در مصرع اول دریچه تاریک، به راحتی سیاهی نگاه آدمی را
به تصویر می کشد
که ایمان وسادگی را نمی بیند وامید سرخورده ای را که دردل انسان بود
وبه نومیدی کشیده شده را به زیبائی رنگ می زند :
(ما ابتدا از آفتاب گفتیم و ستاره...باورمان ترانه بود و نسیم...)
ودر ادامه سرگشتگی انسان را به یاد می اورد که در امید آفتاب ،
سرگردان سیاهی دیدگان آدمی مانده است ودیگر نمی داند در کجای احساس
خسته خویش می بایست صبوری آغاز کند
ودر خستگی روح نیز در کجای احساس آرام بگیرد!!!
در آنجا که حتی تصور آن ،،احتمالی،، بیش نیست ونه حتی حقیقتی!!!
در ذهن شاعر ،باورها گم شده در تصویر حقایق مانده است ( تشبیه:آینه)
و بیاد می آورد که چه مایوسانه درپی عافیت روح واحساس ودل
وآرامش می گردیم بی هیچ نتیجه ای!!!
درک احساس شاعر بسیار آسان وسهل است چراکه شاعر از واژه های ساده
اما بامعنا ودرعین حال از تمامیت احساس استفاده نموده است
که خود نماینده یأس او از زندگی ، اجتماع ودیدگاه های زندگی
از سوی آدمی ست وکنون کور چشمی بشر را که
به قحط سالی زمان مصر نیز انجامید انتظار می کشد ،
چراکه همچنان میان ایمان وسادگی جز تاریکی ها ونادانی در بشر
نمی یابد!
وحقیقت ان چه را در ایمان انسانی می بایست دیده می شد
نه در روشنی آفتاب و نسیم ونه در شعر وغزل وسروده نیز نمی یابد!
ودستخوش درد اندوهناک درون میگردد که بار دیگر بایست به انتظار
قحط سالی بود از غفلت های آدمی!!
وچه زیبا سروده شد این!
وچه واقعیت گرایانه به آنچه هست اشاره ای زیبا داشت
در باب اینکه ما نیز در نهایت ، یوسف عزیز خویش را در
چاه نادانی وحسادت وضعفهای انسانی فرو انداخته و در خویش شادیم
که آن کردیم که میبایست میکردیم!! چون براداران یوسف !!!
واین برادر کشی نیز امروز تکرار دوباره ای دارد دراوج زمانی
که نام دین همه جا بگوش میرسد لیک همه فقط در کور چشمی های درون
برجا مانده
وامیدآفتابی نیست واگر باشد نیز جز به قحطی وخشکسالی زندگی ،
راه بجائی نمیبرد !
شعر زیبا، دوست داشتنی، مفهوم وسرشار از واقعیت کنونی زندگی بود
وبه شاعر ارجمند تبریک عرض میکنم وامید قلمی روان روحی سبز
و روزگاری خوش داشته از دیگر اشعار ارزنده ایشان نیز
بیشتر بهرمند شویم.
منبع : خانه ى نقدhttp://as86gol.blogfa.com