باز گه پیدا وگه پنهان ز غم این منم با یکدل ویران ز غم باز در مجنونی دل نالــه ها میرسـد فـریاد دردم تا خــدا میبرد سوز سرشکم ره به رود باز دریا میشود دردی که بود! باز در رویای من گـم میشوی در دلم ، مو ج وتلاطم میشوی باز هم در بیصدائی... مست جام بازهم ناکامی عالم ... بکام !!! در شب مستی تار و تیره ای بازهم بر قلب شیدا ، چیره ای بازهم دل میشود زخمی و ریش باز پنهان میشود قلبم به خویش باز میخوانم ز قـلبم این سـرود: زندگی تک واژه ی نام تو بود!!! ای تو تنــها واژه های بودنم بی تو بااین زندگانی چون کنم!؟ دیده را دریا کــنم از سوز اشک ؟؟؟ می برم بر بیخیالی، رشک رشک ! !! باز بر چـهر دلـم ... آئیـنه ای! هم امید و هم دل و هم سینه ای ... گرچه " دل" پندی دهد دائم بگوش: بر منو و آ رامش منهم بکوش!!! با دلم گــویم به زاری در خفا چون بخوابم در غم وجور وجفا !!! دیدگان چون با سرشک شب تر است رنج بیداری کشـیدن بهتر است! زین سبب آرام وخوابم نیست نیست این جدائی هم جوابم نیست نیست باز میگویم بخود با اشک و سوز دیده ی دل را براه او بدوز
باز می آید شـــبی همراه ماه تا نمـیرد قلب ما در سوز آه باز بر آ ن آبی رویای عشق میدرخـشد کوکب زیبای عشق
دل ز رویای حضورش بر مگیر گر چنین کردی ز هجرانش بمیر گر چنین کردی ز هجرانش بمیر فــرزانه شـــیدا اول خرداد ۱۳۸۷ |