بی تو یک شب میان بستر غم
تا سحرگه ز غصه نالیدم
از غم ء آ سمان ابری دل
تندباری ز سینه باریدم
زار وگریان ترا زدم فریاد
با دلء بیقرار و نومیدم
در خیال از ورای پرده ء اشک
هر دمی چهره ء ترا دیدم
از غم ء دوریت چه گریانم
ا زتو هم عاشقانه رنجیدم
کاش میشد دوباره برگردی
یا بیائی دمی به بالینم
چشم ء امیدء من بدر مانده
ای تو تنها یگانه امیدم
بی تو تنها دوچشم گریانم
بی تو هرگز زدل نخندیدم!!!
ف.شیدا
آشنا گر بدلم هست کسی
آشنا با دل من نیست کسی!!!
می کشم از همه سو رنج وعذاب
یاوری نیست به فریاد رسی
آرزو از چه کنم عمر دراز
خسته ام من دگر از تک نفسی
به چه شوقی بگشایم پروبال
که جهان بوده مرا چون قفسی
که جهان بوده مرا چون قفسی!!!
ف.شیدا
دگر کاری ز دستم بر نیآید
که شاید رنج هجرانت سر آید
بکار ما گره افتاده آن سان
که نتواند کسی آنرا گشاید
برای وصل ما دیگر پس ازاین
خدا باید خداوندی نماید
منو این رنج ودوری وغم تو
چه سان باید غم دوران سرآید؟!
نگیرد قلب من آرامش ازغم
اگر دلدارء قلب من نیآید
ز دلتنگی ء تو دریای شعرم
دلم در وصف تو هردم سراید
خداوندا ندارم طاقت هجر
بگو یارب ! بگو یارم بیآید !!!
چو یک پروانه میسوزم
به شمعء زندگی هر روز
فقط یک قلب غمگینم
دلم جا مانده در دیروز
نه حتی قطره اشکی را
ز چشم زندگی دیدم!
نه حتی .. ذره ای.. بوده
به قلب خسته ام... دلسوز!!!
خداوندا ببین دل را
که از خاطر چه راحت رفت
بگو بر او خداوندا
وفای ا ین جهان آموز
....
دل ء آواره ء ما را
گرفتی و رها کردی
مرا با غصه ء عشقی
دوباره آشنا کردی
سراغم را نمی گیری
کنون در این دم غم ها
نمی پرسی تو حالم را
رها کردی مرا تنها
نمی گوئی بدون تو
چه بگذشته بحال ما
نگه مانده به ره هرروز
که می آید همین فردا
دو چشم ء انتظارم من
چه دیروز و چه هم حالا !!!
ف.شیدا