آه آن ابر سیاه
کند و آرام ز ان آبی غمناک گذشت
همچو یک موج غریب
که گذر کرد به آن ساحل تنهای غروب
دل من میدانست
خلوتی می جوید
تا بگرید به غم و رنج زمین
آه آن ابر سیاه
گرچه آرام گذشت
صد سخن با من داشت
او ز اندوه زمین می بارید
لیک در عمق درون
قصه های دل ما یکسان بود
گرچه هر گریه او
سبزی و تازه گی دنیا بود
گریه های دل من
همه پژمرده گی روحی بود
که دگر میل سخن نیز نداشت
از چه باید می گفت
آسمان دل من
ابر باران زده ای بیش نبود
ثمری داشت اگر گریه غمناک سما
بی ثمر بود همه گریه من
کاش باران مرا هم یکروز
رود جاری به گلستان می برد
و امیدی می شد
بر تن خشک زمین
بر نهالی که زآن گوشه سنگی یکروز
سر به بیرون میداد
همچو لیخند به لبهای زمین
کاش باران دل من یکروز
شادی باغ بهاران میشد
بی ثمر بود ولی گریه من
بی ثمر بود ولی گریه من
تهیه و تنظیم اشعار : ف . شیدا...شیواااااماهیچ