آری بتو و عـشق تو پرداخت دلم
(عمری) به هرآنچه کرده ای ساخت دلم
درسیل غمی فتاده در غصه وغم
خود را زغمت به دجـله انداخـت دلم
(زآن دم ) که دلم را غم عشق تو ربود
تک ( ثانیه) ای قلب من آرام نبود
هر سو چو زدم ؛ که دل نبازم بتو بیش
عـشق تو ٫ رهی میان این سینه گشود
دل پای تو چون نشست و زنجیر توشد
با یاد تو (لحظه ، لحظه) را پـیر تو شد
هـر ( ثانـیه ام ) گذشت با خاطر تو
(زآن لحظه) که دل اسیر ودرگیرتوشد
(هر ثانیه ای) که سر بر اندیشه زدم
غم شد تبری که بر دل و ریشه زدم
(وقتی) تنه ی امید مـن نیز شکست
با رغبت خود به قلب خود تیشه زدم
دانم که به عشق تو مرا راهی نیست
آواره دلم را ٫ ره درگاهی نیست
با اشک فرومـیرم و در هر ( نفسی)
سوزد دلـم و ٫ به سینه ام آهی نیست
(آینده ) اگر شود چو ( امـروزِدلم )
(هرگز ) نشـوم رها من ا ز سـوزِدلم
درهیزم دل " شـراراندیشه" بسی است
تا سـینه شـود ، شـراره افـروزِ دلم
سروده ی :
فرزانه شیدا/۲۵ تیرماه ۱۳۸۸