اینـچنین بود که ....
اینچنین بود که بر جا ماندیم
شب وروز وهمه عمر!!!
...و شـــبی باز گذشت
و یــکی روز دگــر
و به هر پنــجره ای
پـردهء سـخت ســکوت
حکم تنهائی ما را میداد
و توانــا ی گــذر...." نــور " نــداشت
از پس پرده و خلوتگه دل !!!
اینــچنین بود که بر جا ماندیم
قلــمی مـانده بدســت
دفــتری پـر ز کــلام
خانه ای غرق ســکوت
منو یک دل "تنهـا" !
و هـمه شـوق سـخن
مانده در دفتر خـاموش بــجا !!!
و کسی را خبر از دفــتر ما نـیز نـبود!!!
و نه کس مـــیدانست
" چـقدر تنـهائیـم"!!!
اینـچنین بود که بر جـا مـاندیم
اینـچنین بود که لب هـیچ نگـفت
با کــسی... گر که سـوالی مـیکرد !!!
اینـچنین بود که از جـمع گـریـخت
اینـچنین بود که در کـوچه ء شـهر
یا به زیر سقفـــی
هر چه مــیگفت به لـبخند دریـغ
خالی از گـفتن او بود ز " خویش " !!!
و اگر باز سـوالـش کـردنـد:
کـه ز "خـود " نـیز بـگو
آسـمان را به زمـین دوخت... که راحـت باشـد
از سـوالـی که جـوابـش را نـیز
هـر چـه "خـود" مـی پرسـید
"بی جـوابـی مـی دیــد" !!!
در پس خلوت خویش!!!
و دلـش غرق سـکوت...
باز در خـود مـیرفت !!!
اینـچنین بود که بر جـا مـاندیم
و اگر در دل و در ســینه خـموش
هیــجانی ز سر خــشم
به فــریـادی بــود
دور خود می چر خیـد
و ز هر چـیز که بـایـد مـیگفت
طـفره مـیرفت و مـداوم مــیگفت
حرف در قالب حرف
لیـک، از گفتن خشــمــش خالی
!!
گـریه مـیکرد اگــر... از سر خـشم
چهر غـمناک چـنین بود که او
در نـــگاه دگــری
" یـک دل غـمگین بـود"
!!!
از سر خــشم فـقط مـی بـاریـد
اگر اشکی را داشت
که بریزد بر رخ !!!
ایـنچنین بود که بر جـا مـاندیم
وبسی سر خورده
که کسی را بدل خویش بخوانیم
" چو دوست" !!!
که بصــد چـــهره نــو
بدگــمان ز آنـچه به افـکارش بـود
مـتهم کـرد تـرا " به ریـا و به دروغ " !!!
درک این قصه نبود
در کـف قـدرت دوسـت !!!
آشنائی حتـی !!!
یاکه یک رهگذر آمده از راه
که آسـان مـیرفت...!!
تا که گـوید :شـاید...
شـاید این چــهره لبـخند بلـب
آنـــقدر در سینــه
با خــودش صــادق بود
که دگر قدرت این درد نداشت
که در افتـــد با مـن یا کـه
با " مــردم این دهـر دروغ "!
(او ولی صادق بــود) !!!
یا که گویــد:
شـاید ...شـاید
بســکه دل نـازک بود
قــدرت دیـدن رنـج دگـری
بیـش ازایــن نــیز نـداشــت
زین سـبب تنـها بود !!!
یا که از بودن در جـمع ملّول !!!
اینچنین بود که بر جا ماندیم
آنهمه غصه و اشک
از غم و درد کسی
که بر او دردودلی کرد و گذشت
و به روز شادی یاد او نیز نبود
به کــجا بـــردش و
آخر به کجا رفت و رسید ؟!!!
جـز هـمان تنـهائی
هــمره غــصه دنــیا با دل
اینـچنین بود که بر جـا مـاندیم
وبه خــلوتگه خــویــش
انــس و الفـــت بستیــم
و به تنــهائی خـود خـو کــردیم
و به تنـهائی دنــیائی نـیز !!
اینچــنین بود که بر جا ماندیم !!!
اینچــنین بود که ساکــت ماندیم"
" بادلــی غـرقــه به حــرف " !!!
" با دلـی غـرقـه به حـرف "!!!
سرودهء از : فــرزانـه شـــیدا