمار است

اُرد بزرگ : آن که در بیراهه قدم بر می دارد آرمان خویش را گم کرده است

اُرد بزرگ : آنان که از رسیدن به ریشه ها هراس دارند ، در روزمرگی

دست و پا می زنند!

اُرد بزرگ : آنانی که خویی جانور گونه دارند و تنها در پی زدودن گرفتاریهای

 خویشتن و یا گهگاه افزایش قلمروی زمینی خویش هستند

بزهکاران روزگارند. نشانه آنها بر گیتی هم تراز ریگ کوچکی

در کرانه دریای بشری نیز نخواهد بود

اُرد بزرگ : آدم پول دوست راه های احساسش ، کم رفت و آمد است

اُرد بزرگ : آدم بی مایه ، همه افراد را ابزار رسیدن به خواسته های

خویش می سازد

اُرد بزرگ : آدمی با گرفتن کینه دشمن ، زندگی را بر دوست نیز تنگ می کند

اُرد بزرگ : آدم خودباور ، هیچ گاه برای رسیدن به پول ، ارزشهای آدمی را

زیر پا نمی گذارد

اُرد بزرگ : آدمیان امیدواراند ، جاودانه باشند که این هم جز با نیکی و

از خودگذشتگی برای دیگر آدمیان بدست نمی آید

اُرد بزرگ : آدم های بزرگ به خوشی های کوتاه هنگام تن نمی دهند

داُرد بزرگ : آدم های ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند!

اُرد بزرگ : اگر آماده نباشیم بهترین بخت ها را نیز از دست خواهیم داد ،

 و کسی که آماده نیست

 کمتر به پیروزی خواهد رسید ، آمادگی یعنی بروز بودن داشته ها و دانش بیشتر

در هر پیشه و کاری .

اُرد بزرگ : آن گاه که سنگ خویشتن را به سینه می زنیم نباید امید داشته باشیم

همگان فرمانبردار ما باشند

اُرد بزرگ : آینده جوانان را از روی خواسته ها ، و گفتار ساده اشان ، می توان پی برد

 ، تنها خواسته و آرزوی آنها گواه آینده است .

اُرد بزرگ : آیا از بخشندگی و مهربانی که نخستین منشهای خداوند است ،

 در ما نیز نشانی هست ؟

* بخش دوم


اُرد بزرگ : گفتگو با خردمندان و دانشوران ، یک گوهر و پاداش کمیاب است .

اُرد بزرگ : گیتی ، برای آدم ، آن اندازه کوچک است ، که مجالی برای

 کژی و ناراستی باقی نمی گذارد .

اُرد بزرگ : گاهی تنها درمان روانهای پریشان ، فراموشی است.

اُرد بزرگ : چو گرمای تن مردان کهن به آسمان پر کشید به گرمای خود ،

 تن هواخواهان اندیشه خویش را گرما دهند .

اُرد بزرگ : خودبینی ، چنبره و محیط گیراییش درون است و افتادگی ، پیرامون

و بیرون ماست

 و این می تواند همگان را به سوی ما بکشاند

اُرد بزرگ : اگر برای رسیدن به خواهشها و آرزوهای خویش زور گویی پیشه کنیم ،

 پس از چندی کسانی را در برابرمان خواهیم دید که دیگر زورمان بدانها نمی رسد .

اُرد بزرگ : خرد ، باید نخستین خواست آدمیان باشد . چرا که بی خرد ،

 چیزی برای خود ندارد .

اُرد بزرگ : خودرای ، تجربه مرگبار تنهایی را ، پیش رو دارد .

اُرد بزرگ : خوار نمودن هر آیین و نژادی به کوچک شدن خود ما خواهد انجامید .

اُرد بزرگ : خودخواهی ، کاشی سادگی روانت را ، خواهد شکست .

اُرد بزرگ : خموشی ، دری به سوی نگاه ژرف تر است .

اُرد بزرگ : خوش نامی بزرگترین فر و افتخار هر آدمی است .

اُرد بزرگ : خودت را بشناس اما به آن مبال

اُرد بزرگ : خواهش مراد از مرید خاموشی و ژرف نگریست ،

و خواهش مرید از مراد ، نشان دادن مسیر پیشرفت .

اُرد بزرگ : انگاره ای (ذهنی) که نتواند آینده ای زیبا را مژده دهد ناتوان و بیمار است .

اُرد بزرگ : دل کیهان را که بگشاییم این سخن را خواهیم شنید "

هر کنشی واکنشی را در پی دارد " پس بر این باور باشید !

 که همه کردار ما چه خوب و چه زشت ، بی بازگشت نخواهد بود.

اُرد بزرگ : دست استاد خویش را ببوس ، چون او هم پدر است هم پرورنده

خرد و راهنمای زندگی .

اُرد بزرگ : در هر سرنوشتی ، راز و اندیشه ای نهفته است .

اُرد بزرگ : در خواب می توانی نیروی روان خویش را بنگری .

اُرد بزرگ : در دوی زندگی ، همیشه هماورد را شانه به شانه ات بپندار

و همیشه با خود بگو تنها یک گام پیشترم ، تنها یک گام .

اُرد بزرگ : زیباترین خوی زن ، پاکدامنی اوست

اُرد بزرگ : رَد راستی ، رَد خویشتن است

اُرد بزرگ : رویش باغ سکوت ، در هنگامه غوغا ارزشش را نشان می دهد

اُرد بزرگ : رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی

اُرد بزرگ : رسیدن به بن و سرچشمه زندگی تنها با شستشوی اندیشه از

 نابخردی و پندار از ناپاکی است

اُرد بزرگ : رازها در هنگامه شادی و پایکوبی آدمی است . اساس

فراموش شده جهان فلسفه ، تعریف درست این چگونگی هاست .

اُرد بزرگ : دارایی با ارزشتر از تندرستی ، نمی شناسم

اُرد بزرگ : پیرامونیان ما چه بخواهیم و یا نخواهیم بر اندیشه های ما رخنه

و اثر خواهند کرد

اُرد بزرگ : توان آدمیان را، با آرزوهایشان می شود سنجید

اُرد بزرگ : ریگهای ساحل خرد ، نشیمنگاه پندارهای پاک و شبانه توست

اُرد بزرگ : تنها مادر و پدر خواست های فرزند را بی هیچ چشم داشتی

 بر آورده می سازند

اُرد بزرگ : پیوند پاک ، پیوندی ابدی است

اُرد بزرگ : پرنده کوچک دلت را برای من در بند مکن

اُرد بزرگ : پشیمانی، اولین گام برای پوزش است.

اُرد بزرگ : پرتگاه می تواند بر آورنده روان و یا کشنده تن باشد .

ارد بزرگ : پیران جهان دیده برای گفتگو سدی برپا نمی کنند .

اُرد بزرگ : برای آنکه درویش شوی ، نخست با خود یکی شو .

اُرد بزرگ : برای آنکه پرواز کنی ، پیکر خویش را به حال خود رها مکن .

اُرد بزرگ : برای گردش دوروزه ، توشه ای سه روزه همراه ببر ،

و اگر توان رسیدن به خواسته زندگی ات را دو هزار گام می دانی

 خود را آماده پیمودن سه هزار گام بنما ، چرا که شتاب در هنگام رهسپاری

 نباید کم شود .

اُرد بزرگ : برای ماندگاری ، پنداری جز پاکی روان نداشته باش .

اُرد بزرگ : برای نزدیکی و همگرایی دودمان خویش ، کمک بهم و

ستیز با نادانی و ناراستی را در پیش گیرید .

اُرد بزرگ : برای بدست آوردن گنج خموشی ، بارگاه دانش ات را بزرگتر بساز .

اُرد بزرگ : تمنای واپسین آدمی ، شناور شدن در بسامدهای گیتی است

بسامدها : امواج

 

ودر نهایت:

با تشکر از اینکه زمانی را با این مجموعه همراه بوده اید و به امید آینکه

 استفاده کافی برده باشید

 باآرزوی اینکه همگان در پناه سایه او که مظهر عشق, محبت , آرامش,

دوستی و صلح  است

روزگاری با موفقیت وشادی داشته همواره موفق وشادمان باشند

فرزانه شیدا

شهریور 1386

 

*سرآغازی داشتم با نام تو که همواره همراهم بوده ای

و به پایان می برم با یگانه نام تو که هرگز رهایم

نخواهی کرد چه در شادی چه غم*

*یا حق* 

فرزانه شیدا /Farzaneh Sheida

کتاب ذرات طلائی (سخنان بزرگان)ترجمه فرزانه شیدا

ذرات طــــلائی

60 سخن از بزرگان اروپا

مترجم: فرزانه شیدا  FARZANEH SHEIDA 

 ماخذ محقق : کتابها:*- کلماتی که زندگی می کنند1

(ord som lever)*

* نویسنده: مارگارته بُونه ویه
MARGARETE BONNEVIE

**أود  یان   هولن
odd johan holen

**2- چیزهائی که میشود اینگونه گفت!!!

(DEN SOM KUNNE SAGT SÅNN!!)

درباره کتابها :نخستین کتاب :کلماتی که زندگی میکنند:

این کتاب شامل چهارصد (400) جمله  ازحُکما و بزرگان نروژ  و  سایر کشورهای

جهان می باشدکه شامل 10 بخش میگردد که هشت بخش آن به هشت(8) زبان زنده دنیا

ترجمه گردیده است که  عبارتند از:

(  انگلیسی- نروژی -آلمانی- سوئدی- دانمارکی-ایتالیائی- فرانسه ولاتین)

و  بخش نهم(9) مشتمل از  ضرب المثلهای متداول اروپائی و

در آخرنام نویسندگانی است که به زبان نروژی :

این  "ذ ّرت های طلائی" یا به زبان ما " جملات طلائی"

از بزرگان را بیان کرده اند

توضیحی درباب نام ذرت طلائی باید عنوان کنم :

در زمانهای قدیم ذرت بعنوان ثروت ملی به حساب میامد ه

 وخزانه ی کشورهائی چون یونان ومصرانباری از ذرت

داشته اند که اگر اهرام مصر را درداستانهای تلوزیونی دیده باشید گاه

در بعضی هرم ها بجای طلااز " ذرت "نگاهداری میشد

که علت آن از سوئی بخاطر خشک سالی های پیش بینی نشده بود

و از سوی دیگر نوعی ثروت ملی محسوب میشد 

 ازاینروست که سخنان باارزش رادر اروپا نیز ذرت طلائی مینامند

*
کتاب دوم: * آنچه که میشود اینگونه گفت !!!

*نویسنده:أود یوهان هولن

که شامل بخشهای مختلفی در زمینه های مختلف: احتماعی سیاسی ورزشی هنری وغیره میباشدو بیشترین جملات از این کتاب ترجمه گردیده است و مترجم با در نظر گرفتن  دین, آداب ,سنت  وفرهنگ جامعهکلماتی را برگزیده است که مغایر با شئونات  اسلامی ,اخلاقی و اجتماعی ما نباشد!!!امید که از   این "کلمات طلائی" استفاده برده و مترجم قادر بوده باشد که اصطلاحات  وکنایایت  و مفهوم اصلیعبارات فوق را  به شیوه ای قابل قبول طبع  همگان  با این اثر  منتقل کند!با امید موفقیت همیشگی برای شما در راه زندگی:
(فرزانه شیدا)


  بخش اول زندگی وعشق:

*
انسان  تنها  یکبار  زندکی میکند درنتیجه , امکان آن بسیار  کم خواهد بودکه  چیزی را دوبار تجربه  کند که  بیشترین  شوق و هیجان را باو  میداد!!!لانگه لونینگ
*مسلم است که در زندگی بسیار ساده تر  است که انسان به  داخل شهر رفتهدر  رستورانی ساکت وآرام به آسوده گی بنشیندونوشیدنی خود را بآرامی بنوشد در زمانیکه اساس   زندگی  
بر پایهء تلاش جهد وسازنده  بنا شده است!!!   آریلد نیگوست
*
من فکر میکنم هیچ احساسیرهائی و آزادی بیشتری را به کسی  نخواهد داد  وقتی که جرأت کنی
در زندگی بمانند یک اتومبیل مجدد بچرخی و  دور بزنی!!!ماریه بونه ویس
*
زندگی من همواره چون فاجعه ای بوده است که هرگز اتفاق نیافتاده بود !!! أوئستین  وویک
*
من احساس میکنم همواره بدنبال چیزی هستم که  هرگز  نخواهم یافت!!!أوله نوئرر
*
زندگی کوتاه تر از آن است که درتمامی مدت با جدّیت بآن نگاه شود!!!(گاه باید فکر روح ومغز را استراحت داد)أرلین  لاگ راید
*
بسیاری افراد  زمان زیادی را صرف می کنند تا زندگی خود را بسازندبی آنکه بدانند در این جستجو  هرلحظه در حال زندگی کردن هستند!!! پئر بُورتن
*
برای من سفر مانند مجازاتی ست که  بخود می دهم در زمانی که زندگی در نگاهم بسیار آزار دهنده و تلخ می شود!!!برگلیوت هوبک هاف
*
پول در تمامی دنیا مانند یک بیماری ویروسی است که مردم دنیا نمی توانند از شر آن خلاص شوند!!!
جورج آپنس
*
رابطه من با پول ، این گونه است که من  هرگز اهمیتی به آن نمی دهماینگوارد آمبیورسن
*
برای من همیشه یکسان بوده است که صفرهای روی  پول و چک و..در جلوی  آن  قرار داشته باشد  یا در پشت آن !!!(کنایه ای  از  اینکه پو ل برای  من  ارزشی  ندارد!!!) تور أرلینگ استاف
*
برای من بزرگترین  مسئله  دو جانبه در زندگی این است 
که عاشق کسی باشم 
که  عاشقانه  دوستم  دارد!
ماریا مُراستُود
*
داشتن یا بدست آوردن  کسی آنقدر ها مهم نیست آنچه مهم است این است که  عاشقانه  یکدیگر را دوست داشته باشند !اوآ سی دبرِرگ
*
من فکر میکنم همه زندگی رویائی ست از  عشق!أوله پاسه
*
من میدانم که من زیباترین عشق خود را در یک کتابخانه ملاقات خواهم  کرد!هاوارد سیلته
*
در زندگی هیج چیز مهم تر از این نیست که با قلب خود در صلح باشی .* نینا کارین مونسن
*
من هرگز اجازه نخواهم داد پول مانع کاری شود که می خواهم انجام دهم!!! *کارستن ایس شن
*
در کار یک سیاستمدار عشق بایدنقطه یا نشانه  هر هدف باشد!!! *رئول استین
*
این کمکی نیست که تو مداوم کاری را انجام دهی که از عهده ء آن بر میائی مهم این است کاری را بتوانی انجام دهی که تاکنون نمی توانستی و یاد  نگرفته بودی!!! *بیانجار هُوُف
*
تغییر آن  چیزی نیست که می آموزیم آن چیزهائی ست که از دست می دهیم *جوستین گاردر
*
دنیا پر از مشکل گشاهائی ست   که  بدنبال   مشکل ها  می گردند!!! * پئر اسلاکرتس وُوگ
*
انسان  نمیتواند  کیف  پول خود  را در   قلب  خود داشته  باشد!!!. *تئو کوریت زینسکی
*
یک ریاضی دان کسی است که به تنهائی می نشیند وسعی می کند مشکلی  را حل کند که حتی خودش هم نمی دانست  چنین مشکلی وجود  دارد!! *آتله سربرگ
*
دانش اقتصادی چیز شیرینی است اما برای اقتصادانان در این معقوله هیچ دینامیت هیجان یا کششی در آن پیدا
نمی شود بخصوص در  مقابل آنانی که بدنبال رویا  و آرزوهای  بزرگ می روند و سعی می کنند آنرا انجام داده و کنترل کنند!!!  *فرانس ویدربئرگ
*
زندگی کوتاه است اما طولانی ترین چیزیست که در اختیار ما انسانها قرار دارد *فررد هاند هاین
*
در تصور من زندگی مانندنقطه ای روشن در تاریکی ست . شل استاه*
این نظر شخصی من است : شاد بودن مهمترین کاری ست که یک انسان می تواند انجام دهد!!!تیرین لیسه*
اینکه کسی تبهکار اجتماعی باشد مانند این است که هفت سال با کوشش و سختی در دانشگاه تحصیل کرده
باشد اما هیچ چیز نیآموخته باشد!!! *أوله جیمز اوناستاد
*
در زندگی چشیدن طعم ها تلخی هاست که لذت طعم شیرین را افزون می کند!*
آن کسی عاقل و باهوش است که در امروز زندگی می کند نه در گذشته و نه در آینده!؟معلوم نیست انسان تا فردا زنده باشداز این رو در لحظه های حال زندگی تلاش خود را برای زندگی کرده بکار بگیر !؟
*جوان بودن مانند رها بودن در باد است که سریع  نیز می گذرد!
نیلسه أوله أفته بُرو*
بسیار سخت است که مرد باشی اما قادر به کوبیدن میخی ساده  نباشی!(در کنایه  به : کارائی و همت  انسانی) پُل گراهاند*
هر انسان یک جزیره است درمیان دریای عشق و محبت ، که انسانها را بهم وصل می کند!
أوسه ریتر ایویدسن*
کشتن میل ستیزه جوئی در بسیاری زنان  کاری بی اثر است  و درست مانند آن است کهسعی کنی با فشار بادکنکی را در زیر آب نگه داری دوباره بیرون می زند!!ورا هتریکس*
تعطیلات مانند پیش غذائی از بهشت است!!!!(کنایه ای بر ضرورت تعطیلات در زندکی آدمی)آلکس یوهانسن*
پیدا کردن شیطان کاری بسیار ساده است کافی ست باطراف خود بنگریکمی نخواهد پائید که اثری از او پیدا خواهی کرد!آندریاس شارت,وورد*
من خداوند را باور و قبول دارم مشکل اینجاست که آیا او هم مرا قبول دارد؟! *أوله پأئوسه*
در هر یک نفسی که می کشی هم آسمان موجود است هم زمین! *لایف أوترسن*
تا زمانی که احساس می کنم نقاشی ونقش اصلی را نیافته ام به کشیدن ادامه خواهم داد! *پئر کلیوا*
من می توانم زمان زیادی را صرف کنم تنها برای انتخاب رنگ مسواکم( کنایه از اینکه تفکر برای هر چیزی هر قدر ساده ضروریست)!هیلده هوملُوو*
سخت ترین مأموریت که گرفتم این بود که پرنده ای را شاد بسازم با وجود داشتن پرنده های در یخچال اینکار بسیار سخت بود!!! * فاین هالد*
در واقعیت امر همهء انسانهای بالغ بمانند کودکانی در پشت نیمکت مدرسه در ماه اگوست(مهر در ایران)هستند!جانیکن إورلاند*
بسیارند کسانی که قادر به انجام کاری هستنداما  نمی توانند بیشتر از این که هستند  باشند!!!جاکوب ولمان*
هیچ دلیلی ندارد شاگردی را عصبانی وپریشان کنیم و سپس به تماشای او بنشینم! ماریا بن ست واگارد*
هدف زندگی باید براساس این باشد :که درپیری با سلامت از دنیا بروی اما یک عمر قلبی جوان داشته باشی!!!اوسه ریتر اویدسن*
کلمه مانند آب روان است که براحتی جاری میشود! .توالد استول تندبئرگ*

هرگز کسی که استعداد خوبی در تایپ کردن دارد پروفسور  نخواهد شد!!!لوسی اسمیت*
زندگی آنقدر کوتاه است که بعضی ها فقط میرسند کارهای ضروری خود راانجام دهند!!!فرد هند فاین*
اگر قرار است  انسان روزی تعادل روحی خود را   از دست بدهد و بشکند
بهتر آن است که در جوانی باشد چرا که  بعد از آن  محکمتر وقدرتمند تر زندگی خواهیم کرد!آرید هالاند*
زندگی کردن چون مجموعه ای ست از لایه های زیرین یک سازنده گی عاشقانه ایست
که دوباره و دوباره در طول زندگی بازسازی می شود اینرا زمانی باور می کنی که آنرا امتحان کرده باشی!!!
بیورنست یئرن*

انسان آن چیزی خواهد شد که خود باور دارد! .أودنه ساندروُل*
زندگی زمانی معنا پیدا می کند که آن کارهائی را انجام دهی که جرأت انجام آن را نداشته ای
*هر چیزی که بیرون از محدوده آبرو باشد جز شکست وتباهی نتیجه ای نخواهد داشت!! *سامر سومروم*

..و چند ضرب المثل اروپائی:
* همیشه به آنچه می خواهی فکر کن اما در مورد آن کمتر سخن بگو!*در همه چیز همه چیز  هست!!! (ضرب المثل فرانسوی)ودر ختم کلام :
نویسنده کتاب :أود یوهان هولن*: ( آنچه که می شود اینگونه گفت!)
  کتاب خود را اینگونه به اتمام می برد که:کتاب به آخر رسید  ولی یادآور سه چیز برای من بوده است 
و آن اینکه همه خوبی ها در سه چیز است :

ALLE CODE TING ER TRE

۱_اینکه من چیزهائی خوبی آموختم که هیچ جوابی برآن پیدا نمی شود!
*هلگه توُروُند

۲_بهترین چیزهائی که همیشه منظور من بوده است, آرزو می کردم که مد نظرم نبود!!!
*فرانس ویندر بررگ

۳_وسرانجام اینکه من از حماقت های خود در زندگی پخته شده ام!
*الینُور فلور

*امید  در این رهگذر لحظات  خوبی را  سپری کرده باشید*
به نام او بپایان می برم که شروع  همه آغازهاست

فرزانه شـیدا ۱۳۸۶

ارد بزرگ کیست؟

f_ORODBOZORGm_bec7700.jpg

در رابطه با کتاب" سخنان ماندگار"(سخنان برگزیده ارد بزرگ*) به قلم فرزانه شیدا

 

در رابطه با  این کتاب سوالی مطرح گردیده و آن اینکه :

   * ارد بزرگ * کیست ؟    

 

 از اینرو  از سایت : " دنیــا بــلاگ "

بهره رفته و  *ارد بزرگ * را معرفی مینمایم:

  ارد بزرگ کیست؟ : 


  به قلم:حمیرا ستارزاده (noreply@blogger.com) 


    شیروان شهر اُرد بـــــــــزرگ و شیرکوه  


http://beautiful-shirvan.blogspot.com/2009/06/blog-post_25.html

 

  پریسا آغداشلو : 

 

از پس سالهای یاس و خــمودگی نســـل جــوان امروز به خاطر آغـ-شته شدن

 در سم عشق و فلسفه ، که اوج آن را در سخن افرادی همچون سروش می توان

 دید و می رفت تا حوزه روابط اجتماعی و فکری خویش را نیز به نابودی کشاند .

 نسل امروز در حال پیدا نمودن خویش و رسیدن به بهار و باروری دوباره است .

و در این بین افکار نو خواسته و پر انرژی* اُرُد بزرگ *برای رساندن ایران به عنوان

 یک امپراتوری فرهمند و بارور بسیار مورد توجه قرار گرفته است .

 

آنچه باعث شده اندیشه های ارد بزرگ بیشتر مورد توجه جوانان قرار گیرد میل
 
 به دگرگونی و تغییر است
 
 ارد بزرگ* مسیر باروری ملی و بالا بردن جایگاه اجتماعی
 
 ایرانیان را در عرصه های داخلی و بین المللی عنوان می کند .
 
 او از تلاش بی وقفه در حوزه های گوناگون داخلی یاد می کند که در نهایت به
 
دو تعبیر کاملا آشکار می رسد اول احترام به آزادی و سپس ارزش نهادن به
 
خواسته های ملی است .

در بعد بین المللی او خواستار بهم ریختن شرایط ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک
 
حال حاضر ایران و منطقه است .
 
 او معتقد است نقشه قاره های جهان باید دگرگون شود و می گوید اروپا به
 
خاطر پیشینه تمدنی خود که همان یونان باستان است توانست در قالب یک قاره کوچک
 
اما کارآمد مسیر وحدت در حوزه های گوناگون را طی کند حال آنکه آسیا در
 
 دست دو حوزه چینی تباران و عربها تقسیم شده و حوزه تمدنی ایران باستان
 
که از کشمیر تا مدیترانه است ناپدید و کم رنگ شده است .
 
 او معتقد است باید قاره ایی جدید به نام قاره کهن شکل گیرد که در برگیرنده
 
حوزه تمدن ایران باشد تا ایران بتواند در آن قالب کارکردهای واقعی و تاریخی
 
 خویش را به نمایش بگذارد .

چنین خواستی و انجام آن گوشه گیری جوانان ایرانی را از بین می برد و
 
خواسته های تجزیه طلبانه و منطقه گراییهای خرد و کوچک را کمرنگ می کند
 
و موجب وحدت ملی می گردد .

ارد بزرگ *همزمان با نظریه قاره کهن خود اندیشه تحقیر جهان از سوی دنیای غرب
 
در قالب دهکده کوچک جهانی را نیز مورد نقد قرار داده و پایه های استدلالی آن را
 
به چالش می طلبد و آشکار می نماید که این نظریه کاملا اشتباه و هدفمند از سوی
 
دنیای غرب دنبال می شده است .

او نظریه دهکده کوچک جهانی مک لوهان کانادایی را عامل نابود سازی خرده
 
 فرهنگ ها و اندیشه های سرزمین های دیگر در درون بافت فکری جهان
 
 غرب می داند .

 
او می گوید غربی ها بدین خاطر بر طبل دهکده کوچک جهانی می کوبند
 
 که تصور می کردند با جهانی سازی اینترنت و همچنین زبان خود و
 
 تسلط بر سیستم سخت افزاری
 
 آن می توانند کشورهای دارای ریشه های باستانی همچون ایران را به وادادگی
 
فرهنگی و هضم شدن در درون فرهنگ تهی خویش وادارند .
 
 حال آنکه این اتفاق نتیجه ایی کاملا عکس را به همراه داشته و
 
 ما شاهد رشد و انتشار اندیشه های باستانی و دارای ریشه فکری هستیم
 
 ارد بزرگ در نظریه کهکشان بزرگ اندیشه خود به برتری فرهنگ ایرانی
 
 بر اندیشه های مهاجم اشاره کرده است .

این سیر حرکتی و اندیشمندانه ارد بزرگ توانسته صدها هزار از وبلاگ نویسان ایران
 
 را همراه کند و در ضمن موجب فخر ملی گردد . از سوی دیگر اندیشه های او در
 
 کتاب آرمان نامه نیز توانسته خرد و آرمانهای تاریخی ایرانیان را زنده سازد و
 
بدین خاطر پر مخاطب ترین کتاب حال حاضر ایران است .

  (کتاب " آرمان نامه "در سایت دنیا بلاگ" موجودمی باشد*
 
...(واما در* ادامه مطلب * نیز نگاهی به آرمان نامه داشته ایم)*

*ارد بزرگ *در آینه دانشنامه *ویکی پدیا *:

ارد بزرگ اندیشمند ، نظریه پرداز و نقاش ایرانی است [۱].


ارد بزرگ در شهر مشهد به دنیا آمده است[۲].

 اما اصلیتش از شهرستان شیروان در خراسان شمالی است . [۳].


احمد شاه مسعود در سالهای آخر زندگی خویش ارتباط نزدیکی با ارد بزرگ داشت.

ارد بزرگ به پاس مبارزات احمد شاه مسعود تابلوی نقاشی ای برای او فرستاد.[۴].


دارای هواخواهان بسیاری در سطوح مختلف کشورهای آسیای میانه و افغانستان است . [۵]


   آثار: 

 برخی آثار نوشتاری ارد بزرگ  

  نظریه قاره کهن 

او به صراحت از تبانی شرق و غرب برای بلعیدن حوزه فرهنگی مرکز جهان

( که ایران در قلب آنست) یاد کرده است نظریه او مبتنی بر سخن فردوسی است

که می‌گوید سلم و تور دو فرزند فریدون که یکی بر غرب و دیگری بر شرق جهان

حکومت می نمودند برای تصاحب این سرزمین ایرج حاکم منطقه قاره کهن

(نامیست که ارد بزرگ بر منطقه ای از کشمیر تا مدیترانه نهاده است ) را می‌کشند .

 و او می‌گوید قاره کهن امروز توسط آسیا و اروپا بلعیده شده است .

[۶] در نظریه قاره کهن ارد بزرگ قاره های آسیا و اروپا متجاوزین به حریم

 قاره کهن معرفی شده اند .

قاره کهن از کوهستان پامیر و کشمیر آغاز و تا مدیترانه ادامه می‌یابند و 20 کشور

 در داخل آن قرار می‌گیرند .[۷]

  آرمان نامه[۸] : 


این کتاب مجموعه ایی از صدها پند و سخن *ارد بزرگ *که توسط آقای امیر همدانی

 گردآوری شده است .

[۹] آرمان نامه دهها هزار بار در اینترنت دانلود شده است

 و تنها در در طی 3 هفته آغازین انتشار خود در اینترنت 17 هزار بار توسط کاربران

 دانلود شده است که از این حیث یکی از پر طرفدارترین کتابهای چند ساله اخیر است .[۱۰]

 

 *  نظریه کهکشان بزرگ اندیشه *   


نظریه کهکشان بزرگ اندیشه دقیقا نقطه عکس نظریه دهکده کوچک جهانی

 مارشال مک لوهان کانادایی است او با دلایل مستدل ثابت می‌کند جهان رو به انفجار

 اندیشه های گوناگون است . [۱۱]


* پندها و اندرزها *


پندهای اخلاقی و اجتماعی ارد بزرگ مورد استقبال زیاد فارسی زبانان است.

چند نمونه از پندهای ارد بزرگ

” آن که زیبایی خرد را ندید، گرفتار زیبایی آدمیان شد، و بدین گونه از هر چه داشت

، تهی گشت. “


” اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده‌ای او را خوار مساز، بهترین راه آن است

که چند روزی رهایش کنی. “


” تاریخ هیچگاه تکرار نشده و نخواهد شد آنچه روی داده و در حال رخ نمودن است

 پیراسته شدن ایده‌های بشری از ناراستی هاست. “


منابع   :


↑ روزنامه ابتکار

↑ پایگاه تاریخ و فرهنگ ایران


↑ مرجع کتاب

↑ اُرد بزرگ

↑ کتابخانه نودهشتیا


↑ مرجع کتاب


↑ سایت بازتاب آنلاین

↑ آرمان نامه ارد بزرگ

↑ سایت کتابناک

↑ خبرگزاری فارس

↑ نظریه کهکشان بزرگ اندیشه

 ماخذ:

http://www.donyablog.com

ادامه نوشته