همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

ذن چیست ؟!توضیح حالت ذن در مذهب بودائی

مراحل کمال معنوی : گاو و گاوچران

 

 

رسیدن به بودایی یا واقعیت بخشیدن روشن شدگی

 هدف همة رهروان بودایی است ،

 گرچه شاید در یک زندگی خاکی خود بدان دست نیابند ؛

 و ذن نیز ـ چون یکی از مکتب های مهایانه ـ

بر آن است که کوشش های ما باید به سوی این مقصود عالی

 راهنمایی شود. بسیاری از مکتب های بودایی برای

 شکوفایی جان رهروان چندین مرحله می پذیرند و برای رسیدن

 به کمال معنوی بالا رفتن از همه پله های این نردبان را تأکید می کنند

. ولی ذن این طی مراحل را ندیده می گیرد و گستاخانه می گوید ،

 وقتی که انسان در ژرفای طبیعت خود بنگرد ،

بی درنگ و در دم بودا می شود ،

و برای این کار بایسته نیست که از (( دور پرگار وجود )) یا

(( دایره تولد و مرگ )) بگذرد و از پله های این کمال بالا برود

. این از زمان بدی دارما به این سو برجسته ترین تعلیم ذن بوده است

. همواره شعار ذن این بوده است :

(( در طبیعت خویش بنگر و بودا شو . ))

 و این نگریستن ، نتیجه دانش بسیار یا اندیشیدن نظری و بحثی نیست ،

بلکه  از تربیت خاص جان و به یاری استاد ذن به دست می آید .

 پس این (( نگریستن در طبیعت خود )) کار یک دم است ،

 و از (( طی مراحل و مقامات )) دست نمی دهد .

 

ولی با اینهمه چنین نیست که در ذن هیچ مرحله ای از سلوک

 در کار نباشد . چون تا زمانی که جان های نسبی ما چنین باشند

 که یک چیز را پس از آن دیگری ، یعنی درجه به درجه و پشت هم

، و نه یکباره و همزمان بفهمند ، به ناگزیر باید از گونه ای

پیشرفت در کمال معنوی سخن گفت .

ذن نیز از این نظر تابع محدودیت های زمانی است ،

 یعنی در آن نیز شکوفایی کمال معنوی مراحلی دارد .

 حقیقت چون حقیقت ، بالاتر از هرگونه محدودیت است ،

 ولی آن گاه که در جان انسان واقعیت می یابد ،

دستخوش قوانین روانی ما می گردد که نمی توان

 آن ها را ندیده گرفت . (( نگریستن در طبیعت خود ))

 باید درجاتی از روشنی به خود بپذیرد .

اگر به طور کلی نگاه کنیم ما همه بوداییم هر چند نادان و

 گنه آلود که باشیم ، ولی با توجه به واقعیت زندگانی عملی ،

باید دست از این آرمان پرستی ناب بشوییم و راه را برای

 نوعی فعالیت لمس پذیر و جزیی تر باز کنیم . این جنبه ی

سازنده ذن است ، و کاملاً رو به روی جنبه همه روب

 آن قرار  می گیرد . و اینجاست که ذن درجات کمال معنوی

 را کاملاً در میان پیروانش باز می شناسد ،

 چه حقیقت اندک اندک در جان آنان آشکار می شود

 تا نگریستن در طبیعت خود در آنان به کمال برسد .

با اینهمه روشن شدگی انسان ، یعنی فرا رسیدن ساتوری ،

(( ناگهان )) است و نه چون بر آمدن خورشید ،

 ساتوری  چون انجماد آب است که ناگهان صورت می گیرد .

 شرط میانجی سپیده دمی در کار نیست که جان در آن روزنی

 به روی حقیقت بگشاید .

 گذر از ندانستن به روشن شدگی چنان ناگهانی است

 که گویی به مثل سگ بازاری ناگهان بدل به شیری زرین یال شود .

 ولی این آن گاه درست است که حقیقت ذن به تنهایی در نظر گرفته شود ،

 یعنی جدا از بستگیش به جانی که در آن می شکفد .

با اینهمه حقیقت ‎آن گاه حقیقت است که پرتو روشنی ئی

 که به جان می دمد نگریسته شود و نمی توان آن را یکسره

 از جان جدا دانست ، از این رو از واقعیت یافتن تدریجی

 و پیشرونده اش در خودمان سخن می گوییم .

در زمان دودمان سونگ در چین ( قرن دوازدهم میلادی

) یک استاد هنرمند ذن به نام سی کیو

 ( Seikyo ) مراحل پیشرفت در کمال معنوی را در شش پرده

 با تصویر مرد و گاو کشیده است . سی کیو ( در چینی  Ching chu  )

 مراحل سلوک و کمال معنوی را با سفید کردن تدریجی

 نقش گاو و سرانجام در ناپدید شدن گاو و مرد نشان می دهد .

 تصویر هایی که امروزه در ژاپن رواج دارند به قلم کاکوآن

 ( Kakuan ) است از فرقة رین زای ، که به احتمال همزمان سی کیو بود .

 پرده های کاکو آن  ( در چینی Kuo-an  Shih-Yuan  )  ده تا هستند ،

و هر یک درآمدی به نثر و به دنبال آن یک شعر تفسیری دارد .

میان تصویر های کاکوآن و سی کیو ـ  و تصویرهای دیگر

در همین زمینه ـ تفاوت آشکاری به چشم می خورد .

در تصویر های کاکوآن گاو بتدریج به سفیدی نمی گراید و

 آخرین تصویر هم یک دایره ی سفید نیست .

 تصویر های کاکوآن در ژاپن رواج بسیار دارد و از روی آن ـ از قرن پانزدهم تاکنون ـ

نمونه های بسیاری کشیده اند.

از گاو در تمثیل های بودایی ـ چه مکتب هینه یانه و چه مهایانه ـ

 فراوان سخن گفته شده است ، و همچنین است در ذن ،

 از این گونه (( گاو سفید در میدان فراخ روستا ))

 یا به طور کلی (( گاو )) . یک نمونه در این زمینه می آوریم

که به موضوع این گفتار هم بستگی دارد .  

دای ـ آن ( Tai- an ) از مردم فو ـ جو از بای جانگ ( Pai- Chang )  پرسید :

می خواهم در بار ة بودا بدانم ؛ او کیست ؟

بای  جانگ گفت :  

این به جستن گاوی می ماند که بر آن نشسته باشی .

پس از این که دانستم چه کنم ؟

این به خانه رفتن ماند بر پشت آن گاو .

چه گونه همیشه از آن پرستاری کنم تا ( با آئین ) هماهنگ باشم ؟

باید چون گاوچرانی رفتار کنی که چوبدستی در دست دارد ،

و می پاید که مبادا گاوش به شالیزار دیگران رها شود .  

ده تصویر گاوچرانی که نمودگار گام های رو به کمال تربیت

 معنوی است بی شک نمونه ی دیگری است در همین زمینه ،

 ولی سنجیده تر و منظم تر از آنچه نقل کرده ایم ، که هم

 هنر نقاشی ذن است و هم روشنگری آموزش ذن .

تصویرهای ذیل اثر کاکوآن  است .  

  

ده تصویر گاو و گاو چران

 

1- جست و جوی گاو

گاو هرگز آواره نگشته است ، پس ، از جست و جوی

 او چه حاصل ؟ ما با او آشنایی نزدیک نداریم ،

 زیرا که خلاف طبیعت نهادی مان کوشیده و رفته ایم .

 او گم شده است

 ، چون ما خود از راه حواس فریبکارمان از راه به در شده ایم .

 خانه همچنان دورتر می شود ، و راه های فرعی و چار راه ها

 همواره گیج کننده اند . آرزوی سود و ترس از زیان چون

 آتش سوزان است، پندارهای راست و نادرست

چون بند انگشت رشد می کنند . 

 

تنها در صحرا ، گم شده در جنگل ،

 او ( گاو چران ) به جست و جوی است ،

همچنان گم شده را می جوید .

آب ها بالا می آیند ، کوهستان ها دور دست ، و راه بی پایان است ؛

او، خسته و نومید

، نمی داند به کجا برود ، تنها آواز زنجره های شامگاهی را می شنود

 که در جنگل درختان افرا می خوانند .  

 

 

2- دیدن رد پای گاو    

او به یاری گفتارهای بودایی و با پژوهش در تعلیم ها به فهم

 چیزی پی برده است ؛ نشانه را یافته است . اکنون می داند که چیزها ـ

 هر چند بسیار که باشند ـ از یک گوهرند ،

 و جهان بیرون از اندیشه بازتابی از خود است .

با اینهمه ، نمی تواند نیک را از آنچه نیک نیست

باز بشناسد ؛ جانش هنوز درباره ی حقیقت و دروغ

 پراکنده است . چون تاکنون از دروازه نگذشته ،

موقتاً می توان گفت که به نشانه ها توجه کرده است .

کنار آب زیر درختان ، از آن گم شده نشانه ها پراکنده بود :

 علف های خوشبو انبوه تر می شوند ـ آیا او راه را یافته است ؟

هر چند دور افتاده که باشد ، بالای تپه ها و دور دست ،

 گاو شاید سر گردان باشد ،

پوزه اش به آسمان ها می رسد و هیچ کس نمی تواند آن را پنهان کند .

 

     

 

3- دیدن گاو

او از راه صدا راه را پیدا می کند ؛ در خاستگاه چیزها می نگرد ،

 و همة حس های او نظمی هماهنگ دارند .

 این در همة کوشش هایش پیدا است . به نمک می ماند در

 آب و به چسب در رنگ ( آنجاست ، خود اگر چه به گونه ئی

 تفکیک پذیر شناختنی نیست .)

آن گاه که چشم به درستی هدایت شود ، او آن را در چیز دیگری

 جز در خود نخواهد یافت .

آنک نشسته بر شاخه بلبلی آوازی شاد می خواند ؛

آفتاب گرم است ، نسیم آرامش بخش از میان بیدبنان سبز ساحل

می رود : آنک گاو که تنهاست ، جایی نیست تا خود را

 پنهان کند ؛ سر شکوهمندش آراسته به شاخ های پر شکوه ،

 کدام نقاش می تواند او را بر پرده نقش کند ؟  

   

4- گرفتن گاو

او دیری پس از گم شدن در بیابان سرانجام گاو را یافت و

 دست بر او نهاد ، ولی از فشار چیرگی دارنده ی جهان بیرون

از اندیشه ، در می یابد که به فرمان داشتن گاو سخت است .

 او همواره شوق علف های خوشگوار دارد .

 طبیعت وحشی هنوز به فرمان در نمی آید ،

 باز از قبول تربیت سر باز می زند ، اگر بخواهد او را به طور کامل

 به فرمان داشته باشد ، باید هر گاه که باید تازیانه را به کار گیرد . 

با نیروی تمامی روانش ، او سرانجام گاو را فراچنگ آورده است :

 ولی اراده اش چه سرکش ، و نیرویش چه به فرمان نیامدنی است !

گهگاه در همواره ئی بر کوه گام بر می دارد ، بنگر !

که در گذرگاه مه آلود و رخنه ناپذیر گم شده است .  

   

5- رام کردن گاو

آنگاه که اندیشه ای به حرکت در آید ، یکی دیگر هم به دنبال آن می آید ؛

بدین سان زنجیر بی پایانی از اندیشه ها بیدار می شود .

 اینهمه از راه روشن شدگی بدل به حقیقت می گردد ؛ ولی آن گاه

 که سردرگمی گسترده شود دروغ خود را نمایان می کند. چیزها ستمگرانه

 به ما فرمان می رانند نه به سبب جهان بیرون از اندیشه ،

 بلکه از یک جان خویشتن فریب . پوزبندش را باز مکن ؛ محکم نگاهش دار ،

 و مگذار سهل انگاری در تو راه یابد .  

هرگز از تازیانه و ریسمان جدا مشو ، مبادا که او در جهان آلودگی

 سرگردان شود :

آن گاه که به درستی هدایت شود ، پاک شده آسان تربیت خواهد پذیرفت ،

حتی بی زنجیر ، بی هیچ بند ، خود از پی تو خواهد آمد .

   

6- به خانه آمدن بر پشت گاو
 

تلاش پایان یافته است ؛ او دیگر نگران سود و زیان نیست .

 او یکی از ترانه های روستایی جنگل نشینان را زمزمه می کند ،

 آوازهای ساده ی پسران روستایی را می خواند . بر پشت گاو نشسته ،

چشمانش به چیزهایی از خاک ـ خاکی ـ دوخته نشده . اگرش هم بخوانند ،

سر بر نمی گرداند ؛ او هر چند فریفته که باشد ـ

دیگر بازگرداندنی نیست . 

گاو را می راند و آسوده به خانه باز می گردد :

پنهان در مه شامگاهی ، نی چه نواخوان ناپدید می شود ! آوازی کوتاه

 می خواند ، با دست ضرب آواز را نگاه می دارد ، دلش آکنده از شادی

وصف ناپذیر است ! که اکنون از آنانی است که می دانند .

 باید آن را گفت ؟  

   

7- گاو فراموش شده ،
 
 تنها مرد به جا مانده
 

چیزها یکی اند و گاو رمزی است .

 

شما آن گاه که به آنچه نیاز دارید نه دام است و نه دام

 

 ماهیگیری است بلکه خرگوش یا ماهی است ، این به زر

 

 می ماند که از کف جدا شده و به ماه می ماند که

 

از ابرها بیرون آمده باشد .

 

تنها یک پرتو آرام و نافذ نور حتی پیش از روزهای آفرینش می درخشد . 

نشسته بر پشت گاو سرانجام به خانه باز می گردد ،

 آنک ، نگاه کن ! گاو دیگر نیست ، و او چه آرام و تنها نشسته است !

گرچه خورشید سرخ در آسمان است ، چنین می نماید که او همچنان

به آرامی خفته باشد ؛ زیر سر پناهی گاله پوش ، تازیانه و ریسمانش

 بیکار در کنارش افتاده است .

 

            

 

8- گاو و مرد هر دو از نظر ناپدید شده

سردرگمی به یک سو افکنده شده ،

 و تنها آرامش همه جا را فرا گرفته است ؛

حتی از پندار تقدس هم خبری نیست. 

 او در کنار جایی که بودا هست درنگ نمی کند ،

و نیز از جایی که بودایی درآن نیست بی درنگ می گذرد .

 آن گاه که هیچ صورتی از دوگانگی در کار نباشد ،

 حتی دارندة یک هزار چشم هم در کشف یک رخنة گریز

توفیق نمی یابد . تقدسی که پرندگان به آن گل پیشکش کنند

جز یک نمایش خنده آور نیست . 

همه تهی است ، تازیانه ، ریسمان ، مرد و گاو .

تاکنون کسی پهنه ی آسمان را اندازه گرفته است ؟

 برسطحی که شعله ور است

دانه ای برف هم نتواند افتاد :

آن گاه که این حالت از چیزها به دست آید ،

 روح استاد کهن نمایان می شود .

  

9- بازگشت به اصل ، بازآمدن به خاستگاه  

او از همان آغاز ، ناب و نیالوده ،

 و هرگز دستخوش آلودگی نبوده است .

او بالیدن و از میان رفتن چیزها را با شکل شان

 به آرامی می نگرد ، حال آن که او خود در آرامش نجنبیدنی

 بی ادعایی ساکن است . آنگاه که خود را با دیگرگونی های خیال گونه

یک و همان نداند باید با چیزهای ساختگی تربیت خود چه کند ؟

آب آبی جاری است ، کوه سبز سر به آسمان کشیده است .

 تنها نشسته است ، و در چیزها، که دگرگونی می پذیرند ، می نگرد .

بازگشتن به اصل ، بازگشتن به خاستگاه ؛

پیش از این گامی نادرست بود این !

نابینا و ناشنوا بی درنگ و نه با رنج بسیار ،

 در خانه ماندن بسی بهتر است .

 او در میان کلبه نشسته هیچ آگاهی به چیزهای بیرونی ندارند ،

 آب را نگاه کن که جاری است ـ به کجا می رود ؟ کسی نمی داند ؛

 و آن گل های سرخ و شاداب ـ برای کیستند ؟

   

10- به شهر آمدن با دست های پر برکت

 

در کلبه ی فقیرانه اش بسته است ،

 

و حتی داناترین کسان هم او را نمی شناسد .

 

 هیچ نگاهی به زندگانی درونی او نمی توان افکند ؛

 

زیرا او راه خود را دنبال می کند بی پیروی از

 

گام های دانایان کهن . یک کدوی قلیانی با خود دارد

 

و به بازار وارد می شود ؛

 

 تکیه بر چوبدست به خانه می آید .

 

او همگام بدمستان و قصابان است ؛

 

او و آنان همه به بودایان بدل شده اند . 

سینه عریان و پابرهنه ، به بازار می آید ؛

گل آلود و خاک آلود ، چه لبخند گشاده ای به لب دارد !

نیازی به نیروی معجزه آسای خدایان نیست ،

چون او دست می زند و درختان خشک را نگاه کن

 که سراپا شکوفه می شوند .

 

تصاویر گاو و گاوچران به روایتی دیگر :  

 

1-    نفس افسار گسیخته

 

2-    مبارزه با من

 

3-    آغاز شناخت خود

 

4-    نفس مهار شده

 

5-    تربیت و رام کردن نفس

 

6-    آرامش

 

7-    رهایی

 

8-    من ِ فراموش شده

 

9-    یگانگی

 

10-. . .

در مقایسه با اسلام ،  ذن بودائی را با حالات روحانی میتوان تابعین علی الله  ی

 ودرویشان مقایسه  ودرک کرد

  چراکه  مستی عرفانی آنان ، ایشان را به درجه بالای

کمال رسانیده و در؛؛حالت ذن ؛؛ از زمین وزمان  فارغ گشته و

در دنیای ماورای طبیعه سیر میکنند ودراین حالت  با خویشتن 

 خویش آشنا ودرنتیجه با خدای خویش آشنا میگردند

حس ذن ،‌احساسی بسیار باشکوه است که  تنها  در  مرحله کمال

معرفت عرفانی میتوان به آن دست پیدا کرد  ودیگرکسان قادر به درک

 آن نخواهند بود.

دوشعر از فرزانه شیدا

 
 
شب   به شب  غرق  سوالم با دل لبریز درد
 
 
آتش  اندوه  را   بیرون    دهم   با   آه   سرد
 
 
سینه ام   سوزد   اگر   آه   ًغمین   ماند   بدل
 
 
با   همه افسردگی  های   دلم ،    باید چه  کرد؟!
 
 
سر زنومیدی گذارم  سجده گون بر روی  خاک
 
 
پرسم ازدنیا ""چه شد  آن مهربان  دلهای پاک؟!""
 
 
پرسش  دل   تا  سحر ،  تکرار  میگردد   مدام
 
 
پرسشی از قلب و  عمق   سینه ای ، اندوهناک!
 
 
 
 
مهربانی کو ؟ وفا کو ؟  عشق کو ؟  دلدار کو؟
 
 
  سینه ا ی بر بی کسی ها ی دلی، غمخوار کو؟! 
 
 
پُر طپش  قلبی برای عشق ورزیدن  چه  شد؟!
 
 
یک نگاه  عاشقً  غمگین، به شب  بیدار  کو؟!
 
 
 
آنگهم از یأس  ونومیدی   کشم  آه از درون
 
 
آه  فریاد  من  غمگین  بّود  از   قلب  خون
 
 
گویم   آخر  مهر مُرده  ،  دلبر   و  دلدار نیز
 
 
قلب من بس کن! دگرچرخی مزن گرد جنون!!!
 
 
 
هرنگاهی   بر جمالی   خیره  میگردد چنان
 
 
گوئیا عشق  ومحبت  را  فقط   جوید  در آن
 
 
لیکن این دیده پراز نیرنگ وتزویر وریاست
 
 
معنی  دیگر ندارد  جان من ! ،  اینرا  بدان!!!
 
 
 
گر عروسک  بودی   ودرسینه ات قلبی نبود
 
 
گر  فضائی پُر نمیشد  از تن وجان  و وجود
 
 
شاید  آنگه  میشدی همرنگ  دیگر  مردمان
 
 
از همه  بی مهری دنیا  ترا   دردی    نبود!!
 
 
ای دریغ ...
 
 
ای دریغ از زندگی زیرا چو آن رنگین کمان
 
 
رنگها دارد ولی از آن دورنگی ها  فغان!!!!!
 
 
بسکه دیدم از همه   نامردی  و  نامردمی
 
 
زین پس از مهرو محبت هم نمیگیرم نشان
 
 
سروده فرزانه شیدا ۱۳۶۲ مردادماه
 
 
 
 روح پرواز
 
 
از دست  بشر ، کوه در این دهر فغان  زد
 
دیگر چه عجب من ز فغان گریه کنم  باز!
 
هرروز وشبی رفت  ودلم سوخته  تر شد
 
آ خر غم دل گشته   مرا   همدم   و همراز
 
با خود همه دم  گفتم و گفتم   مشو   نومید
 
سر خورده ز دنیای  تو شد  لیک ، ز آغاز
 
شرمم  ز خودم آید  واین  دهر و  جهانش
 
پا روی زمین،  دل زخدا  دور و  هوسباز
 
یارب  تو ببر روح  مرا از دل  این خاک
 
قلبم تو رها کن زچنین، مردم بدخواه و دغّل باز
 
شوقی  نبّو د  پا  بکشم   روی   زمینت
 
یارب مددی،   بال وپری  از بر  پرواز!!!
 
 
شنبه 4 اسفند1386
 
ســروده فــرزانـه شــیدا
 

فـــریدریش نیـــچه

فـــریدریش نیـــچه


Fridrich Nietzsche


(١٩٠٠ ـــ ١٨٤٤)


راه‌ گشـای مـدرنیته ، فـردیت و نافـذترین منتقـد دین‌گـرایی

 http://www.nitsche.blogfa.com/

 

محسن حیدریان


شنبه ١٧ خرداد ١٣٨٢


مراکز معتبر آکادمیک و فکری دنیای امروز ، اتفاق نظر دارند

 

که در میان نخبگان و اندیشه پردازان بزرگ تاریخ جهان پنچ تن

 

 از اهمیت و جایگاه ویژه‌ای در شکل دادن به اندیشه و معرفت کنونی جهان

 

برخوردارند. ارسطو بعنوان پدر علوم ، منطق ، نجوم ، شعر ، ادبیات ،

 

 سیاست و زیست شناسی در راس آنها قرار دارد. چهار متفکر و اندیشمند

 

 دیگر این لیست پنج نفره به ترتیب عبارتند از: افلاطون ، کانت ، نیچه

 

 و ویتگشتاین. شناخت زندگی ، افکار و آثار این پنج تن اهمیت بسزایی برای

 

هر انسان متفکر و اندیشمند امروزی دارد.

 

 ما در سلسله مقالاتی به زندگی و آموزه‌های این پنج اندیشه پرداز

 

بی همتا در تاریخ اندیشه سیاسی و اجتماعی خواهیم پرداخت.

فردریش نیچه در یک خانواده عمیقاً مذهبی به دنیا آمد. پدر و نیز پدر بزرگش کشیش‌های پروتستان بودند. پدر نیچه از همان بدو تولد وی وسواس و کوشش زیادی در تربیت دینی فردریش داشت. دوران کودکی و جوانی نیچه با تحولات خاصی در زندگی او روبرو نیست. نیچه دوران مدرسه را در یک مدرسه وابسته به کلیسا گذراند و در ده سالگی شروع به آموزش موسیقی و سرودن شعر کرد. اما زندگی او بسیار دشوار بود. تنها هنگامی که ٤ ساله بود ، پدر ٣٦ ساله او چشم از جهان فروبست. اما مادرش که زنی نیک نفس و پرمایه بود نگهداری از او را بعهده گرفت. نیچه سخت کوش و پرکار بود و هنگامی که تحصیلات دانشگاهی خود در رشته فلسفه در دانشگاه باسل را می‌گذراند ، به دلیل استعداد چشمگیرش حتی قبل از آنکه پایان نامه دکترای خود را به اتمام رساند در سال ١٨٦٩ صاحب کرسی استادی دانشگاه در رشته زبان یونانی گردید. در آنزمان نیچه تنها ٢٥ سال داشت. اما وضع سلامتی او هیچگاه رضایتبخش نبود. نامه‌های متعددی که از او بجا مانده است ، وجود انواع بیماریها و رنج‌های جسمی را گواهی میدهند. نیچه سالها از شکم درد ، چشم درد و میگرن رنج می‌کشید. به دلیل همین بیماریها و بویژه درد شدید چشم سرانجام در سال ١٨٧٩ یعنی هنگامی که تنها ٣٤ ساله بود ، تدریس در دانشگاه را رها کرد. بیماری سرانجام نیچه را مجبور به اقامت در یک استراحتگاه درمانی در سوئیس کرد. او همچنین مدت زیادی نزد خواهرش زندگی کرد و مورد مراقبت و پرستاری قرار گرفت. اما در سال ١٨٨٨ به بیماری فراموشی نیز مبتلا گشت و دو سال بعد در سن ٥٦ سالگی درگذشت.

نیچه از سرسخت‌ترین منتقدین تفکر و فلسفه سنت گراست. مهمترین مشخصات آثار و افکار او تیزبینی تحلیل گرایانه ، زبان گویا ، شکاکیت عمیق نسبت به دین ، قدرت و نیز تردید جدی در توانایی شناخت علمی انسان است. به عقیده نیچه کوشش انسان در راه شناخت واقعیت قبل از هرچیز از نیاز او به نتیجه کار و دستیابی به پایداری ناشی میشود. لذا انسان در رویکرد جهان شناسی خود در جستجوی ساده کردن و قابل پیش بینی کردن پرسشهاست. نیچه منتقد سرسخت آسان گیری در شناخت و بررسی است. بر اساس چنین درکی است که نیچه به انتقاد شدید و رادیکال از ذهنی بودن فلسفه و متافیزیک و دین و فرهنگ می‌پردازد. او این باور را پیش می‌کشد که هیچ یک از مفاهیم و آموزه‌های دینی ، فلسفی و مرامی به خودی خود دارای ارزش مهمی نیستند بلکه این انسانها هستند که به آنها ارزش داده و نظام ارزشگذاری را ایجاد کرده‌اند. این انسانها نیز عملا انگیزه‌ای جز ساده کردن حقیقت و اخلاق و قابل پیش بینی کردن بغرنجی‌ها ندارند. اما نیچه پس از این انتقادات تند و تیز ، خود در پی ایجاد دستگاه مفهومی تازه‌ای نیست. زیرا نیچه اصولا منتقد ‌«حقیقت‌» و ‌«اخلاق‌» محض است. او همه کوشش خود را صرف افشاه ٴ انگیزه‌هایی می‌کند که در پشت ارزشگذاری‌های موجود نهفته است. از همین رو نیچه و نگرش انتقادی او همچون کارآمدترین راه گشای مدرنیته محسوب میشود. زیرا رویکرد عمومی او با همه زیگزاگها و فراز و نشیب‌ها بطور کلی همواره در جستجوی نقد ارزشهای از پیش تعیین شده است. او از این طریق در حقیقت نقش بزرگی در افزایش آگاهی انسانی ، تابو شکنی و نشان دادن نسبی بودن ارزشهای بشری و مفهومی ، بازی کرد. تصادفی نیست که وی را یکی از بزرگترین و موثرترین متفکران شکل دهنده شناخت و معرفت امروزی بشر میدانند.

آثار مهم نیچه به ترتیب عبارتند از: تولد تراژدی (١٨٧٢)(Die Geburt der Tragoedie) ، انسانی ، چنین انسانی (١٨٧٣)(Menschliches, Allzumenschliches) ، دانش شاد (١٨٨٢) (Die froehliche Wissenschaft) ، چنین گفت زرتشت (٩١_١٨٨٣)(Also Sprach Zarathustra) ، خواست معطوف به قدرت (١٨٨٦) (Der Wille zur Macht) و سرانجام آخرین اثر که فشرده زندگی و افکارش می‌باشد: ‌«اکه هومو‌» (١٨٨٨)‌ (Verket Ecce Homo) «این است انسان‌» (١٨٨٨) نام دارد.

نیچه زندگی پر درد و رنج و پیکار ستودنی اش در راه غلبه بر ‌«دشمن درونی‌» و نیروهای تباه کننده زندگی اش را ‌«این است انسان‌» برشته تحریر در اوج بلوغ فکری در ٤٥ سالگی در آخرین کتاب خویش بنام ‌«اکه هومه‌» (١٨٨٨)(
Verket Ecce Homo) در آورد که در زیر به بررسی آن خواهیم پرداخت.

باید بخاطر داشت که از افکار و زندگی نیچه تفاسیر گوناگونی وجود دارد ، اما بخش زیادی از سوه ٴ برداشتها و بویژه نسبت دادن افکار نژادپرستانه و فاشیستی به نیچه بشدت نادرست و مغرضانه است. زیرا افکار او درباره انسان که در زیر بدان خواهیم پرداخت مغایر با چنین برداشتهایی است. اما یک دلیل مهم سواستفاده از نیچه مواضع سیاسی خواهر او الیزابت و بویژه شوهر خواهر او می‌باشد. خواهر نیچه با یک مرد فاشیست آلمانی ازدواج کرده بود و از نظر تمایلات فکری و سیاسی تحت تاثیر شوهرش قرار داشت. شوهر خواهر نیچه به دلیل موقعیتی که برای نگهداری و مراقبت از نیچه در سالهای پایانی زندگی فراهم شده بود ، به نامه‌ها و دست نوشته‌های نیچه دسترسی داشت و از آنها بطور مغرضانه‌ای بویژه پس از مرگ نیچه سواستفاده کرد. شوهر خواهر نیچه بسیاری از نامه‌ها و دست نوشته‌های او را نابود و یا سانسور کرد و در بخشی از آنها نیز دست کاری کرد. کوشش آگاهانه و مغرضانه او این بود که نیچه را از نظر فکری همداستان خود و بعنوان یک فیلسوف طرفدار نژاد برتر و مدافع نظریات فاشیستی معرفی کند.

اما یک دلیل دیگر تنوع برداشتها از نیچه و بویژه قرائتهای منفی از او ، رویکرد و طرز نگاه و نوشتار خود نیچه می‌باشد. متون و نوشته‌های نیچه از ویژگی خاصی برخوردارند که مختص خود اوست. آثار نیچه پژواک ذهنیت تند و تیز ، پرشور و طغیانگرانه اوست. نوشته‌های او بسیار دشوار و پیچیده است. نقل قول کوتاه و خارج از متن از آثار نیچه بی اندازه دشوار است. لذا نوشته‌های او به اشکال گوناگون و بدون توجه به متن و موضوع و هدف نویسنده بطور یکجانبه‌ای مورد برداشتهای عجیب و غریب قرار گرفته است. از اینرو شناخت خود نیچه و شخصیت و افکار او برای راهیابی به آثارش از اهمیت بسزایی برخوردار است.

نیچه به فرهنگ ، زبان و اساطیر یونان باستان علاقه شگرفی داشت. با وجود انتقادات شدیدی که نیچه به دوران و افکار رمانتیک داشت ، اما در رفتار خود تا حدی تحت تاثیر رمانتیک‌ها بود. نیچه نیز مانند لردبایرون شاعر بزرگ و نامور دوران رمانتیک در واقع یک اشراف زاده طغیانگر بود و تصادفی نیست که از یکسو فلاسفه دوران روشنگری بویژه کانت و روسو را بعنوان ‌«اخلاق گرایان متعصب‌» مورد انتقاد قرار میداد ، اما به بایرون و آثار او عشق می‌ورزید. اما یک ویژگی شگرف نیچه ، کوشش او برای در هم آمیزی و ترکیب ارزشهای دو گانه است. زیرا نیچه از یکسو ستایش گر ابر انسان نه به معنای لغوی و زورمندی بلکه به معنای توانمند شدن انسان است و از سوی دیگر به فلسفه ، ادبیات و هنر و بویژه موسیقی عشق می‌ورزد.

برتراند راسل(
Bertrand Russell) فیلسوف مشهور و معاصر انگلیسی از این نظر به مقایسه میان نیچه و ماکیاولی می‌پردازد. به عقیده وی با وجود تمایزات زیادی که میان این دو متفکر وجود دارد ، شباهتهای زیادی میتوان در میان آنها یافت. راسل می‌نویسد: ‌«ماکیاولی اندیشه‌های خود را از تجربه عملی سیاست پیشگی و زندگی می‌گرفت و هیچگاه یک نظریه پرداز تجریدی و پر وسواس و بلند پرواز نبود. اما نیچه فردی دانش آموخته بود که آموزه‌های خود را براساس مطالعه و دانش و تعمق فلسفی و تجریدی پیش کشید. اما تشابه آنها بسیار بیشتر از تمایزاتشان است. فلسفه اجتماعی نیچه دارای هم پیوندی بسیار نزدیکی با اندیشه‌های ماکیاولی در کتاب شهریار دارد. آموزه‌های هر دو آنها در باره قدرت ، اخلاق و مسیحیت دارای نزدیکی‌های بسیاری است. هر دو آنها رویکردی ضد مسیحی دارند.‌»

تاویل نیچه از مفهوم فردیت و ‌«من‌» و ‌«منیت‌» را میتوان از مناطر گوناگون مورد بحث قرار داد. گاهی منظور نیچه از فردیت مفهومی است که در برابر ‌«تنوع‌» قرار میدهد و گاهی درکی تفسیر گرایانه است که در برابر پوزیتیویسم قرار میدهد. اما مسئله اساسی او نفی حقیقت مطلق است. نیچه در برابر این آموزه پوزیتیویستی که می‌گوید: ‌«تنها فاکت‌ها وجود دارند‌» ، می‌گوید: ‌«هرگز تنها فاکت‌ها وجود ندارند ، بلکه انواع تفاسیر و برداشتها از آنها وجود دارند.‌» نیچه بر این باور است که: ‌«دنیا در برابر برداشتهای بی پایان و بی انتها به گونه‌ای باز قرار دارد. هر یک از این برداشتها درباره جهان هستی دارای پیش فرضهای معینی است که در پیوند نزدیک با خواست تحقق آنها بر اساس ‌«قدرت‌» قرار دارد. هر یک از این تاویلات نه نفی کننده و نه قابل تبدیل به تاویل دیگری است.‌» به باور نیچه این تاویل‌ها گاه چنان نسبت به همدیگر متفاوت و متعارض‌اند که بازشناخت متن اصلی را دشوار می‌کنند. نیچه مثلا در باره تاویل‌های گوناگون از انقلاب فرانسه می‌گوید: ‌‌«باز شناختن متن از پس تاویل‌ها کاری است بسیار دشوار ، انگار متن پشت تفسیرها گم شده است.‌»

لذا تصادفی نیست که میشل فوکو در مقاله ‌«نیچه ، فروید و مارکس‌» با تاکید بر اینکه از نظر نیچه تاویل هرگز متوقف نمی‌شود ، نوشت که: ‌‌«این سه متفکر ما را در برابر یک امکان تازه برای تاویل کردن قرار دادند و بار دیگر امکانی برای هرمنوتیک به وجود آوردند.‌» همچنین تصادفی نیست که اکثر متفکران پسامدرن به پیروی از نیچه پرداخته و یا تحت تاثیر او بوده‌اند. کسانی مانند میشل فوکو ، ژاک دریدا ، فیلیپ لاکولابارت از این جمله‌اند. در میان آنها بویژه ژاک دریدا فیلسوف مستقلی بود که دل سپردگی بسیاری به نیچه داشت و در نوشته‌هایش به انتقاد رادیکال از آیین‌های سنت گرایانه پرداخت و سهم قابل توجهی در روی برگردندان نسلی از روشنفکران غربی از مارکسیسم ارتدکس و از انقلابی گری همچون راه علاج بیماریهای اجتماعی داشت.

مفهوم فردیت انسانی در نماد ‌«ابر انسان‌»
به باور نیچه هوش و شناخت انسان بی نهایت و بی انتها نیست بلکه محدود و مشخص است. همین قرائت از محدودیت درک انسانی است که نیچه را به تردید و انتقاد از تاویل‌های انسانی می‌کشاند و این متفکر را به شکاکیت و فلسفه انتقادی رهنمون میشود. بعبارت دیگر فردباوری نیچه نه محصول باور او به توانایی شگرف انسانی بلکه ناشی از تردید او به نگاه انسان به جهان پیرامونی اش است. علت پایه‌ای رویکرد انتقادی نیچه به انسان و جامعه در نگرش ضد دینی او نهفته است. نیچه بر این باور است که تفکر دینی نزدیک به ٢٠٠٠ سال بر اندیشه انسان چیره بوده است. این ارزشهای دینی همواره به انسان امر و نهی کرده و به او حکم کرده‌اند که چه باید کرد و چه نباید کرد. چیرگی نگرش اخلاق و فرهنگ دینی بر انسان یوغی به گردن او نهاده است و رهایی انسان از یوغ این بندگی تنها زمانی مقدور است که از آن بلگسلد.

نیچه در کتاب ‌«چنین گفت زرتشت‌» دین را به اژدهایی تشبیه می‌کند که طی قرنها بر سرنوشت و تفکر انسان فرمان رانده است. اخلاق دینی و دستورالعمل‌هایی که این ارزشها برای زندگی انسان در نظر گرفته همچون جبری دروغین است که مانع روشن بینی و شناخت و تکامل انسان است. بنابراین عامل اصلی محدودیت بینش انسان ، دین و ارزشهای ناشی از آن می‌باشد. راه انسان برای فردیت یافتن از مسیر غلبه بر اخلاق دینی می‌گذرد و لذا باید بر این اخلاق دینی چیره گشت و آنرا بدور افکند تا بتوان به ‌«ابر انسان‌» تبدیل شد و بر محدودیتهای بینشی انسان عادی فایق آمد. نیچه تاکید می‌کند که انسان بجای پذیرش یوغی که اژدهای مسیحیت به گردن او نهاده و همواره بر او فرمان رانده است که: ‌«تو مکلف به....‌» ، باید به شیری تبدیل شود که بگوید: ‌«من می‌خواهم‌». این نخستین پیش شرط گسستن از اخلاق دینی و گام نهادن در راه خلاقیت فردی و انسانی است. اما این نیز برای تبدیل شدن به فردیت قهرمانانه کافی نیست. باید یک گام دیگر به پیش نهاد و از شیر به کودکی معصوم تبدیل شد. چرا که ‌«کودک معصوم‌» نماد تولدی تازه و دست نخورده است. تولد تازه انسان به معنای آن است که هیچ سنت و ارزش از پیش تعیین شده‌ای بر ذهنیت انسان نقش نه بسته است. ذهنیت کودک معصوم از هر گونه ارزشهای تحمیلی مسیحیت مبراست و لذا توانایی گسستن از ارزشهای دروغین و از پیش ساخته شده و ساده انگارانه را داراست. بنابراین شیر ، نماد تردید و شکاکیت و انتقاد از فرهنگ و اخلاق دینی است ، اما هنوز به معنای ‌«ابر انسان‌» شدن نیست ، بلکه به معنای فردگرایی قهرمانانه است.

نیچه در اکثر آثار خود به انتقاد شدید از مسیحیت می‌پردازد و آنرا علت اصلی رکود و نزول انسان میداند. قدرت دین بر انسان قدرتی نامربوط و نا به حق است و لذا باید بر افتد. اما در پاسخ به پرسش ارزشهایی که باید جایگزین ارزشهای دینی گردند ، نیچه با تاکید می‌گوید: هیچ چیز.

چنین پاسخی نشانه شکاکیت و رویکرد انتقادی او به جامعه و انسان است. اما نگرش انتقادی نیچه در واقع نه متوجه انسان و جامعه بلکه اخلاق و ارزشهای حاکم بر آنهاست. با چنین نگاهی است که نیچه مفهوم ‌«ابر انسان‌» را پیش می‌کشد که مراد او تاکید بر فردیت انسان است. نیچه با گذار از مفهوم انسانهای عادی ذوب شده در دین یا در ایدئولوژی و یا هر مفهوم مشابه در جستجوی فردیت انسانی است که در دوران او همچون نماد ‌«قهرمانی‌» غیر عادی و فراتر از ارزشهای عام بشری جلوه گر میشود. نیچه از نبود قهرمان در جامعه مدرن شکوه مند است. با این وجود قهرمان مورد نظر نیچه نه نوابغ و یا شوالیه‌ها بلکه کسانی‌اند که انسان را در انسان بودن و ‌«خود بودن‌» نیرومندتر می‌سازند و ارزشها و اخلاق حاکم بر جامعه را زیر سوال می‌برند. اما باید بخاطر سپرد که در این ستیز علیه ارزشهای رسمی و اخلاق غالب اجتماع هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد. این بدان معنی است که انسان هرگز قادر به دسترسی به حقیقت مطلق نیست. لذا تلاش فرد انسانی برای خود یابی و راهیابی بسوی ایده آل ‌«ابر انسان‌» پیکاری است تراژیک. اما همین پیکار تراژیک است که انسان را به منزلت قهرمانی فرا می‌رویاند و از خود فراتر می‌برد.


انسان چگونه آن میشود که هست؟
آخرین کتاب نیچه که حاصل تاملات و بازنگری اندیشه‌ها و فشرده همه زندگی و آموزه‌های اوست ‌«اکه هومو‌» (١٨٨٨)(
Verket Ecce Homo) ‌«این است انسان‌» نام دارد. ‌«اکه هومو‌» تحلیل زندگی نیچه و کوششی در راه خودشناسی و خودیابی و شیوه آن است. در این کتاب نیچه به توصیف و تحلیل شرایطی می‌پردازد که به پرورش و ساختن یک متفکر و فیلسوف منجر میشود. نیچه خود را با سقراط و افلاطون مقایسه می‌کند تا بتواند پرسش مرکزی کتاب خود یعنی شکافتن چگونگی خلق یک متفکر را توضیح دهد. هدف نیچه از این مقایسه آن است که راه غلبه انسان بر خود خویشتن را نشان دهد. او در جستجوی فرارویاندن انسان به مرزهایی فراسوی خود و فراسوی ارزشهای دینی و سنتی حاکم است.

باید تصریح کرد که در این رویکرد نویسنده هرگز نشانی از تواضع و فروتنی نمی‌توان دید. او آشکارا خود را ‌«یک فیلسوف بزرگ‌» می‌نامد و اصولا فروتنی را همچون ارسطو رویکردی نابخردانه و نشانه فقدان اعتماد بنفس آدمی می‌شمرد.

کتاب شامل ١٤ فصل است. نیچه در فصول نخست هنگامی که به توصیف موقعیت و منزلت فیلسوف و متفکر می‌پردازد ، مقام فیلسوف را در حد پیامبران بالا می‌برد. نیچه بدون تواضع خود را در مقام فیلسوف قرار میدهد و در این رویکرد روشی آشکارا خودمرکز بینانه دارد. او پرسشهایی پیش می‌کشد که خواننده را در شگفتی فرو می‌برد: ‌«چرا من چنین هشیارم‌» ، ‌«چرا من موفق به خلق چنان آثار مهمی در زندگی شدم ؟‌» ، ‌«چرا من اصلا یک سرنوشت‌ام ؟‌» ، ‌«چرا من فراتر از یک انسان عادی‌ام ؟‌» ، ‌«چرا من یک دینامیت هستم ؟‌»

‌«اکه هومو‌» شامل دو بخش است. بخش نخست که به خود شناسی اختصاص دارد و نویسنده سرنوشت خود را با سرنوشت فلسفه پیوند میزند. بخش دوم سیر منطقی و کرونولوژیک زندگی و آثار نویسنده را در بر می‌گیرد.

از توضیحات نویسنده میتوان دریافت که زندگی بسیار سختی را پشت سر گذاشته و اخلاق سخت گیرانه دینی را با همه وجود حس کرده ، اما هیچگاه تسلیم آن نشده و میل چیرگی بر آن همواره در درونش شعله ور بوده است. اما پرسش مرکزی او حول محور گزینش راهی است که او را به چنان انسانی تبدیل کرده است که است. بعبارت دیگر ‌«اکه هومو‌» سرنوشت خود او همچون فیلسوف و متفکر است.

نیچه تاکید می‌کند که راه تبدیل او به انسانی فراتر از یک انسان عادی اخلاق گرا ، گذر از مسیر دشوار طغیان علیه متافیزیک بوده است. زیرا انسان اگر خود را همچون ‌«سایه خدا‌» بنگرد ، هرگز قادر به کاربرد نیروی عقل خود و ایجاد پلی بسوی خود برای فراتر رفتن از خود و گزینش زندگی آزادتر و تازه‌تر نیست.

نیچه ‌«اکه هومو‌» را در ٤٥ سالگی که به گفته او ‌«پربارترین دوران زندگی و فصل پختگی و کشت محصول زندگی است‌» به رشته تحریر در آورده است. می‌نویسد: ‌«این ماه اکتبر همان ماه تولد من است که نماد پاییز زیبا و فصل درو و برداشت میوه زندگی است‌». نیچه کتاب را به ‌«خود‌» بعنوان ‌«هدیه زندگی‌» تقدیم می‌کند. اما این دوران پختگی نویسنده در حقیقت فصل نگاه دوباره به زندگی و تفسیر آن نیز هست. تنها در پرتو چنین بازبینی و نقد زندگی پشت سر است که می‌میتوان به آینده نگریست و به پرسش چگونه انسان شدن انسان چنانکه هست پاسخ داد. نیچه تاکید می‌کند که به همین دلیل ناگزیر است که زندگی اش را دوباره داوری کند و تکلیف خود را با خود روشن کند. لذا باید به یک خانه تکانی و بریدن ناف زندگی خود دست زند و آنچه را که باید بدور بریزد از آنچه که باید حفظ شود ، جدا کند. زیرا تنها از اینراه است که انسان میتواند به زندگی خود ارزش دهد و خود را جاودانه کند. در این بازبینی باید با گذشته برخوردی فعال کرد و حساب خود را با گذشته روشن کرد. در این کار باید روشن کرد که چه چیزی ارزش حفظ شدن و تقویت را داراست و چه چیزی باید ترک شود. در این بازبینی گذشته نیچه بر چند موضوع انگشت می‌گذارد.

نخست اینکه مروری بر زندگی خود و نیز دیگر فلاسفه روشن می‌کند که چیزی بنام حقیقت مطلق وجود ندارد. آنچه که وجود داشته از یکسو متافیزیک ، برداشتها و تاویل‌های گوناگون از مسایل و ظواهر بوده است و از سوی دیگر ‌«دانش شاد‌» و ‌«زندگی بخش‌» که در ‌«نفس آزاد انسانی‌» نهفته است. نیچه تاکید می‌کند که وی بر خلاف سقراط که همه زندگی را ‌«تدارک مرگ‌» دانسته ، او زندگی را سرشار از نشاط و عشق به سرنوشت میداند. لذا فلسفه و فعالیت فلسفی عین ‌«نفس کشیدن در هوای تازه‌» است. در تشریح پروژه فلسفی خود ، نیچه تاکید می‌کند که جوهر آن عبارت بوده است از: ‌«تبدیل انسان مخلوق به انسان آفریدگار‌». اما برای این کار لازم است که همه ارزشهایی را که خوب و بد و نیک و شر و مثبت و منفی را آفریده‌اند زیر سوال برد. نیچه در پاسخ به این پرسش که کدام معیارها ، شاخص چنین ارزشگذاریهایی‌اند ، از عقل عملی و یا عقل ناب سخن می‌گوید. اما در گام بعد نشان میدهد که این عقل عملی یا عقل ناب نیز چیزی جز ارزشهای چهار گانه‌ای نیست که در چهار مفهوم بنیادی: ‌«حقیقت‌» ، ‌«اخلاق‌» ، ‌«دانش‌» و ‌«باور‌» جلوه گر میشود. نیچه تاکید می‌کند که برای دستیابی به منبع واقعی حیات وظیفه فلسفه نه بررسی ایده حقیقت بلکه درست زیر و رو کردن همین مفاهیم چهارگانه است. بنابراین از دید نیچه بسیار لازم است همه آنچه که ‌«حقیقت‌» ، ‌«اخلاق‌» ، ‌«دانش‌» و ‌«باور‌» تلقی میشود ، مورد بازبینی قرار گیرد و دست کم صحت و سقم آنها با تردید و انتقاد نگریسته شود.

نیچه با انتقاد تند از کانت می‌گوید او قصد داشت که از طریق عقل و معرفت به ایده خرد ناب دست یابد ، اما همین رویکرد را باید زیر سوال برد. زیرا بدون افشا و انتقاد از نیروها و ارزشهایی که معیارهای کاذب ما را آفریده‌اند و به دشمن زندگی انسان تبدیل شده‌اند ، نمیتوان راه رهایی را یافت. نیچه منظور خود از زیر سوال بردن این ارزشها را بطور فشرده چنین خلاصه می‌کند که: ‌«آن باش که هستی.‌» ارزشهای چهارگانه فوق بجای آنکه کمکی به خلاق کردن انسان کنند ، در عمل مانع دیدن و کشف خود انسان شده‌اند. انسان به دلیل ترس از خدا و یا در نظر گرفتن خیر و شر قبل از هر چیز خود را می‌فریبد و راه کشف و خودیابی را بر خود مسدود می‌کند.

نیچه آنگاه تحلیل از گذشته را به نگاه به آینده پیوند می‌زند و می‌گوید مهمترین هدف انسان غلبه بر خود و ساختن پلی بسوی خود باید باشد تا بتواند نواقص خود را بازیابد و شناخت درستی از خود کسب کند. در این کوشش نیچه راه و رویکرد خود را پیش می‌کشد و می‌گوید می‌خواهد صادقانه همه چیز را روی میز بگذارد. می‌گوید: ‌«علیرغم بیماریهای مختلف ، خود را کاملا سالم میدانم. صرفنظر از اینکه اندام و ارگانهای من چه واکنشی نشان دهند ، من سالم هستم. این معادله شگرفی است ، اما چنین است.‌» در توضیح این معادله شگفت انگیز می‌گوید: ‌‌«هویت انسان همواره دوگانه است. چیزی بنام حقیقت مطلق وجود ندارد. هویت انسان چیزی میان مرگ و زندگی است. انسان همزمان هم مرگ است و هم زندگی. زندگی ارثیه‌ای است دوگانه که در جایی میان تباهی و نیکی قرار دارد.‌» نیچه تجربه خود از زندگی را باز می‌کند و توضیح میدهد پدرش هنگامی که ٣٦ ساله بود و او تنها چهار سال داشت ، با زندگی وداع کرد. اما در این تباهی و انحطاط او توانست با کمک مادر خود که نماد عشق به زندگی بود ، نیروی نشاط و شادی بخش زندگی را کشف کند و بر تباهی چیره گردد.

نیچه تاکید می‌کند که علیرغم بیماریهای گوناگون هرگز خود را قربانی نیروهایی تباه کننده زندگی نمیداند. می‌گوید تباهی را از پدرش به ارث برده بود ، اما توانست از راه شناخت خود بر خود غلبه کند و علیرغم دردهای گوناگون به زندگی بازگردد. می‌گوید: ‌«در تاریک‌ترین روزهای زندگی نیز در جایی روشنایی وجود دارد که باید آنر کشف کرد تا بتوان نیروی زندگی را بازیافت. اما کشف نیروی زندگی تنها با نیروهای درونی انسان ممکن است. باید توانایی دگرگونی از تباهی به زندگی را در خود کشف کرد و از انحطاط به حیات گذر کرد‌». نیچه می‌گوید تنها با زیر سوال بردن ارزشهای کاذب توانسته است بر بیماری که دشمن درونی او بوده است ، چیره گردد. نیچه می‌نویسد: ‌«برای آن کس که از درون دالان تنگ بیماری گذشته است ، زندگی زیبایی و نشاط دیگری دارد. درد و زندگی در ستیز با یکدیگر نیستند ، فراسوی آنها را باید دید.‌»


اندیشه انتقادی دوران مدرن
در حقیقت میتوان گفت که عبارت فوق ، جوهر فلسفه نیچه را تشکیل میدهد. این دریافت بدان معنی است که انسان همواره در حال دگرگونی است و هویت یگانه‌ای ندارد. لذا حقیقت یگانه‌ای نیز وجود ندارد ، اما هنر واقعی یعنی ‌«تحمل حقیقت‌». به این ترتیب اهمیت اساسی رویکرد انتقادی نیچه در تابو شکنی و نقد ارزشهای حاکم است که هموار کننده راه انسان مدرن بشمار میاید. این نگرش نیچه یکی از ستونهای مستحکم و سنتی فلسفه و تفکر غرب را که مبتنی بر دین ، مسیحیت و نگاه به جامعه و انسان بر اساس ‌«اخلاق دینی‌» و ‌«بالا‌» و ‌«پایین‌» و ‌«مافوق‌» و ‌«مادون‌» شمردن جایگاه ارزشها بود ، مورد چالش جدی قرار داد. نیچه نشان داد که چنین ارزشهایی جاودانی وجود ندارند. نظریه نیچه نه تنها تضاد اندیشی در فلسفه و اخللاق و سیاست را بطور رادیکال رد کرد بلکه در عمل نگاه مثبتی به چالشهای واقعی زندگی ایجاد کرد و نشان داد که انسان میتواند حتی از تباه‌ترین و بدترین موقعیتها نیز بهره برداری مثبت کند. بعبارت دیگر راه خلاصی واقعی نه در ثنویت و اجبار به انتخاب میان یزید و حسین و یا بهشت و جهنم و یا جنگ و صلح بلکه در فراسوی آنهاست.

نیچه که قبلا اندیشه ‌«ابر انسان‌» را پیش کشیده بود در آخرین اثر خود ‌«اکه هومو‌» به اندیشه ‌«انسان‌» چنانکه هست و آنچه میتواند شود ، رسید.

در این تردیدی نیست که نیچه برخلاف برخی از تفاسیر اصولا هرگز تمایلی به قدرت نداشت و هرگز نمی‌خواست یک ‌«ابر انسان‌» به مفهوم لغوی کلمه باشد. یکی از عناصر مرکزی اندیشه نیچه طغیان علیه ‌«اخلاق بردگی‌» است. اصولا برای نیچه معنای خوب و بد و ‌«بالا‌» و ‌«پایین‌» به شکل سنتی خود مطرح نبود. او هرگز نه تنها در پی تقسیم بندی انسانها به ‌«انسان برتر‌» و ‌«انسان بدتر‌» نبود بلکه ارزشهایی را که این گونه تقسیم بندیها را می‌آفریدند و میان انسانها دیوار می‌کشیدند به شدت زیر سوال می‌برد. برای نیچه خود انسان و زندگی او و چگونه انسان شدن انسان ، اهمیت مرکزی داشت.

نیچه بشدت تحت تاثیر باروخ اسپینوزا بود که شعارش این بود: ‌«گریه نکن ، نخند ، بیندیش‌». اما خود به یکی از بزرگترین و موثرترین متفکران و فیلسوفان غرب تبدیل شد و امروزه به عنوان یکی از پنچ متفکر بزرگ دنیا بشمار میرود. او ابتدا محقق زبان بود و کتاب انجیل را به زبان اصلی اش خوانده بود و در خانواده بشدت مذهبی با عمق روح و تربیت مذهبی آشنایی یافته بود. نیچه تبدیل انسان به موجودی گناهکار را که باید از طریق طلب بخشش از پروردگار و ‌«نیروهای بالایی‌» عفو شود ، بشدت ضد انسانی میدانست. او بر این باور بود که دستگاه کلیسا و اندیشه گناهکاری و عفو و نیز زندگی پس از مرگ در حقیقت زندگی و نیروی خلاقیت را از انسان گرفته و او را اسیر کرده است. این عین اخلاق بردگی و اسارت است که انسان مجبور شود در برابر قدرت حکام چه دینی و چه غیر دینی زانو زند و طلب عفو کند. نیچه در جایی در انتقاد شدید از مذهب و کتاب انجیل می‌گوید: ‌‌«هنگام به دست گرفتن کتاب انجیل ، برای اجتناب از آلودگی باید دستکش به دست کرد‌».

انتقاد نیچه از دین و فرهنگ و ارزشهای حاکم بر جامعه چندی پس از مرگ وی مورد بازخوانی عمیق و گسترده روشنفکران و اندیشمندان غرب قرار گرفت و تبدیل به رویکردی چنان فراگیر شد که مدرنیته بدون آن قادر به گشودن راه خویش بجلو نبود. جوهر اصلی انتقاد نیچه به این دریافت منجر میشود که در پشت ارزشها و گفتمانها ، انسانها قرار دارند. لذا انسان باید خود را چنان که هست بشناسد و چیزی بنام شر مطلق و نیک مطلق وجود ندارد. انسان تنها از طریق بازشناخت و بازتعریف خود است که ارزش واقعی خود را می‌یابد. باز تعریفی که نه در سیستم ارزشگذاری نهادها و رسوم موجود بلکه در فراسوی آنها وجود دارد.

نیچه در کتاب ‌«فراسوی نیک و بد‌» می‌نویسد: ‌«هر چه می‌گذرد بر من بیشتر چنین می‌نماید که فیلسوف در مقام انسانی که ناگزیر از آن فردا و پس فرداست ، خود را همواره با امروز خویش در ستیز یافته است ، و می‌باید که بیابد. دشمن او همواره آرمان امروز بوده است.»

این سخن نیچه گوهر اندیشه انتقادی مدرن است. چرا که مدرن بودن به معنای نقد اوضاع کنونی است. از این منظر نیچه بعنوان گشاینده راه مدرنیته دشمن سنت‌های جزمی است و به جنگ با گذشته‌ها و نیز امروز می‌رود و در این پیکار دائمی با بقایای سنت‌ها و جزم‌های گذشته و امروز حتی از پذیرش آرمانهای امروز نیز سرباز میزند. در چنین پیکاری است که نیچه در موقعیتی ناآرام قرار دارد و هم با سنتها و باورهای کهنه می‌جنگد و هم با آنچه که به نظر اکثریت مردم درست می‌نماید.

--------------------------
منابع:

• Nietzche, Friedrich, 1994, Om moralens h„rstamning, Raben Prisma.
• Nietzche, Friedrich, 1957, Samlad skrifter, M„nsklighetm alltfÂrm„nsligt, en bok fÂr fria andar,
Stockholm, Symposion.
• Nietzche, Friedrich, 1980, S‚ talade Zarathustra, Stockholm, Bonniers.
•  Therborn,G. 1995. European Modernity and Beyond - The Trajectory of European Societies 1945-2000. London, SAGE Publications.

 نوشته شده توسط علیرضا فخر - سارا سعادت منش
 

آثار

  • تولد تراژدی
  • انسانی بیش از حد انسانی
  • آواره و سایه‌اش
  • سپیده‌دم
  • حکمت شادان
  • فراسوی نیک و بد
  • تبارشناسی اخلاق
  • شامگاه بُتان
  • چنین گفت زرتشت
  • دَجّال
  • اینک انسان (به لاتین: Ecce Homo)
  • ارادهٔ معطوف به قدرت

آثار نیچه در زمان حیاتش و پس از آن تأثیرات بسیار جدی بر جنبشهای فلسفی، ادبی، فرهنگی و سیاسی قرن بیستم گذاشت. آثار مکتوب و منتشر شده نیچه نشان می‌دهد که حیات خلاق او بین سالهای ۱۸۷۲ تا ۱۸۸۸ بوده‌است. نیچه، شوریده سری است که در شوریدگی و آفرینشگری اش بی مانند است. خطا نیست، اگر گفته شود نیچه چونان سقراط به زایش و زایندگی اشتیاق وافر داشت، چون نیچه بیش از آن که به تولید اندیشه یا ایده پردازی دست یازد، در پی آن بود که اندیشیدن را مورد توجه قرار دهد. از این روست که اگر فلسفه از نگاه نیچه تعریف شود چیزی نخواهد بود مگر این که «فلسفه عبارت است از آفریدن ارزشهای نو». نگاه نیچه به هرچه هست، تازه‌است. قضاوتی که او درباره جهان می‌کند و آن را به پرسش می‌گیرد، داوری متفاوتی است وی می‌گوید: «جهان چیزی جز آنچه هست نیست، و دنیای حقیقی، دروغی بیش نیست»؛ به دیگر سخن، جهانی در پساپشت این جهان وجود ندارد.

یک وجه بنیادی کار نیچه نقد فرهنگ است. نقد فرهنگ شرح و پرده برداشتن از آموزه‌های اخلاقی، ساختارهای سیاسی، هنر، زیباشناسی و... است و نقد فلسفی فرهنگ، حمله یا دفاعی در برابر باورهای یک یا چند اجتماع است. نیچه به انحطاط فرهنگی عصر خود نظر داشته‌است و نمود انحطاط فرهنگی را بی ارزش شدن برترین ارزشها می‌داند. او چنین نمودی از انحطاط فرهنگی را نهیلیسم می‌نامد. نیچه در کتاب «دانش شاد»، «حکمت شادان»، چگونگی انحطاط فرهنگی را در قالب داستان مرد دیوانه‌ای بیان می‌کند. به نظر نیچه هنر در مقابل حقیقت قرار دارد؛ زیرا او می‌پندارد که در طول تاریخ، دروغ، حقیقت نامیده شده‌است. لذا حقیقت به انسان زیان می‌رساند. اساساً همواره زندگی پیش پای حقیقت ذبح شده‌است. اگرچه نیچه حقیقت را افسون و افسانه می‌داند؛ اما آن را برای زندگی، که عین سیلان است و به خودی خود از هر گونه ثباتی عاری است، لازم و ضروری می‌داند.

به نظر نیچه نگاه زیبایی شناختی در مقابل نگاه عقلانی قرار دارد؛ زیرا در نگاه عقلانی ما به عنوان فاعل شناسانده در بیرون جهان قرار می‌گیریم؛ اما در نگاه زیبایی شناختی ما با شفاف ترین شکل اراده روبه رو هستیم؛ البته تلقی نیچه از حقیقت همچنان در محدوده متافیزیکی از حقیقت به مثابه مطابقه، قرار دارد؛ به همین دلیل او حقیقت را کذب می‌انگارد.

هدف «بر ضد دجال» نشان دادن تعلق مسیح به مسیحیت نوظهور است. یعنی درست بر خلاف آن چیزی که عده‌ای فکر می‌کنند هدف رابطه مسیح با زهد مسیحی و پروتستانتیسم نوظهور نیست. یکی از مسائل محوری در کتاب بر ضد دجال موضوع تقلید از مسیح و پیش داوری درباره اوست. این بحث نشان می‌دهد مسیحیت ناصره چه مقدار با مسیحیت جدید شهر رم تفاوت دارد. بحث پیش داوری در آثار نیچه مسأله مهمی است؛ زیرا نشان می‌دهد آنچه درباره معاد در مسیحیت بیان شده ناشی از عدم توانایی آنان برای حل مشکلات این جهانی است. در چارچوب روانشناسی نیچه، توانایی و آزادی، ناشی از ضعف و قدرت روح است. نیچه با موقعیتی بالاتر از سطح بشر سعی دارد، درباره مفاهیم مسیحیت شک و تردید ایجاد کند تا بتواند بنیادهای آن را از بین ببرد، بنابراین موضوع دیگری که برای او اهمیت می‌ِیابد «شک و یقین» است. این موضوع برای نیچه تا آنجا اهمیت دارد که او مقاله‌ای به نام «حقیقت و دروغ» می‌نویسد و در آن از معرفت، حدود و ویژگیهای آن یاد می‌کند. از این منظر او به موضوع هنر نیز توجه می‌کند.

«چنین گفت زرتشت» نیچه خط سوم تفکر او را شکل می‌دهد. این کتاب بیان تعالیم و آموزه‌های زرتشت نیست، بلکه تلاش نیچه در راستای کشف بیانیه‌های جدید، برای کنش و سخن گفتن است. نیچه می‌دانست هر گونه تقابل انتزاعی میان جهان ظاهری و جهان حقیقی، نهایتاً در ذهنی گرایی ریشه دارد و این «سوژه» یا فاعل شناسا(subject) است که زمینه را برای بروز «ابژه» یا جهان عینی(Object) فراهم می‌کند؛ بنابراین هیچگاه نقش خود را به عنوان سوژه در بازآفرینی آثارش انکار نکرد.

برگرفته از : سایت ویکی پدیا

 
 

مناظری زیبا از نروژ وسوئد

 
 
نقشه نروژ وسوئد  در زمستان
 
 
 
 
 
 
 
 
 
پیش از بارش برف
 
 
پس از بارش برف از زاویه ای دیگر
 
 
Neste bilde
 
 
دو منظره از غروب آفتاب در سوئد
 
 
 
 
 
 
 
 
 
Vinter i Lofoten
زمستان در جزیره لُوفُتن
 
عکسهائی از  یک  جزیره در   نروژ بنام لُوفُتن
 
در این جزیره شش ماه از سال خورشید طلوع نمیکند
 
اما رستورانها  هتلها  مدارس(برخلاف ایران  با رش برف باعث 
 
تعطیل شدن مدارس نمیگردد تمام مسیرهای ماشین رو
 
 وعابر پیاده  شبانه از برف (درهمه جای نروژ) روبیده شده
 
وبرای صبح  فردا مسسیر ها آماده میگردد
 
 و همه جا با چراغها ی بسیار
 
 در راهها وپاساژ ها بصورت عادی باز است
 
 وزندگی به روال عادی ادامه دارد و توریست های  بسیاری
 
از سراسر دنیا جهت تفریح به دیدن این جزیره زیبا
 
  میروند