![]() |
شعر جوان افغانستان، سالهاست که یک جریان پویا و زاینده بوده است. این پویایی و زایندگی هم به واقع حاصل پیوند یک سلسله عوامل بیرونی و درونی است که به نحوی خاص، با هم همسو گشتند. از سویی مردم افغانستان و طبعاً شاعران آنها حرفهای ناگفتة بسیاری داشتند که حاصل اوضاع بحرانی این کشور بود و از سویی دیگر، در این سالها امکانات و شرایطی برای رشد در زمینة ادبیات فراهم بود. به این عوامل باید افزود تشکیل جلسات ثابت و مستمر نقد و بررسی شعر در میان جوانان افغان را همچون انجمن «درّ دری» در مشهد که حدود یک دهه به طور مستمر برقرار بوده است.
به همین سبب، ما در سالهای اخیر، شاهد یک نسل جوان ولی جدّی از شاعران جوان هستیم که غالباً در سنین دانشآموزی و دانشجوییاند و البته بسیار باتحرّک و سرزنده ظاهر شدهاند. بعضی از این شاعران، در محیط مهاجرت به سر میبرند و در این سالها در محافل ادبی ایران نیز مطرح بوده و در مسابقات و جشنوارهها، مقامهای خوبی آوردهاند، همچون حمید مبشّر و سیدالیاس علوی.
باری، با این مقدمة کوتاه، میخواهیم به معرفی یک سلسله از آثار این نسل شاعران بپردازیم، سلسلهای که تا حدودی حکایتگر نگاه تازه و گرایشهای سبکی ویژهای است که شاید در نسل قبل به این روشنی دیده نمیشد. این کتابها، حدود بیست عنوان مجموعه شعر است که با عنوان «ادبیات معاصر افغانستان» به چاپ رسیده است و ناشر آنها ، محمدابراهیم شریعتی از فعالان عرصة نشر آثار ادبی در کشور است. تا جایی که اطلاعات من یاری میدهد، این اولین باری است که آثاری به این تعداد، از شاعران کشور ما در یک سلسلة بههمپیوسته منتشر میشود.
دوازده مجموعه از این بیست مجموعه شعر، به شاعران جوان اختصاص دارد، یعنی «نامهای از لالة کوهی» از زهرا حسینزاده، «مرگ بر الفبا» از نقیب آروین، «شاعر به انتهای خیابان رسیده است» از محمد واعظی، «اینجا منم زنی، با چادری سیاه» از فاطمه سجادی (حصار)، «عکس ماه تو بر دیوارهای شب لیلیترند» از رحیمه میرزایی، «آهوی همیشه دویده در من» از حسین حیدربیگی، «گریههای مریم مصلوب» از حفیظ الله شریعتی (سحر)، «شکل هندسی تو» از معصومه احمدی، «هبوط در پیادهرو» از غلامرضا ابراهیمی، «من در اثر ماهگرفتگی» از سید عاصف حسینی، «من نشانههای سفر را گم نکردهام» از حسین حسینزاده و «دو ماه در خسوف» از معصومه صابری.
این شاعران، کسانیاند که عموماً در دهة هشتاد به شاعری روی آوردهاند و آثارشان رنگ و بوی خاص خود را دارد. شاخصههای مهم صوری و محتوایی شعر این گروه را چنین میتوان برشمرد:
q
این شاعران، فرزندان سالهای اخیر هستند، یعنی دوران ثبات و بازسازی و البته وضعیت خاصی که کشور از نظر حضور بیگانگان با آنها روبهروست. به همین لحاظ، در شعر این گروه، کمتر نشانهای از مضامین دهة هفتاد یعنی دوران جنگهای داخلی و یا پیش از آن، یعنی دوران جهاد و مقاومت دیده میشود. اگر هم بحثی از مسایل و مباحث سیاسی و اجتماعی در میان است، بیشتر به وضعیت بیسروسامان کشور و بیعنایتی دولتمردان به اوضاع جاری اشاره دارد.
خوشبختانه زندگی،
هنوز غم
هنوز شادی دارد.
هنوز دارد و ندارد، دارد.
نان قرض
آب مجانی
رؤیای مفت!
خبرها تعطیل نیست:
احمدشاه مسعود هست
افغانستان هست
زلزله آدم میکُشد
آدم، آدم میکُشد
هنوز میشود
از شرمگینی مردان بینانوآب خانواده،
از دختران بیخنده ـ بیفصل
از کودکان بیبایسکل
و از شادیهایی
که میبینی ـ که میبینیم;
شاعر بود
ظالم بود
مظلوم بود.
(نقیب آروین، مجموعة «مرگ بر الفبا»)
q
از این که بگذریم، در این مجموعهها، به یک دغدغة همیشگی مهاجران افغان بر میخوریم، یعنی بیسرنوشتی و احساس بیهویتیای که هنوز از سر این مردم دست برنداشته است.
امسال باز بیوطنیم، ای پرندهها
یک روح در دو تا بدنیم، ای پرندهها
دیدی بهار سال دگر خندهای نکرد
در برف مانده جان بکنیم ای پرندهها
وقتی که چشم کلبة ما بسته میشود
بر خانة که در بزنیم ای پرندهها؟
... جایی برای ماندن و رفتن نمانده است
شب را کجا قدم بزنیم ای پرندهها؟
(محمد واعظی، مجموعة «شاعر به انتهای خیابان رسیده است»)
و موضوع دیگری که غالباً دستمایة این گروه شاعران میشود، تغزّل است که در شعر دهة شصت و اوایل هفتاد افغانستان در محیط هجرت تقریباً غایب بود و از اواسط دهة هفتاد، با سعی سیدنادر احمدی و محمدشریف سعیدی و بعضی دیگر از شاعران نسل پیش، کمابیش وارد مضامین شعر مهاجرت شد.
ویژگی مهم این تغزّلها، درآمیختگیشان با دغدغهها و مسایل خاص مردم افغانستان است که به این شعرهای عاشقانه، رنگی از غربت و اندوه هم میدهد. به واقع این تغزّلی است کمابیش بومی و درآمیخته با دیگر چیزهایی که در زندگی مردم افغانستان امروز حضور دارد. به همین سبب، آن را میتوان از عاشقانهسرایی شاعران امروز ایران، کمابیش متمایز کرد.
اگر چه نام تو در کوچه گلقمر باشد
به زیر شال سیاهت دو تا سحر باشد
نگفتی از چه در این روزها سیهپوشی
که سیل زلف تو پاشیده تا کمر باشد
مگر زمانه همه ساله با تو بد گشته
مگر که زخم نمکسوده بر جگر باشد
بگو که ده چه خبر، آسمان چه میبارد؟
بهار آمده یا نه، پرنده پر باشد؟
خدا کند که به یک صبح صادق روشن
بهار چشم تو در کوچه جلوهگر باشد
q
موضوع دیگری که مشخصاً در شعر این گروه دیده میشود و در آثار نسل پیش کمابیش غایب بود، دغدغههای درونی و مضامینی مربوط به زندگی انسان امروز است، یک انسان شهری و سردرگم. شاعران دهة شصت و هفتاد افغانستان، به سبب درگیری در مسایل حاد سیاسی و اجتماعی، چندان مجال پرداختن به خویش را نداشتند. به همین دلیل، شعر آنان، غالباً کلی و نمادگرایانه است. انسانی که در شعر آنان دیده میشود، غالباً با یک انسان معمولی در این زندگی شهری فرق دارد، شخصی است با این ویژگیها:
هنوز بادیهگردم به شیوة پدرم
چه آید از پس امروز بر سر پسرم؟
چه شد که آن همه دریا نکرد سیرابم
و بعد آن همه طوفان هنوز مردابم
من از تلاطم این بحر، تشنگی بردم
به ساحلی نرسیدم که همسفر خوردم
سفر ملول شد از من، من از سفر خستم
خجول هرچه رفیقان و رهروان هستم
مباد گردی از اینسان سفر، به دامنتان
نصیب گرگ بیابان، نصیب دشمنتان
(سید ابوطالب مظفری)
ملاحظه میکنید که اینجا، بیان غالباً نمادین و کلّی است. سخن از دریا و طوفان است و بحر و ساحل، که نمادهاییاند از جوش و خروش انقلاب در کشور ما. ولی در شاعران جوانتر که ما در این بحث به آنها میپردازیم، این انسان با جزئیات بیشتری توصیف میشود و لحظاتی خاص از زندگی او به شعر درمیآید که شاید در آثار نسل پیش، کمتر با این جزئیات مطرح شده بود.
این ایستگاه سوم و لبریز آدم است
ساعت دوباره شش شده اما کسی کم است
هل میدهند عالم و آدم، در این میان
یک پیرمرد گفت برو! صندلی کم است
این بار چندم است که او دیر میکند
یا صبح زود رفته و حالا «مقدم» است
حالا سوار یک اتوبوس قراضهام
بازار چشمهای تماشا فراهم است
یک صندلی کهنه مرا در خودش نشاند
یک صندلی که مثل خودم گنگ و مبهم است...
خواب و خیال آمد و در من عبور کرد
آقا بلند شو! ته دنیا «مقدم» است.
(غلامرضا ابراهیمی، مجموعة «هبوط در پیادهرو»)
به همین سبب، میتوان گفت این شعرها، شخصیتر و خاصتر است و از این نظر، قرابت بیشتری با جریانهای نو در شعر امروز دارد.
به تبع همین خاصشدن فضا و مضامین، تخیّل و زبان این شاعران هم امروزیتر است و حاصل تجربههای زبانی و کشفهای تصویری خودشان. البته نباید فراموش کرد که در این میان بعضی ابهامهای ناخواسته و لغزشهای زبانی هم در کار است، ولی به هر حال در این شعرها نوعی سرزندگی و پیوند با چشمدیدها و تجربیات عینی شاعران دیده میشود که بسیار ارزشمند است.
البته نباید فراموش کرد که ممکن است این شخصیشدن بیش از حد شعرها، میان شاعر و اجتماع فاصله بیندازد و در نهایت از وسعت حوزة مخاطبان آنان بکاهد. آنچه این احتمال را زیاد میکند، گرایش نسبتاً بیشتر این شاعران به قالبهای نوین است که البته یک ضرورت است و طبیعتاً مخاطبان شعر را به تدریج با شعر نو بیشتر آشتی میدهد، ولی این را هم انکار نمیتوان کرد که شعر این گروه را به نسبت نسل پیش، کممخاطب میسازد.
به هر حال، انتشار پیوستة آثار شاعران جوان در این سالها، نویدبخش یک حرکت تازه است، حرکتی است که مبتنی است بر فعالیتهای ادبی نسل پیش، ولی در عین حال، از بعضی ویژگیهای خاص نیز بهره دارد.
با این وصف، هیچ دور از انتظار نیست که شعر جوان کشورمان در سالهای بعد را کاملاً متمایز با شعر دهههای پیش ببینیم، بهویژه که این تمایز از جهاتی نوعی پیشرفت هم به حساب میآید.