همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

نکاتی چند درباره شعر نو فارسی۲/ منبع انجمن شعر وشاعران ایران

نکاتی چند درباره شعر نو فارسی۲



یگانه مایه ای که در اشعار شاعران عصر سامانی غایب و نامحسوس است
 
 مایه عرفانی است،
 
بررسی وجه دلیل خالی بودن اشعار شاعران این دوره از مایه عرفانی به
 
 تفحص و تحقیق مستقل نیاز دارد و،
 
در این مقام، از اشاره به خود این واقعیت فراتر نمی توان رفت.
 
همین قدر می توان یادآور شد که دولت آل سامان مقارن بوده است با اوج
 
رونق مادی و معنوی و صلح و آرامش ماوراءالنهر. بخارا در این برهه تاریخی
 
 از مراکز مهم و معتبر تمدن به شمار می رفت و به قول نظامی عروضی در
 
 چهار مقاله، در صمیم دولت سامانیان جهان آباد بود و ملک بی خصم و لشکر
 
فرمان بردار و روزگار مساعد و بخت موافق.

در چنین فضایی، بس بعید می نماید که مایه های عرفانی به اشعار شاعرانی
 
 راه یابدکه از حمایت امیران بهره مند بودند و  روزگار  در امن و آرامش   و رفاه
 
می گذراندند.
 
باری در اشعاری که از این دوره ب ه یادگار مانده تنها  در یک  رباعی رودکی
 
است که بارقه ای از عرفان ـ حضور قلب در نماز ـ به چشم می آید:

روی به محراب نهادن چه سود
دل به بخارا و  بتان طراز
ایزد ماه  وسوسه عاشقی
از تو  پذیرد  نپذیرد  نماز

شعر عصر سامانی، هر چند با مایه های عرفانی عجین نیست، حکیمانه و
 
پر عمق است همه جا، در آن،  متانت و  وقار  و اعتدال خردمندانه مشاهده
 
 می شود.
 
حتی در مدایح مبالغه راه ندارد. ممدوح به صفاتی ستایش می شود که در
او هست.
 
 میان مدیحه سرا و ممدوح نوعی صمیمیت و عطوفت محسوس و مشهود
 
 است.
 
 ضمناً اشعار این دوره به جریانی تعلق دارد که، از حیث طرز بیان معانی،
 
روشن و آسان یاب است.
 
در حقیقت در شعر دوره سامانی، دو خصلت اساسی می توان سراغ گرفت،
 
عمق عقلانی، سادگی زیان و روشنی بیان، این دو ویژگی است که آن را هم
 
مردم پسند ساخته است و هم فرزانه پسند .
 
خواننده حین خواندن آن ،  لذت قهری و دیمی می برد و به تعمق  و تلاش فکری
 
و مدد جویی از سوابق معلومات و کشف تلمیحات مهجور و احیاناً شرح و تفسیر
 
 نیاز ندارد.

در مقابل این جریان، جریان دیگری سراغ داریم که اشعار  پیچیده و پر تکلف و فضل
 
 فروشانه یا پر ابهام و حتی معمایی شاعرانی چون انوری، نظامی گنجوی، خاقانی
 
 و هم چنین اشعار سبک هندی به آن تعلق دارد.
 
 در این مقام، حظ خواننده بیش تر محصول مایه های خود او و  توانایی اوست
 
 در کشف اشارات و فهم تکلفات شاعر. اشعار دسته اول آسان تر در سینه ها
 
 ماندگار می شوند و پاره هایی از آنها چه بسا به صورت مثل سایر در می آیند.
 
 حال آنکه اشعار دسته دوم تنها در دیوان جا خوش می کنند و بیش تر در بازار
 
 متنفننان متأدب خریدار دارند و صاحبان ذوق سلیم، اگر قصد التذاذ هنری
 
داشته باشند، کم تر به آنها گرایش پیدا می کنند.
 
همین دو خصلت اساسی عمق و سادگی زبان و روشنی بیان در شعر عرفانی
 
ما مأوا گرفته.
 
نهایت آن که این عمق، به خلاف آنچه در اشعار عصر سامانی و سروده های
 
ناصرخسرو وجود دارد، عقلایی نیست رازورانه است.
 
 دریافت سطحی معانی این هر دو نوع ـ اشعار حکیمانه و اشعار عرفانی ـ
 
در پرتو زبان ساده و بیان روشنی که دارند در دست رس عامه است؛ اما پیدا
 
نکردن هم حسی و همدلی و همجانی یا شاعر مستلزم از سر گذراندن تجربه -
 
- های حکمیو عقلایی یا ذوقی و عرفانی است.
 
 از این حیث شعر عرفانی از دسترس دورتر و راه یافتن به حریم شاعر از خلال
 
 آن بس دشوارتر است.

در همین خصلت است که شعر نو با شعر عرفانی قرابت می یابد. نهایت آن که،
 
در شعر نو، تجربه شاعرانه وزیبا شناسانه ناب است که به زبانی به ظاهر ساده
 
 و بی پیرایه، با واژه ها و تعبیرهای به لحاظ زبانی مأنوس بیان می شود و،
 
از این جهت مانند شعر عرفانی فریبنده است؛ خواننده عادی آن را می خواند و
 
 به خیال خود می فهمد و از آن لذت می برد  ؛ در حالی که هنوز به حریم شاعر
 
راه نیافته است.

برای آن که تصویر شعر نو برجستگی و صراحت و تمایز قوی تری پیدا کند
 
مقایسه آن با شعر عصر غزنوی،   که ـ هر چند وجوه اشتراکی با آن دارد ـ
 
از جهات متعدد با آن در تباین است، خالی از فایده نیست.

می دانیم که در عصر غزنوی، شعر درباری فایق بوده است ـ درباری نه تنها
 
از اینجهت که به دربار تعلق و به لطافت و ظرافت گرایش داشته   بلکه هم از
 
 این رو که قرین اعتدال بوده است؛
 
 نه جلوه های شهوانی در آن می بینیم نه فضای قدسی و روحانی و نه حتی
 
 آن عمق حکیمانه دوره سامانی شاعر در صدد بازنمایی فردیت
 
خود و باز سازی مصادیق مفرد نیست بلکه می خواهد تصویری نمونه وار و
 
انتزاعی و اجمالی به دست دهد. از شاعر توصیف عواطف و تجربه های فردی
 
 به شیوه رمانتیک ها انتظار نمی رود.
 
 توقع بیان حالات درونی اصیل و فردی از آن نمی توان داشت.
 
وصف های شاعر صوری و انزاعی و غیر شخصی است.
 
 صورت حاکم بر ماده و گویای چیزی است بیش از محتوای خود:
 
رایحه شعری از‌آن شنیده می شود.
 
در حقیقت شعریت کلمات است که به سخن خصلت شاعرانه می بخشد.
 
اگر شاعر از  تکرار مضامین خسته  نمی شود ، ا ز آن روست که توجه  او
 
 به سخنوری و بیان استادانه است که ارزشی بالاتر از محتوا پیدا می کند.
 
 تحول در جهت آوردن مضامین نو نیست  هنر شاعر در آن است  که همان
 
مضامین سنتی را به طرزی نو درآورد.
 
مضمون به ساده شدن و پیراستگی و هر چه بیش تر انتزاعی شدن گرایش
 
 دارد تا آن ‌جا که در باز نمودن فسرده و  منجمد و تنها از راه   جفت  شدن با
 
مضامین دیگر بارور گردد.
 
اصل قاعده و مواضعه و سنت است و تبعیت از آن حتمی است شاعر به
 
اراده خود این   انقیاد  را می پذیرید  تا استادی و  مهارت  خود  را، در عین
 
محدودیت  نشان دهد.
 
همین قیدهای دل پذیر است که، از طریق مشترکات، سبک دوره ای
 
 را شکل می بخشد و آن را در دست رس فهم قرار می دهد.
 
 نوآوری ماهرانه و مقبول بیش تر در ترکیب ها و آرایش های تازه مضمون
 
سنتی است. از این رو، یافتن منشأ مضمون دشوار است.
 
تنها پرورش و گونه گونی مضمون واحد را می توان ردیابی کرد.
 
پروردن مضمون نیز، به واقع، آوردن تصاویری است که برای همان

ویژگی های ثابت شواهدی نو به دست دهند. تنگی دهان و میان معشوق
 
را عنصری در یک رباعی چنین وصف می کند:

تا نَسرایی سخن دهانت نبوَد
تا نگشایی کمر میانت نبوَد
سوگند خوردم که این و اَنت نبوَد
و سعدی در دو بیت چنین:

علت آن است که گاهی سخن می گوید
ورنه معلوم نبودی که دهانی دارد
حجت آن است که وقتی کمری می بندد
ورنه مفهوم نگشتی که میانی دارد

که، در آن، سعدی مضامین بیت اول رباعی عنصری را، با جان دادن در دو بیت،
 
استقلال بخشیده و هم با تعدد افعال سخن را زنده‌تر و پویاتر ساخته است

همین مضمون در حافظ با مایه ای فلسفی عجین می گردد و به این صورت
 
در می آید:

بعد ازینم نبود شایبه در جوهر فرد

که دهان تو در این نکته خوش استدالالیست

در مقایسه اشعار این دوره با سروده های شاعران نوپرداز با تباین آشکاری
 
 رو به رو می شویم:
 
شاعر عصر عزنوی برون گراست، مهم برای او جلوه هاست و او کاری به
 
علل واسباب ندارد؛
 
مقید به سنت شعری است؛ نوآوریش در بیان استادانه با حفظ مضامین است؛
 
در شعرش، صورت بر ماده فایق است، تصاویر شاعرانه در سروده اش
 
انتزاعی و غیر شخصی است؛ شعر، با مشترکات، در چارچوب سبک دوره ای
 
محصور است؛ مخاطبان شاعر محدود و خود اهل ذوق و ادب اند و با شاعر
 
سنخیت فرهنگی دارند،
 
فردیت زبان شاعر نسبتاً ضعیف است و با تغییرات قالبی رنگ می بازد.

در مقابل، شاعر نوپرداز درون گراست؛ سنت شکن است؛ نوآوریش در بیان
 
 تجربه های هنری و الهامات نو  در قالب  مضامین  تازه  است؛  در شعرش،
 
صورت و ماده پیوند زده و ارگانیک دارند؛ تصاویر از آن شاعر و آفریده  اوست،
 
شاعر استقلال جوست و از محدود ماندن در مکتبی رمیدگی دارد؛ مخاطبان
 
شاعر محفلی نیستند  و  شعر  خواهان آن است  که حتی  در فضای محلی
 
محدود نماند و در پهنه جهانی طنین افکن گردد و قرون و اعصار را در نوردد؛
 
 
شاعر در تلاش آن است که زبان خاص خود را بیابد و با این زبان کسب هویت
 
 کند.

اکنون این سؤال به ذهن می آید که آیا چنین ویژگی هایی در شعر نو
 
اساساً تازگی دارد؟
 
پیش از پاسخ دادن به این پرسش یا بهتر بگویم برای پاسخ دادن به این
 
 پرسش، بگذار، ببینیم نظریه پردازان شعر نو درباره خصایص آن چه گفته اند.
 
د نباله دارد....
 
منبع :انجمن شعر و شاعران ایران -سایت تبادل نظر
 
 
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد