همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

نظام عاشقی ســروده فـ . شــیدا

 
 
 نظام عاشقی
 
 
نظام  عاشقی را چون بشر دید
 
 
ره  ؛عاشق شدن؛ را بازجوئید
 
 
ره رفتن  به راه  دیگری رفت
 
 
زبان عاشقی گل  واژه ها  چید
 
 
تو  گوئی   باغهای    زندگانی
 
 
مسیر عاشقی  را  ،راه   پوئید
 
 
به هرباد ونسیمی  ؛ نغمه  عشق؛
 
 
درون  کوچه های  سینه  پیچید
 
 
به صحرا وبه گلزار وبه گلشن
 
 
 برنگ  قلب  عاشق لاله روئید
 
 
فقط  عطر محبت  بود و گلزار
 
 
مشامی را که عطر عشق بوئید
 
 
خدای عاشقان  والا  خدائیست
 
 
که باید پاس او در عشق  گوئید
 
 
محبتها  از او در  سینه  ماست
 
 
که قلبی را  لباس  عشق  پوشید
 
 
همان  او آدمی  را  عاشقی داد
 
 
 بباید   دربقای   عشق  کوشید
 
 
 سوم تیرماه ۱۳۸۳
 
 
ســروده فــرزانه شــیدا
 

شاعرانه ها /به قلم آقای سیامک بهرام پرور -همراه با شعری از ف.ش

 

منبع سایت شاعرانه ها

به قلم سیامک بهرام گرور

http://www.shaeraneha.com/weblog/

دوشنبه - 29بهمن ماه 1386

سلام

اول اینکه : ...
.
.. دیدی دوباره همه شاعران تو را در واژه هایشان فریاد کردند؟! ...

نشسته بودی در مهمانی واژه و کلمات چون جوباری آرام و رام از

 گلوی قناری وش آن همه شاعر می ریخت در فضا و پژواک نام تو

 در پس پشت مهربانی آن همه مصراع ، قطره قطره ، بر روح مخاطبین

 می چکید ... عصاره نام توست ،

 غزل !...حالا شاعرش هر که! ... فرقی نمی کند !...

 باید وزن زیبایی تو را شناخت و قافیه لبت را

و ردیف مژگان بلندت را ...

 بیت ها خودشان بنا می شوند بر بلندای شکوهت ...

شعر به چه کار می آید اگر نامی از تو در آن نباشد ؟!...

 شاعر به چه کار می آید

 اگر شگفتیهای تو را تقدیس نکند ؟!...

من به چه کار می آیم اگر در

همه سروده ها رد پای زیبایی تو را پیدا نکنم ؟!...

تنها تویی که تکرار می شوی در جشنواره نورانی کلمات ...

****************************
دوم اینکه:

در این وانفسای روزمرگی های همیشه ، هر کسی در هر

 جایی قدمی برای ادبیات بر می دارد شایسته سپاس و تحسین است .

به خصوص که این قدم برای پویایی هر چه بیشتر شعر جوان باشد .

 دست مهربانانی که برای

جشنواره شاعران شمال کشور (ادبیات ، نقطه سر مرز )

زحمت کشیدند می فشارم وامید دارم سال به سال

 جشنواره ای پرشورتر را برگزار کنند .

بی شک هیچ کاری بی نقص نیست که کامل تنها

 ذات حضرت حق است و بس .

 پس یاد بگیریم که نیمه پر لیوان را ببینیم

و تنها از دریچه بدبینی به پدیده های پیرامون مان

 نگاه نکنیم تا رمقی و حالی برای حرکتهای موثرت

ر آتی باقی باشد ....چنین باد .

*****************************
سوم اینکه :


- تورج بخشایشی شاعر توانایی ست که دورادور آثارش

 را می ستودم . فرصت دیداری که دست داد بیانگر این مهم بود

 که چه بسیار زیبایی ناشنیده در شعرهایش نفس می کشند

 به خصوص در مثنویها و غزل-مثنوی هایش ....

خوشبختانه او نیز خانه ای در این دنیای مجازی دارد که

 ما را به ضیافت شعرهایش می برد . گمانم شما نیز با

خواندن شعرهای او با من هم کلام خواهید شد

. بخوانید پساغزل 1 را ....
- دو سه هفته پیش روزنامه جام جم دو شعر از حقیر را به

همراه نقدی از جتناب آقای حمیدرضا شکارسری در

 صفحه شعر جوان پنجشنبه آورده بود. با سپاس از

 سینا علی محمدی عزیز به خاطر لطف اش ،

 برای همه دوستانی که شاید این صفحه را ندیده باشند ،

 فایل PDF آن را جهت داونلود می گذارم :

 اینجا را کلیک کنید .


در ضمن متن کامل اشعار – که به علت ملاحظات خاص

یک روزنامه کثیرالانتشار حذف شده است – در این لینکها هست :

 
بهارانه های چای - خوب بد زشت - روشنای من


- شعرهای غلامرضا طریقی حلاوتی آشکار دارند .

 

 طنز زیرکانه در کنار عاشقانگی انسانی غزلهای طریقی

شیرین شکری ست که چشیدن اش صفایی دارد .

بی شک مخاطبین جدی غزل معاصر چندین غزل از او را

در خاطره دارند و مزمزه می کنند .

 خوشحالم که او نیز دریچه ای به سوی شعرهایش

 برایمان گشوده است

.شعرهای غلامرضا طریقی را اینجا بخوانید ....

******************************


چهارم اینکه :


برویم سراغ کتابها :


- بادبادک باز : بی شک این کتاب «جنگ آخرالزمان »

 ماریو بارگاس یوسا نیست !...اما بی تردید اثری زیبا ،

ساختارمند و در عین حال پرکشش است .

 ماجرای روشنفکری ادبی – و اصولا روشنفکری هنری –

 ما همان ماجرای سرنا را از سر گشادش زدن است !...

 جمله ای حماقت بار تر از این کلیشه روشنفکرنمایانه

 وجود ندارد که : اثری که مورد اقبال عام قرار بگیرد ،

 اثری عامه پسند و در نتیجه بی ارزش است !...

 در واقع ما فکر می کنیم که هنر همیشه دور از دسترس

عامه مردم – یا به عبارت تحقیر آمیزش ،

عوام الناس ! – است

 و تنها این ماییم که به عنوان روشنفکران بسیا

ر اندیشمند و باسواد ، جوهره هنر را درک می کنیم !...

در نتیجه هر چه همه زیبایی اش را می فهمند ،

 مزخرف است !...کلاس ندارد ! ...

عوض اش هر چه دیگران چیزی از آن نمی فهمند

 برای ما کلی معنا و مفهوم متنی و بینامتنی

 و فرامتنی دارد !!....بگذریم !


غرض از این همه حاشیه رفتن این بود که اثر خالد حسینی

 رمانی هوشمندانه و دارای ساختار مناسب – با پاساژهای

 زمانی درست و حرکت خلاقانه در واقعیت و رویا – ست

 و طرفه آن که هرگز از یاد نبرده است که دارد داستان تعریف

 می کند !...

بنابراین با اهمیت دادن به اصالت روایت سبب شده است

که جذابیت داستانی متن سقوط نکند .

به همین دلیل کتاب در سراسر جهان –

 والبته متاثر از ماجرای این روزهای افغانستان – فروشی

 خیره کننده یافته است . و درست به همین دلیل منتقد

 بسیار منورالفکر ما فکر می کند که

 با اثری بی ارزش طرف است !


شک نیست که در بادبادک باز، آمریکا به شکل یک بهشت

موعود طراحی شده است ، شک نیست

 که برخی عقاید راوی شاید چندان با شریعت سازگار نباشد ،

 اما بی تردید منطق داستانی اثر و نیز

 سیر تحولات داستان همه اینها را دارای تاویل مناسب

 روان شناختی می کند به شرط آن که به دنبال آتو گرفتن

از نویسنده نباشیم و حواس مان به شخصیت پردازی باشد !


خلاصه اینکه خواندن کتاب برای آنها که نخوانده اند

 توصیه می شود !...و البته در مقابل دیدن فیلم اش –

 در مقایسه با زیبایی های ادبی اثر

 - چندان توصیه نمی شود مگر اینکه دل تان بخواهد بازی

 زیبای همایون ارشادی را ببینید

یا مثلا فیلمی هالیوودی با بهره گیری از زبان فارسی

 دری برایتان جالب توجه باشد – که هست !


در ضمن ترجمه ای که من خواندم بسیار روان و

 زیبا بود با واژه گزینی های دلپذیر .

بادبادک باز – خالد حسینی – ترجمه زیبا گنجی

 و پریسا سلیمان زاده – نشر مروارید

 – چاپ دوم 1384 – 3900 تومان
_________________________

- موسیقی آب گرم : اگر دلتان می خواهد یک اثر کاملا

 متفاوت بخوانید و بعد هوای جنون به سرتان بزند می توانی

د نوشته بوکوفسکی را به صورت تک دوز مصرف کنید !! ...


این کتاب کوچک که قابل خواندن در یک نشست یکی دو ساعته است ،

 معجونی از مستی دائم با آبجوهای تمام نشدنی

 جناب نویسنده ، در کنار نظرات رندانه د

ر باب پریشیدگی های جهان معاصر

 و طنزی سیاه و کشنده در باره همه چیز است

 از جنسیت گرفته تا مذهب از جامعه تا فردیت ...

هیچ چیز و هیچ کس از زیر تیغ نویسنده عاصی

 رهایی نمی یابد و او همه را به یک تازیانه می راند !


می شود سیاه انگاریهای کتاب را با طنز اندیشمندانه اش

مزه مزه کرد و به صراحت و تیزبینی نویسنده آفرین گفت

 وقتی که در داستان «شاعر بزرگ»

در مصاحبه راوی با شاعری از هم گسیخته ، چنین می نویسد :


- به نویسنده های جوون چه توصیه ای داری ؟


- خوب بنوشن ، تنها نخوابن ، وسیگار زیاد بکشن .


- توصیه ات به نویسنده های کارکشته چیه ؟


- اون ها اگه هنوز زنده ان ، به توصیه ی من احتیاج ندارن .


- میلی که تورو وادار به شعر گفتن می کنه چیه ؟


- همون میلی که تو رو وادار به توالت رفتن می کنه .


- عقیده ات درباره ریگان و بی کاری چیه ؟


- من به ریگان وبی کاری فکر نمی کنم .

این چیزها حوصله ام رو سر می بره . چیزهایی

 مثل سفرهای فضایی و بازی کریکت .


- پس به چی فکر می کنی ؟


- به زن های مدرن .


- زن های مدرن ؟


- اون ها نمی دونن چطوری لباس بپوشن .

 کفش هاشون وحشتناکه .


- نظرت درباره حقوق زنان در اجتماع چیه ؟


- هر وقت که اون ها حاضر شدن توی کارواش کار کنن ،

 پشت گاواهن راه برن ، عربده کش ها رو از تو کافه ها

 بیرون بندازن ، توی فاضلاب کار کنن ؛ هر وقت که

 حاضر شدن توی جنگ پ...تون هاشون رو جلوی

 گوله ستبر کنن ، من می مونم خونه ، ظرف می شورم

 و کرک های قالی رو پاک می کنم !....


(توضیح واضحات : (...) مورد نظر جهت درگیر نشدن

 با فیلترینگ واژگانی ست ! )

 

خلاصه اینکه این کتاب کوچک را بخوانید که لذتی بزرگ دارد .

 ضمن اینکه به نظرم مولفه های پست مدرن در آثار بوکوفسکی

 بسیار پررنگ اند .

 البته همان چه که در جهان پست مدرن نامیده می شود .


تا یادم نرفته ، ترجمه بهمن کیارستمی نیز ترجمه بسیار روان

 وخوبی ست ، هر چند یکی دو جمله را می شود

 بهتر نیز بازنویسی کرد. مثلا همین عنوان کتاب

که به نظر می رسد همان « موسیقی آب داغ » یا حتی

« موسیقی آب جوش » - اگر بخواهیم کم

ی آزادتر ترجمه کنیم – مناسب تر باشد در

 مقابل عنوان انگلیسی : Hot Water Music .

 

موسیقی آب گرم – چارلز بوکوفسکی

- بهمن کیارستمی - نشر ماه ریز – 1380

–قیمت : 1300 تومان .
__________________________

 

- دارم به ساعت مچی ام فکر می کنم :

شعر نیمایی قالب غریبی در شعر فارسی ست .

 همه از انقلاب نیما حرف می زنند و دنیای اندیشگی

 و واژگانی او را می ستایند و از جسارت او در فراهم آوردن

 زمینه گذر از شعر سنتی به نو سخن می گویند

 اما قالب پیشنهادی او که در حقیقت گذاری بین شعر سنتی و نو

است متاسفانه نادیده انگاشته می شود .

نگاهی به سروده های سالهای اخیر نشان می دهد

که این ادعا گزافه نیست ؛ چرا که حجم زیادی

 از این آثار یا به نحله های نوکلاسیک شعر مثل غزلها

و مثنویها و رباعی های نو و یا به شعر سپید و حجم

و امثالهم تعلق دارد و شعر نیمایی مهجور مانده است .

 علت شاید دشواری شعر نیمایی باشد .

 اینکه باید هم موسیقی و وزن کلام را چنان حفظ کنی

 که دامن سخن به حشو آلوده نشود و هم درون مایه

را چنان بیارایی که موجودیت شاعرانه متن کاستی نپذیرد .

برخی بزرگان نظیر قیصر امین پور توانستند

 از ظرفیتهای این قالب استفاده دلنشینی ببرند و گاه آن قدر

 این استفاده درونی و نزدیک به طبیعت زبان بوده است

 که برخی مدعیان حتی وزن را گم کرده و شعرهای

 قیصر را سپید انگاشته اند ،چنان که از خود مرحوم

 امین پور شنیدم که برخی در نقدهایشان نوشته اند

 که «شعرهای سپید قیصر کیفیت غزلهای او را ندارند » (!!)


سید علی میرافضلی شاعری ست که ساکنان دنیای مجازی

 به خوبی او را می شناسند و شعرهایش را به صورت

 آنلاین خوانده اند .

مجموعه مورد بحث در حقیقت گزینه آثاریست

 که شاعر در وبلاگ خود منتشر کرده است .


در نگاه نخست بارز ترین ویژگی فرمی اشعار ،

 قالب نیمایی سروده هاست .

 در کنار چند غزل و چارپاره – که خود گذاری بین شعر

 کلاسیک و نیمایی ست - ،

حجم اصلی اشعار نیمایی ست و اتفاقا از آن دست نیمایی هایی

 که شاعر به راحتی و با تسلط دلپذیری

 بر وزن مخاطب را به میهمانی واژه وموسیقی برده است .

 بسیار کم می بینیم که وزن شعر شاعر و مضمون

 مورد نظرش را مقهور کرده باشد و در واقع غالبا

 با شعری پاکیزه مواجهیم :


اولش


یک نگاه ساده بود


یک نگاه کودکانه ای که تکیه بر غرور داده بود .

حالت عجیب آشنا شدن


با ترنم غریب درد همنوا شدن

پله پله این مسیر


سخت شد ،دراز شد


چکه چکه این نگاه


داغ شد ، نیاز شد .
....


نکته دیگر اینکه شاعر علاوه بر موسیقی وزن

 بسیار متمایل به استفاده از موسیقی کناری قافیه هم هست ؛

 چنان که در همین شعر فوق نیز قابل مشاهده است

. به نظر نگارنده برخی اوقات این اصرار استفاده

 از قافیه، شعر را به سمت تصنع برده است :


ب
اران شود در غبار


با معنی خود در آی


بی ابر ببار .


نم نم خیسم کن


ارزانم .


ارزانی من باش و نفیسم کن .

 

یا

نامه که آمد


زمزمه دستها هلاک و هبا بود .


نور که امد


پنجره چشمها غبار هوا بود .

 

اما چنان که گفته شد این لحظات افول

 در شعر میرافضلی پرشمار نیستند .


نکته برجسته دیگر که به شکل یک ویژگی زبانی

 در مجموعه حاضر است و شاید بتوان حتی

از آن به عنوان پیشنهاد اصلی شاعر

 در این مجموعه سخن گفت ، ادغام زبان عامیانه و گفتاری

 و حتی شکسته با زبان نوشتاری و حتی ادبی ست :


زخم تن است و شاید بهتر شود دوباره


یاران ! چه چاره سازم با روح پاره پاره ؟

 

با آن غرور رعنا ، یارب عنایتی ، تا


نومید برنگردد – این بار – دست چاره


...
مشغول خویشتن را گوشی به حرف ما نیست


فریاد از این ترافیک ، این خط و این شماره ...

 

یا :


ای روبراه ! خستگی ام را تکان بده


در بادبان بپیچ و به امواج جان بده

 

تا این جزیره هیچ نگاهی نمی رسد


باران ببار بر من و رنگین کمان بده


...
در جرعه تو حنجره ام بازتر شده ست


دستت درست ، باز ازین استکان بده

 

دستان مان... - که لال چپیدند توی جیب -


را ... (ضایع است ، حرف زدن یادمان بده )...


...
باید از این جزیره سفرکرد – لعنتی !


باور نمی کنی که چقدر حالمان بده

 ( که البته بهتر بود «چقد» نوشته می شد .

چون اینطور خوانده می شود . )


یا :


در دوزخ خود اسیر بودم اینجا


بی منظره پشت میله ایی که نوبد


شش ماه تمام گیر بودم اینجا .

 

در تمام مجموعه می توان نشانی از این رویکرد را سراغ کرد .

 مثل هر تکنیک دیگری این یکی نیز می تواند

 هم به تعالی متن کمک کند و با ایجاد طنزی

 دلنشین به انتقال درون مایه مورد نظر بیانجامد

 و هم می تواند در صورت عدم به کارگیری

 مناسب به افول شعر بیانجامد .

 در مثالهای فوق این روش به کمک شعر آمده است

 اما مثلا در شعر زیر به نظر نگارنده

 این رویه به نفع شعر نبوده است :


آتشی که سالها


زیر خاک بود و خواب رفته بود


باز هم جوان شده ست و


جون گرفته است .
...


یا:

 

و آنها که گوشه گیرند ، موج ترا اسیرند


سامان عافیت نیست حتی درین کناره

 

چشمان بی گناهت ، گاهی زلال مهتاب


آیینه نگاهت ، گاهی پر از غباره


....
نکته مهم دیگر تاکید شاعر بر استفاده از زنجیره تداعی هاست

. این تداعی ها گاه لفظی و گاه معنایی ست ،گاه درون متنی

 و گاه فرامتنی و در اکثریت قریب

 به اتفاق موارد به قدرت شعر افزوده است :


موج انفجار اگر رسید


خشت و آهن و امان و عافیت


سرش نمی شود .


هر چه هست خاک می کند


خانه های شهر را


نقشه های عقل را


در سه سوت پاک می کند .


( علاوه بر استفاده دلنشین از ترکیب عامیانه

«سه سوت» رابطه سوت با موج انفجار

 و نیز رابطه خاک کردن با خشت و خانه و

انفجار و نیز تداعی ترکیب « خاک کردن»

 به معنای شکست دادن که با نقشه های

عقل ارتباط دارد ، جالب توجه است )


یا :

ماه آمد و عروس درختان باغ شد


آیینه جلوه کرد و شبم چلچراغ شد


دستی زدم در آب و سراسیمه گر گرفت


ماهی حوض رفت و دلم نقره داغ شد .


( این شعر که شعر نخست مجموعه هم هست به نظر

 نگارنده بهترین شعر مجموعه است

 به دلیل همین تداعی ها و به خصوص تداعی های

 بین متنی اش. هیچ یک از پرسناژهای شعری

 اثر رها شده نیستند و همه اجزا تا پایان این شعر

 – که شعری بلند نیز هست – به کنش و واکنش مشغولند

 و فراموش نمی شوند .

می شود این شعر را از این نظر با شعر

 کوچه فریدون مشیری مقایسه کرد .

در مثال فوق که بند آغازین شعر است

 دو نکته جالب وجود دارد .

اول ارتباط «گر گرفتن» با «نقره داغ»

 و دوم رابطه «حوض» با «نقره»

و تداعی فرامتنی حوض نقره که در

 افسانه های ایرانی جایگاهی ویژه دارد . )


چنان که گفتم این ویژگی در مجموعه بسیار متواتر است

و جهت پرهیز از اطاله بیشتر کلام به همین مثالها

 بسنده می کنم .
از ویژگی های دیگر اثر طنز ملایم اکثر آثار ، وفور عاشقانه ها

 و نیز تلاشهایی گاه گاه در جهت گذر از قافیه –

 در برخی از غزلها – و مواردی از این دست است .

در مورد نکته اخیر تنها باید اشاره کرد که این تکنیک

هم گاهی مفید فایده بوده است و گاهی نه .

مثلا در همان شعر زیبای «جزیره » قافیه بیت

 آغازین و پایانی چنان که در بالا آمد ، این چنین است :


ای روبراه ! خستگی ام را تکان بده


در بادبان بپیچ و به امواج جان بده


...
باید از این جزیره سفرکرد – لعنتی !


باور نمی کنی که چقدر حالمان بده

 

که استفاده خوبی ست چرا که ضرورت معنایی

 بد حال بودن به قافیه و ردیف نیز سرایت کرده است .

 اما مثلا در غزلی به نام « موجه» به نظر

 نگارنده هیچ دلیل موجه ای برای بی قافیه شدن

 غزل و تنها متکی به ردیف بودن پیدا نمی شود :


ای دقیقه شیرین ! امشب از تو لبریزم


وی حقیقت دیرین ! امشب از تو لبریزم

 

جوش خورده ای با من مثل خون و اکسیژن


ناگزیر نا ممکن ! امشب از تو لبریزم

 

در رگم بریز ای ماه! ای تپیدن دلخواه


حس و حال نبضم را امشب از تو لبریزم


...


به نظر من تنها با تاکید بر جنون شعری نمی شود به

 این نتیجه رسید که شعر قافیه نمی خواهد

 و ضرورت معنایی محکم تری باید وجود می داشت .

 
خلاصه سخن آن که مجموعه

« دارم به ساعت مچی ام فکر می کنم »

 مجموعه هدفمندی ست چه در زمینه

 پرداختهای ساختاری و تکنیکی

 و چه در زمینه درونمایه و اندیشه های شاعرانه .

این هدفمندی هر چند گاه گاه فرصت شاعرانگی

را سلب کرده است اما هرگاه شعر دستادست

ساختار و تکنیک و درون مایه به رقص آمده است ،

 حاصل کار در ذهن مخاطب قدرتمندانه

 جاخوش می کند؛ که از این دست لحظات

 در این مجموعه فراوان است .

 

دارم به ساعت مچی ام فکر می کنم

– سید علی میرافضلی – نشر نزدیک – 1386

– قیمت 2600 تومان

***************************


پنجم اینکه : امروز سه شعر از شاعری برایتان می گذار

م که به جد معتقدم انتشار قریب الوقوع اثارش

 می تواند اتقافی در غزل جوان معاصرمان باشد .

 سید محمد علی رضازاده نام درخشانی در غزل مازندران

 و کشور است که به واسطه حجب و حیای ذاتی اش

چنان گوشه نشین است که همین اندک کارهای

منتشر شده از او تنها نتیجه اصرار دوستان بوده است .

 کاش او کمی بیشتر به انتشار و معرفی شعر خو

د به جامعه اهمیت بدهد و سرعت ببخشد .

سه غزل جدید از او را بخوانید تا با من هم عقیده شوید .

ضمن اینکه غزل سوم کاملا داغ است ! ...

و بلافاصله بعد از سروده شدن در اختیار حقیر

 قرار گرفته است و بنابراین در هیچ جای دیگری

منتشر یا خوانده نشده است :


می ریزد از پیاله چشمت شرابها


از زلف تو گرفته جهان پیچ و تابها

 

پلکی زدی و صبح نخستین پدید شد


پیش از تولد همه آفتابها

 

با حرکت لب تو سخن آفریده شد


ای زنده از تو جمله به جمله کتابها

 

جوشید زیر پای تو. از قطره نخست


اوراد جاری ادبیات آبها

 

با گریه خنده ات هیجان را شناختم


ای اخم تو جهنم اهل عذابها

 

در ابرها عصاره انگور ریختی


باریده بر مزارع گندم شرابها

 

نان می خورند ومست به بازار می روند


افتاده از شمایل مردم نقابها

 

گاهی به شکل شاخه گلی می رسی به دوست


گاهی گمی میان سوال و جوابها

.....

تا چند آرزوی خودم را غزل کنم


کی می رسد حقیقت تعبیر خوابها

 

تا چند نان خالی و خون جگر خورم


تا چند ریزه خواری عالیجنابها

 

خود را ستاره ها به زمین پرت می کنند


زیباست خودکشی به مرام شهابها

 

لینک شعرخوانی شاعر : داونلود کنید.

 

(مصراع آخر شعر بعد از شعرخوانی با تصحیح در

 یک واژه همراه شده است که در متن مکتوب اعمال

 شده است و نسخه نهایی اثر است .)
__________________________


تو عقربی که در قمرم راه می رود


تو دشنه ای که در جگرم راه می رود

 

گیسو رها نکن به سراغم نیا بد است


دیوانه ای درون سرم راه می رود

 

این روزها زمین و زمان خانه های شهر


من ایستاده دور و برم راه می رود

 

می بینمت به خواب و عجیب است در پی ات


هر شب دو پای در به درم راه می رود

 

می خواستم که گل بخرم دیدمت به راه


اصلا گلی که من بخرم راه می رود

 

این فکر پیر توی سرم هی عصا زنان


شاید که از تو دل ببرم راه می رود

 

من بمب خنده عقب افتاده ها شدم


دیوانه ای درون سرم راه می رود

 


لینک شعرخوانی شاعر : داونلود کنید.


______________________________

لباس خنده کنار درخت می شویی


به گریه ، نحسی امسال سخت می شویی

 

نشسته صورت ماه تو روی حسرت آب


دلت گرفته و با گریه رخت می شویی

 

از آب غصه اگر تشت ِسینه پر کردی


لباس ِچرک ِمن ِشوربخت می شویی


[]


تو باز ملحفه ات را به سر کشیده ای و


به گریه صورت خود روی تخت می شویی


_____________________________

 

عاشقانگی تان پاینده باد در معیت هزار بوسه .


سیامک بهرام پرور

 

 

شعری از فرزانه شیدا:

 

 
لـب فــرو بندم از این پس در برء دلــدار خویش
 
 
 
 
بعد از این از دل نگویم در حضــور یار خویش
 
 
 
 
دل بسوزم در سکوت و سیــــنه سوزم در خـفا
 
 
 
 
لحظه ای با او نـــگویم از دل ء  بیـــمار خویش
 
 
 
 
همچــو برگی در خـــزان افتادم  از چــشمان او
 
 
 
 
او که چـــیده قلب ما از شاخه ء ‌گلزار خـویش!!
 
 
 
 
بعد از این دیگــر پـناهم سینه ء دلـــدار   نیست
 
 
 
 
در پناه آن خـــدا ، خواهم   مدّد بر کار  خویـش
 
 
 
 
سینه میسوزم چو شمعی ،‌اشک میریزم خموش
 
 
 
 
در ســکوتی جاودان گریم به حال   زار خویش
 
 
 
 
در پریــشان ســینه دارم   ناله ها     با سوز آه
 
 
 
 
لب فـــرو بندم ، نگویم بعد ازاین گفــتار خویش
 
 
 
 
در پریـــشان حالیم در خلوتی ریزم سرشــک
 
 
 
ســر بکوبم در خــفا بر ســینه  ء ‌دیوار خویش
 
 
 
 
در شـــب افــسردگی آزرده قـــلب و  بیـــقرار
 
 
 
 
خلوتی دارم   به اشک ودیده ء ‌بیـــدار خویش
 
 
 
 
کو کسی   تا بر اجل   از من رساند  این  پیام
 
 
 
 
کای اجل! بر تو دهم این جان بی مقدار خویش
 
 
 
 
بیش ازاین صبرو قراری را ندارم کن شتاب!!!
 
 
 
 
تا دهم جان را بدست  غصه ء خونخوارخویش
 
 
 
 
ناامیدم  ،  بسکه عمرم  در سیاهی ها   گذشت
 
 
 
 
بسکه کردم زندگی با غصه ء  ‌بسیار خویش
 
 
 
 
بسکه دیدم جور یا ر  و قهر و   بی مهری او
 
 
 
 
بسکه   پیچیدم   بخود   در خلوت پندار خویش
 
 
 
 
بسکه عممری زندگی این سینه را درهم شکست
 
 
 
 
بسکه افتادم ز پا در صحنه ء پیکار   خویش
 
 
 
 
بسکه دیدم غصه را در کنج   قلب وخانه ام
 
 
 
 
بسکه جنگیدم به غم  در بازی تکرار خویش
 
 
 
 
بسکه صدها چاره کردم چاره ای هرگز نشد
 
 
 
 
بر یکی ازآنهمه صد مشکل دشوار خویش
 
 
 
 
بسکه  رفتم سوی  یارم ،‌ با هزاران  آرزو
 
 
 
 
تا  بسوزاند  مرا  ،‌ در آتشء آزارء خویش
 
 
 
 
بعد ازاین از بی کسی بر دفترم آرم پناه
 
 
 
تا فروریزم غمم را درتن اشعار خویش
 
 
 
۱۳۶۵/۱۲/۱۰یکشنبه
 
 
فــرزانه شــیدا
 
 
Farzaneh Sheida
 
 

بخند سروده ء‌ف.شیدا

ترجمه متن داخل عکس:
 
 شادمانی
 
لذت شاید گذرا باشد اما شادی و خنده ای ازدرون دل
 
باتمامی زندگی ما همواره همراه است   وابدی خواهد  بود 
 
 
خنده شادابت کند جانا ، بخند
 
در بروی رنج عالم هم ببند
 
زندگی هرروز وهرروزش غم است
 
بّه نبینی از غم عالم گزند
 
گرگها در گوشه ء پنهان شهر
 
در لباس آدمی جان میدرند
 
چون بپرسی کیستی یا چیستی
 
همچنان گویند اینان: آدمند !!!!
 
صد تاسف بر بشر در زندگی
 
بسکه دنبال همان سیم و زر ند!!!!
 
در چنین دنیا ی دردی روز وشب
 
جوجه دزدان را به زندان میبرند !!!
 
جان من...آری به بودن ها ... بخند
 
دربروی غصه ء عالم ببندد.
 
سروده فرزانه شیدا
 
 سه شنبه 30 بهمن 1386