تاریخ تولد:پنجشنبه 15 مرداد 1366
کشور:ایران/ شهر: اهواز
بنده متولد 15مرداد سال 1366هستم.
کشور:ایران/ شهر: اهواز
بنده متولد 15مرداد سال 1366هستم.
اکنون دانشجوی سال آخر مهندسی عمران می باشم.
از چهار سال پیش به طور جدی به شعر پرداختم.ا
ولین باری که شعری از من چاپ شد
مربوط به 3 سال پیش در مجله
راه زندگی می باشد.
از سایت شعرنو
*هرتا مولر*
نویسنده ی کتاب: سرزمین گوجه های سبز
برنده جایزه نوبل سال 2009

در موضوع ادبی و هنری
از سایت شعرنو
ػػ»»»»ØØ««««««Ø«Ø
«هرتا مولر» نویسنده آلمانی رمان «گوجه های سبز»
نوبل 2009 را از آن خود کرد
«هرتا مولر» نویسنده آلمانی متولد رومانی
به دلیل صراحت گفتار در اشعار و متون نثرش
از سوی آکادمی نوبل شایسته دریافت جایزه ادبی نوبل
در سال 2009 شناخته شد.
در سال 2009 شناخته شد.
خانم هرتا مولر متولد 1953، از سال 1981 تا کنون
جوایز ادبی فراوان از جمله جوایز ادبی:
* کافکا (1999)
* کنراد (2004)
* برلین (2005)
و جایزه ادبی اروپاو جایزه والترهاسنکلور (2006)
و جایزه ادبی اروپاو جایزه والترهاسنکلور (2006)
ر ا, ازآن خود کرده است.
آخرین اثری که از او منتشر شده،
« مردان باشخصیت رنگ پریده با فنجانهای اسپرسو »
بود که در مونیخ و در سال 2005 منتشر شد
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)
به نقل از
سایت رسمی آکادمی نواب،
امروز پنجشنبه 8 اکتبر (16 مهرماه )
در ساعت 2:30 بعد از ظهر به وقت ایران،
آکادمی نوبل به هفتهها بحث و گمان درباره برنده نوبل ادبی پایان داد
و در کنفرانس خبری خود، هرتا مولر را
به عنوان برنده نوبل ادبی سال 2009 اعلام کرد
او که از اقوام آلمانی ساکن رومانی است
، در سال 1987 به دلیل مخالفت با رژیم دیکتاتور
ی «چائوشسکو» رومانی را
ترک کرد و ساکن آلمان شد.
وی در سال 1995 به عضویت آکادمی شعر و نویسندگی آلمان درآمد
و در 1997 از انجمن قلم آلمان به خاطر اعتراض
به یکی شدن آن با شاخه جمهوری دموکراتیک آلمان، خارج شد.
در جولای 2008 او یک نامه انتقادی سرگشاده
به رییس موسسه فرهنگی رومانی نوشت که این عمل
به خاطرحمایت این موسسهاز مدرسه تابستانی رمانی -آلمانی
و دو تن از نیروهای امنیتی پیشین آنجا بود
خانم مولر از سوی آکادمی نوبل
برای تمرکز شعر و صراحت متونش
و به تصویر کشیدن زشتی مصادره اموال مردم و رفتار رژیمهای دیکتاتور
، شایسته دریافت این جایزه شناخته شد.
آخرین اثری که از او منتشر شده
«مردان باشخصیت رنگ پریده با فنجانهای اسپرسو» بود
که در مونیخ در سال 2005 منتشر شد.
خانم هرتا مولر متولد 1953، از سال 1981 تا کنون جوایز ادبی فراوان
ی از جمله جوایز ادبی کافکا (1999)، کنراد (2004)
، برلین (2005) و جایزه ادبی اروپا و جایزه والترهاسنکلور (2006)
را آن خود کرده است.
در ایران، رمان «گوجه های سبز»
از هرتا مولر در سال 1386 توسط نشر مازیار
با ترجمه غلامحسین میرزا صالح
منتشر شده و تا کنون به چاپ دوم رسیده است .
فیلمی با نام «چهارماه و سه هفته و دو روز»
به کارگردانی کریستین مونیو
، در رومانی ساخته شده است که گفته میشود
کارگردان آن از مفاهیم کتاب
«سرزمین گوجههای سبز»
استفاده کرده است و فیلم بسیار
یادآور صحنههای این رمان است.
این نخستین فیلم رومانیایی است
که نخل طلای جشنواره کن را به دست آورد.
همچنین این فیلم نامزد بهترین فیلم خارجی
جایزه «گلدن گلاب» نیز بود؛
اما بین پنج فیلم منتخب اسکار بهعنوان بهترین فیلم
غیرانگلیسیزبان قرار نگرفت.
منبع ::
نگاهی به رمان "سرزمین گوجه های سبز" نوشته هرتا مولر
،برنده نوبل ادبیات امسال
هندوانه های چوبی و گوسفندان حلبی
هندوانه های چوبی و گوسفندان حلبی
18 مهر 1388 ساعت 14:07
به یاد بیاور بانو
اژدها را به یاد بیاور و روزان و شبان کابوس وار را بازگو.
ویرانه ها و وحشت را فرا بخوان و بنویس .
گیرم که تلخ وتاریک شود واژگان و جادوی کلامت.
در سرزمین هول وهراس،تخیل ،روزنی است برای ادامه حیات؛
در سرزمین هول وهراس،تخیل ،روزنی است برای ادامه حیات؛
چون معبری برای گذر از میدان آتش
.پس لحظه لحظه ویرانه ها و درد را به خاطر بیاور
و با افسون خیال درآمیز. به یاد بیاور و شهادت بد
ه و زنده بمان، شاعر؛زنده بمان بانو.
**** خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ****
نگاهی به نقدی از فرزین شیرزادی مینویسد :
هرتا مولر
،زنی است که جغرافیای هراس رابه لطف خلاقیت شاعرانهاش
در رمانی با عنوان "سرزمین گوجه های سبز"به ثبت رساند.
او از معدود نویسندگانی است که در واپسین سال های پیش از فروپاشی
محتوم نظام کمونیستی وشبه فاشیستی نیکلای چائو شسکو
توانست روزنهای از امید را در دل هنر داستان نویسی خود حفظ کند
و راه گریز پیش گیرد.
پس توانست شهادت دهد و به لطف خلاقیت شاعرانه اش ،
عمق لرز آور و دهشت انگیز قدرت خودکامه و افسار گسیختهای
که کشورش را به تباهیو نکبت کشاند برملا سازد.
او شکیبایی ترسخورده و فساد همه سویهای که مردم کشورش ر
ا به ذلت خاکساریبرای لقمهای نان کشانده بود
،در "سرزمین گوجه های سبز" بازشناسی"
و بازآفرینی هنرمندانه" کرده است.
این کتاب سرگذشت گروهی دانشجو است
که هریک در اوج رژیم خفقانآورنیکلای چائو شسکو
،سرزمین فلاکت زده خویش را به امید زندگی و آیندهای بهتر
ترک میگویند و به شهر می آیند؛
اما آمال و آرزوهای حال و آیندهشان در شهری بر باد میرو د
که مصیبتبارتراز سرزمینشان
،تحت سیطره دیکتاتوری خونآشام به خود میپیچد
، دردناکتر آنکه هر یک از دوستان راوی داستان
نیز یا راه خیانت به او را در پیش میگیرند
یا به خودکشی روی میآورند؛و گاه هر دو.
همسو با این زنهار خواری ها میخوانیم که چگونه دولت توتالیتر
،در تمام زوایای زندگی خصوصی مردم نفوذ میکند و همه آنان،
حتی پر صلابت ترینشان یا در برابر ستمپیشگان سر به خاکستر ذلت میسایند
یا در دفاع از آدمیت خویش جان میبازند. هرتا مولر که خود از جان به
در بردگان حکومت پلیسی چائو شسکو بود،
اینک صادقانه ماجرای زندگی خویش را باز می گوید
.او با کلامی گزنده و شاعرانه صحنه به صحنه منظری
از جامعه و نسلی را پش روی ما میگشاید که ترس ،
دمار از روزگارشان در آورده بود.چشم اندازی خوفناک
از قدرت افسار گسیخته ماموران پلیس و نظامیان که جیب و دهانشان
را از گوجه های سبز پر میکنند؛
کارگران سلاخ خانه که خون تازه گاو میآشامند و پرولتاریای سر به راهی
که هیچکس خواستار ماحصل کارشان نیست
؛کارگرانی که گوسفندان حلبی و هندوانه های چوبی تولید میکنند.
مولر راوی سرگذشت ملتی است
که فساد و صبوری در اعماق مغز و روانشان ریشه بسته است.
دندانهای شکسته در جام درک نوعی شاعرانگی تاریک و پنهان
در عمق رازآمیز هر پدیده و پدیدار،یکی از شاخص های بارز رمان چند لایه
"سرزمین گوجه های سبز"
"اثر نویسنده آلمانی-رومانیایی است.
این شاعرانگی که با در نظر گرفتن انگیزه روایت
، نقطه اتکای دیدگاه هنری و شگردهای فنی
مهندسی داستان نویسی هرتا مولر – در این رمان – به حساب می آید.
به ندرت در سطح روایت جلوه می کند؛ پس چنان تو در تو و پیچیده است که
گویا دریافت جوهره آن برای آدم های کاملا عادی و همسان و کم و بیش بدون چهره خاص،
نه فقط دشوار، بل ناممکن می نماید.
در جهان داستانی هرتا مولر خود کامگی
ودیگر فریبی آدم ها را چنان از طبع و منش انسانی
ساقط کرده که در چنبره وحشت هر آن آماده لو دادن و به عبارتی
فروختن جان و هستی قدیمی ترین دوستان
و حتی خویشاوندان و مثلا عزیزان هم خون خود هستند،
پس تنها مشغله مبتذل این موجودا ت
تامین امکان های خور و خواب و هم خوابگی های
فرو کاسته شدهبه مرزهای حیوانیت است.
بیهوده نیست که این رمان با این چند سطر شعر از ( گلونائوم) شروع می شو د
و به لطف گونه ای از براعت استهلال با آهنگی شوم و به غایت غمگنانه ،
به یک روشنایی خاکستر مانند می گراید.
هرکسی در هر چنگه ابر، دوستی داشت هم از آن روست جهان، در جوار دوستان،
آکنده از هول پلشت مادرم نیز می گفت چنین دل به دوستان مسپار
و در اندیشه چیزهای جدی تر باش اشخاص
در این رمان صرفا حرف می زنند، میخوارگی می کنند
و گاهی با وراجی های پوچکارشان به شکستن
استخوان های یکدیگر و خرد کردن دندان یاوه گوی ترس خورده ای
از سنخ خودشان می انجامد .
اما در این پر حرفی ها، حرفی اساسی گفته نمی شود،
سخن، همان خاموشی و خفقان گرفتگی ترس خورده است:
«ادگار گفت:
وقتی لب فرو می بندیم
و سخنی نمی گوییم غیر قابل تحمل می شویم
و آنگاه که زبان می گشاییم از خود دلقکی می سازیم.»
این شروع رمان است که در ساختاری مدور،
گرداگرد خود و با حجمی انگار کروی، به طرزی نامحسوس می چرخد
و در پایان_ وقتی زهر خودکامگی یک حکومت سرا پا نکبت و وحشت،
همه را تا مرز استخوان فاسد کرده
- به نقطه آغاز برمی گردد؛ با این تفصیل و تفاوت که بر یک قاعده شناخته شده
و یکی از اصل های اساسی داستان نویسی
انتقال از یک وضع پایدار به وضع و حالت پایداردیگری انجام شده است.
این صناعت که در نوشتن رمان سرزمین گوجه های سبز
با مهارت و نوگرایی تمام عیاربه کار رفته همانا دسیسه کاملی است
که" تودورف" منتقد و نظریه پرداز فرمالیست
آن را انتقال از یک حال پایدار( وضع ثابت اولیه) به حالت پایدار دیگر
( حالت ثابت ثانوی)تصدیق می کند.
در واقع از کاربست این صنعت در داستان نویسی مدرن و پسا مدرن نیز
گویا گریزی نیست.
این چنین است که داستان با یک وضع پایدار آغاز می شود که
نیرو و نیروهایی آن را به هم می زند
در نتیجه حالتی ناپایدار و لرزان به وجود می آید. ولی با فعل و انفعال های
در سازوکارحرکت و کنش و واکنش اشخاص و امور
در جهت معکوس یک حالت پایدار دیگربرقرار می شود.
نکته مهم این است که وضع و حالت پایدار دوم ممکن است
شبیه به حالت پایدار اول باشد، اما هرگز با آن همسان نمی شود.
هرتا مولر ،در رجوع به شکل و ساخت نو رمانش،این اصل فنی را به کار میگیرد
و با مهارت – درست و سزاوار ومنطبق با خواست و منطق خاص داستانش –
به کار می برد. پیرهن سفید "
مدتی بود که کف اتاق نشسته بودیم و خیره به عکس ها می نگریستیم.
( عکس های یکی از شخصیت های رمان به نام گئورگ که پس از خروج
از رومانی خفقان زده چائو شسکوی خودکامه و خون ریز، بر خلاف انتظار
در نوعی سرخوردگی مرگبار و احساس عمیق بیهودگی،
خود را از پنجره محل سکونتش در آلمان آزاد، به پیاده رو پرت کرده است.)
پاهایم به خاطر نشستن، خواب رفته بود کلام در دهانما ن
همانقدر زیان بار است که ایستادن روی سبزه ها،
هرچند سکوتمان نیز چنین است. ادگار ساکت بود.
تا به امروز نتوانسته ام از گوری عکس بگیرم
؛ اما از کمربند، پنجره، فندق و طناب، عکس می گیرم.
از نظر من هر مرگی شبیه یک کیسه است، ادگار گفت:
" به هرکسی این را بگویی، فکر می کند دیوانه شده ای."
در این رمان 4 شخصیت مثلا اصلی نشو و نمادارند و در گونه ای
از حس و اندیشه عصیانو مخالفت نه چندا ن پی گی ر
با کل نظام توتالیتر دیرپای حاکم
بر کشور فلاکت زده شان، همسو و همدل به نظر می رسند.
دختری روستایی به نام "لولا" که از جنوب کشور آمده است،
وقتی مورد تعرض مربی حزبی ژیمناستیک
دانشگاه نکبت زده شان قرار می گیرد،
هنگامی که شاید رویای ساده خود را
معصومانه از کف رفته می بیند، با کمربند راوی،
در گنجه لباس های اتاق خوابگاهی که
با پنج دختر دیگر در آن سهیم بوده، خود را حلق آویز می کند
اما کل ماجرا را در دفترچه ایمی نویسد و این دفتر مثل ارثیه ای شوم
به راوی می رسد. راوی می گوید:
" در آن بعد از ظهر بود که فهمیدم چرا یکی از مردان علاقه مند
به لولا را در انعکاس شیشه پنجره ندیدم.
او با مردان نیمه شب و دیرهنگام، تفاوت داشت.
او در کالج حزب غذا می خورد؛ هرگز سوار تراموا نمی شد؛
هیچگاه در پارک نکبتی به دنبال لولا نمی افتاد.
او اتومبیل و راننده داشت. »
لولا در دفتر خاطراتش می نویسد: " او نخستین مرد من با پیراهن سفید است."
این چنین بود آن بعدازظهر، قبل از آنکه دقیقا ساعت 3 فرا برسد،
زمانی که لولا به چهارمین سال تحصیل رفته بود و می توانست برای خودش کسی بشود
و گرمای خورشید به اتاق می تابید و گرد و خاک، مثل خز خاکستری کف اتاق
را پوشانیده بود.
در کنار تختخواب لولا، جایی که دیگر جزوه های
حزب کپه نشده بود، کف اتاق خالی بود
و وصله ای به رنگ سیاه داشت و لولا با کمربند من
، در داخل گنجه به دار آویخته شده بود.»
این همان لولای روستایی است که برای تحصیل زبان روسی از جنوب میآید،
از سرزمین خشک فقرو نکبت. وقتی خودکشی میکند و از میان میرود
جماعت سردمدار،یک جلسه فوقالعاده حزبی
در دانشکده مربوط برگزار میکنند. راوی میگوید:
«بعد از آنکه کف زدن ها در سالن بزرگ به اشاره رئیس آموزشگاه فرو مرد
،مربی ژیمناستیک به سوی تریبون رفت .او پیراهن سفیدی پوشیده بود . »
نکته قابل اعتنا در این رمان اخراج «لولا»
از حزب پس از سوء استفاده است :
«برای اخراج لولا از حزب و دانشگاه رای گیری شد
.مربی ژیمناستیک نخستین کسی بودکه دستش را بلند کرد.
سایرین نیز به تبعیت از مربی ،دستشان را بلند کردند.
به هنگام بالا بردن دست هایشان،به دست های به هوا رفته دیگران مینگریستند.
اگر دست کسی به اندازه کافی بلند نبود ،دستش را بیشتر بالا میبرد.
جماعت حاضر آنقدر دستهاشان را بالا نگاه داشتن د
تا انگشتانشان کرخ و خم شدوآرنجشان احساس سنگینی کرد وپایین افتاد.عده ای به اطراف نگریستند
؛چون دست و بازوی دیگران از آنها پایین تر نبود
،بار دیگر انگشتانشان را راست کردندو آرنجشان را کشیدند.
زیر بغلشان عرق کرده بود و پیراهن ها و بلوزهایشان چروک خورده بود.
گردن ها سیخ و گوش ها قرمز شده بود؛لب ها جدا از هم و نیمه باز مانده بود
و چشم ها به این سوی و آن سوی می چرخید.
سکوت مطلق در میان دست های افراشته حاکم بود.
کسی در اتاق کوچک خوابگاه گفـــت:
که صدای دم وبازدم نفس هادرمیان نیمکت هاشنیده می شد.
سکوت تا زمانی در میان نیمکت ها شنیده می شد.
سکوت تا زمانی که مربی ژمیناستیک دستش را پایین آورد و روی تریبون گذاشت
،همچنان برقرار بود.
مربی گفت نیازی به شمردن نیست،پرواضح است که همگی موافقیم.
" دختری که خودش را دار زد درباره پیوند میان چهار شخصیت معارض رمان:
ادگارف گئورگ، کورت و راوی، نویسند
ه بدون نادیده انگاشتن بنیاد و ریشههای رفتارها
که برآمده از واقعیت است،
راه آسان باز تولید واقعیت و درازگوییهای ناگزیر را بر نمیگزیند
او با تحریف هنرمندانه و اکسپرسیونیستی واقعیتها،
به لطف باز آفرینی خلاق، تلاش میکند تا به حقیقت هستی انسانی
در زیر سرپوش سنگین و سربی توتالیتاریسم، نزدیک شود.
شگردهای او در نوشتن و روایتگری شاعرانه این است
که فی المثل، بخشی از وقایع، چشم انداز و حال و هوا را – مقید به نظرگاه خود-
بیان میکند.
بعد و بعد ... مجال میدهد تا هر شخصیت،
از زاویه دید درونی و بیرونی خود حرف بزند و در روند سیال، داستان را
تکه تکه کامل کند و به پیش ببرد.
در این میان و به گونه ای تپنده بر میانه وقایع و کنش و واکنشها، یک سروان
– نشانهای از قدرت بلا و خودکامگی- که نامش «پجله» است
و سگ قوی و تربیت شدهای دارد
که آن هم اسمی جز «پنجله» ندارد،در کسوت ماموری سرسخت و سرد و با مشخصه
یک پلیس و بازوجوی همیشه شکاک و توطئه نگر، صابون عسس بودنش را
بر تن هر کس که اراده کند میساید:
«سروان پجله، یک هفته بعد به ادگار و گئورگ گفت:
از راه عملیات ضد دولتی و مفتخوری زندگی می کنید
و اینها کارهای غیر قانونی است.»
ادگار، گئورگ، کورت و راوی که هر یک به گوشهای برای
کاری نادلپذیر فرستاده شدهاند،
بالاخره از کار برکنار میشوند.
بدیهی است که در نظامهای توتالیتر، از هر کاری برکنار شدن تقریباً
مترادف سخیفترین شکل تحقیر
و به مثابه سزاوار دربه دری بودن و خزش به سوی مرگ است.
این چهار شخصیت،
چنان که انتظار می رود، نه تنها با حس نیرومند همدلی و یگانگی
- در اندازههای آرمانی داستانها و رمانهای از پیش اندیشیدهشده
- گردهم نیامدهاندبلکه چون هیچکس دیگر را جز خود ندارند،
گاه تندتر از دژخیمان یکدیگر را تحقیر میکنند و آزار میدهند
که این امر نشان از صداقت و ژرفنگری نویسندهای هوشمند دارد .
گرسنگی حیوانی هم در این رمان تجسدی کریه و جایی موحش دارد
«هرگز اجازه نداشتیم گوشت را با کارد ببریم و یا چنگال برداریم.
برای بریدن گوشت مجبوربودیم از قاشق استفاده کنیم
و بعد برای تکه تکه کردن گوشت مجبور بودیم از قاشق استفاده کنیم
و بعد برای تکه تکه کردن گوشت آن را به نیش بکشیم و ملچ ملوچ کنیم.
فکر کردم بلاهت ما به خاطر این است که مثل حیوانات غدا میخوریم.»
اما این توده محصور در نکبت و وحشت حکومت به شدت پلیسی و گرفتار
در تارهای نظام توحش توتالیتریسم کمونیستی، چنان با ساز و کار دستگاه جبار
خو گرفتهاند که از ذرهای وقوف بر تباهی و نکبت چارهپذیرشان،
آگاهانه میگریزند و ترجیح می دهند امکان خواب خور و همخوابگیهای سگیش
بر مداری جاودانه بچرخد و رمان اینگونه با ناتمامی به پایان میرسد:
«...من و ادگار، دو تلگرام مشابه دریافت کردیم،کورت را در اتاقش مرده یافتند
او خودش را با طناب حلقآویز کردهبود چه کسی این تلگرام را فرستاده بود؟
تلگرام را با صدای بلند خواندم؛ گویی دارم برای سروان پجله آواز میخوانم.
زبانم به هنگام خواندن، به سمت بالا خم میشد. گویی نوک آن
، محکم با باتومی بسته شدهبود،که سروان پجله به دست می گرفت.»
راوی عکس سروان پنجله را هنگام عبور از میدان تراژان میبیند
و این گونه توصیفش می کند:
«در یک دستش بستهای پیچیده در کاغذی سفید بود
؛ با دست دیگر بچه ای را راه میبرد.
کورت در پشت عکس نوشتهبود پدربزرگ شیرینی میخرد.
آرزو داشتم سروان پجله،کیسه جنازه خود را حمل میکرد.
آرزو میکردم هر وقت به سلمانی میرفت،
موهای قیچی شدهاش بوی علف هرس شده گورستان بدهد. آرزو داشتم
وقتی بعد از کار، با نوهاش پشت میز مینشست، بوی جنایاتش بلند میشد
و بچه از دستی که به او شیرینی میداد بدش میآمد.
احساس کردم دهانم باز و بسته میشود.
یک بار کورت گفت این بچهها پیشاپیش شریک جرم هستند. وقتی پدران و مادرانشان
برای شب بخیر گفتن آنها را می بوسند، از نفسشان بوی خون به مشام بچهها میرسد،
بنا براین دیگر نمی توان برای رفتن به سلاخ خانه جلو خودشان را بگیرند.»
دلقکها خواننده در آخر این رمان با احساس و دریافتی از چرخش در میان مدارهای مدور
و بر حجمی کروی، به آغاز رمان بازمیگردد:
« ادگار گفت:« وقتی لب فرومیبندیم و سخنی نمیگوییم،
غیر قابل تحمل میشویم و آنگاه که زبان می گشاییم، از خود دلقکی میسازیم.»»
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
رمان سرزمین گوجههای سبز
– بیشتر به دلیل ساختار بدیع و وجود لایههای برانگیزاننده و درهم تندیده
و برآمدگی از فرا شدن های مدرنیسم و پاسخگویی به الزامهای هنری و فلسفی
و اندیشه پسامدرنیستی- درخششی تلخ و ماندگار دارد.
این رمان جولانگاه دلهره آمیز دانشجویانی است که در اوج قدرت و یکه تازی یک نظام
تک حزبی و پیچده در تار و پود آهنین کمونیزم پلیسی
از وادی و دیار تباه و فقر زده خود به مرکز پناه میآورن
د تا مگر راهکاری برای زندگیها
در غبار گمشده شان بجویند
اما آرزوها و رویاهای انسانی و جوانی آنان در شهری تحت سیطره سیاه
دیکتاتوری خون آشامبه باد میرود و دریغا که
همین جوانان به سرعت تحت تاثیر موقعیت قرار می گیرند و در نتیجه یا
همین جوانان به سرعت تحت تاثیر موقعیت قرار می گیرند و در نتیجه یا
راه مزدوری و خیانت برای پایداری نظام پلشت را برمیگزینند
تا لقمه ای چرب نواله کنند یا خودکشی را یگانه چاره
میبینند و شگفتا که گاهی از آن راه میآغازند و
نهایتاً به بن بست این راه میرسند.
چاپ دوم رمان«گوجه های سبز
»در سال1386در شمارگان 1200 نسخه و قیمت3000تومان
توسط نشر مازیار عرضه شده است.
کد مطلب: 28371 آدرس مطلب:
خبرگزاری کتاب ایران
(IBNA)
http://www.ibna.ir
سلام بر شما خانم شیدای عزیز.از لطف بی کرانتان تشکر می کنم.
مانا باشید به مهر.