نگاهی به زندگی و آثار ولادیمیر مایاکوفسکی به مناسبت سالروز مرگشموضوع:ادبی و هنری |
ولادیمیر مایاکوفسکی، شاعر درامنویس انقلابی روسیه در ۱۹ ژوئیه ۱۹۹۳ در روستای بگدادی که اکنون به افتخار او، مایاکوفْسْکی نامیده میشود، در قفقاز دیده به جهان گشود. پدرش کنستانتینوویچ در آن ناحیه نگهبان جنگل بود و مادرش آلکساندرا الکسیونا زن مهربانی بود که 3 فرزند داشت، دو دختر به نامهای لودا و اولیا و ولادیمیر که در همان روستا به مدرسه رفت و نخستین کتابهایی که مورد علاقهاش قرار گرفت به گفته خودش دن کیشوت و آثار ژولورن بودند. در سنین جوانی یکی از مربیان استعداد نقاشی را در او کشف کرد و به پرورش آن پرداخت و بدین طریق او با دنیای نقاشی نیز آشنا شد. در سال 1908 زمانی که تنها 15 سال داشت به حزب سوسیال دموکرات پیوست. اما پس از مدتی بهدلیل فعالیتهای سیاسی همراه جمع قابل توجهی از همفکرانش دستگیر شد و به زندان افتاد. پس از حدود 3 سال و جابهجایی در چند زندان به توروخانسک تبعید شد. وی پس از آزادی در سال 1911 وارد مدرسه هنرهای زیبای مسکو شد؛ جایی که به گفته خودش نیازی به ارائه گواهی صلاحیت سیاسی نداشت. هر چند در آنجا نیز هنرجویان تابع با دانشجویان نوگرا و جسور از همدیگر جدا بودند. این نویسنده در همین زمان با فوتوریستها آشنا شد و از این سال به شعرسرایی، نگارش داستان و نمایشنامه روی آورد. فوتوریسم نوعی مکتب و نگاه هنری است که از آن به آینده نگر و فرازمان هم تعبیر کردهاند. فوتوریستها هنرمندانی بودند که در عرصههای مختلف ادبیات و هنرهای تجسمی به خصوص نقاشی اقدام به نوآوری میکردند که سطح آن بسیار فراتر از هنر زمان خود بود و در این زمینه تعاریف تازهای در شکلدادن به اثر بهوجود میآوردند. وی در شعر روسی وزن، الفاظ، عبارات، تمثیلها و استعارات تازه و بدیع پدید آورد، با دنبالنمودن سبک آیندهگرایانه آثار خود را خلق مینمود ولی به همه اصول این سبک پایبند نبود و روش خاص خود را دنبال میکرد. از 13 جلد میراث ادبی مایاکوفکسی، دوازده جلد آن بعد از انقلاب به وجود آمده است. او ادبیات منظوم و شعر را با واقعیت نزدیک کرده آن را در خدمت نیازمندیهای معاصر گذاشت و تبدیل به سلاحی برای مبارزه در راستای اهداف خود نمود. مایاکوفکسی از اشعار کلاسیک لذت میبرد اما بنده آنها نمیشد. او میگفت: «هنر باید با زندگی درآمیخته بشود. یا باید در هم آمیخته شود یا باید نابود بشود.»
مایاکوفسکی در سال 1915با لی وابریک آشنا شد و تا پایان عمر به عنوان زوج هنری به همکاری با وی ادامه داد. این آشنایی موجب گسترش فعالیتهای هنری وی شد. از سال 1923 عنوان سردبیری مجله فوتوریستی لف را بر عهده گرفت که تا 2 سال بعد منتشر شد. در سال 1925 سفری به کشورهای فرانسه، اسپانیا، کوبا، مکزیک و آمریکا کرد که حاصل آن کتابی باعنوان آمریکایی که من کشف کردم بود. مایاکوفسکی پیش از مرگ، دوبار دست به خودکشی زده بود وهردوبار هم از اسلحه استفاده کرده بود. روزهای آخر عمر نیز گفته بود که در وضع و حالی است که تنها یک عشق بزرگ میتواند او را نجات دهد. مایاکوفکسی شاعر شورشی دوران لنین و استالین، در ۱۴ آوریل ۱۹۳۰ به ضرب گلوله به زندگی خود پایان داد و بدینگونه دیده از جهان فرو بست. وی پیش از مرگ بر برگهای نگاشت: «برای همه میمیرم. هیچکس مقصر نیست و شایعات الکی راه نیندازید. اینجانب مرحوم از شایعه بدم میآید. مامان، خواهرانم، رفقایم مرا ببخشید. این روش خوبی نیست (و به هیچکس آن را توصیه نمیکنم) ولی من چاره دیگری نداشتم. لیلی، دوستم داشته باش. رفیق دولت، خانواده من عبارتند از: لیلی بریک، مامان، خواهرانم و ورونیکا ویتولوونا پولونسکایا. اگر زندگی آنها را فراهم کنی متشکرم. اشعار نیمه تمامم را به خانواده بریک بدهید. آنها میدانند چکار باید بکنند.»! بسیاری معتقدند علت خودکشی او سرخوردگی شدید از وضعیت اجتماعی و سیاسی اتحاد شوروی در آن زمان بود. اگرچه جسد وی در گورستان بزرگان انقلاب دفن گردید. و وی در شوروی بزرگترین شاعر دوره انقلابی لقب گرفت اما شخص وی و اشعارش هیچگاه مورد توجه دولتمردان نبودند؛ چنانچه پاسترناک در رابطه با استالین که سالها بعد از مرگ مایاکوفسکی، گفته بود: «او بهترین و با استعدادترین شاعر کشور شوراها بود» نوشت: «این دومین کوشش دولتی و حزبی برای قتل یک شاعر ترقیخواه بود.» و بنیانگذار انقلاب اکتبر لنین نیز که گویا به هنر مدرن مخصوصاً به فوتوریستها علاقهای نداشت، درباره مایاکوفسکی گفته است: «کمونیسم مورد دلخواه آنها، کمونیسم شلوغکاری و خروس جنگی است.» شعر شاعر «شاعر هیچ راهی ندارد یا باید نوشتن را رها کند و یا شعر را به عنوان یک حرفه که به جانکندن نیاز دارد، نگاه کند.» خلاصه نطر مایاکوفسکی در باره شعر و نگاهش به شاعر چنین است؛ ولادیمیر مایاکوفسکی در محیط هنری مدرسه هنرهای زیبای مسکو دوستان تازهای یافت و با فوتوریستها که تازه آغاز به کار کرده بودند آشنا شد. او در این زمان شروع به سرودن شعر کرد و به تدریج به عنوان چهرهای ممتاز معروف شد. وی معتقد بود ادبیات باید به زبان توده مردم و در بیان زندگی و آلام آنها باشد به همین دلیل اصطلاحات عامیانه را وارد شعر کرد که این نوع شعر به شعر ژورنالیستی شهرت یافت. وی در میان شعرای قرن بیستم روسیه، تنها شاعری است که قطعات اشعار بلند دارد. در اشعار مایاکوفسکی، اثر ناراحتی و اضطراب دائم دیده میشود. غالب آنها شامل فریادهای عصبانی است که شاعر در مقابل تمدن امروزی و فجایع زندگی بشری میکشد. مایاکوفکسی از اتخاذ هیچ وسیلهای برای انتشار افکار و آثار خود باک نداشت و حتی در کوچهها قدم میزد و برای مردم شعر میخواند. (او تنها شاعری است که یک بار در مسکو برای 2 میلیون انسان شعرش را خوانده و تا اینزمان هیچ شاعری مستقیماً با چنین مخاطبانی روبهرو نبوده است) و یا در سالهای جنگی داخلی در روسیه او به جبهههای جنگ میرفت و در سنگرها اشعار خود را برای سربازان میخواند. او شیوه خاص خودش را داشت و هیچ چیز را به هیچ کسی توصیه نمیکرد، توصیه او چنین بود که مینوشت: « نمیخواهم قواعدی بگویم قواعدی وجود ندارد. به کسی میگویند شاعر که خود این قواعد شعری را خلق کند.» برای همین بود بعضی مواقع در جلسات شعرخوانی با پیراهن زرد پررنگی سالن محل شنوندگان را تبدیل به صحنه تئاتر یا رینگ بوکس ورزشی میکرد. زبان شاعرانهاش تلگرافی ولی کاملا انقلابی بود. در اشعارش: فریاد، شکایت، تحریک و اعتراض، گوش آسمان را به خراش میانداخت. او شاعری دقیق با لحن و سخنی لخت و عریان بود. و سبک شعرهایش، دکلمهوار است از این رو، آن را به روش پلکانی چاپ میکرد که پس از هر مکث، یک پله پایین میآمد. بسیاری از اشعار مایاکوفسکی از نوع شعر آزاد است اما حتی در این موارد نیز ریتم شعر او، آشکارا ریتم شعر است نه ریتم نثر. وی استاد با ذوق قافیه بود. قافیههایش فقط ابتکاری نیست بلکه از نظر معنا شناختی نیز قابل بحث است. مایاکوفسکی بیش از هر شاعر دیگر قرن بیستم بر شاعران روس تأثیر گذاشته است. او را بنیانگذار شعر نو در روسیه میدانند و اولین شاعری است که وزن را در لحن و توافق اصوات معرفی نمود. وی برای اشعارش نامهایی تحریککننده و یا تبلیغاتی انتخاب میکرد، از جمله: «فرمانی به ارتش هنر»، «از خیابانی به خیابانی»، «ابر شلوار پوش»، «زیردریایی ستون فقرات»، «مصاحبه با مامور اداره مالیات»، «سرنشین اتومبیل»، «رژه چپگرایان»، «درودی رفیقانه»، «شاعر کارگران» و «سرودی برای انقلاب» و منظومه «صدوپنجاه میلیون» و... مایاکوفسکی تحتتاثیر اشعار لرمانتوف، نهتنها شاعران زیادی را تحتتأثیر قرار میداد، بلکه بهترین آثار او، بعدها به ادبیات جهانی قرن بیستم جهت داد. در زمان حکومت شوروی سابق، مایاکوفسکی در کنار پوشکین، لرمانتوف و نکراسوف از پرخوانندهترین شاعران کشور شد. نمایشنامههای شاعر! ولادیمیر مایاکوفسکی نمایشنامهنویسی انقلابی بود که همواره آثارش را به آینده و جنبشهای نوگرای هنری پیوند میزد. وی نخستین نمایشنامه خود را در سال 1913 نوشت. این نمایشنامه بدون عنوان و تنها با نام نویسنده اثر به اداره سانسور آن زمان ارائه شد و به همین دلیل کارمندان این اداره نام نویسنده را همان نام اثر تلقی کردند و این نمایشنامه با عنوان تراژدی مایاکوفسکی در تئاتر لوناپارک مسکو به اجرا درآمد. در 1917 نمایشنامه منظوم میستری بوف را به رشته تحریر درآورد. این نمایشنامه که اثری تبلیغی درباره اندیشههای انقلاب روسیه است، نمایشنامهای قابل توجه با زبان شعر محسوب میشود که به شیوه آریستوفان نگاشته شده است. در این اثر، نویسنده جهان بورژوایی (اشرافیگری) را تحت سلطه و زیر نفوذ طبقه کارگر معرفی و اخلاق بورژوایی را به باد تمسخر گرفت. مایاکوفسکی در سال 1926 به گردآوری داستانها، اشعار و نمایشنامههایی پرداخت که گروههای دورهگرد به اجرای آن میپرداختند. وی بر اساس آنچه جمع آوری کرده و فرهنگ نمایشی حاکم بر فعالان سیرک اقدام به نگارش نمایشنامهای با عنوان مسابقات جهانی طبقه کارگر کرد. مشهورترین اثر مایاکوفسکی نمایشنامهای باعنوان ساس است که در سال 1928 نوشته شد و یک سال بعد میر هولد کارگردان مشهور و صاحب سبک روسی آن را بر صحنه برد. همچنین نمایشنامههای حمام و مسکو میسوزد که در سال 1930 به نگارش درآمدند، از آخرین آثار این نویسنده و شاعر برجسته روسیه به شمار میروند. وی کتاب اتوبیوگرافی را نیز تحت عنوان منم ولادیمیر مایاکوفسکی منتشر کرده است. کلام آخر به گفته پاسترناک «ولادیمیر مایاکوفسکی، خوش داشت زندگیاش را به صحنه تماشا بدل کند و جدا بر این بود که زندگی و هنرش یکی است.» پس اینچنین بود که یکی از هیجانانگیزترین زندگیها و رمزآلودترین مرگها برای یکی از برترین شاعران رقم خورده بود. این شعررا که گویا پس از خودکشی مایاکوفسکی در جیب او یافتند نیز حکایت از روح عاصی و عزم پرخاش وی به جهان دارد. ظاهراً این، آخرین شعر اوست... ساعت از نه گذشته، باید به بستر رفته باشی راه شیری در جوی نقره روان است در طول شب شتابیم نیست، با رعد تلگراف سببی نیست که بیدار یا که دلنگرانت کنم همانطور که آنان میگویند، پرونده بسته شد زورق عشق به ملال روزمره در هم شکست اکنون من و تو خموشانیم دیگر غم سود و زیان اندوه و درد و جراحت چرا؟ نگاه کن چه سکونی بر جهان فرو مینشیند شب آسمان را فرومیپوشاند به پاس ستارگان در ساعاتی اینچنین، آدمی برمیخیزد تا خطاب کند اعصار و تاریخ و تمامی خلقت را... این مقاله نخستین بار در روزنامهی تهران امروز منتشر شده است: از سایت شعر نو:
|
نوشته شده در چهار شنبه 28 فروردین 1387 - 21:12:37 ارسال از احمد زاهدی |
احمد شاملو در سینماى ایرانموضوع:ادبی و هنری |
در میان هنرها، ادبیات بیشتر از همه بر سینما تاثیر داشته؛ و در این میان
کم نبودند ادیبان و شاعرانی که سینما
را وسیلهی بیان کاملتر و یا کارآمدتری
دیده و به آن گرویدهاند.
رابطهی سینما و ادبیات از یک فصل مشترک مهم و جدى یعنى روایت
آغاز مىشود از گونهها و زبانهاى متنوعى در قالب شعر، افسانه و قصه،
رمان و داستان کوتاه و .... سینما
به عنوان رسانه اى که از مجموعهی هنرها بهره مىبرد
خویشاوندى نزدیکى با ادبیات و روایات مورد اشاره دارد.
اقتباس ادبى در سینماى ایران، سابقه اى طولانى دارد. عبدالحسین سپنتا در طى سال هاى ۱۳۱۳ تا ،۱۳۱۶ چهار فیلم ساخت
که سه عنوان آن یعنى شیرین و فرهاد، فردوسى و لیلى و مجنون از
منابع کهن ادبى ایران بهره برده بود.
در سال هاى بعد گرایش به متون تاریخى، اسلامى، فولکلور
و گنجینه هاى ادبى ایران به علت برخوردار نبودن سینماى ایران
از فیلمنامه نویسان مجرب، سرعت زیادى یافت.
و به استفاده از آثار معاصر ادبى نیز رسید که معروف ترین
آن اقتباس از کتاب شوهر آهو خانم نوشته على محمد افغانى بود.
این سمت و سو به استفاده از نوشته های پاورقى نویسان نیز منجر
شد و در دهه ۵۰ فیلمهاى متعددى از روى پاورقىهاى مطرح
آن دوره ساخته شدند. اما جریان موسوم به موج نوى سینماى ایران
به سراغ قصه هاى اجتماعى که بار سیاسى فراوانى را نیز در
خود مستتر داشت، رفت و فیلم هاى گاو، تنگسیر، آرامش در
حضور دیگران، خاک و داش آکل در این طیف ساخته شدند.
در این میان از شاعران و نویسندگانی چون غلامحسین ساعدی، احمد شاملو، محمدعلی سپانلو، ابراهیم گلستان، فروغ فرخزاد،
ناصر تقوایی، منوچهر آتشی که خود دستی در کار سینما نیز داشتند
گرفته تا اقتباسهایی که از مولانا، سعدی و فردوسی در سینما
و تلوزیون ایران شده و میشود، نشان از گستردگی حضور
ادیبان و ادبیات در سینمای ایران داشته و دارد.
پیدا و پنهان احمد شاملو در سال 1304 درتهران چشم به جهان گشود دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی او بسیار نامرتب
و در شهرهای گوناگون بوده زیرا پدرش افسر ارتش بود
و به همین جهت خانوادهاش همواره در شهرهای مختلف بودند
سرانجام دوره دبیرستان را در تهران به پایان رساند. در سال 1323
برای همیشه دست از تحصیل شست و ضمن ادامهی مبارزه سیاسی
تمام مدت به نوشتن و سرودن پرداخت.
حضور پیدا و پنهان احمد شاملو، به عنوان یکی از مطرحترین چهرههای
ادبیات معاصر در سینمای ایران، بحثی است که تاکنون کمتر به
آن پرداخته شده است.
و در ضمن ارائه کارنامه سینمایى شاملو همواره به هدف
بى اعتبار کردن او مورد استفاده قرار گرفته است.
احمد شاملو سینما را به عنوان یک هنر نمیشناخت و آن را مورد استهزا قرار مىداد.
از نگاه او سینما چیز مسخرهاى بیش نبود و در بسیارى مواقع
با نفرت از آن یاد مىکرد. او در مصاحبهاى با مجلهی فیلم
(شماره 68، شهریور 67) دوران فیلمنامه نویسى خود را
دوران اسارت نام گذاشت. دورانى که سبب شد شاملو تا آخر عمرش
نسبت به سینما بدبین شده و هرگز سخنى از آن بر زبان نراند.
شاملو فعالیت سینمایی خود را از سال 1338 آغاز کرد
و یک فیلم مستند در پیرامون سیستان و بلوچستان را به سفارش
شرکت ایتال کونسولت کارگردانی کرد.
گفته میشود اولین بار حضور در اداره سمعی و بصری وزارت
کشاورزی که کارش نمایش و ساخت فیلمهای آموزشی برای
روستاییان و در روستاها بود، و کارگردانی فیلم مستند
سیستان و بلوچستان، موجب آشنایی و ایجاد رابطه احمد شاملو
با سینماگران ایرانی گردید.
گفته شده در این دوران در وزارت کشاورزی، سهراب سپهری نیز
با شاملو همکاری میکرد.
احمد شاملو علاوه بر سناریو نویسی برای سینمای موسوم به فیلم فارسی، در تولید و حتا کارگردانی تعدادی از شاخصترین و هنرمندانهترین
آثار روشنفکرانهی تاریخ سینمای ایران نیز نقش داشت، که هیچگاه به
آنها اشاره نمیشود و معمولاً با طرح فیلمنامههای فیلمفارسیهایی
که شاملو در نوشتن آنها نقشی داشته، عملکرد وی را در سینما به
باد انتقاد گرفتهاند.
دوران اسارت احمد شاملو که در سالهای میانی دههی سی به عنوان شاعری نوگرا و معترض در محافل روشنفکری پایتخت شناخته شده بود،
در نخستین واکنش رسمیاش به سینما، با نوشتن مقالهای در
مجلهی آشنا، به تحسین فیلم 17 روز به اعدام، ساختهی دکتر
هوشنگ کاووسی پرداخت؛ اقدامی که بعدها منجر به همکاری
بیشتر آن دو شد.
در سال 1339 احمد شاملو، فیلمنامهی اول هیکل را بر اساس داستان یک فیلم مصری، به پیشنهاد سیامک یاسمی مینویسد.
با وجود فروش خوب و موفقیت اول هیکل در گیشه،
این فیلم سلیقهی صاحبنظران را برآورده نمیکند،
تا جایی که ابراهیم گلستان در شمارهی 132 پست تهران سینمایی
به تاریخ 26/6/1339 مینویسد:
«سینما 15 سال است که در این مملکت وجود دارد،
ولی نثر فارسی را که هزار سال سنت دارد ملاحظه کنید
[در فیلم اول هیکل] به چه روزی درآمده...».
چنین نقدی بر فیلمنامهای که غالب گفتارنویسیهای آن را
شاملو انجام داده است، حکایت از عدم علاقه و توجهی وی به
سینما و بیاهمیتی این هنر صنعت نوپدید برای شاملو است.
سال 1342 ناصر ملک مطیعی که بهعنوان یک کارگردان با فیلمهایی موفق، تقرباً وجههی خوبی پیدا کرده بود؛ مردها و جادهها را که
فیلمی کوچک و کم هزینه است، با بیانی ساده و بیغل و غش،
و بسیار صمیمی که فیلمنامهاش را احمد شاملو ـ بیآنکه نامی از او
در عنوان بندی بیاید ـ نوشته بود، میسازد.
شاملو چند فیلمنامهی مشهور دیگر را هم بدون اینکه نامی از وی در عنوان بندی یا شناسنامهی فیلمها آورده شود، نوشته است.
غالباً شاملو خود خواهان حذف نامش از عنوانبندیها بود، به تصور
اینکه ضعف هنری و ابتذال حاکم در سینمای فارسی،
وجههی روشنفکرانهی او را خدشه دار کند.
در همان سال 42 شاملو، با اقتباس از داستانی نوشتهی جیمز هادلی چیس فیلمنامهی تار عنکبوت را مینویسد
، و با استقبال از آن فیلم که توسط مهندس مهدی میرصمد زاده و
با بازی هوشنگ کاووسی ساخته شده بود،
احمد شاملو به فیلمنامهنویسی موفق برای گیشه و مورد توجه
فیلم فارسیسازها مبدل میشود.
شاملو در این زمان مدتها در استودیوهای تولید فیلم به تماشای فیلمهای تجاری آمریکایی، هندی و ایتالیایی مینشیند تا از آنها
برای نوشتن الهام بگیرد.
باز در همان سال 1342 شاملو فیلمنامهی نیرنگ دختران را با گرته برداری از داستان فیلم ایتالیایی تعطیلات در
ایسیکا نوشت که آن هم در نمایش عمومیاش فیلم موفقی بود.
سال بعد شاملو فیلمنامهی ترانههای روستایی را مینویسد، که صابر رهبر با کارگردانی شتابزدهاش از آن فیلمی ضعیف میسازد.
و با وجود نقشآفرینی محمدعلی فردین، چندان مورد توجه قرار نمیگیرد.
اما شکست فیلم بنبست، ساختهی دیگری از مهدی میرصمد زاده، در اکران سال 1344 که فیلمنامهاش را احمد شاملو نوشته است،
آشکارا به دلیل ضعف بیشاز حد فیلمنامه بود.
با این وجود شاملو در همان سال 44 اقدام به ساخت فیلمی به نام داغ ننگ میکند، حاصل کار اثری ضعیف و نشان دهندهی عدم
شناخت شاملو به دقائق کارش است.
فیلم داغ ننگ به نمایش عمومی درآمد. اما فروش چندانی نداشت.
احمد شاملو دربارهی تنها تجربهی فیلمسازی حرفهای ـ داستانیاش در شماره 470 مجلهی ستارهی سینما 2/2/1344 میگوید:
«تهیهکننده هرچه توانست در جریان کار، صحنههای مورد پسندش
را به فیلم اضافه کرد. و کار بهجایی کشید که من تنها آوانسی
که میخواستم حذف نامم بود که البته با آن هم موافقت نشد...»
اما در همین سال پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران تا بیشاز پنجدههی بعد، گنج قارون به نمایش درمیآید.
با وجود اینکه نامی از احمد شاملو در عنوان بندی آن دیده نمیشود،
اما فیلمنامهاش منصوب به شاملو است.
اگرچه گفته و شنیدهها دربارهی گنج قارون بسیار است،
که اغلب هم ناشی از موفقیت خارج از انتظار آن بوده،
اما استفادهی فراوان از امکانات زبان محاوره در گفتگوهای فیلم
گنج قارون این احتمال را که شاملو در پروراندن آنها نقش
داشته باشد، بیشتر میکند.
در سال 1345 شاملو با همکاری کارگردان مشهور آن ساله ا ساموئل خاچیکیان فیمنامهی بی عشق هرگز را مینویسد،
فیلمی که در نمایش عمومیاش با شکست روبهرو میشود.
در همان سال شاملو، فیلمنامهی دیگری برای کارگردانی ناصر ملک مطیعی با عنوان فرار از حقیقت مینویسد
و خود نیز دقایقی در این فیلم بازی میکند، که احتمالاً نخستین
حضور شاملو دربرابر دوربین سینما است.
همکاری دیگربار شاملو با خاچیکیان در سال 1347 شکل میگیرد. در این سال شاملو فیلمنامهی ناموفق من هم گریه کردم را مینویسد.
بهجز نمونههای ذکر شده و فیلمنامههای فیلمفارسیهای دیگری که احتمالاً رد حضور شاملو از آنها به خواست خودش و به دلایل ذکر شده،
پاک شده است، همکاری شاملو با پرویز صیاد در فیلم درخشان بنبست
قابل ذکر است. در صحنههایی از فیلم بنبست به حضور شاملو
و جوانان علاقهمند ادبیات و هنر در کافه نادری آن سالها
اشاره میشود. در طول این فیلم دو بار صدای احمد شاملو که شعر
بر سرمای درون را میخواند شنیده میشود.
سینما حقیقت حضور احمد شاملو در سینمای مستند ایران مقولهای است که تاکنون کلاً به فراموشی سپرده شده است و غالباً به فیلمنامههای
تجاری شاملو برای نشان دادن نقش و کارهای او در سینما اکتفا کردهاند.
بادجن محصول 1348 به کارگردانی ناصر تقوایی یکی از مهمترین و بحثانگیزترین مستندهای تاریخ سینمای ایران است.
فیلم باد جن به مراسم دفع زار یا باد جن در بندر لنگه میپردازد.
روایت شاعرانه و تاثیر گذار فیلم با صدای دورگه و لرزان احمد شاملو
بیان شده است.
شاملو خود نیز اقدام به ساخت فیلمهای مستند با گرایش قومنگارانه کرده است؛ اما از آنجا که این فیلمها را نه کاملاً بنا بر علایق شخصی که به سفارش
تلوزوین ساخته است، همواره به آنها مانند کارهایی اداری
و عاری از خلاقیت نگاه میکرد.
از آنجمله فیلمهای آقا قلیچ داماد میشه، پاوه، رقص دیلمانی،
رقص قاسمآبادی، رقص ترکمن، عروسی در داراب کلایه، گیله مردی،
مراسم صوفیان، ورزا جنگ، یالانچی پهلوان و یاور سری را میتوان
نام برد که همهگی در سالهای پایانی دههی 40 و آغاز دههی 50
ساخته شدهاند.
این مستندهای کوتاه روایتی ساده و واقعگرا از همان موضوعی
هستند که عنوان فیلم را نیز شامل میشود.
جعبهی جادو احمد شاملو علاوه بر ساخت چند فیلم مستند کوتاه در تلویزیون نیز سناریوی مجموعه تخت جمشید را بر اساس نوشتهی
صادق هدایت برای کارگردانی مرتضی علوی مینویسد.
در قسمتهای مختلف مجموعهی مثنوی معنوی نیز که زندهیاد علی حاتمی آنها را در سال 1353 برای تلویزیون ساخته است
، صدای احمد شاملو آن را همراهی میکند.
محصول زمان حاصل دو دهه حضور پیدا و پنهان برجستهترین شاعر معاصر در سینمای ایران، همکاری در ساخت یک فیلم بلند داستانی و
یک فیلم کوتاه مستند و دو مجموعهی تلویزیونی، کارگردانی
11 فیلم کوتاه مستند و ساخت یک فیلم بلند داستانی، و نوشتن
دستکم 11 فیلمنامه کمابیش موفق برای سینمای فارسی است.
نتیجهای که بیش از هر چیز نمایانگر زمانهی زیستن شاملو،
مصائب یک شاعر برای گذران زندگی در آن زمان و نشان دهندهی
اوج سانسور و اختناق در حکومت پهلوی بود؛ چرا که شاعری برای
امرار معاش مجبور به فعالیت در سینمای مبتذل وقت شده
و جلو باروری استعدادهای سینماییاش، آنچنان که فیلمهای مستند
شاملو مشهود است،
بدین طریق گرفته میشود. با این همه میتوان گفت که اگرچه حضور
احمد شاملو در سینمای ایران درخشان نیست،
اما از بسیاری جهات در خور توجه است.
این مقاله تالیفی نوشتهی احمد زاهدی است و نخستین بار در سایت اهل قلم و اندیشه درج گردید:
|
نوشته شده در سه شنبه 27 فروردین 1387 - 11:17:22احمد زاهدی |
شمیم عزیز
واحساس همگونه ای که باهم در عشق بوطن
احساس می کنیم شعر غربت را اینبار در مجموعه اشعار شعرنو ثبت کنم ودرمقابل کشور محترمم ایران سر تعظیم فرودآورده وقسم یاد کنم که چون از سرزمین ایرانم تا ابددلبسته به خاک میهنم خواهم بود وافتخار میکنم به ایرانی بودنم: غربتی بیش نبود ـــــــــــــــ غربتی بیش نبود رفتن و دور شدن از وطنم و کنون می بینم که به صد خاطره پا بندم باز و به آن خاک که با نم نم آب بوی گلهای بهاری میداد و به آن کوچه و پس کوچه شهر که ز آوای منو ما پر بود چشم چون می بندم باز می بینم من بازی و همههء طفلان را و صدای گرمی که به آوا میگفت: آی سبزی دارم ، سبزی تازه باغ! و چه دوریم و غریب زآنهمه همهمهء شهر امید و زآن تهرانی که به آغوشی باز همه را جا میـداد. لیک در سردی غـربت حرفی ست که مرا میخواند سوی دلبستن و همراه شدن با تو ای ایـرانی و بدل میگوید: هـرگـز از یاد مبــر که تو از کشور شعر و ادبی زاده کشور حافظ ســعدی زاده نور و محبـت گـرمی و مبادا که دلت زینهمه سردی غربت شکند در دلـت خورشیدیست که غروبی نپذیرد هـرگـز عشــــق را یــاد آور که ز آغاز تـولــــد با ما سخنــی دیـگر داشــت و مـداوم میگفـت: تـو مبـادا که ز خاطـر ببـری که تو روئیــده خاک وطنــی زادهء نور و محبـت امیــد زاده ء عشـق و حرارت خورشیــد و بخـود بایـد گفــت: افتخــاریست بلنــد خــوب بـودن چو یک ایــرانـی سبـز چون سبــزی ایـــران ... گیــلان پـاک چـون بـرف دمـاونـد سفید ســرخ چون پـاکـی آن نوگـل سـرخ این سه رنگی که ترا سمبل ایـــران بوده است! پـرچـــم مهــر . محبــت . امیــد مظــهر عشق و صداقت . خـورشیــد از فـرزانه شـیدا زمانی که روز (۱۷ مای) در نروژ میشه میبینم روز آزادی ملی نروژ مردم نروژ با بهترین لباسهای بومی وملی خود با گرمی وبا پرچمی از نروژ برسینه وگرفتن پرچمی دیگر در دست و نهادن پرچمهای بزرگ بر بالکن خانه های خود ... تمام روز را در خیابان جهت نشان دادن افتخار ملی خود رژه میروند تا از دولت خود حمایت کرده خاک خود را گرامی بدارند . بیاد می آورم ایرانیانی را که به مرز وخاک ووطن خویش بی حرمتی میکنند ودلسوخته میگردم وآنگاه چون شمیم عزیز بر لب ودل میرانم : ایران بمیرم بودنت را!!! |
نوشته شده در دوشنبه 26 فروردین 1387 - 18:32:50 ارسال از فرزانه شیدا(ف.شیدا) |
موضوع:ادبی و هنریرستگاری |
بیچاره و گرفتار !
مگر فرقی است بین من و تو و آن بیچاره ی مفلوک ؟!
دستم را ببین و ریختن عودی در آتشش به میمنت حضور متبرکانه بودا من و تو در کنار هم ایم ... در نفسهایمان و درخشش خورشیدی خیالی !!! نمی دانم.... و یک هیچ پرهیزکارانه ! دستم را می برد تیزی تیغ در بی قراری دیداری فی الفور بداهه در من بودا می ایستد و یک نشان بزرگ بر پیشانی و ردی از دلخوریهای تو از من بخشش تا رستگاری ! ارسال از رضا آشفته |
نوشته شده در شنبه 24 فروردین 1387 - 19:32:56 |