طنز رمزگنج : محمد جاوید -فرزانه شیدا

  طنز : رمزگنج

 

  

 

 

  

 

 

 

 

 

 

یک گدا دیدم شبی در سرسبَیل.... طفلکی رنج و مشقت می کشید  
از برای اخذ پول از این وآن ....واقعاً بدجور زحمت می کشید 

جامه و شلوار و کفشش مندرس... دست خود را باند پیچی کرده بود
لابلای ریش انبوهش شپش....موی را بدجور قیچی کرده بود  
 
لنگ می زد ناله می فرمود که:... لشکری کور و کچل در خانه اند
نان خوران گشنه ام چون کفتران... چشم در راه پدر در لانه اند

آخر شب چون که فارغ شد زکار.... گفت با همکار خود با سوز و آه
درد دل دارم هزاران مثنوی... گر که آن را نشنوی گویم به چاه

همسرم لامصب عین بولدوزر... می کند تخریب اموال مرا
بابت جراحی پوز ولبش... بد گرفته تازگی حال مرا

یک پسر دارم که رفته ونکوور.. تا بگیرد دکترای اقتصاد
حتم دارم تا بگیرد مدرکش.. می دهد داروندارم را به باد

دختری دارم مقیم انگلیس... زیر خرجش واقعاً زاییده ام
تا شود خانم برای خود کسی.... جد خود را پیش چشمم دیده ام

پنت هاوسی هم خریدم در دبی... جای آن نزدیکی برج العرب
بابتش افسوس مقروضم شدید... آمده از قسط آن جانم به لب

خانه ای دارم طرف های ونک.... آخرین قسطش اخیراً داده ام
از ونک تا انتهای سرسَبیل.... تا بیایم از نفس افتاده ام

با اضافه کار باید اندکی...اقتصادم را سروسامان دهم
از محل یاری همشهریان .....مشکلات خویش را پایان دهم

ماکسیمایی ناگهان ترمز گرفت.... شوفرش درب عقب را باز کرد
چون سوارش شد گدا ویراو داد.... گوییا آن وقت شب پرواز کرد

مات شد «جاوید » و گفتا این چنین:... ای خوشا گنج بدون درد ورنج
گر گدایی ننگ می باشد ولی...می دهد دست گدایان رمز گنج

..............................  
در رابطه با این شعر شاعره عزیز خانم فرزانۀ شیدا شعر زیر 
   
 را سروده اند که از ایشان سپاسگزاری می شود: 
 
طی کند حتی گدا صد کوچه را 
 
« ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم»!!!
 
حیف عطاری نمانده در جهان
 
تا  بگوید همچنان بازیچه ایم
 
بلکه « جاویدی» بیاید این میان
 
تا دهد راهی دگر بر ما    نشان 

شاید این رفتن به جایی هم رسید 

ورنه « شیدا » دل به جای خود بمان  
ف.شیدا