رسیدن به بودایی یا واقعیت بخشیدن روشن شدگی
هدف همة رهروان بودایی است ،
گرچه شاید در یک زندگی خاکی خود بدان دست نیابند ؛
و ذن نیز ـ چون یکی از مکتب های مهایانه ـ
بر آن است که کوشش های ما باید به سوی این مقصود عالی
راهنمایی شود. بسیاری از مکتب های بودایی برای
شکوفایی جان رهروان چندین مرحله می پذیرند و برای رسیدن
به کمال معنوی بالا رفتن از همه پله های این نردبان را تأکید می کنند
. ولی ذن این طی مراحل را ندیده می گیرد و گستاخانه می گوید ،
وقتی که انسان در ژرفای طبیعت خود بنگرد ،
بی درنگ و در دم بودا می شود ،
و برای این کار بایسته نیست که از (( دور پرگار وجود )) یا
(( دایره تولد و مرگ )) بگذرد و از پله های این کمال بالا برود
. این از زمان بدی دارما به این سو برجسته ترین تعلیم ذن بوده است
. همواره شعار ذن این بوده است :
(( در طبیعت خویش بنگر و بودا شو . ))
و این نگریستن ، نتیجه دانش بسیار یا اندیشیدن نظری و بحثی نیست ،
بلکه از تربیت خاص جان و به یاری استاد ذن به دست می آید .
پس این (( نگریستن در طبیعت خود )) کار یک دم است ،
و از (( طی مراحل و مقامات )) دست نمی دهد .
ولی با اینهمه چنین نیست که در ذن هیچ مرحله ای از سلوک
در کار نباشد . چون تا زمانی که جان های نسبی ما چنین باشند
که یک چیز را پس از آن دیگری ، یعنی درجه به درجه و پشت هم
، و نه یکباره و همزمان بفهمند ، به ناگزیر باید از گونه ای
پیشرفت در کمال معنوی سخن گفت .
ذن نیز از این نظر تابع محدودیت های زمانی است ،
یعنی در آن نیز شکوفایی کمال معنوی مراحلی دارد .
حقیقت چون حقیقت ، بالاتر از هرگونه محدودیت است ،
ولی آن گاه که در جان انسان واقعیت می یابد ،
دستخوش قوانین روانی ما می گردد که نمی توان
آن ها را ندیده گرفت . (( نگریستن در طبیعت خود ))
باید درجاتی از روشنی به خود بپذیرد .
اگر به طور کلی نگاه کنیم ما همه بوداییم هر چند نادان و
گنه آلود که باشیم ، ولی با توجه به واقعیت زندگانی عملی ،
باید دست از این آرمان پرستی ناب بشوییم و راه را برای
نوعی فعالیت لمس پذیر و جزیی تر باز کنیم . این جنبه ی
سازنده ذن است ، و کاملاً رو به روی جنبه همه روب
آن قرار می گیرد . و اینجاست که ذن درجات کمال معنوی
را کاملاً در میان پیروانش باز می شناسد ،
چه حقیقت اندک اندک در جان آنان آشکار می شود
تا نگریستن در طبیعت خود در آنان به کمال برسد .
با اینهمه روشن شدگی انسان ، یعنی فرا رسیدن ساتوری ،
(( ناگهان )) است و نه چون بر آمدن خورشید ،
ساتوری چون انجماد آب است که ناگهان صورت می گیرد .
شرط میانجی سپیده دمی در کار نیست که جان در آن روزنی
به روی حقیقت بگشاید .
گذر از ندانستن به روشن شدگی چنان ناگهانی است
که گویی به مثل سگ بازاری ناگهان بدل به شیری زرین یال شود .
ولی این آن گاه درست است که حقیقت ذن به تنهایی در نظر گرفته شود ،
یعنی جدا از بستگیش به جانی که در آن می شکفد .
با اینهمه حقیقت آن گاه حقیقت است که پرتو روشنی ئی
که به جان می دمد نگریسته شود و نمی توان آن را یکسره
از جان جدا دانست ، از این رو از واقعیت یافتن تدریجی
و پیشرونده اش در خودمان سخن می گوییم .
در زمان دودمان سونگ در چین ( قرن دوازدهم میلادی
) یک استاد هنرمند ذن به نام سی کیو
( Seikyo ) مراحل پیشرفت در کمال معنوی را در شش پرده
با تصویر مرد و گاو کشیده است . سی کیو ( در چینی Ching chu )
مراحل سلوک و کمال معنوی را با سفید کردن تدریجی
نقش گاو و سرانجام در ناپدید شدن گاو و مرد نشان می دهد .
تصویر هایی که امروزه در ژاپن رواج دارند به قلم کاکوآن
( Kakuan ) است از فرقة رین زای ، که به احتمال همزمان سی کیو بود .
پرده های کاکو آن ( در چینی Kuo-an Shih-Yuan ) ده تا هستند ،
و هر یک درآمدی به نثر و به دنبال آن یک شعر تفسیری دارد .
میان تصویر های کاکوآن و سی کیو ـ و تصویرهای دیگر
در همین زمینه ـ تفاوت آشکاری به چشم می خورد .
در تصویر های کاکوآن گاو بتدریج به سفیدی نمی گراید و
آخرین تصویر هم یک دایره ی سفید نیست .
تصویر های کاکوآن در ژاپن رواج بسیار دارد و از روی آن ـ از قرن پانزدهم تاکنون ـ
نمونه های بسیاری کشیده اند.
از گاو در تمثیل های بودایی ـ چه مکتب هینه یانه و چه مهایانه ـ
فراوان سخن گفته شده است ، و همچنین است در ذن ،
از این گونه (( گاو سفید در میدان فراخ روستا ))
یا به طور کلی (( گاو )) . یک نمونه در این زمینه می آوریم
که به موضوع این گفتار هم بستگی دارد .
دای ـ آن ( Tai- an ) از مردم فو ـ جو از بای جانگ ( Pai- Chang ) پرسید :
می خواهم در بار ة بودا بدانم ؛ او کیست ؟
بای جانگ گفت :
این به جستن گاوی می ماند که بر آن نشسته باشی .
پس از این که دانستم چه کنم ؟
این به خانه رفتن ماند بر پشت آن گاو .
چه گونه همیشه از آن پرستاری کنم تا ( با آئین ) هماهنگ باشم ؟
باید چون گاوچرانی رفتار کنی که چوبدستی در دست دارد ،
و می پاید که مبادا گاوش به شالیزار دیگران رها شود .
ده تصویر گاوچرانی که نمودگار گام های رو به کمال تربیت
معنوی است بی شک نمونه ی دیگری است در همین زمینه ،
ولی سنجیده تر و منظم تر از آنچه نقل کرده ایم ، که هم
هنر نقاشی ذن است و هم روشنگری آموزش ذن .
تصویرهای ذیل اثر کاکوآن است .
گاو هرگز آواره نگشته است ، پس ، از جست و جوی
او چه حاصل ؟ ما با او آشنایی نزدیک نداریم ،
زیرا که خلاف طبیعت نهادی مان کوشیده و رفته ایم .
او گم شده است
، چون ما خود از راه حواس فریبکارمان از راه به در شده ایم .
خانه همچنان دورتر می شود ، و راه های فرعی و چار راه ها
همواره گیج کننده اند . آرزوی سود و ترس از زیان چون
آتش سوزان است، پندارهای راست و نادرست
چون بند انگشت رشد می کنند .
آب ها بالا می آیند ، کوهستان ها دور دست ، و راه بی پایان است ؛
او، خسته و نومید
، نمی داند به کجا برود ، تنها آواز زنجره های شامگاهی را می شنود
که در جنگل درختان افرا می خوانند .
2- دیدن رد پای گاو
او به یاری گفتارهای بودایی و با پژوهش در تعلیم ها به فهم
چیزی پی برده است ؛ نشانه را یافته است . اکنون می داند که چیزها ـ
هر چند بسیار که باشند ـ از یک گوهرند ،
و جهان بیرون از اندیشه بازتابی از خود است .
با اینهمه ، نمی تواند نیک را از آنچه نیک نیست
باز بشناسد ؛ جانش هنوز درباره ی حقیقت و دروغ
پراکنده است . چون تاکنون از دروازه نگذشته ،
موقتاً می توان گفت که به نشانه ها توجه کرده است .
کنار آب زیر درختان ، از آن گم شده نشانه ها پراکنده بود :
علف های خوشبو انبوه تر می شوند ـ آیا او راه را یافته است ؟
هر چند دور افتاده که باشد ، بالای تپه ها و دور دست ،
گاو شاید سر گردان باشد ،
پوزه اش به آسمان ها می رسد و هیچ کس نمی تواند آن را پنهان کند .
3- دیدن گاو
او از راه صدا راه را پیدا می کند ؛ در خاستگاه چیزها می نگرد ،
و همة حس های او نظمی هماهنگ دارند .
این در همة کوشش هایش پیدا است . به نمک می ماند در
آب و به چسب در رنگ ( آنجاست ، خود اگر چه به گونه ئی
تفکیک پذیر شناختنی نیست .)
آن گاه که چشم به درستی هدایت شود ، او آن را در چیز دیگری
جز در خود نخواهد یافت .
آنک نشسته بر شاخه بلبلی آوازی شاد می خواند ؛
آفتاب گرم است ، نسیم آرامش بخش از میان بیدبنان سبز ساحل
می رود : آنک گاو که تنهاست ، جایی نیست تا خود را
پنهان کند ؛ سر شکوهمندش آراسته به شاخ های پر شکوه ،
کدام نقاش می تواند او را بر پرده نقش کند ؟
او دیری پس از گم شدن در بیابان سرانجام گاو را یافت و
دست بر او نهاد ، ولی از فشار چیرگی دارنده ی جهان بیرون
از اندیشه ، در می یابد که به فرمان داشتن گاو سخت است .
او همواره شوق علف های خوشگوار دارد .
طبیعت وحشی هنوز به فرمان در نمی آید ،
باز از قبول تربیت سر باز می زند ، اگر بخواهد او را به طور کامل
به فرمان داشته باشد ، باید هر گاه که باید تازیانه را به کار گیرد .
با نیروی تمامی روانش ، او سرانجام گاو را فراچنگ آورده است :
ولی اراده اش چه سرکش ، و نیرویش چه به فرمان نیامدنی است !
گهگاه در همواره ئی بر کوه گام بر می دارد ، بنگر !
که در گذرگاه مه آلود و رخنه ناپذیر گم شده است .
آنگاه که اندیشه ای به حرکت در آید ، یکی دیگر هم به دنبال آن می آید ؛
بدین سان زنجیر بی پایانی از اندیشه ها بیدار می شود .
اینهمه از راه روشن شدگی بدل به حقیقت می گردد ؛ ولی آن گاه
که سردرگمی گسترده شود دروغ خود را نمایان می کند. چیزها ستمگرانه
به ما فرمان می رانند نه به سبب جهان بیرون از اندیشه ،
بلکه از یک جان خویشتن فریب . پوزبندش را باز مکن ؛ محکم نگاهش دار ،
و مگذار سهل انگاری در تو راه یابد .
هرگز از تازیانه و ریسمان جدا مشو ، مبادا که او در جهان آلودگی
سرگردان شود :
آن گاه که به درستی هدایت شود ، پاک شده آسان تربیت خواهد پذیرفت ،
حتی بی زنجیر ، بی هیچ بند ، خود از پی تو خواهد آمد .
تلاش پایان یافته است ؛ او دیگر نگران سود و زیان نیست .
او یکی از ترانه های روستایی جنگل نشینان را زمزمه می کند ،
آوازهای ساده ی پسران روستایی را می خواند . بر پشت گاو نشسته ،
چشمانش به چیزهایی از خاک ـ خاکی ـ دوخته نشده . اگرش هم بخوانند ،
سر بر نمی گرداند ؛ او هر چند فریفته که باشد ـ
دیگر بازگرداندنی نیست .
گاو را می راند و آسوده به خانه باز می گردد :
پنهان در مه شامگاهی ، نی چه نواخوان ناپدید می شود ! آوازی کوتاه
می خواند ، با دست ضرب آواز را نگاه می دارد ، دلش آکنده از شادی
وصف ناپذیر است ! که اکنون از آنانی است که می دانند .
باید آن را گفت ؟
چیزها یکی اند و گاو رمزی است .
شما آن گاه که به آنچه نیاز دارید نه دام است و نه دام
ماهیگیری است بلکه خرگوش یا ماهی است ، این به زر
می ماند که از کف جدا شده و به ماه می ماند که
از ابرها بیرون آمده باشد .
تنها یک پرتو آرام و نافذ نور حتی پیش از روزهای آفرینش می درخشد .
نشسته بر پشت گاو سرانجام به خانه باز می گردد ،
آنک ، نگاه کن ! گاو دیگر نیست ، و او چه آرام و تنها نشسته است !
گرچه خورشید سرخ در آسمان است ، چنین می نماید که او همچنان
به آرامی خفته باشد ؛ زیر سر پناهی گاله پوش ، تازیانه و ریسمانش
بیکار در کنارش افتاده است .
8- گاو و مرد هر دو از نظر ناپدید شده
سردرگمی به یک سو افکنده شده ،
و تنها آرامش همه جا را فرا گرفته است ؛
حتی از پندار تقدس هم خبری نیست.
او در کنار جایی که بودا هست درنگ نمی کند ،
و نیز از جایی که بودایی درآن نیست بی درنگ می گذرد .
آن گاه که هیچ صورتی از دوگانگی در کار نباشد ،
حتی دارندة یک هزار چشم هم در کشف یک رخنة گریز
توفیق نمی یابد . تقدسی که پرندگان به آن گل پیشکش کنند
جز یک نمایش خنده آور نیست .
همه تهی است ، تازیانه ، ریسمان ، مرد و گاو .
تاکنون کسی پهنه ی آسمان را اندازه گرفته است ؟
برسطحی که شعله ور است
دانه ای برف هم نتواند افتاد :
آن گاه که این حالت از چیزها به دست آید ،
روح استاد کهن نمایان می شود .
9- بازگشت به اصل ، بازآمدن به خاستگاه
او از همان آغاز ، ناب و نیالوده ،
و هرگز دستخوش آلودگی نبوده است .
او بالیدن و از میان رفتن چیزها را با شکل شان
به آرامی می نگرد ، حال آن که او خود در آرامش نجنبیدنی
بی ادعایی ساکن است . آنگاه که خود را با دیگرگونی های خیال گونه
یک و همان نداند باید با چیزهای ساختگی تربیت خود چه کند ؟
آب آبی جاری است ، کوه سبز سر به آسمان کشیده است .
تنها نشسته است ، و در چیزها، که دگرگونی می پذیرند ، می نگرد .
بازگشتن به اصل ، بازگشتن به خاستگاه ؛
پیش از این گامی نادرست بود این !
نابینا و ناشنوا بی درنگ و نه با رنج بسیار ،
در خانه ماندن بسی بهتر است .
او در میان کلبه نشسته هیچ آگاهی به چیزهای بیرونی ندارند ،
آب را نگاه کن که جاری است ـ به کجا می رود ؟ کسی نمی داند ؛
و آن گل های سرخ و شاداب ـ برای کیستند ؟
در کلبه ی فقیرانه اش بسته است ،
و حتی داناترین کسان هم او را نمی شناسد .
هیچ نگاهی به زندگانی درونی او نمی توان افکند ؛
زیرا او راه خود را دنبال می کند بی پیروی از
گام های دانایان کهن . یک کدوی قلیانی با خود دارد
و به بازار وارد می شود ؛
تکیه بر چوبدست به خانه می آید .
او همگام بدمستان و قصابان است ؛
او و آنان همه به بودایان بدل شده اند .
سینه عریان و پابرهنه ، به بازار می آید ؛
گل آلود و خاک آلود ، چه لبخند گشاده ای به لب دارد !
نیازی به نیروی معجزه آسای خدایان نیست ،
چون او دست می زند و درختان خشک را نگاه کن
که سراپا شکوفه می شوند .
تصاویر گاو و گاوچران به روایتی دیگر :
1- نفس افسار گسیخته
2- مبارزه با من
3- آغاز شناخت خود
4- نفس مهار شده
5- تربیت و رام کردن نفس
6- آرامش
7- رهایی
8- من ِ فراموش شده
9- یگانگی
10-. . .
در مقایسه با اسلام ، ذن بودائی را با حالات روحانی میتوان تابعین علی الله ی
ودرویشان مقایسه ودرک کرد
چراکه مستی عرفانی آنان ، ایشان را به درجه بالای
کمال رسانیده و در؛؛حالت ذن ؛؛ از زمین وزمان فارغ گشته و
در دنیای ماورای طبیعه سیر میکنند ودراین حالت با خویشتن
خویش آشنا ودرنتیجه با خدای خویش آشنا میگردند
حس ذن ،احساسی بسیار باشکوه است که تنها در مرحله کمال
معرفت عرفانی میتوان به آن دست پیدا کرد ودیگرکسان قادر به درک
آن نخواهند بود.