باد - سروده ی فرزانه شیدا

 

سر بردیوار هزار احساس به بن بست رسیده
سر بر شیشه ی پنجره ی تنهائی
سر بر بالین میزی سخت
دفتر ی سفید....
خاموش مانده ام...
 در زار زار اشک
دلگرفته از تمامی آنچه ،
نامش زندگیست!
...

 بیهوده گی را
در واژه واژه ی( انسانیت )
باور کرده ام.
سوختن را  در الفبای (دوستی)
مردن را در نام (وفا)
گریستن را در نشستن
پای قبر احساس سرخورده
باور را در ناباوری
وای ....چه می بینم امروز
که روحم در تلاطم هزار سنگ
هزار درد
ذره هایش نیز ناپیداست..
وجودم ، محو شده در حکایت ِ( بودن)
وتنها گوئی باد
دست یاری میدهد:

بیا برویم.....

فرزانه شیدا
تاریخ اشک = امروز .الان