اسارت قصه ی زندان شدن نیست
گهی در اوج آزادی اسیری
نه دیواری ز سنگ است و نه شیشه
ولی در اندرون پابند و گیری
رهائی همچو برگی در خزانی
ولی سرگشته در راه و مسیری
ترا بادی برد هر سو که خواهد
نمیبینی کسی دستش بگیری
اسارت قصهء زندان شدن نیست
اسیری گر غم دنیا پذیری
دل و روحت رها باید ز غم کرد
نمی خو اهی گر از غم بمیری
دل آزاده آزاد جهان است
تو خود از ر نج این غمخانه سیری
بکوش امروز و بگذ ر از گذشته
که شادان دل شوی در روز پیری
و گرنه با غم و رنج گذشته
به هر راهی روی سودی نگیری