یک حسرت بغض اندودموضوع:مذهبی |
سوزانی بوریا را
تنت بر نفت شیهه
می کشد اسب
یال افشان
بنفش آسمان و آب بر درگاه نیلوفران مغموم رژه می روند کبوتران سر بریده از وهمی تاریک نگاهت را از من و آن قاضی ساده نپوشان ما در حیرت خود وا مانده ایم که چرا چنین ؟ حسرت را به درخت می آویزیم و نامش می شود گلابی
در گلو می پرد هسته ی تلخ و درشت همدان قدیم را نمی دانم اما امروزش را تو بگو ؟!
تعریفی و تمجیدی شاید یکه می خورد گربه ای گریخته از آتش تن عین القضات دانا
و هیچ رسولی هم نمی خواهد گمراهی اش را به یاد آورد
در پیشگاه او ما خود را می بازیم به رنگ سرخ عقیق ندای شیطان را در دلش
مرور می کند
مردی که از خود می گذرد به راستی و هیچ کوچه ای او را به باد نمی خواند فقط یک زمزمه می شود در خلوتش مطمئن می آید دار آتش برج انتخابی نیست می میرد او که به راستی پر و بال می گیرد همه از ما هیچ نا آشنایی بر غربت زمین بی تکرار نیست
بهانه می شویم به راحتی یک جرعه آب فرو رفته از باریک گردن درناها و یک حسرت بغض اندود نمی ترکد بر دلم به آهنگ سنگ های پرتاب شده بر گیسویم. ارسال از رضا آشفته
۲۲ فروردین ۱۳۸۷ |
Deeper Depression
نمایشگاه " افسردگی عمیق تر " با 237 شرکت کننده ایرانی از سراسر
ایران و 14 شرکت کننده از کشور های آلمان،
برزیل،ترکیه،نیجریه،ژاپن،کانادا،سوئد،آمریکا،فرانسه،کامبوج،
استرالیا و انگلستان، دوهفته اول تیر ماه در چهار نگارخانه تهران ،
طراحان آزاد ، آتبین و زنگار به نمایش در خواهد آمد.
افسردگی عمیق تر تلاشی است برای تجربه جمعی هنر معاصر
و تبادل ایده ها در باره پدیدهای که به ظاهر بسیار سیاه می نماید،
اما چنین نیست.
نخستین تجربه نمایشگاهی بزرگ و مستقل از این دست، به همت
سایت پارکینگالری در زمستان 83و با همکاری دو نگارخانه طراحان آزاد
و آتبین ، با شرکت 45 هنرمند ایرانی و خارجی برگزار شد
با توجه به استقبال خوبی که از آن شد، نسخه اینترنتی آن در
فروردین 84 بروی سایت قرار گرفت. نمایشگاه نخست بر آن بود
که تعامل انسان را با پدیده افسردگی و نیز ارتباط آن با خلق اثر هنری
را محک بزند،به عبارتی به هنر، به مثابه راه نجات از افسردگی و به
افسردگی، به مثابه موتور خلاقیت بپردازد.
پارکینگالری با تجربیات نمایشگاه دوسال قبل و با هدف برگزاری
نمایشگاهی که گروه بزرگ تری را به مشارکت وادارد، فراخوانی
را در بهمن ماه 1385 منتشر کرد و از هنرمندان ایرانی و خارجی
در بخش های ویدئو، صدا، چیدمان، اجرا، عکاسی، تایپوگرافی، ادبیات، تصویرسازی و نقاشی دعوت بهعمل آورد تا ایده ها و آثارشان برای
نمایشگاهی در تابستان هشتاد وپنج ارسال دارند. تا پایان یافتن مهلت
ارسال آثار بیش از 300 اثر به دبیرخانه نمایشگاه رسید.
گروه برگزار کننده در انتخاب و گزینش آثار تا جای ممکن آزاد عمل کرده
و سعی بر آن داشته تا نمایشگاه فرصتی باشد برای به اشتراک گذاردن
ایده های متنوع و حتی در مواردی متضاد، تا بی دستکاری،
برشی از آنچه به دبیرخانه رسیده است را برای نمایش ارائه دهد
بی آنکه تنها به بهترین ها را اجازه حضور داده باشد،
لذا تعدادی از آثار به عنوان یک اثر واحد مطرح نشدهاند
بلکه سعی شده است تا در رابطه با آثار دیگر به نمایش در آیند و گفتگوی
بینابینشان ترکیبی نو بسازد.
روز جمعه دوم تیر ماه بخش های ویدئو، صدا و چیدمان در
نگارخانهطراحانآزاد و بخش تصویرسازی و نقاشی در
نگارخانهآتبین گشایش می یابد ، شنبه سوم تیر ماه نیز در نگارخانهتهران
شاهد افتتاح نمایشگاه عکاسی، تایپوگرافی و چیدمان خواهیم بود و
نگارخانهزنگار در روز پنجشنبه هشتم تیرماه میزبان بخش
پرفورمانس خواهد بود.نمایشگاه ها تا چهاردهم تیر ماه ادامه خواهند
داشت. متن های کوتاه رسیده به نمایشگاه نیز در کاتالوگی که به همین
منظور تهیه شده ارائه خواهند شد و نیز بهصورت آثار تایپوگرافی
ارائه خواهند شد.
امیرعلی قاسمی / دبیر نمایشگاه افسردگی عمیق تر
طراح کارت و پوستر نمایشگاه : بهراد جوانبخت
Deeper Deepression A Group Contemporary
Art Practice by parkingallery
Curator: Amirali Ghasemi
Contact us via: amiralionly[at]gmail[dot]com
Poster & Invitation card Designed by Behrad Javanbakht
دارد دیر مى شود ...باید برومموضوع:ادبی و هنری |
دلم هوس کرده ...هوس پرواز ... کسى آن بالا مرا میخواند ...میدانى ؟؟؟باید بروم اما چمدانهایم خالیست ... ودستانم ...تهى تر از دستانت بى ثمر درختان پاییز ... باید بروم ...کسى آن بالا مرا میخواند آیا کسى نیست که بگوید توشه ام رابایدکجاپیداکنم؟؟؟ کسى نیست که بگوید برالى این سفر باید چه بردارم ؟؟؟ باید بروم ...اما... از کدام سو ؟؟؟ به کدام جهت ؟؟؟ به جهت عقربه هاى ساعت ؟؟؟ به سمت ستاره ى قطبى ؟؟؟ به راه نشان خوشه ى پروین ؟؟؟ یادم آمد ...کسى گفته بود : وقتى نوبت تو رسید و به آسمان فراخوانده شدى ...دلتنگى هایت را بگذار کنار چشمه ...وقتى تابستانت بشود خودشان ذوب میشوند ... راستى رفیق ...تو راه چشمه ى تابستان را بلدى ؟؟؟ صدایم میکنند ...باید بروم ... من میخواهم تنها بروم سفر ... همانطورکه تنها آمده بودم ... و تنها تر زیستم ... درین سفر ...مقصد بس دوراست و مسافر تهیدست ... خدایا کمکم کن بگو چگونه به سرگردانى ام پشت کنم ... و آشفتگى ام را پشت سر بگذارم ... و دور شوم از تشویش ... تشویشى که سالهاست مرا فراگرفته ... من مطمئنم اینجا جاى من نیست ... من مطمئنم براى اینجا ساخته نشده ام ... من مطمئنم براى ست کردن رنگ بلوز و شلوارم ... براى یافتن آخرین مدل وسیله ى ارتباطى ام ... براى دیدن آخرین ابداع انسان دوپا ... خلق نشده ام من متعلق به اینجا نیستم ... اینجا برایم تنگ می نماید ... من حرکت آهن روى آهن به نام پیشرفت را نمىخواهم ... من انعکاس نور لطیف خورشید ِ روى آسفالت خیس خورده از بنزین را نمیخواهم ... من از عروج گازهاى گلخانه اى دلتنگم ... و حالم را پرچین هاى فولادین بالا بلند برهم مىزند ... من حتى چشم دیدن موجودى که از یک تغییر ژنتىکى به وجود آمده را ندارم ... من دلم میسوزد براى سادگى آدمها ... راستى ...سفر ... من هنوز خیلى کار دارم ... جبران گذشته ...اداى قضا ... اما ...خداى من ...اگر فردا نیاید چه ؟؟؟ باىد بروم ... دیگر دیراست ... من رفتم بدون امضا. محبوب |
نوشته شده در سه شنبه 20 فروردین 1387 - 12:00:26 ارسال از محبوبه مرادی |