« فروید و ادبیات » مارت روبر ترجمه ی جلال ستاری |
منبع اولیه سایت تازه های ادبی
به مدیریت آقای م.مجتبی :
برگرفته از سایت : دیگران
« فروید و ادبیات » مارت روبر ترجمه ی جلال ستاری این بدیهه گویی بر خلاف دیگر خطابه هایش ، با استقبال گرم شنونده گان مواجه شد و فروید آن را نشانه ی امید بخشی برای روابط روانکاوی با «پیروان» جدیدش در آینده پنداشت . در واقع فروید در این خطابه فقط از کلیات سخن گفته و هنوز به تحلیل خصوصیات نویسندگان و آثارشان که می بایست به زودی بار دیگر او را در مظان اتهام تجاوز به حریم خلوت دیگران قرار دهد نپرداخته بود. اما اگر مردم «بورژوا» و محافل آکادمیک حق داشتند از شیوه ی فروید مضطرب و پریشان شوند، نویسندگان، و دست کم صمیمی ترین و روشن بین ترین شان ، دلیلی برای یکه خوردن از .اندیشه های وی نداشتند این متن به خوبی روشنگر احترام فوق العاده ای ست که فروید همیشه برای هنر و هنر مندان قایل بوده است . با توجه به اغراقی که فروید ، اندکی از روی سادگی و هماهنگ با بورژوازی عصر خود ، درباره ی ارزش ادبیات می کند ، آفریننده در قلمرو ادبیات ، از دیدگاه وی موجودی اسرار آمیز ، دارای نیرویی مافوق انسانی و تقریبن الهی و شایان ستایش و در نیافتنی است و هر کوششی .که برای شکافتن راز این قدرت مرموز بکنند بیهوده است فروید در همه ی نوشته هایش این نکته را تکرا ر می کند که آن جا که تحلیل پایان می یابد هنر آغاز " می شود ، و اگر تحلیل روانی با روشن ساختن زیباترین کامیابی های ذهن آدمی ، به شناخت عمیق تر نفس انسان کمک بسیار می تواند کرد ، هیچ نوری بر الهام که مزیت توجیه ناپذیر هنرمند است ".نمی افکند می توان پنداشت که فروید می بایست با کاوش در زندگی و آثار گوته و شکسپیر ، کاوشی که به راستی با ظرافت وتعبد همراه است، خود را اندکی شرمسار از گناه بی حرمتی نسبت به آن دو احساس کرده باشد و با وجود این ، با شوری که در دل برای آنان داشته ، دغدغه ی خاطرش را فرو نشانده وخود را تبرئه کرده باشد . تحقیق اش درباره ی مضمون «سه صندوقچه» (4) درآثار شکسپیر ، چندان رنگ و بوی روانکاوی ندارد و آکنده ازلطافت و گرفتگی خاطر و اندوهی ست که متعصب ترین ستاینده گان شاعر را نیز آرام می تواند کرد . و اما «خاطره ی کودکی گوته» (5) که در سال 1917 انتشار یافت ، فروید اندیشه ی آن را چندین سال نزد خود نگاه داشت ، چون اندیشناک بود که چیزی را بی پشتوانه ی داده های کلینیکی تایید و اثبات نکند و نتیجه گیری هایش نیز از شکوه و .افتخار شاعر المپی نمی کاهد شکسپیر مضمون «سه صندوقچه» را در تاجر ونیزی به صورت کمدی ودر لیر شاه بصورت تراژدی پرورانده است . فروید میان این مضمون و مضامین متعدد فولکلوری و اساطیری که (Moires)«قهرمان در آن باید از میان سه زن یا سه مظهر عشق که در اصل همان «موارها .یا الهه گان مرگ اند یک تن را برگزیند ، مشابهت هایی یافته است فروید پس از بررسی این زیرو رو شدن معنی در مثال های متعدد ، به شاه لیر باز می گردد و می :نویسد تا کنون تکامل اسطوره را مطالعه کردیم و امیدواریم که دلایل پنهانی آن را باز نموده باشیم . اینک " ببینیم چگونه شاعر این مضمون را به کار برده است . چنین به نظر می رسد که این مضمون در دست و دل شاعر دوباره به صورت ابتدایی خویش در آمده است ، تا آن جا که ما معنای تاثر انگیز و دردناک اش را که در تغییرات و دگرگونی هایی که برور پذیرفته بود ، کاهش یافته بود ، دیگر بار ،احساس می کنیم . شاعر از رهگذر حذف این دگرگونی ها و باز گشت به شکل نخستین مضمون "...تاثیر عمیقی در ما به جا می گذارد " لیر مرد کهنسالی ست و چنان که گفتیم به سبب کهولت سن اش ، سه خواهر در درام شکسپیر به دختران وی بدل شده اند . با وجود این شاعر طی درام خود دیگر از روابط میان پدر و فرزندان که سرچشمه ی الهام درام های بسیار می تواند بود، بهره نمی گیرد . اما لیر تنها مردی سالخورده نیست بلکه آدم محتضری نیز هست از این رو پیشنهاد شگرف تقسیم میراث هیچ غرابتی ندارد. با این وجود مرد محتضر نمی تواند از عشق زن چشم بپوشد ، بر عکس می خواهد به او بگویند که سخت دوست اش دارند . اکنون به صحنه ی رقت انگیز پایان درام که یکی از غم انگیز ترین صحنه های را به روی صحنه می (Cordelia) درام جدید است توجه کنیم . در پایان درام ، لیر جسد کوردلیا :آورد . کوردلیا همان مرگ است و ما با زیرورو کردن وضع و موقع ، معنای آن را در می یابیم اساطیر ژرمنی ، قهرمان را که در (Walkyrie)در واقع این الهه ی مرگ است که مانند والکیری میدان جنگ کشته شده ، به آغوش می گیرد. حکمت جاودانه که در قالب اسطوره ی باستانی جلوه گر شده به پیر مرد می آموزد که از عشق چشم بپوشد ، مرگ را برگزیند و با وجوب و الزام مرگ ".خوبگیرد شاعر با انتخاب کردن پیرمردی محتضر برای ایفای نقش آن کس که باید یک تن از سه زن را " بر گزیند ، مضمون باستانی یی را به ما عرضه کرده است ... می توان گفت که در این درام سه ،گونه رابطه ی اجتناب ناپذیر مرد با زن نموده شده است : زن زاینده ، زن همسر و زن ویرانکار یا این درام، نمایشگر سه گونه تصویر مادر است که در طول زندگی برآدمی پدیدار می گردد : خود مادر معشوقی که مرد همانند مادر خود بر می گزیند ، و مام زمین که دوباره مرد را به کام خود در ،می کشد ، اما پیرمرد بیهوده می کوشد که عشق زن را آن گونه که نخست از مادر خود در یافته دیگر بار بدست آورد و به فرجام سومین دختر تقدیر یعنی الهه ی خاموش مرگ ، او را در آغوش ،می گیرد ..." (6) فروید57 ساله در این نوشته ی زیبا ، بی آن که به ظاهر درد دل و اعتراف کند خود را آشکارا با شاه پیر محتضر ، همانند و یکی می کند (7).فروید چون شاه لیر غرقه در اندیشه ی مرگ است و باز چون لیر، سه دختر دارد که یک تن از آنان در آستانه ی زناشویی است و فروید کوردلیای خود را از میان آن سه تن برگزیده است . این دختر برگزیده که فروید او را آنتیگون است که 16سال تمام با(Anna)خود نیز می نامد ، کوچکترین دخترش آنا(Antigone) فداکاری و جانفشانی یی که لحظه ای کاستی نمی گیرد ، از فروید نگاهداری و پرستاری می کند و .عشق او مرگ را بر فروید آسان می سازد یک خاطره ی کودکی گوته »(8)با ادبیات چندان ارتباطی ندارد . این نوشته ، تحقیقی است صرفن » Fiction etاز دیدگاه روانکاوی درباره ی یک واقعه ی دوران کودکی گوته که شاعر آن را در نقل کرده است . گوته دراین کتاب می نویسد که در خردسالی روزی همه ی ظروف و Verite اسباب سر سفره ی خانه را از پنجره بیرون ریخته است. فروید با مقایسه ی تاریخ تولد برادران و خواهران گوته با زاد روز خود شاعر ، این عمل به ظاهر لغو گوته را عکس العمل پر خاشجویانه ی وی در قبال تولد یک برادر می داند. فروید قبلن چنین واکنشی را به اشکال دیگر ، خاصه در مورد هانس (Hans) کوچک و طی روانکاوی خویش باز یافته بود، با وجود این، این فرضیه مدت ها به نظر فروید نامطمئن و مشکوک می نمود و پس از آن که شاگردان اش مثال های مشابه بسیار .در تایید فرض استاد فراهم آوردند ، تصمیم به انتشارش گرفت آخرین نوشته ی ادبی فروید به داستایوفسکی ، یا دقیق تر بگوییم به مضمون پدرکشی که در برادران کارامازوف و دیگر آثار داستان نویس روسی آمده ، اختصاص دارد. چنین تحلیلی به خودی خود چندان جالب توجه نیست، زیرا در این مورد که پدرکشی با صداقت و صراحت شگفت آوری وصف و شرح شده است ، تحلیل چیز مهمی به ما نمی آموزد . با وجود این فروید در این تحلیل ملاحظات جالب توجهی درباره ی شخصیت داستان نویس ، عشق و علاقه اش به قمار و خاصه بیماری صرع اش که فروید آن را بیشتر یک نوع هیستری می پندارد، دارد . مهمترین بخش این تحلیل ، بخشی است که فروید در آن به وصف و شرح جلوه های مختلف مفهوم اخلاقی که داستایوفسکی مظهر و نمایشگر آن ست، می پردازد . فروید آشکارا از این امر که نویسنده ی نابغه ای چون داستایوفسکی که فروید او را همپای بزرگترین نویسندگان شایان ستایش می داند ، به سبب سازشکاری بنده وار و افکار و عقاید بسیار سطحی و مبتذل اجتماعی خویش به راه انحطاط رفته ، یکه می خورد . سراسر این نوشته معارض و مخالف با بیطرفی معمول فروید است ، و خواننده احساس می کند که چیز عمیقی که فروید نمی تواند از آن سخن گوید ، راه پرستایش و تحسین بی دریغ اش از داستایوفسکی ، می بندد.(9)فروید در این مورد به تئودور ریک که در نقد مبسوطی که براین تحقیق فروید نگاشت ، همین روحیه ی استاد را باز نموده است ، نوشت : " این حدس شما درست است که من با همه ی ،ستایشی که برای برتری و قدرت آثار داستایوفسکی دارم ، در واقع داستایوفسکی را دوست ندارم زیرا تحلیل سرشت های بیمار ، صبر و حوصله مرا در قبال آنان سر می برد ، البته این امر از "(10).ویژگی های خلق و خوی شخصی است که هیچ تکلیف و الزامی برای دیگران بوجود نمی آورد این چند نقد ادبی فقط نمایشگر یک جنبه از مناسبات فروید با ادبیات است، علاوه برآن باید از کتاب هایی که فروید دوست شان داشت (11)، از روابط اش با نویسندگان ، و از چگونه گی بهره گیری و سود جویی فروید از ادبیات سخن گفت و نیز باید از نهضت کاملن بدیعی که در جوار مجله ی (به عاریت گرفته است Carl Spitteler این نام از یک داستان نویسنده ی سوییسی) Imago نضچ گرفت، و فروید مشوق و محرک آن بود ، یاد کرد. این نهضت موجد آثار بسیاری بوده است که برخی شور انگیز و برخی دیگر محل بحث و گفتگوست ، و به هر حال نقد ادبی بی آن که خود بداند، از آن کم و بیش سود برده است . بی گمان فروید با ابداع سبک و شیوه ی جدیدی که نخستین بار ادبیات را مورد بررسی و معاینه ی علمی قرار می داد ، فقط در اندیشه ی تحکیم و تقویت Metapsychologie خود بود ، چون از این رهگذر آن را با پشتوانه ی مثال های عام که دارای .پیام انسانی گرم و عمیقی بودند ، استوار می کرد اما فروید خیلی بیش از آن چه می خواست به دست آورد . چون اگر مفهوم ما از ادبیات و مقتضیات و وظایف نویسنده تغییر یافته است ، فروید از جمله کسانی ست که بیش از همه به این دگرگونی .کمک کرده است :پانوشت ها فصل 21 کتاب – La revolution psychanaly tique lavie et l Oeuvre de Sigmund Freud Marthe Robert نوشته ی .جلد دوم ، پاریس ، 1964 (1) Delires et Reves dans Gradiva da Jensen ترجمه ی ماری بوناپارت ، 1931 ، از صفحه ی 9 به بعد . ترجمه ی محمودد نوائی، 1334 . ص22-21 . مترجم این مقاله در ترجمه ی آقای نوائی ، اندکی دست برده است (2) .همان کتاب ، از ص205 ببعد . ترجمه ی آقای نوائی ، ص 182 (3) Essais de Psychanalyse appliqué.trad. Marie Bonaparte et Mme E. Marty ،1933. (4) کتاب یاد شده (5) کتاب یاد شده (6) .مضمون سه صندوقچه »، کتاب یاد شده ، از ص101به بعد » (7) ازین پس نزدیک ترین یار و مصاحب من ، دختر بچه ام خواهد بود که دیدن شگفتیش لذت بخش است (شما بی گمان از Fer.7Juil.1913Br.2198 :(...دیر باز این تعریف و معنای باطنی سه صندوقچه را به حدس دریافته اند (8) Essais de psa. Appliqué از گوته Fictionet verite (9) Dostoievsky und die Vatertotung G. W. tomeXlv 399 -418 ؛ en Francaisdans Dostoievsky par sa femme، Gallimard، 1930. (10) TheodorReik:Freud ajs Kulturkritiker ، 1930، Jbg، Band III ، 494. (11) (فروید خاصه نویسندگان کلاسیک را می خواند و ستایش می کرد (نویسنده ی بزرگ اش گوته بود او بارها اظهار داشته بود که نسبت به ادبیات و هنر «پیشرو» کم علاقه و از دریافت آن عاجز است می نویسد ، ( کتاب یاد شده ، 1920 – 6- 21 80 ): "من با کنجکاوی و بهPfister«به «فیستر همان اندازه با کراهت ، کتاب کوچک شما را دربار ه ی اکسپر سیونیسم بدست گرفتم و ان را یک نفس خواندم ....و پیوسته به خود می گفتم این فیستر چه آدم خوب ودرستی است . چقدر آکنده از عشق است و ناتوان از ارتکاب کمترین بی عدالتی ، تو خود را با او قیاس نمی توانی کرد ، اما چه خوب است که تو نیز هر چه را که وی برسر راه خویش می یابد خوب بدانی ، باید بدانید که من در زندگانی .نسبت بدیوانگان بغایت ناشکیبا و بی حوصله ام . من درآن ها فقط جنبه ی زیان بخش شان را می بینم بدین گونه در مورد این «هنرمندان » من به درستی یک تن از آن عوام و تنگ نظراتی هستم که شما Stefan)داغ شان می کنید...". نظیر همین روحیه و بینش را در نامه ای که فروید و استفان زوایک می نویسد . (20 ژویه 1938 ، 441؛ ) «و در آن سور رآلیست ها را «دیوانگان مطلق (Zweig «...و چنانکه در مورد الکل می گوید :95 در صد دیوانه مرجع: رودکی- سال اول- شماره ی 4- دی ماه 1350 |