می خواهم امشب اندکی محسوس باشم
پا داد اگر حتی شدیدا" لوس باشم
تا کی خودم را لای این چادر بپیچم ؟
تا کی میان ِ چادرم محبوس باشم ؟
عیبی مگر دارد اگر امروز اینجام ،
فردا ، نه حتی زودتر ، چالوس باشم ؟
من مادرم ترک است ، بابایم عراقی
اما دلم می خواست اصلا" روس باشم
تاوان زیبایی اگر پاهای زشت است ،
بگذار زیبا باشم و طاووس باشم
در اینکه گل هستم کسی شکی ندارد
محض تنوع خواستم کاکتوس باشم !
بز نیستم ، خر هم نمی خواهم بمانم !
در عشق باید عینهو ققنوس باشم
من بیست و اندی سال صغری بوده اسمم
یک سال هم بگذار تا "ژینوس" باشم !
یک قطره ام در رودخانه کاش می شد ،
یک قطره در دریا، نه ، اقیانوس باشم
زنگ صدایم عینهو بوق دوچرخه ست
هر روز تمرین می کنم ، ناقوس باشم
گاهی دلم می خواهد اصلا" مرد باشم
در چشم ِ زنها عین اختاپوس باشم
تنها حدود سی دقیقه عاشق ِ تو
بعدا" برایت عینهو کابوس باشم !
از بچگی خیلی دلم می خواست روزی ،
همسر ، نشد ، همکار جالینوس باشم !
این لیست را تکمیل کردم تا بگویم ،
باید به هر نحوی شده ، ملموس باشم
یارب به امید تو وزنم را شکستم !
کی می رسد روزی که من عروس باشم !
بوسه ی سلامموضوع:عاشقانه ها |
بی گمان درپس رفتن ها باز گشتی نهفته بود ..
تا در حریم میان کلام ودست وگرمی ... نگاه وآتش وسوزندگی ... سلام را بوسه ای باشد ... میان گنگی احساسی که دورافتاده از نزدیکی ها.. به دگربار شراری می گرفت .... تا نقش دلواپس دلتنگی گم شود ... در لمس دستها.... ودر آغوش نگاه ... و ختم بدرود را به انباری ببخشد که تا دیروز پشت پرچین های سبز اما بی روح ...پنهان بود ...ا گرچه همیشه وهمواره حس میشد در میانه دل!!! ورنج می بخشید بر بدرود دیروز ...و شتابی داشت بر سلام دوباره ء همیشه ماندن و از سفر دست کشیدن....!!! و نقش آبی یک عمر ،،دوستت دارم ،، را بر قاب هستی عشق میکشید ...!!! اما نه بر دیواراتاق پشتی خانه که بر خلوت همیشه ساکت شبانه ای که قلم در بی قلمی ها هزار واژه را نقاشی میکرد ....! تا او بداند بی واژه نمانده است در دوری نگاه ...در ندیدن چهره ناشناخته ای که آشنا میزد و غریبه نبود....!! میدانی آخر در بین حروف و واژه و قلم دلبستگی بسیار بود با دستهای نوشتن ...مرتبط به رگهای ره کشیده از دل بر قلمى که بسىار گفتنى داشت!! ...تا بدورد را به آبی احساسی بسپارد که میدانست در عمق آسمان بی انتها .... جایگاهی دارد... از تبلور احساسی که...اگرچه بی سخن مانده بود... اما قلم را از،، دستهای گرم قلبی،، ..بر خطوط کاغذ میکشید ...!!! که تنها واژه سلام .... میدانست وبس !!!... اینگونه نیز... در رسم باز هم گذشتن از شبی... میشد باز هم دوباره نوشت... و تکرار مداوم دوستت دارم را به واژه سپرد تا هزار نقش تازه را رنگ زند بر بوم بودنها... ویکروز سرانجام در نگاه تو بگوید: سلام ... در رسم واژه و شعر تو... !! در رسم هزار بار عاشقى ..هزار بار تکرار دلواژ ه هاى ناگفته! گاه دلتنگی غروب میکند در کنج آسمان دل و ،،سه باره ،،شاعر میشوم !!! هزار باره عاشق!!! پنجشنبه 22 آذر1386 (فرزانه شیدا) متن پنداشت هائی در باره ی شعر به قلم آقای جاوید فرهاد در سایت آفتاب را بدوستان علاقمند به شعر جهت آشنائی با دیدگاهی دیگر در مورد شعر
معرفی مینمایم: لینک مذکور: http://www.aftab.ir/lifestyle/view.php?id=105478 منبع اولیه : سایت تازه های ادبی به مدیریت آقای م. مجتبی http://ccccc.blogfa.com/ |
نوشته شده در شنبه 11 خرداد 1387 - 15:25:39 ارسال از فرزانه شیدا(ف.شیدا) |