| |
| |
| |
| |
نگاهی باز
بخود گفتم دمادم لحظه در لحظه: نگاهی باز باید سایبان خستگی های دلم باشد
و گوید با دلم سوگند گرم بودنی با عشق نگاهی باز باید تیره گی های دلم را روشنی بخشد
و یکبار دگر از رویش سبز اهورائی بگوید باز!!!
دلی باید توان و قدرتش باشد که آتش را بنام زندگی همواره روشن کرده قلبم را بسوزاند
نه اما ازسر اندوه که تنها از سر گرمای عشقی گرم وجاویدان!!!
نگاهی باز باید سایبان خستگی های دلم باشد
و دیدم ناگهان من دیدگانی گرم وسوزان را و دلبستم تمام زندگی بر او و شبهایم چه گرم و وه چه نورانی تمام آتش این زندگانی را به قلبم داد کنون میسوزم از آن شعله ها هردم به هر روز وشبی همواره پی در پی ودل میگویدم :خود بوده ای آخر که آتش را دمادم یاد میکردی کنون بامن بسوز وباز هم در شعله آتش به فریاد دلت فرمان بده :ای دل
زپا هرگز نمی افتم
در این شعله ها دیگر
توانی نیست رهایم کن مرا آخر که تا گریم بسوز عشق خود همواره بی پروا
رهایم کن که فریادی زنم از عمق این سینه
رهایم کن که من تنها فقط یک موج فریادم
فقط یک سینه , پر اشکم
|
سلام به شما دوست خوبم
خوشحال میشم که منت نهاده و با قدوم مبارک و سبزتون روشنائی بخش کلبه محقر و تاریکم باشید
موفق باشید