همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

شاپرک - سروده ی فــرزانـه شـــیدا

 
اگر در خرمن صدها نگاه آتیش هربار
 
...نگاهم را زچشمت باز دزدیم
 
به پنهان کردن اشکی...!
 
 
اگر در  کنج پرچینی
 
میان بوته ی دلواپسی هردم
 
 ترابا شاپرک ها همسفر دیدم به خاموشی...!
 
 
نگفتم در کلام  کوتهی حتی ....
 
 امید و حسرت دیدار رویت را !!
 
 
اگر پشت شقایق ها دلم کز می کند
 
بی حرف وبس خاموش...
 
 
 
زدرد سوز امروزِ غمینی بود
 
که نقش اینهمه دلداگی ها را
 
بسی غمگین....
 
 به  بال پرپر آن قاصدک دادم...
 
که روزی با دل من گفت:
 
تو هرگز روی گلبرگ دلم
 
دستی بنام وصل
 
نوازش های امیدی
 
وحتی بوسه ای با نام یک بدورد...
 
برای آخرین دم هم نخواهی داشت!!!
 
 
توهم پروانه سان از
 
باغ قلب من گذر کردی
 
[[      
 
ودل آرام ونجوا وار...
 
دوبار گفته ی آن قاصدک را ...
 
... همره اشکی...
 
بپای دفترم در شعر غم میریخت!!
 
 
اگر کز کرده  در نزد شقایق
 
 باز خاموشم
 
مرا صدها صدا در سینه میجوشد!!
 
وبمانند همان او
 
سینه ام خونین آن عشقی ست
 
که تو درباورت آنرا
 
به باغی درخزان خالی ِ" هرگز شکفتن ها"
 
رها کردی!
 
 
اگر کز میکند قلبم
 
به ر نج  دیگری پشت شقایق ها
 
فقط در آرزوی لحظه شادی ست
 
که  در پرواز خود... این بار
 
به گلبرگ دلم... شاید تو بنشینی ...به امیدی
 
و میل رفتن و بالی گشودن  را
 
ز نقش خاطر اندوهناک سینه ام
 
شاید بسازی پاک!
 
 
مرا باغ محبت های دل 
 
 ره میبرد تا  فصل فرسودن
 
به پژمرده دلی کز آن
 
توحتی بوسه گلبرگ قلبم را
 
که بر عهد و وفا ی خود  قسم میخورد
 
ز خاطره برده ای امروز!
 
 
تو هم پروانه ای بودی
 
که از  باغی گذری کردی
 
بدون آنکه دریابی
 
 به شاخ این دل غمدیده من بود ...
 
که تو از پیله عشقی
 
پر پرواز خود را سوی رفتن ها
 
 گشودی باز !
 
 
وفایت هم به حد شاپرک ها نیست!!!
 
که در فصل بهار عاشقی ها نیز
 
به باغ سبز قلب من
 
پر بگشوده ای باشی
 
وفایت هم به حد شاپرک ها نیست!!!
 
 
شنبه 11 خرداد 1387
 
فــرزانـه شـــیدا
 

ملموس نامه ! شعری طنز از ناهید نوری

ملموس نامه !

  

می خواهم امشب اندکی محسوس باشم

 

پا داد  اگر حتی  شدیدا"  لوس  باشم

 

 

تا کی خودم را لای این چادر بپیچم ؟

 

تا کی  میان ِ  چادرم  محبوس باشم ؟

 

 

عیبی مگر دارد اگر امروز اینجام ،

 

فردا ، نه حتی زودتر ، چالوس باشم ؟

 

 

من مادرم ترک است ، بابایم عراقی

 

اما دلم می خواست اصلا" روس باشم

 

 

تاوان زیبایی اگر پاهای زشت است ،

 

بگذار زیبا باشم  و  طاووس  باشم

 

 

در اینکه گل هستم کسی شکی ندارد

 

محض تنوع خواستم کاکتوس باشم !

 

 

بز نیستم ، خر هم  نمی خواهم بمانم !

 

در عشق باید عینهو ققنوس باشم

 

 

من بیست و اندی سال صغری بوده اسمم

 

یک سال هم بگذار تا  "ژینوس" باشم !

 

 

یک قطره ام در رودخانه کاش می شد ،

 

یک قطره در دریا،  نه ، اقیانوس باشم

 

 

زنگ صدایم عینهو بوق دوچرخه ست

 

هر روز تمرین می کنم ، ناقوس باشم

 

 

گاهی دلم می خواهد اصلا" مرد باشم

 

در چشم ِ  زنها عین اختاپوس باشم

 

 

تنها حدود سی دقیقه  عاشق ِ  تو

 

بعدا" برایت  عینهو کابوس باشم !

 

 

از بچگی خیلی دلم می خواست روزی ،

 

همسر ، نشد ، همکار جالینوس باشم !

 

 

این لیست را تکمیل کردم تا بگویم ،

 

باید به هر نحوی شده ، ملموس باشم

 

 

یارب به امید تو وزنم را شکستم !

 

کی می رسد روزی که من عروس باشم !

 

 

نوشته شده توسط ناهید نوری
 
از وبلاگ اتیکت
 
 
منبع اولیه تازه های ادبی
 
 

بوسه ی سلام پنداشتهائی در باره ی شعر/ به قلم آقای جاوید فرهاد

 
بوسه ی سلامموضوع:عاشقانه ها
 
 
 
بی گمان درپس رفتن ها باز گشتی نهفته بود ..

تا در حریم میان کلام ودست وگرمی ...

نگاه وآتش وسوزندگی ...

سلام را بوسه ای باشد ...

میان گنگی احساسی که دورافتاده از نزدیکی ها..

به دگربار شراری می گرفت ....

تا نقش دلواپس دلتنگی گم شود ...

در لمس دستها....

ودر آغوش نگاه ...

و ختم بدرود را به انباری ببخشد

که تا دیروز پشت پرچین های سبز

اما بی روح ...پنهان بود ...ا

گرچه همیشه وهمواره حس میشد در میانه دل!!!

ورنج می بخشید بر بدرود دیروز

...و شتابی داشت

بر سلام دوباره ء همیشه ماندن و

از سفر دست کشیدن....!!!

و نقش آبی یک عمر ،،دوستت دارم ،،

را بر قاب هستی عشق میکشید ...!!!

اما نه بر دیواراتاق پشتی خانه

که بر خلوت همیشه ساکت شبانه ای که قلم

در بی قلمی ها هزار واژه را نقاشی میکرد ....!

تا او بداند بی واژه نمانده است در دوری نگاه

...در ندیدن چهره ناشناخته ای که آشنا میزد و

غریبه نبود....!!

میدانی آخر در بین حروف و واژه و قلم دلبستگی

بسیار بود

با دستهای نوشتن ...مرتبط به رگهای ره کشیده

از دل بر قلمى که بسىار گفتنى داشت!!

...تا بدورد را به آبی احساسی بسپارد که میدانست

در عمق آسمان بی انتها ....

جایگاهی دارد...

از تبلور احساسی که...اگرچه بی سخن مانده بود...

اما قلم را از،، دستهای گرم قلبی،،

..بر خطوط کاغذ میکشید ...!!!

که تنها واژه سلام .... میدانست وبس !!!...

اینگونه نیز... در رسم باز هم گذشتن از شبی...

میشد باز هم دوباره نوشت...

و تکرار مداوم دوستت دارم

را به واژه سپرد تا هزار نقش تازه

را رنگ زند بر بوم بودنها...

ویکروز سرانجام در نگاه تو بگوید:

سلام ...

در رسم واژه و شعر تو... !!

در رسم هزار بار عاشقى ..هزار بار

تکرار دلواژ ه هاى ناگفته!

گاه دلتنگی غروب میکند در کنج آسمان دل و

،،سه باره ،،شاعر میشوم !!! هزار باره عاشق!!!

پنجشنبه 22 آذر1386

(فرزانه شیدا)

متن پنداشت هائی در باره ی شعر

به قلم آقای جاوید فرهاد در سایت آفتاب را بدوستان علاقمند به شعر
 
 جهت آشنائی با دیدگاهی دیگر در مورد شعر

معرفی مینمایم:

لینک مذکور:

http://www.aftab.ir/lifestyle/view.php?id=105478
 


منبع اولیه : سایت تازه های ادبی به مدیریت آقای م. مجتبی

http://ccccc.blogfa.com/
نوشته شده در شنبه 11 خرداد 1387 - 15:25:39 ارسال از فرزانه شیدا(ف.شیدا)
 
 

نسیم آرزو سـروده ی فــرزانه شــیدا

 
ای  نســیم  دلــنواز   آرزو
 
باز بامن قصه ای دیگر بگو
 
گو که لبخندی ز خورشید آمده
 
در طــلوعی نـور امــید آمده
 
تا دهد گرمی به قـــلب بیقرار
 
تا نگیرد  قــلب من از روزگار
 
گو سرشکی کز جـفا زاری شده
 
پای گــلزار وفــــا جـــاری شده
 
گو مشو نومید ازاین شیب وفراز
 
میرســـد شادی به باغ خانه باز
 
کو نمی میرد گل لبخند عشق
 
گلشنی خواهد شدن پیوند عشق
 
گو که ساز ان نگاه دلربا
 
مینوازد نغمه های خنده را
 
گو که تا آرام جان گیرم دمی
 
مانده ام تنها بدون همدمی
 
ای نسیم دلنواز ارزوم
 
با خدایم قصه ی مارا بگو
 
گو که چشم انتظار من توئی
 
ددر شب راز ونیاز من توئی
 
از تو میخواهم  مرا یاری دهی
 
تا بیابم پیش پای خود رهی
 
ازتو نومیدی ندیده این دلم
 
تا به ارامی رسیده این دلم
 
چون توئی حامی من در باورم
 
همرهم باش ای پناه ویاورم
 
همرهم باش ای پناه ویاورم
 
 
۵ آذر ماه ۱۳۸۳
 
 
فــرزانه شـــیدا