« فروید و ادبیات » مارت روبر ترجمه ی جلال ستاری
 
منبع اولیه سایت تازه های ادبی
 
 
 
به مدیریت آقای م.مجتبی :‌
 
 
http://www.ccccc.blogfa.com/
 
 
 
 برگرفته از سایت  :‌  دیگران
 
http://www.degaran.com/maghaleh/martrobertv11.html
« فروید و ادبیات » 
مارت روبر  
ترجمه ی جلال ستاری  


با توجه به علاقه ی پر شور فروید به ادبیات که از اشارات فراوان
 
 وی به مسایل ادبی و آمدن نکات 
 و مطالب ادبی در سراسر آثار و حتا در نامه ها و خواب دیده هایش 
 
بر می آید ، انتظار می رفت که 

فروید در این باره ی آثار متعددی که از لحاظ حجم متناسب با ذوق
 
 و قریحه اش باشد بنگارد ، اما 
حقیقت جز این است . در سراسر آثار فروید فقط چهار نوشته ی کوتاه ، 
 
معرف نوع تجزیه و تحلیل 
ادبی یی است که وی بنیان نهاد و تا این اواخر درمحافل ادبی
 
 شهرت بسیار داشت .
 
 البته به این چهار ،اثر باید چند نوشته ی مهم و اساسی
 
 در باره ی آفرینش هنری و مسایل زبان شناسی را نیز افزود 

اما به هرحال حجم کار متناسب با اهمیت و بدعت اندیشه ها
 
 نیست و این شاید نشانه ی یکی از آن 

کشاکش های درونی است که فروید در کتاب تعبیر رویا
 
 وصف کرده است و د راین مورد خاص که 

او خود را  اندکی ناوارد به موضوع احساس می کرد ،
 
 با تعارض خویش مصالحه کرده و کنار آمده است .

فروید برخلاف برجسته ترین شاگردان اش که
 
 شخصیت یک نویسنده ، یا یک اثر ادبی ، یا زمینه 

های وسیعی چون اساطیر و فرهنگ عامه را موضوع 
 
تجزیه وتحلیل قرار می دادند ، تنها به 

،روانکاوی نوشته ها و نویسندگانی  پرداخت که از
 
 بعضی جهات ، در مراحلی خاص از زندگانی 

Otto)اتو رانگ(Jung) یاد آور و روشنگر پاره ای
 
 از خود او بودند .
 
دانشمندانی چون یونگ   (Jones)
 
یا جونز ،(Karl Abraham) کارل آبراهام
 
،(Theodor Reik) تئودور ریک،(Rank 

معلومات استوار روانکاوی را در زمینه ی ادبیات 
 
به کار می بستند و غالبن آن را با بصیرت و 

هنرمندی بسیار می پروراندند ،
 
 اما فروید رسالات ادبی خود را به سان دیگر آثارش
 
 چون تعبیر خواب و روانکاوی زندگانی روزانه می نوشت .
 
، یعنی در واقع در پی روانکاوی خویش بود 

از این رهگذر در می یابیم چرا فروید
 
 به تک نگاری از دیدگاه روانکاوی ، نظیر آن چه جونز 

(Rene Lforgue) درباره ی هاملت ، ماری بوناپارت
 
 در باره ی ادگارآلن پو ، ورنه لافورگ 

درباره ی بودلر  نوشته اند ، نپرداخته است .
 
 فروید از چیزی سخن می گوید که او را در حین 

مطالعه سخت به خود جلب کرده
 
 و وی با آن یکی و همانند شده و بدین گونه خود را
 
 مجاز به تجزیه و تحلیل آن از لحاظ روانی دانسته است .
 
 بنا براین طبیعتن انتخاب فروید تابع مرجحات و گرایش 

(King Lear)های شخصی اوست و چه بسا که
 
 د ر راه تحقیق ، به عنوان مثال در باره ی لیر شاه  

 با یک واقعه از زندگانی شخصی خویش دوباره جوش 
 
و پیوند می خورد 

wilhelm)نوشته ی ویلهلم ینسن (Gradiva)نخستین
 
 تحقیق ادبی فروید مربوط به کتاب گرادیوا 

 است ، و آن داستان کوتاه دل انگیزی است
 
 که از دیدگاه فروید دست کم دارای دو مزیت (Jensen 
بوده است : 
 
نخست این که این داستان سراسر از هذیان و رویای قهرمان یعنی
 
 خواب هایی که تمام و کمال ساخته و پرداخته ی نویسنده است  ، 
 
فراهم آمده است .
 
 از این رو فروید وسوسه شد که این 

هذیان ها و خواب دیده های ساختگی را مانند رویاهای واقعی
 
 
 تعبیر و تفسیر کند. نتایج شگفت 

 آور این خوابگزاری طبیعتن حفره ها و خلاها ی اسباب چینی
 
 داستان را که تعمدا برای تشدید 
.جنبه ی سحر آمیز و وهم انگیز آن ، به دلخواه نویسنده ، ایجاد شده بود ،
 
 پر کرد 

بدین گونه بار دیگر اهمیت و اعتبار کلید رازگشای فروید که 
 
راز هر خوابی را می گشود ، با 

گشودن درهای سری و پنهانی  یک داستان به اثبات می رسید.  
 
مزیت دوم گرادیوا مربوط به قریحه 

و استعداد قهرمان اش بود که  چون شغل باستانشناسی داشت ،
 
 ضرورتن مانند فروید شیفته ی کاوش 

در گذشته و روشن ساختن آن بود .
 
 فروید از دیر باز می دانست که عشق و علاقه اش به 

 جوان ،(Norbert)باستانشناسی ، 
 
همزاد فعالیت وی در زمینه ی روانکاوی است  .
 
 نوربر   قهرمان داستان که چون اسیر گذشته
 
 و دوران کودکی خویش بود ، کودکی بشریت به طور وهم 

انگیزی او را به خود مشغول می داشت ،
 
 این نظر فروید را به نحو شایسته و دلپذیری تایید می کرد  .


 فریفته ی نقش-برجسته ای ست که آن را جزء یک
 
(Hanold Norbert)دکتر هانولد نوربر 

مجموعه از آثار رومی دیده است .
 
 قالبگیری این نقش-برجسته که اصل و تاریخ آن بر وی پوشیده 

است ، در جای مناسبی در اتاق کارش آویخته است 
 
و دیدار آن همیشه نوربر را به خیالبافی شگرفی 

می کشاند .

این مجسمه ی تمام-قد که هیکل زنی را در حال راه رفتن
 
 نشان می داد ، به قدر یک-سوم اندازه » 

ی طبیعی بود . جوان بود. دیگر نمی شد
 
 بچه اش نامید و به یقین نام زن هم بر او برازنده نبود ،
 
 یک دختر باکره ی رومی بود که
 
  تقریبن بیست سال داشت . .. اندام اش درشت و رعنا 
 
و گیسوان مواج اش تقریبن به تمامی در زیر روسری پنهان بود
 

چهره ی تقریبن ظریف اش آدمی را بویژه مجذوب خود می کرد ،
 
 اما مسلم بود که خواهان چنین 

تاثیری هم نیست . .. سرش را به نرمی خم کرده بود و گوشه ای
 
 از پیراهن پرچین خود را که از 

گردن تا قوزک پاهایش را ، که در یک جفت صندل قرار داشت 
 
 می پوشانید در دست گرفته بود ،

پای چپ اش را جلو گذاشته بود و پای راست اش
 
 که در حال بلند شدن بود فقط روی انگشت ها به 

زمین تکیه داشت و کف و پاشنه ی آن تقریب
 
ن به وضع عمودی بودند . این حرکت که در عین حال 

نماینده ی چابکی و اعتماد به نفس یک زن جوان بود ، 
 
و او را در حالتی شبیه به پرواز نشان می داد 

«(1).چون با متانت و سنگینی عمومی وی به هم می آمیخت ،
 
 آن لطف خاص را بوجود می آورد 

،نوربر که شیفته و فریفته ی شیوه ی راه رفتن این دختر سنگی
 
 می شود ، به او گرادیوا نام می دهد 

یعنی دختری یا زنی که به جلو گام بر می دارد .
 
این مرد که کمترین اعتنایی به زنان ندارد و حتی از 

وجودشان غافل است ،
 
 به کوچه و خیابان می رود تا پاهای زنان را در حین
 
 راه رفتن بنگرد و یقین 

حاصل کند که زنان زنده و واقعی می توانند درست به
 
 شیوه ی شگرف گرادیوا گام بردارند  ، اما 

موفق نمی شود که در این  باره تصمیمی قطعی بگیرد .

دیری نمی پاید که نوربر در خوابی هراس انگیز ،
 
 خود را به سال 79 در شهر باستانی پمپیی می 

 ، شهر باستانی پمپیی را به کام خود فرو برد(Vesuve)
 
بیند . یعنی سالی که آتشفشانی وزوو

.نوربر در پمپیی ، ناگهان گرادیوا را رویا روی خود می بیندد که
 
 گویی از فاجعه ای که به زودی 

رخ خواهد داد ، خبر ندارد ، یا نسبت به آن بی اعتناست .
 
 آن گاه این اندیشه ی اساسی برای هذیان 

نوربر ، به ذهن وی می رسد که گرادیوا اهل شهر پمپیی
 
 است و در زادگاه خویش همزمان با  نوربر 

. بی آن که نوربر بداند- می زیسته است -

اما پیش از آن که نوربر بتواند گرادیوا را از این امر
 
 – یا از وقوع فاجعه آگاه کند ، گرادیوا در 

ایوان یا رواق معبد دراز می کشد و به خواب می رود
 
 و به زودی در زیر لایه ای از خاکستر مدفون 
می شود .

هذیان نوربر در عالم بیداری و هوشیاری نیز ادامه می یابد  ،
 
 و گرادیو در خرابه های پمپیی که 

نوربر به دیدارش شتافته ، زنده و سرشار از حیات ، 
 
بر وی ظاهر می شود . 
 
این ظهور نوربر را 

به این گمان می اندازد که هنگام نیمروز که وقت اشباح است ،
 
 پمپیی باستانی به همان صورتی که 

.پیش از مدفون و ویران شدن داشت ، باز  می گردد
 
 و زندگانی دوبار ه می یابد 

نوربر به زبان یونانی با گرادیوا سخنگویی آغاز می کند ، 
 
اما دختر به خنده به او می گوید : اگر 
 
می خواهی با من گفتگو کنی ، باید به زبان آلمانی
 
  سخن بگویی . 
 
باری چون نوربر همچنان اسیر هذیان 

خویش است ، گرادیوا تصمیم به درمان کردن اش می گیرد 
 
و سپس به یاری وسایلی که سخت با 

،دست آویز های روانکاوی در مانی همانند است ، 
 
او را به واقعیت رهنمون می شود . به فرجام 

همسایه ی زیبای (Zoe Bertgang)
 
«نوربر در وجود گرادیوا ، چهره ی «زوئه برت گانگ 

خویش را که در کودکی همبازی وی بوده است 
 
و نوربر از دیرباز ، از عشقی که دختر همسایه 

نسبت به وی دارد ، ندانسته گریزان
 
  و رویگردان است ، باز می شناسد .
 
 بدین گونه دختر حیله گر 

با باز نمودن این امر که احساسات نوربر درباره ی زن سنگی
 
 در واقع به زنی زنده و واقعی مربوط 

 می شود ، سحر هذیان را می شکند .

مضامن گرادیوا گویی تعمدا برای این ساخته و پرداخته شه
 
 که آشکارا موید «تعبیر خواب» و 

فرضیه ی ناهشیار ی فروید باشد . فروید با مهارت
 
 یک کار آگاه خفیه و نیز با ظرافت و فطانت و 

تفریح خاطری نمایان ، کلاف سردر گم این مضامین را باز می کند .
 
 او زندگانی نوربر را از عشق 

می (Fetichiste) کودکانه اش
 
 به همبازی خویش ، تا وازده گی یی که نوربر بر اثر آن بت پرست 

شود (نوربر کیست که روانپزشکان او را پرستنده ی
 
 یا به مثابه ی یک بت می نامند ) و به فرجام 

همه ی روابط خود را با عالم واقع و خاصه یا عشق
 
 وزن می برد ، باز می سازد .
 
 سراسر تجزیه و تحلیل فروید دارای نوعی سبکی
 
 و تابناکی است که موجه و موید شهرتی است که به حق شایسته ی 

آن است .
 
 این تحلیل با ملاحظاتی چند درباره ی مشابهت
 
 روانکاوی با  رمان پایان می یابد 

« کار ما عبارت است از ملاحظه ی سنجیده و اندیشیده ی فرایند ها ی 
 
روانی نا بهنجار در دیگران 

، تا به این وسیله به کشف و تدوین قوانین آن توفیق یابیم .
 
 داستان نویس همین کار را به طریقی 

دیگر انجام می دهد .یعنی توجه اش را
 
 به ضمیر نا-به-خود خویش معطوف می دارد .
 
 به کلیه ی 
،امکانات بالقوه ی آن گوش فرا می دهد و به جای آن که با
 
 انتقاد ناخودآگاهانه آن ها را  واپس زند 

در قالب هنری جلوه گرشان میسازد .
 
 آن چه را که ما از رهگذر دیگران می آموزیم ، او از درون 

خویشتن فرا می گیرد .
 
 چه قوانینی بر زندگانی نا-به-خود فرمان می رانند ؟
 
 داستان نویس نیازی 

ندارد که  این  قوانین را شرح یا به طور وضوح درک کند ، 
 
این قوانین از دولت  پذیرندگی ذکاوت 

اش ، جزء لاینفک آفرینش وی گشته اند
 
 (آثارش چون آینه ای این حقایق را خود-به-خود منعکس میسازند) ،
 
 ما این قوانین را از آثار او ، همان گونه که
 
 از حالات مرضی واقعی استنباط می کنیم 

-بیرون می کشیم .
 
 اینک از این دو چیز یکی صحیح است : 
 
یا  داستان نویس و پزشک ضمیر نا-به 

خود را  بد شناخته اند ، یا هر دو آن را خوب در یافته اند 

این نتیجه برای ما بسیار گرانبهاست : 
 
چون زحمتی را که با به کار بردن روش های روانکاوی طبی
 
.، برای بررسی پیدایش و درمان هذیان و رویاها ی گرادیواکشیده ایم ،
 
 به حق توجیه و تایید می کند 

 گرادیوا در سال 1903 و نوشته ی فروید به سال 1906 
 
انتشار یافت  . و بی گمان از این
 
 (2)امر ، افتخار غیر منتظره ای نصیب ویلهلم ینسن گردید .


فروید که همیشه خواستار وارسی نتیجه گیری های خویش ،
 
 به کمک داده های شرح حال هنرمند 

مورد نظر بود ، نامه ای به شاعر که در آن زمان کهنسال بود نوشت ، 
 
 و از او درباره ی جزییات 

زندگانی اش توضیح خواست .
 
 در 15مه 1907 ، فروید پاسخ شاعر را برای اعضای انجمن وین 

خواند و چند روز بعد خلاصه ی آن را به شرح زیر برای یونگ فرستاد 

ینسن خود چه می گوید ؟ 
 
او با مهربانی و محبت بسیار به من پاسخ داده است .
 
 در نخستین نامه » 

اش ، ینسن شادی خود را از دیدن این که ...ابراز داشت 
 
و به من اطمینان داد که تحلیل ، نیت اساسی 
 

این نوشته کوتاه را از هر لحاظ روشن و آشکار ساخته است.
 
 طبیعتن او از فرضیه ی ما سخن نگفته 

است ، چون ظاهرن با توجه به کهولت سن اش ، قادر نیست 
 
به خواسته و نیتی جز آن چه در کار 
 

شاعرانه اش وجود دارد ، بیاندیشد و بپردازد.
 
 به اعتقاد وی  ، توافق ما را باید به حساب فراست و 
 

ادراک شهودی شاعرانه ، و شاید تا اندازه ای به حساب دانش
 
 پزشکی که او در گذشته به تحصیل آن 

پرداخته است ، گذاشت .
 
 دومین نامه ی من نا محرمانه تر بود.
 
 من از و خواستم که در باره ی جنبه ی
 
 ذهنی کارش ، در باب این که مضمون خود را از کجا
 
 به دست آورده و خود را در کجای  کتاب 

جای داده یا دیده و غیره توضیحات دقیقی بدهد .
 
 او فقط به من اطلاع داد که نقش-برجسته ی عتیق 

وجوددارد ، و یک قالب بدل از آن در تملک اوست ، 
 
ولی وی هرگز اصل آنرا ندیده است ،
 
 اما این خیال که آن نقش-برجسته معرف یک زن 
 
از اهالی پمپیی است ، بافته ی اوست و همو دوست 
 
 می داشته که در باره ی پمپیی در گرمای شدید نیمرزو ، 
 
خیال پردازی کند و یکبار هم در پمپیی یک 

.رویت تقریبن باطنی به او دست داده است ،
 
 و بیش از این چیزی در باره ی موضوع خود نمی داند 

آغاز داستان هنگامی که  در باره ی چیز دیگری کار می کرده ،
 
 ناگهان بر وی آشکار شده ، آن گاه 

او هر کار دیگر را رها ساخته و بی آن که لحظه ای
 
 درنگ و توقف کند ، به نوشتن پرداخته و متن 

را چنان که گویی از پیش به تمامی  نوشته شده
 
 و در برابرش قرار داشته یافته ، و یک نفس آن را 

نگاشته است .

نهفته و عمیق اش را آشکار erotismeاین محتملن
 
 بدین معناست که تحلیل دوران کودکی ینسن 

«...خواهد ساخت و بنابر این بار دیگر با یک تخیل و
 
 توهم خویشتن بینانه سرو کار داریم 


چندی بعد ، یونگ به سه داستان کوتاه دیگر از ینسن دست یافت 
 
و با تحلیل آن توانست فرضیه های 

دقیق تری بیاورد : ینسن می بایست در دوران کودکی
 
 به دختر کوچکی و شاید خواهرش که موجب 

.رنج و اندوه وی (ینسن ) شده ، سخت دل بسته باشد 

این کودک شاید نقصی عضوی داشته 
 
که نویسنده با تخیل خرامیدن دل انگیز گرادیوا ، 
 
آن را در عین حال فرا یاد آورده و نفی کرده است.
 
 ینسن در پاسخ به فروید که از او در این مورد پرسش می کرد 

درباره ی نقص عضوی جوابی نداد و نیز اظهار داشت 
 
که خواهری نداشته است ، اما اعتراف کرد 

که در کودکی دختر کوچکی را که با وی بزرگ شده
 
 و در18 سالگی به بیماری سل در گذشته بود 

سخت دوست می داشته است ، 
 
و چندی بعد عاشق دختر جوانی که یاد آور
 
 نخستین معشوق وی بوده 

و باز ناگهان در جوانی مرده است .
 
گرادیوا، فروید را به مطالعه و بررسی عمیق تر همانندی هایی
 
که او همیشه  میان رویا و آفرینش ادبی یافته بود ،
 
 و سال ها پیش از این ، وی را به تحلیل 

و(Conrad Ferdinand Meyer )
 
اثر کنراد فردیناند مایر(Femme-Juge)زن – قاضی 

نگارش بخش های مشهوری از کتاب تعبیر خواب درباره ی
 
 هملت و ادیپ شهریار برانگیخته بود 

«کشانید . در سال 1907 ، فروید رساله کوچکی به نام :
 
 « آفرینش ادبی و خواب در حالت بیداری 

(3)( La Creation Litteraire et La reve eveille) 

پرداخته که عبارت است از اندیشه هاییکه وی آزادانه 
 
با نویسندگانی که نزد ناشر آثارش گرد آمده بودند 

 در میان نهاده است .


این بدیهه گویی بر خلاف دیگر خطابه هایش ، با استقبال گرم شنونده گان مواجه شد و فروید آن را
نشانه ی امید بخشی برای روابط روانکاوی با  «پیروان» جدیدش در آینده پنداشت . در واقع فروید
در این خطابه فقط از کلیات سخن گفته و هنوز به تحلیل خصوصیات نویسندگان و آثارشان که می
بایست به زودی بار دیگر او را در مظان اتهام تجاوز به حریم خلوت دیگران قرار دهد نپرداخته
بود. اما اگر مردم «بورژوا» و محافل آکادمیک حق داشتند از شیوه ی فروید مضطرب و پریشان
شوند، نویسندگان، و دست کم صمیمی ترین و روشن بین ترین شان ، دلیلی برای یکه خوردن از
.اندیشه های وی نداشتند

این متن به خوبی روشنگر احترام فوق العاده ای ست که فروید همیشه برای هنر و هنر مندان  قایل
بوده است . با توجه به اغراقی که فروید ، اندکی از روی سادگی و هماهنگ  با بورژوازی عصر
خود ، درباره ی ارزش ادبیات می کند ، آفریننده در قلمرو ادبیات ، از دیدگاه وی موجودی اسرار
آمیز ، دارای نیرویی مافوق انسانی و تقریبن الهی و شایان ستایش و در نیافتنی است و هر کوششی
.که برای شکافتن راز این قدرت مرموز بکنند بیهوده است 

فروید در همه ی نوشته هایش این نکته را تکرا ر می کند که آن جا که تحلیل پایان می یابد هنر آغاز "
می شود ، و اگر تحلیل روانی با روشن ساختن زیباترین کامیابی های  ذهن آدمی ، به شناخت عمیق
تر نفس انسان کمک بسیار می تواند کرد ، هیچ نوری بر الهام که مزیت توجیه ناپذیر هنرمند است
".نمی افکند

می توان پنداشت که فروید می بایست با کاوش در زندگی و آثار گوته و شکسپیر ، کاوشی که به
راستی با ظرافت وتعبد همراه است، خود را اندکی شرمسار از گناه بی حرمتی نسبت به آن دو
احساس کرده باشد و با وجود این ، با شوری که در دل برای آنان داشته ، دغدغه ی خاطرش را فرو
نشانده  وخود را تبرئه کرده باشد . تحقیق اش درباره ی مضمون «سه صندوقچه» (4) درآثار شکسپیر
، چندان رنگ و بوی روانکاوی ندارد و آکنده ازلطافت و گرفتگی خاطر و اندوهی ست که متعصب
ترین ستاینده گان شاعر را نیز آرام می تواند کرد . و اما «خاطره ی کودکی گوته» (5) که در سال
1917 انتشار یافت ، فروید اندیشه ی آن را چندین سال نزد خود نگاه داشت ، چون اندیشناک بود که
چیزی را بی پشتوانه ی داده های کلینیکی تایید و اثبات نکند و نتیجه گیری هایش نیز از شکوه و
.افتخار شاعر المپی نمی کاهد


شکسپیر مضمون «سه صندوقچه» را در تاجر ونیزی به صورت کمدی ودر لیر شاه بصورت
تراژدی پرورانده است . فروید میان این مضمون  و مضامین متعدد فولکلوری و اساطیری که 
(Moires)«قهرمان در آن باید از میان سه زن یا سه مظهر عشق که در اصل همان «موارها
.یا الهه گان مرگ اند یک تن را برگزیند ، مشابهت هایی یافته است
فروید پس از بررسی این زیرو رو شدن معنی در مثال های متعدد ، به شاه لیر باز می گردد و می
:نویسد
تا کنون تکامل اسطوره را مطالعه کردیم و امیدواریم که دلایل پنهانی آن را باز نموده باشیم . اینک "
ببینیم چگونه شاعر این مضمون را به کار برده است . چنین به نظر می رسد که این مضمون در
دست و دل شاعر دوباره به صورت ابتدایی خویش در آمده است ، تا آن جا که ما معنای تاثر انگیز و
دردناک اش را که در تغییرات و دگرگونی هایی که برور پذیرفته بود ، کاهش یافته بود ، دیگر بار
،احساس می کنیم . شاعر از رهگذر حذف این دگرگونی ها و باز گشت به شکل نخستین مضمون
"...تاثیر عمیقی در ما به جا می گذارد

" لیر مرد کهنسالی ست و چنان که گفتیم به سبب کهولت سن اش ، سه خواهر در درام شکسپیر به
دختران وی بدل شده اند . با وجود این شاعر طی درام خود دیگر از روابط میان پدر و فرزندان که
سرچشمه ی الهام درام های بسیار می تواند بود، بهره نمی گیرد . اما لیر تنها مردی سالخورده نیست
بلکه آدم محتضری نیز هست از این رو پیشنهاد شگرف تقسیم میراث هیچ غرابتی ندارد. با این
وجود مرد محتضر نمی تواند از عشق زن چشم بپوشد ، بر عکس می خواهد به او بگویند که سخت
دوست اش دارند . اکنون به صحنه ی رقت انگیز پایان درام که یکی از غم انگیز ترین صحنه های
را به روی صحنه می (Cordelia) درام جدید است توجه کنیم . در پایان درام ، لیر جسد کوردلیا
:آورد . کوردلیا  همان مرگ است و ما با زیرورو کردن وضع و موقع ، معنای آن را در می یابیم 
اساطیر ژرمنی ، قهرمان را که در (Walkyrie)در واقع این الهه ی مرگ است که مانند والکیری
میدان جنگ کشته شده ،  به آغوش می گیرد. حکمت جاودانه که در قالب اسطوره ی باستانی  جلوه
گر شده به پیر مرد می آموزد که از عشق چشم بپوشد ، مرگ را برگزیند و با وجوب و الزام مرگ
".خوبگیرد

شاعر با انتخاب کردن پیرمردی محتضر برای  ایفای نقش آن کس که باید یک تن از سه زن را "
بر گزیند ، مضمون باستانی یی را به ما عرضه کرده است ... می توان گفت که در این درام سه
،گونه رابطه ی اجتناب ناپذیر مرد با زن نموده شده است : زن زاینده ، زن همسر و زن ویرانکار
یا این درام، نمایشگر سه گونه تصویر مادر است که در طول زندگی برآدمی پدیدار می گردد : خود
مادر معشوقی که مرد همانند مادر خود بر می گزیند ، و مام زمین که دوباره مرد را به کام  خود در
،می کشد ، اما پیرمرد بیهوده می کوشد که عشق زن را آن گونه که نخست از مادر خود در یافته
دیگر بار بدست آورد و به فرجام سومین دختر تقدیر یعنی الهه ی خاموش مرگ ، او را در آغوش
،می گیرد ..." (6)  فروید57 ساله در این نوشته ی زیبا ، بی آن که به ظاهر درد دل و اعتراف کند
خود را آشکارا با شاه پیر محتضر ، همانند و یکی می کند (7).فروید چون  شاه لیر غرقه در اندیشه
ی مرگ است و باز چون لیر، سه دختر دارد که یک تن از آنان در آستانه ی زناشویی است و فروید
کوردلیای خود را از میان آن سه تن برگزیده است . این دختر برگزیده که فروید او را آنتیگون
است که  16سال تمام با(Anna)خود نیز می نامد ، کوچکترین دخترش آنا(Antigone)    
فداکاری و جانفشانی یی که لحظه ای کاستی نمی گیرد ، از فروید نگاهداری و پرستاری می کند و
.عشق او مرگ را بر فروید آسان می سازد

یک خاطره ی کودکی گوته »(8)با ادبیات چندان ارتباطی ندارد . این نوشته ، تحقیقی است صرفن »
Fiction etاز دیدگاه روانکاوی درباره ی یک واقعه ی دوران کودکی گوته که شاعر آن را در
نقل کرده است . گوته دراین کتاب می نویسد که در خردسالی روزی همه ی ظروف و Verite
اسباب سر سفره ی خانه  را از پنجره بیرون ریخته است. فروید با مقایسه ی تاریخ تولد برادران و
خواهران گوته با زاد روز خود شاعر ، این عمل به ظاهر لغو گوته را عکس العمل پر خاشجویانه
ی وی در قبال تولد یک برادر می داند. فروید قبلن چنین واکنشی را  به اشکال دیگر ، خاصه در
مورد هانس (Hans) کوچک و طی روانکاوی خویش باز یافته بود، با وجود این، این فرضیه مدت
ها به نظر فروید نامطمئن و مشکوک می نمود و پس از آن که شاگردان اش مثال های مشابه بسیار
.در تایید فرض استاد فراهم آوردند ، تصمیم به انتشارش گرفت

آخرین نوشته ی ادبی فروید به داستایوفسکی ، یا دقیق تر بگوییم به مضمون پدرکشی که در برادران
کارامازوف و دیگر آثار داستان نویس روسی آمده ، اختصاص دارد. چنین تحلیلی به خودی خود
چندان جالب توجه نیست، زیرا در این مورد که پدرکشی با صداقت و صراحت شگفت آوری وصف
و شرح شده است ، تحلیل چیز مهمی به ما نمی آموزد . با وجود این فروید در این تحلیل ملاحظات
جالب توجهی درباره ی شخصیت داستان نویس ، عشق و علاقه اش به قمار و خاصه بیماری صرع
اش که فروید آن را بیشتر یک نوع هیستری می پندارد، دارد . مهمترین بخش این تحلیل ، بخشی
است که فروید در آن به وصف و شرح جلوه های مختلف مفهوم اخلاقی که داستایوفسکی مظهر و
نمایشگر آن ست، می پردازد . فروید آشکارا  از این امر که نویسنده ی نابغه ای چون داستایوفسکی
که فروید او را همپای بزرگترین نویسندگان شایان ستایش می داند ، به سبب سازشکاری بنده وار و
افکار و عقاید بسیار سطحی و مبتذل اجتماعی خویش به راه انحطاط رفته ، یکه می خورد . سراسر
این نوشته معارض و مخالف با بیطرفی معمول فروید است ، و خواننده احساس می کند که چیز
عمیقی که فروید نمی تواند از آن سخن گوید ، راه  پرستایش و تحسین بی دریغ اش از داستایوفسکی
، می بندد.(9)فروید در این مورد به تئودور ریک که در نقد مبسوطی که براین تحقیق فروید نگاشت
، همین روحیه ی استاد را باز نموده است ، نوشت : " این حدس شما درست است که من با همه ی
،ستایشی که برای برتری و قدرت آثار داستایوفسکی دارم ، در واقع داستایوفسکی را دوست ندارم
زیرا تحلیل سرشت های بیمار ، صبر و حوصله مرا در قبال آنان سر می برد ، البته این امر از
"(10).ویژگی های خلق و خوی شخصی است که هیچ تکلیف و الزامی برای دیگران بوجود نمی آورد
 
این چند نقد ادبی فقط نمایشگر یک جنبه از مناسبات فروید با ادبیات است، علاوه برآن باید از کتاب
هایی که فروید دوست شان داشت (11)،  از روابط اش با نویسندگان ، و از چگونه گی بهره گیری و
سود  جویی فروید از ادبیات سخن گفت و نیز باید از نهضت کاملن بدیعی که در جوار مجله ی
(به عاریت گرفته است Carl Spitteler این نام از یک داستان نویسنده ی سوییسی) Imago
نضچ گرفت، و فروید مشوق و محرک آن بود ، یاد کرد. این نهضت موجد آثار بسیاری بوده است
که برخی شور انگیز و برخی دیگر محل بحث و گفتگوست ، و به هر حال نقد ادبی بی آن که خود
بداند، از آن کم و بیش سود برده است . بی گمان فروید با ابداع سبک و شیوه ی جدیدی که نخستین
بار ادبیات را مورد بررسی و معاینه ی علمی قرار می داد ، فقط در اندیشه ی تحکیم و تقویت
Metapsychologie خود بود ، چون از این رهگذر آن را با پشتوانه ی مثال های عام که دارای
.پیام انسانی گرم و عمیقی بودند ، استوار می کرد
اما فروید خیلی بیش از آن چه می خواست به دست آورد . چون اگر مفهوم ما از ادبیات و مقتضیات
و وظایف نویسنده  تغییر یافته است ، فروید از جمله کسانی ست که بیش از همه به این دگرگونی
.کمک کرده است

:پانوشت ها
فصل 21 کتاب
– La revolution psychanaly  tique lavie et
l Oeuvre de Sigmund Freud
  Marthe Robert نوشته ی
.جلد دوم ، پاریس ، 1964
(1)
Delires et Reves dans Gradiva da Jensen
ترجمه ی ماری بوناپارت ، 1931 ، از صفحه ی 9 به بعد . ترجمه ی محمودد نوائی، 1334
. ص22-21 . مترجم این مقاله در ترجمه ی آقای نوائی ، اندکی دست برده است 
(2)
.همان کتاب ، از ص205 ببعد . ترجمه ی آقای نوائی ، ص 182
(3)
Essais de Psychanalyse appliqué.trad.
Marie Bonaparte et Mme E. Marty ،1933.
(4)
  کتاب یاد شده
(5)
  کتاب یاد شده
(6)
.مضمون سه صندوقچه »، کتاب یاد شده ، از ص101به بعد »
(7)
  ازین پس نزدیک ترین یار و مصاحب من ، دختر بچه ام خواهد بود
که دیدن شگفتیش لذت بخش است (شما بی گمان از 
Fer.7Juil.1913Br.2198 :(...دیر باز این تعریف و معنای باطنی سه صندوقچه را به حدس دریافته اند
(8)
Essais de psa. Appliqué از گوته Fictionet verite
(9)
Dostoievsky und die Vatertotung G. W.
tomeXlv 399 -418 ؛ en Francaisdans Dostoievsky par
sa femme، Gallimard، 1930.
(10)
TheodorReik:Freud ajs Kulturkritiker ، 1930، Jbg، Band III ، 494.
(11)
(فروید خاصه نویسندگان کلاسیک را می خواند و ستایش می کرد (نویسنده ی بزرگ اش گوته بود 
او بارها اظهار داشته بود که نسبت به ادبیات و هنر «پیشرو» کم علاقه و از دریافت آن عاجز است
می نویسد ، ( کتاب یاد شده ، 1920 – 6- 21 80 ): "من با کنجکاوی و بهPfister«به «فیستر 
همان اندازه با کراهت ، کتاب کوچک شما را دربار ه ی اکسپر سیونیسم  بدست گرفتم و ان را یک
نفس خواندم ....و پیوسته به خود می گفتم این فیستر چه آدم خوب ودرستی است . چقدر آکنده از عشق
است و ناتوان از ارتکاب کمترین بی عدالتی ، تو خود را با او قیاس نمی توانی کرد ، اما چه خوب
است که تو نیز هر چه را که وی برسر راه خویش می یابد خوب بدانی ، باید بدانید که من در زندگانی
.نسبت بدیوانگان بغایت ناشکیبا و بی حوصله ام . من درآن ها فقط جنبه ی زیان بخش شان را می بینم
بدین گونه در مورد این «هنرمندان » من به درستی یک تن از آن عوام و تنگ نظراتی هستم که شما
Stefan)داغ شان می کنید...". نظیر همین روحیه و بینش را در نامه ای که فروید و استفان  زوایک
می نویسد . (20 ژویه 1938 ، 441؛ ) «و در آن سور رآلیست  ها را «دیوانگان مطلق (Zweig
«...و چنانکه در مورد الکل می گوید :95 در صد دیوانه

مرجع: رودکی- سال اول- شماره ی 4- دی ماه 1350