همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

آخر شاهنامه نام سومین مجموعه شعریست که مهدی اخوان ثالث (م.امید)

درباره ی دفترِ « آخر شاهنامه »

 

« فروغ فرخزاد »

 

مقاله ی حاضر  از «  مجله « ایران آباد » شماره ی هشتم ،

 

 آبان ماه 1339 و آرش قدیم ، شماره ی فروغ ،13. »

 

انتخاب شده است که متن کامل مقاله عیناً ذکر شده تا وفاداریمان نسبت

 

به فروزغ بزرگ بی خدشه بماند ...

 

که شرایط جامعه امروز بی شباهت به آنروز نیست !!!

 

فروغ فرخزاد

       آخر شاهنامه نام سومین مجموعه شعریست که مهدی اخوان ثالث (م.امید)

 در تابستان سال گذشته منتشر کرده است .

تولد این نوزاد آنچنان آرام و بی سر و صدا بود که توجه منتقدان محترم هنری را ،

که مطابق معمول سرگرم دسته بندی و نان قرض دادن به یکدیگر بودند،

 حتی به اندازه ی یک سطر هم جلب نکرد. و تقریباً، جز یکی دو مورد ،

 هیچ یک از مجلات ماهانه یا غیر ماهانه ادبی که در تمام مدت سال

 گوش خوابانده اند تاببینند در دیار فرنگ چه می گذرد ،

 و مثلاً امروز روز تولد یا مرگ کدام نویسنده درجه اول یا درجه سوم است ،

 که با عجله آگهی تسلیت و تبریک را از مجله های خارجی ترجمه کنند

و به عنوان اخبار ناب هنری در اختیار مردم هنر دوست تهران بگذارند،

کوچکترین عکس العملی از خود نشان ندادند . گ

و اینکه توجه و عکس العمل آنها ، با ماهیت های شناخته شده شان،

 نمی تواند افتخاری برای کسی باشد.

و اکنون من که فقط یک خواننده ی ساده هستم ، پس از یکسال،

 می خواهم که درباره این کتاب به گفتگو بپردازم .

 کار من نقد شعرنیست، من این کتاب را آنچنان که هست می نگرم .

نه آنچنان که خود می پسندم .

« آخر شاهنامه » نامی کنایه آمیز است . کنایه ای بر آنچه که گذشت ،

 

بر حماسه ای که به آخر رسید . آشیانی که در باد لرزید.

 

رهروی که جای قدم هایش را برف ها پوشاندند ، ساعتی که قلب شهری بود

 

و ناگهان از تپیدن ایستاد، و مردی که بر جنازه ی آرزو هایش تنها ماند .

 

 

در این کتاب یک انسان ساده ، که از قلب توده ی مردم برخاسته ، و در

 

قلب توده ی مردم زندگی کرده است ،

 

حسرت و تأسف های پنهانی آنها را با صدای بلند تکرار می کند و سخنانش

 

 طنین گریه آلود دارد .

 

این کتاب سرگذشت سرگردانی های فردی ست که روزگاری غرور و

 

اعتمادش  را در کوچه ها فریا می کرد و اکنون تا نیمه شب سر بر پیشخوان

 

دکه ی می فروشی می گذارد و در رخوت مستی ، نا امیدی ها و

 

سرخوردگی هایش را تسکین می بخشد .

 

در این کتاب گرایش شاعر بیشتر بسوی مسائل اجتماعی ست و با

 

افسوسی پر شکوه  از زوال یک زیبایی شریف و مظلوم و یک حقیقت

 

 تهمت خورده و لگد مال شده یاد می کند .

 

کلمات و تصاویر ، همچون گروهی از عزاداران ، در جاده های خاکستری

 

 رنگ شعر او بدنبال یکدیگر پیش می آیند و سر بر دریچه ی قلب انسان می کوبند .

 

 

در قطعه ی « نادر یا اسکندر» ، که اولین شعر این کتاب و

 

ازجمله شعر هاییست که با زندگی عمومی اجتماعی امروز ما رابطه ی

 

 مستقیمی دارد ، او با بی اعتمادی و خشم به اطرافش می نگرد و در یک

 

 احساس آزرده و عصبانی عقده ی خود را می گشاید :

 

نادری پیدا نخواشد ، امید

 

کاشکی اسکندری پیدا شود

 

 

در قطعات ساعت بزرگ ، گفتگو ، آخر شاهنامه ، پیغام ، برف ،

 

 قاصدک و جراحت ، انسان پیوسته این جریان خشمگین و متنفر و

 

ناباور را احساس می کند .

 

در قطعه ی « آخر شاهنامه » ، که یکی از زیبا ترین قطعات این کتاب

 

و بی گمان یکی از قوی ترین شعر هاییست که از ابتدای پیدایش شعرنو

 

تا بحال سروده شده است ، او حماسه ی قرن ما را می سراید.

 

از دنیایی قصه می گوید که در آن روزها خفقان گرفته ، زندگی له و

 

فاسد شده و خون ها تبخیر گشته است .

 

قصه ی تنهایی انسان هایی را می گوید که علی رغم همه  جهش های

 

 مبهوت کننده ی فکری شان در زمینه های مختلف ، با معنویتی حقیر

 

و ذلیل سر و کاردارند :

 

هان کجاست

 

پایتخت این دژآیین قرن پر آشوب

 

قرن شکلک چهر

 

بر گذشته از مدار ماه

 

لیک بس دور از قرار مهر .

 

انسان هایی که به فردایشان امیدی ندارند ، تهدید شده و بی اعتمادند

 

و خطوط زندگی شان گویی بر آب ترسیم شده است .

 

انسان هایی که در قلب یکدیگر غریبند ، در سرگردانی یکدیگر را می درند

 

و از فرط بیماری به تماشای اعدام محکومین می روند .

 

قرن خون آشام

 

قرن وحشتناکتر پیغام

 

کاندر آن با فضله ی موهوم مرغ دور پروازی

 

چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر می آشوبند .

 

او در فراموشی خواب مانندی که چون طغیان آب سراسر اندیشه اش

 

را فرا می گیرد با نگاهی مجذوب و سحر شده در زیبایی های گذشته ،

 

که اکنون بی حرمت و لگد مال شده اند ، خیره می شود و با غروری

 

ساده لوح و خوشبین که حاصل آن خیرگیست ، ناگهان فریاد می کشد :

 

ما برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم

 

ما

 

فاتحان قلعه های فتح تاریخیم

 

شاهدان شوکت هر قرن

 

ما

یادگار عصمت غمگین اعصاریم

 

و سر انجام در سردی و تاریکی محیطش ، که از لاشه و زباله انباشته

 

شده است ، چشم می گشاید و بن بست را می بیند ، اکنون دیگر «فتح»

 

آن معنای پیر و کهنه ی خود را از دست داده است ،

 

یک قلب را نمی توان چون طعمه ای در میان صدها هزار قلب تقسیم کرد .

 

 با یک قلب نمی توان برای صدها هزار قلب بی پناه و سرگردان

 

خوشبختی و آرامش خرید .

 

او چنگش را که آواز فتح می خواند سر زنش می کند و به تسلیم و

 

خاموشی می گراید :

 

ای پریشانگوی مسکین، پرده دیگر کن

 

پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد

 

مرد مرد او مرد

 

داستاد پور فرخزاد را سر کن .

 

پیغام ،گفتگو، قاصدک ، برف و جراحت ، باز گو کننده ی این تسلیم درد آلودند .

 

اندیشه ی او چون خوابگردان  در سایه های عطر آگین بهاری دور و متروک

 

 سیر می کند ، اما او موجودی بازگشته و در بن بست نشسته است .

 

او دیگر سر جستجو ندارد ، زیرا که راه ها هر یک به سرابی منتهی شدند

 

و درخشش های مبهم سیلاب نوری بدنبال نداشتند :

 

ای بهار همچنان تا جاودان در راه

 

همچنان تا جاودان بر شهر ها و  روستا های دگر بگذر

 

بر بیابان غریب من

 

منگر و منگر .

  

  « پیغام »

 

من خواب دیده ام

 

تو خواب دیده ای

 

او خواب دیده است

 

ما خواب دیـ ...

-         بس است .

                                            

 

 « گفتگو »

چرکمرده صخره ای در سینه دارد او

 

که نشویدهمت هیچ ابر و بارانش

 

پهنه ور دریای او خشکید

 

کی کند سیراب جود جویبارانش ؟

 

با بهشتی مرده در دل، کو سر سیر بهارانش ...

 

 

                                            « جراحت »

 

 

در شعر های میراث ، مرداب، قصیده – که جنبه ی خصوصی تری دارند

 

 

 

 – او در عین حال که به درون خود و و درون زندگی اش می نگرد گویی

 

از هزارن قلب گفتگو می کند .

 

« میراث » اعتراض خشم آلودی ست به فقر مادی و معنوی جامعه ما

 

و اشاره ای به تلاش های فردی و اجتماعی بی حاصلیست که برای

 

 ریشه کن کردن این بیماری از دیر باز آغاز شده و هر گز به نتیجه ای

 

نرسیده است .

 

قلب او در این شعر چون بغض کهنه ای در گلوی کلمات می لولد

 

و گویی هر لحظه می خواهد که منفجر شود :

 

 

سالها زین پیش تر من نیز

 

خواستم کین پوستین را نو کنم بنیاد

 

با هزارن آستین چرکین دیگر ، بر کشیدم از جگر فریاد

 

این مباد ، آن باد ...

 

پوستین سمبل معنویتی فقر زده و پوسیده است .

 

 او نو کردن آن را طلب می کند ، نه به دور انداختن آن و

 

قبول جبه های  زربفت و رنگین را ، که ظاهر پرستی و زر دوستی

 

جامعه را نشان می دهد :

 

کو ، کدامین جبه ی زربفت رنگین می شناسی تو

 

کز مرقع پوستین کهنه ی من پاک تر باشد ؟

 

با کدامین خلعتش آیا بدل سازم

 

که م نه در سودا ضرر باشد ؟

 

او در این شعر با سادگی یک انسان خوب از پدرش ، از محرومیت ها

 

و محدودیت های زندگی یک فامیل کوچک ، از تنها بودن در بدوش

 

 کشیدن بار این میراث ، و از هزارن درد شرمگین و رو پوشیده ،

 

دریچه ای به ما نشان می دهد .

 

این شعر سرشار از غزت نفس و بزرگواری روحیست که جلال و

 

 شکوه زندگی را به هیچ می شمرد و برق سکه فریبش نمی دهد

 

 و با فقر خود می سازد :

 

آی دختر جان

 

همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان میدار .

 

 

قصه ی مرداب داستان بی حاصل و مرگ در هشیاری است .

 

درد دل مردمیست که در کوچه ها ، گویی محکومینند که به سوی

 

 قتلگاه خویش می روند ، مردمی که جنبش و تحرک می خواهند ،

 

اما در انبوهشان موج و حرکتی نیست ،

 

 و چون دری که سالها بر پایه ای نچرخیده باشد با تنبلی و بی حالی

 

انتظار وزشی را می کشند ،

 

مردمی که سکوت محیط زندگی شایستگی ها و جوشش هایشان

 

 را مکیده است .

 

مردمی که ساعت ها در حاشیه ی میدان ها می ایستند و صعود و

 

سقوط فواره ای رنگین را با چشمانی مبهوت می نگرند و در مرز

 

برخورد دو تمدن راه هایشان را گم کرده اند و در خلأ وحشتناک بیابانی

 

که بر آن نام شهر نهاده اند ، به لذت های بیمار و آلوده پناه برده اند :

 

روزها را همچو مشتی برگ زرد پیر و پیراری

 

می سپارم زیر پای لحظه های پست

 

لحظه های مست یا هشیار

 

از دریغ و از دروغ انبوه

 

از تهی سرشار

 

و شبانرا همچو مشتی سکه های از رواج افتاده و تیره

 

می کنم پرتاب

 

پشت کوه مستی و اشک و فراموشی .

 

در غزل 1 ، غزل 2 ، غزل 3  و دریچه ها ، او عشق را به شکلی

 

ساده و نجیب و با احساسی عمیق توصیف می کند ،

 

 عشق دراندیشه ی او ، اوجی تابناک و پاکیزه دارد و چون پناهگاه

 

مطمئنی خود را در تاریکی عرضه می کند .

 

 

در طلوع ، خزانی ، بازگشت زاغان ، او با تصاویری بدیع به توصیف

 

 طبیعت می پردازد . او اندوه غروب را از دریچه ی تازه ای می نگرد

 

و شعر بازگشت زاغان در  زیبایی و شکوه اندوهگینش گرایشی به

 

 قصائد متقدمین دارد . طلوع هم از نظر مضمون بسیار تازه ،

 

 زنده و گیراست .

 

هم جنبه ی فکری آن قوی ست و هم به زندگی گروهی از مردم

 

نزدیکی بسیاری نشان می دهد .

 

 و این زبانی ساده و دلتنگ دارد و کلمات با طنین موسیقی مانندشان

 

 چون جوی آب درخشان و شفافی که در بستر احساس او جاری می شوند .

 

 ایماژها یا تصاویر ذهنی او خاص شعر اوست و قدرت بیان کننده ی وسیعی دارد :

 

در سکوتش غرق

 

چون زنی عریان میان بستر تسلیم ،

 

اما مرده یا در خواب ...

 

 

نکته ای که بیش از هر چیز در شعر او قابل بحث است زبان اوست .

 

 او به پاکی و اصالت کلمات توجه خاص دارد .

 

 او مفهوم واقعی کلمات را حس می کند و هر یک را آنچنان بر جای

 

خود می نشاند که با هیچ کلمه ی دیگری نمی توان تعویضش کرد

 

، او با تکیه به سنت های گذشته ی زبان و آمیختن کلمات فراموش شده

 

، به زندگی امروز ، زبان شعری تازه ئی می آفریند .

 

زبان او با فضای شعرش همآهنگی کامل دارد .

 

کلمات زندگی امروز وقتی در شعر او ، در کنار کلمات سنگین و مغرور گ

 

ذشته می نشینند ناگهان تغییر ماهیت می دهند و قد می کشند

 

و در یک دستی شعر، اختلاف ها فراموش می شود .

 

او از این نظر انسان را بی اختیار بیاد سعدی می اندازد .

 

من راجع به زبان شعری او یکبار دیگر هم صحبت کرده ام

 

و اکنون تکرار نوشته های گذشته برایم اندکی مشکل است

 

و بی آنکه خود را پیرو این زبان بدانم

 

کوشش او را می ستایم و او را در راهی که پیش گرفته است موفق

 

 و پیروز می بینم .

 

 

راجع به شعر اخوان و زبان شعری او بسیار  می توان نوشت

 

 و من با وقت کوتاهی که داشتم تنها به توصیف پاره ئی از

 

 خصوصیات شعر او پرداختم .

 

 اخوان یکی از چهره های درخشان شعر ماست و آنچه که تابحال

 

چاپ کرده است شایسته احسان و تحسین است .

 

 


نوشته شده  توسط:  میثم رضاوند 
 
http://akhavan.blogfa.com
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد