سبک باروک از جمله سبکهای به وجود آمده
در تاریخ هنر است
که در اواخر قرن شانزدهم تا اواخر سده هجدهم در میان
دو سبک شیوهگری (منریسم) و روکوکو در اروپا
پدید آمد. تحولات باروک مانند بسیاری از جریانها
و دگرگونیهای هنری، نخست در ایتالیا شکل گرفت
و سپس به بسیاری از کشورهای اروپایی کشانده شد
و در پارهای از کشورها همانند فرانسه و انگلیس، هلند و فنلاند،
ویژگیهای محلی و منطقهای یافت.
سبک شیوهگری که در نقاشی و معماری بر رویکرد تقلیدی،
تصنعی و التقاطی مبتنی بود، حد فاصل میان رنسانس و باروک شد؛
به گونهای که برخی این سبک را نسبت به رشد و پیشرفتی
که در عصر رنسانس یافته بود، سبک و مکتبی منحط و ارتجاعی
میدانستند که نوعی عقبگرد نسبت به هنر رنسانس قلمداد میشد؛
از این رو در اواخر قرن شانزدهم، هنرمندانی چون کاراوادجو
با رویکردی واقعگرایانه در برابر رویکرد تخیلگرایانه
شیوهگری و افرادی همچون کاراتچی با شیوه کلاسیکگری
و وفاداری به اصول کلاسیک دوره رنسانس و یا به تعبیر دیگر،
اصول کلاسیک روم و یونان، در برابر عناصر التقاطی
و تصنعی شیوهگری، قیام کردند و آن سبک را به حاشیه
راندند و به تدریج، سبک باروک را تأسیس کردند.
گامبریچ در این باره میگوید:
«آنیباله کاراتچی (1609 – 1560) اهل بولونیا
و دیگری میکلانچلو داکاراوادجو (1610 – 1573)
متولد شهر کوچکی نزدیک میلان بود.
این دو هنرمند، گویی هر دو از شیوهگری خسته شده بودند،
ولی هر کدام برای غلبه بر معضلات آن، شیوههای کاملاً متفاوتی
را دنبال میکرد». (2)
عدهای واژه باروک را به «مروارید ناصاف»
و «پرپیچ و تاب» (3)
و برخی نیز به «پوچ و عوضی یا مضحک و زشت»
معنا کردهاند.
(4) معنای کلمه باروک مانند بسیاری از دیگر عناوین مکاتب ادبی،
مشخص نیست، اما به نظر میرسد که جهت تحقیر و استهزا به کار
رفته است. کلمه باروک به تدریج از اواخر قرن نوزدهم در ادبیات
و هنرهای تجسمی و موسیقی به کار رفت و معنایی گستردهتر یافت.
سبک باروک که در بسیاری از کشورهای اروپایی شکل گرفت
و ترویج شد، افزون بر ویژگیهای محلی و منطقهای، دارای عناصری
کلان و کلی است که به پارهای از آنها اشاره میگردد؛ برای نمونه،
این سبک به شدت انسانگرا بوده و در نقاشیهای بسیاری از هنرمندان،
باروک تصاویر انسانی محسوس است و در اکثر آثارشان، شمار فراوانی از
تصاویر انسانی به چشم میخورد که شاید بتوان گفت،
این ویژگی به یادگار مانده از عصر رنسانس است که عصر
انسانمداری و اومانیسم (Humanism)
نام گرفته بود و محوریت انسانی در تمامی آثار فرهنگی، امری
محسوس است. از دیگر ویژگیهای هنری سبک باروک، میتوان
توجه به نهادهای غیر دینی و دنیوی و حفظ تعادل و وحدتآفرینی
میان عناصر گوناگون و متعدد را برشمرد؛
به گونهای که تعادل از طریق هماهنگی اجزا در تابعیت از کل
حاصل میشود؛ بر خلاف هنر رنسانس که در آن با وجود اینکه اجزا و
عناصر با یکدیگر هماهنگی دارند و به تعادل میرسند؛
ولی هر یک از اجزا نیز به تنهایی دارای کمال آرمانی و تمامیت است
ـ تقدم دادن احساس به جای عقل، تجملگرایی، بیان ریزهکاری، شکوهمندی،
تصنع و تزیین افراطی، توجه به مؤلفهها و عناصر دنیوی و زمینی از دیگر
مؤلفههای این سبک است.
سبک باروک در خدمت کلیسای کاتولیک درآمد
و این کلیسا بر خلاف پروتستان که بر سادگی و حذف زواید تأکید میکرد،
به تزیین و تجمل گرایش داشت و از این سبک استفاده مینمود،
و به دلیل همین خدمتگزاری بود که آباء کاتولیک از آن سبک
حمایت کردند. (5)
آثار مبتنی بر سبک باروک در عرصه پیکرتراشی و نقاشی
دارای حالتهای هیجانزدگی در چهره، تحرک اندام، تموج و
حرکت در جامه و نیز پیچ و خم زیاد در لباس به همراه بیانی
مبالغهآمیز از تزیینات است. همچنین از ویژگیهای مکتب ملی نقاشی
بر اساس سبک باروک در هلند میتوان به عناصر منطقهای و محلی
مانند منظرهسازی، بازنمایی ریزهکاریهای رنگ و نور و تجسمبخشی
به صحنهها و اعمال عادی زندگی اشاره کرد. دایرةالمعارف هنر درباره
ویژگیهای نقاشی بر اساس سبک باروک میگوید:
«در مجسمهسازی و نقاشی باروک، جسمیت، رنگ و بافت چیزها
اهمیت دارند. موضوع و تماشاگر در لحظهای خاص و غالباً مهیج به هم
میپیوندند.
این حالتِ جلبکنندگی آثار باروک از محاسبه روشنایی و تاریکی،
پر و خالی، عناصر مورب و منحنی و نیز از جلوههای غیر مترقبه،
و نقص مراتب ژرفانمایی حاصل میآید». (6)
یکی دیگر از ویژگیهای سبک باروک، نقاشی روی سقف،
اسلوبهای کوتاهنمایی اندام، معلق نمودن هیکل افراد در فضا،
تجسم بخشیدن صحنهها از دیدگاههای متفاوت، شیوههای ژرفنمایی،
گچبری، و زینتکاری در ساختمانسازی و به کمال رساندن این ویژگیها
است.
برخی از هنرمندانی که به سبک باروک وفادار بودند، عبارتند از:
آنیباله کاراتچی (7)، کاراوادجو (8)، دیهگو بلاسکس (9)،
پیتر پل روبنس (10)، فرانس هالس (11)، رمبرانت وان راین (12)،
یان ورمر (13)، نیکلاس پوسن (14)، آنتوانی وان دایک (15)،
یاکوب وان رویسدال (16).
در نیمه دوم قرن هجدهم، جنبش نو کلاسیک در هنر و معماری شکل گرفت
و رویکردی دوباره به هنر یونان و روم باستان و عناصر مدرسی در میان
هنرمندان پیدا آمد؛ به گونهای که بسیاری از مورخان هنر بر این باورند
که این جنبش، واکنشی در برابر رویکرد افراطی و هنرنماییهای
سبک باروک و تزئینات و تصنعات سبک روکوکو تلقی میگردد؛
بنابراین، با رویکرد دوباره به هنر کلاسیک یونان و روم که
پس از رنسانس، دومین بار بود که در هنر مورد اقبال قرار میگرفت،
سبک باروک به حاشیه رانده شد و از مرکز توجه هنرمندان بیرون آمد.
پینوشت:
1. رنسانس عموماً به جنبش فکری و عقلانی اطلاق میشود که
در سده چهاردهم از شهرهای شمالی ایتالیا سرچشمه گرفت و در
سده شانزدهم به اوج خود رسید... در تاریخ هنر معمولاً دوره
رنسانس را به مراحل آغازین (1420 – 1300)
و پیشین (1500 – 1420) و پسین یا اوج (حدود 1527 – 1500)
بخش میکنند ( به نقل از دایرةالمعارف هنر اثر رویین پاکباز، ص 261).
2. ارنست گامبریچ، تاریخ هنر، ترجمه علی رامین، چاپ چهارم
، تهران، نشر نی، ص 380، 1385 ش.
3. پرویز مرزبان، خلاصه تاریخ هنر، چاپ سیزدهم، تهران،
انتشارات علمی و فرهنگی، ص 173، 1384 ش.
4. ارنست گامبریچ، تاریخ هنر، ص 377.
5. البته یک استثنا در عدم حمایت کلیسای پروتستان از سبک باروک،
کشور هلند است. در آنجا سبک باروک را بر خلاف دیگر کشورهای
اروپایی، تجارت پیشگان و معتقدان به پروتستان مطرح نمودند
و با وجود آنکه هلند روحیه ضد باروک داشت، به تدریج پروتستانها
این سبک را پذیرفتند و از آن حمایت کردند.
6. دایرة المعارف هنر، ص 66.
7. Annibale Carracci (1560 – 1609).
8. Caravagio (1571 – 1610).
9. Diego Velasquez (1599 – 1660).
10. Peter Paul Rubens (1577 – 1640)
11. Frans Hals (1581 – 1666)
12. Rembrandt Van Rijn (1606 – 1669).
13. Yan Vermeer (1632 – 1675).
14. Nicols Poussin (1594 – 1665).
15. Anthony Van Dyck (1599 – 1641).
16. Jacob – Van Ruisdeal (1629 – 1682).
با تشکرووو
استفاده کردم