نگاهی به زندگی و آثار ولادیمیر مایاکوفسکی به مناسبت سالروز مرگشموضوع:ادبی و هنری |
ولادیمیر مایاکوفسکی، شاعر درامنویس انقلابی روسیه در ۱۹ ژوئیه ۱۹۹۳ در روستای بگدادی که اکنون به افتخار او، مایاکوفْسْکی نامیده میشود، در قفقاز دیده به جهان گشود. پدرش کنستانتینوویچ در آن ناحیه نگهبان جنگل بود و مادرش آلکساندرا الکسیونا زن مهربانی بود که 3 فرزند داشت، دو دختر به نامهای لودا و اولیا و ولادیمیر که در همان روستا به مدرسه رفت و نخستین کتابهایی که مورد علاقهاش قرار گرفت به گفته خودش دن کیشوت و آثار ژولورن بودند. در سنین جوانی یکی از مربیان استعداد نقاشی را در او کشف کرد و به پرورش آن پرداخت و بدین طریق او با دنیای نقاشی نیز آشنا شد. در سال 1908 زمانی که تنها 15 سال داشت به حزب سوسیال دموکرات پیوست. اما پس از مدتی بهدلیل فعالیتهای سیاسی همراه جمع قابل توجهی از همفکرانش دستگیر شد و به زندان افتاد. پس از حدود 3 سال و جابهجایی در چند زندان به توروخانسک تبعید شد. وی پس از آزادی در سال 1911 وارد مدرسه هنرهای زیبای مسکو شد؛ جایی که به گفته خودش نیازی به ارائه گواهی صلاحیت سیاسی نداشت. هر چند در آنجا نیز هنرجویان تابع با دانشجویان نوگرا و جسور از همدیگر جدا بودند. این نویسنده در همین زمان با فوتوریستها آشنا شد و از این سال به شعرسرایی، نگارش داستان و نمایشنامه روی آورد. فوتوریسم نوعی مکتب و نگاه هنری است که از آن به آینده نگر و فرازمان هم تعبیر کردهاند. فوتوریستها هنرمندانی بودند که در عرصههای مختلف ادبیات و هنرهای تجسمی به خصوص نقاشی اقدام به نوآوری میکردند که سطح آن بسیار فراتر از هنر زمان خود بود و در این زمینه تعاریف تازهای در شکلدادن به اثر بهوجود میآوردند. وی در شعر روسی وزن، الفاظ، عبارات، تمثیلها و استعارات تازه و بدیع پدید آورد، با دنبالنمودن سبک آیندهگرایانه آثار خود را خلق مینمود ولی به همه اصول این سبک پایبند نبود و روش خاص خود را دنبال میکرد. از 13 جلد میراث ادبی مایاکوفکسی، دوازده جلد آن بعد از انقلاب به وجود آمده است. او ادبیات منظوم و شعر را با واقعیت نزدیک کرده آن را در خدمت نیازمندیهای معاصر گذاشت و تبدیل به سلاحی برای مبارزه در راستای اهداف خود نمود. مایاکوفکسی از اشعار کلاسیک لذت میبرد اما بنده آنها نمیشد. او میگفت: «هنر باید با زندگی درآمیخته بشود. یا باید در هم آمیخته شود یا باید نابود بشود.»
مایاکوفسکی در سال 1915با لی وابریک آشنا شد و تا پایان عمر به عنوان زوج هنری به همکاری با وی ادامه داد. این آشنایی موجب گسترش فعالیتهای هنری وی شد. از سال 1923 عنوان سردبیری مجله فوتوریستی لف را بر عهده گرفت که تا 2 سال بعد منتشر شد. در سال 1925 سفری به کشورهای فرانسه، اسپانیا، کوبا، مکزیک و آمریکا کرد که حاصل آن کتابی باعنوان آمریکایی که من کشف کردم بود. مایاکوفسکی پیش از مرگ، دوبار دست به خودکشی زده بود وهردوبار هم از اسلحه استفاده کرده بود. روزهای آخر عمر نیز گفته بود که در وضع و حالی است که تنها یک عشق بزرگ میتواند او را نجات دهد. مایاکوفکسی شاعر شورشی دوران لنین و استالین، در ۱۴ آوریل ۱۹۳۰ به ضرب گلوله به زندگی خود پایان داد و بدینگونه دیده از جهان فرو بست. وی پیش از مرگ بر برگهای نگاشت: «برای همه میمیرم. هیچکس مقصر نیست و شایعات الکی راه نیندازید. اینجانب مرحوم از شایعه بدم میآید. مامان، خواهرانم، رفقایم مرا ببخشید. این روش خوبی نیست (و به هیچکس آن را توصیه نمیکنم) ولی من چاره دیگری نداشتم. لیلی، دوستم داشته باش. رفیق دولت، خانواده من عبارتند از: لیلی بریک، مامان، خواهرانم و ورونیکا ویتولوونا پولونسکایا. اگر زندگی آنها را فراهم کنی متشکرم. اشعار نیمه تمامم را به خانواده بریک بدهید. آنها میدانند چکار باید بکنند.»! بسیاری معتقدند علت خودکشی او سرخوردگی شدید از وضعیت اجتماعی و سیاسی اتحاد شوروی در آن زمان بود. اگرچه جسد وی در گورستان بزرگان انقلاب دفن گردید. و وی در شوروی بزرگترین شاعر دوره انقلابی لقب گرفت اما شخص وی و اشعارش هیچگاه مورد توجه دولتمردان نبودند؛ چنانچه پاسترناک در رابطه با استالین که سالها بعد از مرگ مایاکوفسکی، گفته بود: «او بهترین و با استعدادترین شاعر کشور شوراها بود» نوشت: «این دومین کوشش دولتی و حزبی برای قتل یک شاعر ترقیخواه بود.» و بنیانگذار انقلاب اکتبر لنین نیز که گویا به هنر مدرن مخصوصاً به فوتوریستها علاقهای نداشت، درباره مایاکوفسکی گفته است: «کمونیسم مورد دلخواه آنها، کمونیسم شلوغکاری و خروس جنگی است.» شعر شاعر «شاعر هیچ راهی ندارد یا باید نوشتن را رها کند و یا شعر را به عنوان یک حرفه که به جانکندن نیاز دارد، نگاه کند.» خلاصه نطر مایاکوفسکی در باره شعر و نگاهش به شاعر چنین است؛ ولادیمیر مایاکوفسکی در محیط هنری مدرسه هنرهای زیبای مسکو دوستان تازهای یافت و با فوتوریستها که تازه آغاز به کار کرده بودند آشنا شد. او در این زمان شروع به سرودن شعر کرد و به تدریج به عنوان چهرهای ممتاز معروف شد. وی معتقد بود ادبیات باید به زبان توده مردم و در بیان زندگی و آلام آنها باشد به همین دلیل اصطلاحات عامیانه را وارد شعر کرد که این نوع شعر به شعر ژورنالیستی شهرت یافت. وی در میان شعرای قرن بیستم روسیه، تنها شاعری است که قطعات اشعار بلند دارد. در اشعار مایاکوفسکی، اثر ناراحتی و اضطراب دائم دیده میشود. غالب آنها شامل فریادهای عصبانی است که شاعر در مقابل تمدن امروزی و فجایع زندگی بشری میکشد. مایاکوفکسی از اتخاذ هیچ وسیلهای برای انتشار افکار و آثار خود باک نداشت و حتی در کوچهها قدم میزد و برای مردم شعر میخواند. (او تنها شاعری است که یک بار در مسکو برای 2 میلیون انسان شعرش را خوانده و تا اینزمان هیچ شاعری مستقیماً با چنین مخاطبانی روبهرو نبوده است) و یا در سالهای جنگی داخلی در روسیه او به جبهههای جنگ میرفت و در سنگرها اشعار خود را برای سربازان میخواند. او شیوه خاص خودش را داشت و هیچ چیز را به هیچ کسی توصیه نمیکرد، توصیه او چنین بود که مینوشت: « نمیخواهم قواعدی بگویم قواعدی وجود ندارد. به کسی میگویند شاعر که خود این قواعد شعری را خلق کند.» برای همین بود بعضی مواقع در جلسات شعرخوانی با پیراهن زرد پررنگی سالن محل شنوندگان را تبدیل به صحنه تئاتر یا رینگ بوکس ورزشی میکرد. زبان شاعرانهاش تلگرافی ولی کاملا انقلابی بود. در اشعارش: فریاد، شکایت، تحریک و اعتراض، گوش آسمان را به خراش میانداخت. او شاعری دقیق با لحن و سخنی لخت و عریان بود. و سبک شعرهایش، دکلمهوار است از این رو، آن را به روش پلکانی چاپ میکرد که پس از هر مکث، یک پله پایین میآمد. بسیاری از اشعار مایاکوفسکی از نوع شعر آزاد است اما حتی در این موارد نیز ریتم شعر او، آشکارا ریتم شعر است نه ریتم نثر. وی استاد با ذوق قافیه بود. قافیههایش فقط ابتکاری نیست بلکه از نظر معنا شناختی نیز قابل بحث است. مایاکوفسکی بیش از هر شاعر دیگر قرن بیستم بر شاعران روس تأثیر گذاشته است. او را بنیانگذار شعر نو در روسیه میدانند و اولین شاعری است که وزن را در لحن و توافق اصوات معرفی نمود. وی برای اشعارش نامهایی تحریککننده و یا تبلیغاتی انتخاب میکرد، از جمله: «فرمانی به ارتش هنر»، «از خیابانی به خیابانی»، «ابر شلوار پوش»، «زیردریایی ستون فقرات»، «مصاحبه با مامور اداره مالیات»، «سرنشین اتومبیل»، «رژه چپگرایان»، «درودی رفیقانه»، «شاعر کارگران» و «سرودی برای انقلاب» و منظومه «صدوپنجاه میلیون» و... مایاکوفسکی تحتتاثیر اشعار لرمانتوف، نهتنها شاعران زیادی را تحتتأثیر قرار میداد، بلکه بهترین آثار او، بعدها به ادبیات جهانی قرن بیستم جهت داد. در زمان حکومت شوروی سابق، مایاکوفسکی در کنار پوشکین، لرمانتوف و نکراسوف از پرخوانندهترین شاعران کشور شد. نمایشنامههای شاعر! ولادیمیر مایاکوفسکی نمایشنامهنویسی انقلابی بود که همواره آثارش را به آینده و جنبشهای نوگرای هنری پیوند میزد. وی نخستین نمایشنامه خود را در سال 1913 نوشت. این نمایشنامه بدون عنوان و تنها با نام نویسنده اثر به اداره سانسور آن زمان ارائه شد و به همین دلیل کارمندان این اداره نام نویسنده را همان نام اثر تلقی کردند و این نمایشنامه با عنوان تراژدی مایاکوفسکی در تئاتر لوناپارک مسکو به اجرا درآمد. در 1917 نمایشنامه منظوم میستری بوف را به رشته تحریر درآورد. این نمایشنامه که اثری تبلیغی درباره اندیشههای انقلاب روسیه است، نمایشنامهای قابل توجه با زبان شعر محسوب میشود که به شیوه آریستوفان نگاشته شده است. در این اثر، نویسنده جهان بورژوایی (اشرافیگری) را تحت سلطه و زیر نفوذ طبقه کارگر معرفی و اخلاق بورژوایی را به باد تمسخر گرفت. مایاکوفسکی در سال 1926 به گردآوری داستانها، اشعار و نمایشنامههایی پرداخت که گروههای دورهگرد به اجرای آن میپرداختند. وی بر اساس آنچه جمع آوری کرده و فرهنگ نمایشی حاکم بر فعالان سیرک اقدام به نگارش نمایشنامهای با عنوان مسابقات جهانی طبقه کارگر کرد. مشهورترین اثر مایاکوفسکی نمایشنامهای باعنوان ساس است که در سال 1928 نوشته شد و یک سال بعد میر هولد کارگردان مشهور و صاحب سبک روسی آن را بر صحنه برد. همچنین نمایشنامههای حمام و مسکو میسوزد که در سال 1930 به نگارش درآمدند، از آخرین آثار این نویسنده و شاعر برجسته روسیه به شمار میروند. وی کتاب اتوبیوگرافی را نیز تحت عنوان منم ولادیمیر مایاکوفسکی منتشر کرده است. کلام آخر به گفته پاسترناک «ولادیمیر مایاکوفسکی، خوش داشت زندگیاش را به صحنه تماشا بدل کند و جدا بر این بود که زندگی و هنرش یکی است.» پس اینچنین بود که یکی از هیجانانگیزترین زندگیها و رمزآلودترین مرگها برای یکی از برترین شاعران رقم خورده بود. این شعررا که گویا پس از خودکشی مایاکوفسکی در جیب او یافتند نیز حکایت از روح عاصی و عزم پرخاش وی به جهان دارد. ظاهراً این، آخرین شعر اوست... ساعت از نه گذشته، باید به بستر رفته باشی راه شیری در جوی نقره روان است در طول شب شتابیم نیست، با رعد تلگراف سببی نیست که بیدار یا که دلنگرانت کنم همانطور که آنان میگویند، پرونده بسته شد زورق عشق به ملال روزمره در هم شکست اکنون من و تو خموشانیم دیگر غم سود و زیان اندوه و درد و جراحت چرا؟ نگاه کن چه سکونی بر جهان فرو مینشیند شب آسمان را فرومیپوشاند به پاس ستارگان در ساعاتی اینچنین، آدمی برمیخیزد تا خطاب کند اعصار و تاریخ و تمامی خلقت را... این مقاله نخستین بار در روزنامهی تهران امروز منتشر شده است: از سایت شعر نو:
|
نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردین 1387 - 21:12:37 ارسال از احمد زاهدی |