همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

بخشی از کتاب کیمیاگر- به قلم سید حسین -هاتف

بخشی از کتاب کیمیاگر

 

پائولو کوئیلو در سال 1947 در ریودوژانیرو به دنیا آمد . شهرت او در آمریکای لاتین با شهرت گابریل گارسیا مارکز برابری می کند. چهار کتابی که او تاکنون منتشر کرده است همه در رده کتابهای پر روش برزیل هستند.
کیمیاگر ، تاکنون در بیست و دو کشور جهان به چاپ رسیده و از اقبال کم نظیری برخوردار بوده است
.

 

 

 

هنگامی که ما دائما در اطراف خود افراد مشخصی را ببینیم  

 

 احساس میکنیم که آنها بخشی از زندگی ما هستند

 

 و چون بخشی از زندگی ما میشوند سرانجام تصمیم میگیرند که زندگی ما را تغییر دهند .

 

 

 و اگر آن طوری که آنان آرزو دارند نباشیم از ما ناراضی میشوند .

 

 هر کسی گمان میکند که دقیقا میداند که ما باید چگونه زندگی کنیم .

 

ولی هیچ کس هرگز نمیداند که چگونه باید زندگی خاص خودش را بکند .

 

 

**  ** **

 

نیروهایی  هستند که به نظر شر می آیند ولی در واقع به تو می آموزند که چگونه

 

 " افسانه شخصی ات " را محقق کنی .

 

 

آنها هستند که ذهن و اداره تو را آماده می کنند ،

 

چون یک حقیقت بزرگ در این جهان وجود دارد :

 

 تو هرکه باشی و هر چه بکنی ، وقتی واقعاً چیزی را بخواهی

 

این در خواست در " روح جهان "   متولد میشود .

 

 و این ماموریت تو در زمین است .

 

و وقتی تو چیزی را میخواهی همه جهان دست

 

 به یکی کرده میکند

 

تا تو آرزویت را متحقق کنی .

 

 

**  **  **

 

 

دنیا را هم میتوان از چشمان یک غارت شده

 

 بد بخت نگاه کرد

 

و هم با چشمان یک ماجراجوی در جستجوی گنج .

 

 

پیش از آن که از شدت خستگی بخواب روی با خود بگو

 

 

من ماجرا جویی در جستجوی گنج هستم .

 

 

**  **  **

 

 

در دنیا زبانی هست ماوراء کلمات است  و آن زبان نشانه هاست

 

همه چیز در زندگی نشانه است .

 

جهان به زبانی ساخته شده که همه میتوانند بشنوند

 

 ولی بعضی آنرا فراموش کرده اند .

 

 

**  **  **

 

 

تنها ترس ما این است که آنچه داریم از دست بدهیم ،

 

 خواه زندگیمان باشد و خواه مزارعمان .

 

اما این ترس زمانی از بین میرود که بفهمیم

 

 که داستان زندگی ما و داستان جهان

 

 

هر دو را یک دست واحد رقم زده است .

 

 

**  **  **

 

وقتی که انسان با تمام وجود چیزی را آرزو میکند ،

 

 

 به روح جهان نزدیک تر است و

 

 " روح جهان " نیرویی همواره مثبت است .

 

روح در انحصار آدمیان نیست و

 

 هر آنچه که روی زمین یافت میشود روح دارد ،

 

 خواه سنگ باشد ، خواه گیاه ، خواه حیوان یا حتی اندیشه .

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

نویسنده : پائولو کوئیلو
مترجم : دل آرا قهرمان
ناشر : فرزان روز - تهران

چاپ اول ۱۳۷۴

چاپ سی ام ۱۳۸۶

نوع جلد : شومیز
قطع : رقعی
تعداد صفحه 159
نوع چاپ : چاپی
زبان : فارسی
وزن : 185 گرم

 

دل آرا قهرمان به سال 1346 به دریافت درجه لیسانس علوم سیاسی

 

 از دانشگاه لوزان، سوییس، نایل شد و در سالهای 1349-1351

 

 دوره زبانشناسی را در دانشگاه برن گذراند.

 

 

منبع:خداوند ا نیست
 
 


رخت تن تو و رختی زمخت و کاموایی که می خندد به قلم آقای رضا آشفته

رخت تن تو و رختی زمخت و کاموایی که می خندد
 
 
 
رخت تن تو و رختی زمخت و کاموایی که می خندد
 
 
 
 
رخت تن تو بر چوب رختی می درخشد

از آذرخش ماه اردیبهشت و سکوت ژرف کولی ها

های های غریبی است این جانور گوژپشت و پلشت که در
 
 خوابم می هراسم

التهاب روز را ببین و رخت های نا شسته در کنج اتاق

مرگ یکی ناممکن نیست

غروب را ببین و سرخی پس از خورشید را

طلا هم که باشی این رخت ها تو را لو می دهند به پلیس

_ دزد دزد دزد

من و خواب غریب و تلخ ژان والژان

بینوایان شهر تهران و رخت پاره های نالان بر تن های بیمار و نحیف

و دهان بندی که مهر سکوت را تداعی می کند

و اسبی که مدام یورتمه می رود زیر بار سنگین گاری

رخت تن تو نوترین رختهاست

و فریاد من که بی ریخت مثل باران خاکستری کوچه ها را تلخ می کند

یادش بخیر رفیقی بود روزگاری گلش سرخ و دلش یادآور کیخسروی باستانی

زمستان بر تن ما می باراند برف های دانه دانه سفید

و رختی زمخت و کاموایی که می خندد

بر روشنای پای قوطی هفده کیلویی روغن آتش گرفته

از کاغذ پاره های شعری

در لابلای کنده های کنار خیابان

رختم را ولش کن و تو که مرا می شناسی

ولش کن پارگی اش را با تو کاری نیست

سوزن نخ بی بی های قدیمی

و یک دامن چهل تکه از خاطرات زیر کرسی

بنشین و آرام بگو از احوال امروزت که فردا دیر است !
 
نوشته شده در جمعه 30 فروردین 1387 - 18:19:44 ارسال از رضا آشفته
 
 
از وبلاگ شعر نو:
 
 

نقد شعر معصیت از محمد شریفى- منتقد :(شعرنو) فرزانه ى شیدا

نقد شعر معصیت از محمد شریفى- منتقد : فرزانه ى شیدا
 
 
 
شعر آقای محمد شریفی :
 
نقد شعر معصیت از محمد شریفى- منتقد : فرزانه ى شیدا 
هر چه از دریچه ی تاریک بگذرد

ایمان و سادگی ست

ما ابتدا از آفتاب گفتیم و ستاره

باورمان ترانه بود و نسیم


حالا نه من نه تو

نمی دانیم

کلید سایه های صبوری

در احتمال جواب کدامین خسته می چرخد

و از پنجره ای نپرسیدیم

نسیمی که ترانه خوان

از خاوران مهربان حضورمان وزید

چرا به خانه نیامد

ما خود

آینه های باور دیدار را شکسته ایم

خود

سنگ پیشانی گور های عافیت ایم

مصر را همین مصیبت پنهان

به قحط سالی برد

و ما را برادران

به عافیتی

پیراهنی نبخشیدند



شعر زیبای آقای شریفی سرشار از معنا وتشبیهاتی بکر ، زیبا و قابل لمس بود.

در مصرع اول دریچه تاریک، به راحتی سیاهی نگاه آدمی را
 
به تصویر می کشد
 
که ایمان وسادگی را نمی بیند وامید سرخورده ای را که دردل انسان بود
 
 وبه نومیدی کشیده شده را به زیبائی رنگ می زند :
 
(ما ابتدا از آفتاب گفتیم و ستاره...باورمان ترانه بود و نسیم...)
 
ودر ادامه سرگشتگی انسان را به یاد می اورد که در امید آفتاب ،
 
سرگردان سیاهی دیدگان آدمی مانده است ودیگر نمی داند در کجای احساس
 
خسته خویش می بایست صبوری آغاز کند
 
 ودر خستگی روح نیز در کجای احساس آرام بگیرد!!!
 
در آنجا که حتی تصور آن ،،احتمالی،، بیش نیست ونه حتی حقیقتی!!!

در ذهن شاعر ،باورها گم شده در تصویر حقایق مانده است ( تشبیه:آینه)
 
 و بیاد می آورد که چه مایوسانه درپی عافیت روح واحساس ودل
 
 وآرامش می گردیم بی هیچ نتیجه ای!!!

درک احساس شاعر بسیار آسان وسهل است چراکه شاعر از واژه های ساده
 
 اما بامعنا ودرعین حال از تمامیت احساس استفاده نموده است
 
 که خود نماینده یأس او از زندگی ، اجتماع ودیدگاه های زندگی
 
از سوی آدمی ست وکنون کور چشمی بشر را که
 
 به قحط سالی زمان مصر نیز انجامید انتظار می کشد ،
 
چراکه همچنان میان ایمان وسادگی جز تاریکی ها ونادانی در بشر
 
نمی یابد!
 
 وحقیقت ان چه را در ایمان انسانی می بایست دیده می شد
 
 نه در روشنی آفتاب و نسیم ونه در شعر وغزل وسروده نیز نمی یابد!

ودستخوش درد اندوهناک درون میگردد که بار دیگر بایست به انتظار
 
 قحط سالی بود از غفلت های آدمی!!

وچه زیبا سروده شد این!
 
 وچه واقعیت گرایانه به آنچه هست اشاره ای زیبا داشت
 
 در باب اینکه ما نیز در نهایت ، یوسف عزیز خویش را در
 
 چاه نادانی وحسادت وضعفهای انسانی فرو انداخته و در خویش شادیم
 
 که آن کردیم که میبایست میکردیم!! چون براداران یوسف !!!

واین برادر کشی نیز امروز تکرار دوباره ای دارد دراوج زمانی
 
 که نام دین همه جا بگوش میرسد لیک همه فقط در کور چشمی های درون
 
برجا مانده
 
 وامیدآفتابی نیست واگر باشد نیز جز به قحطی وخشکسالی زندگی ،
 
راه بجائی نمیبرد !

شعر زیبا، دوست داشتنی، مفهوم وسرشار از واقعیت کنونی زندگی بود
 
 وبه شاعر ارجمند تبریک عرض میکنم وامید قلمی روان روحی سبز
 
 و روزگاری خوش داشته از دیگر اشعار ارزنده ایشان نیز
 
 بیشتر بهرمند شویم.

منبع : خانه ى نقدhttp://as86gol.blogfa.com
سایت شعر نو:
 

ای خدا- سروده فرزانه شیدا

 
 
ای خدا

 

 

من آن شـــبگرد غــمگینم ، که غــم را زنـده مـی سـازم

به عشــق وعشــق ورزیــدن ، دلـــم را بــرده مـی سـازم

هـــمه بـــود ونبـــودم را ، بپـــای عـشــــق مــی بــازم

چــو اســبی سرکــش یــاغــی بــسوی عـشــق مـی تـازم

شــــدم آواره ء دشـــــتی ، زســوزء عـشــق پُـررازم

گُلـــی بــودم به یـک گلـــشن ، که بلـــبل بوده هــمرازم

کـنون تنــها و غــمگینم ،خـــزان را در،، ســـرآغــاز

خـــزان را کـاش مـی شــد مــن، زایــن دنیــا بــرانـدازم

بــه اشـــکی از غـــمء رفــتن ، برایـت قــصه مـی سـازم

چــو کـــوچ ایــن پــرســـتوها ، شـــده آغـــاز پـــــروازم

شـــده آغـــاز پـــــروازم

 

 

ســروده ء فـــرزانه شـــــیدا

خرداد ماه ۳/۳/۱۳۶۳

 http://fsheidaa.blogsky.com/