همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

آخر او قلب نداشت! سروده ی : فـــرزانه شــیدا

 
برق زیبای نگاهی آبی...در نگاهش شادی

بر لبش خنده همیشه جاری

و بر این چهره آرام و صبور...

رنگی از غصه و غم پیدا نیست

واگر ماه بماه ...گوشه ای می افتاد

وکسی یاد نمیکرد ز او روز و شبی

رنجشی نیز نداشت

همچنان خندان بود همچنان آسوده!!!
 
آخر او قلب نداشت!
 
و ز بازیچه شدن شرم نداشت 

و رها بود  ز آزرده شدن!!
 
شاید او میخندید

زآنکه خود شادی یک کودک  بود
 
شاید او می خندید  

زآنکه   احساس     نداشت

غبطه  میخورد دلم  بر نگهش

و به آن لبخندی که بر آن چهرهء شاد...

 تا ابد جاری بود
 
وبه آن چهره... که شادی میداد..

به دل و روح لطیف کودک...با نگاهی براق
 
هدیهء بود ز من  ....من ِ مادر  به شب جشن تولد یک شب
 
 به یکی دخترکم ...

 که مداوم به نگه میخندید ...

برلبش نیز مداوم لبخند

وعروسکی ز دل جعبه به بیرون آمد...

دخترم ذوقی کرد

وعروسک هم نیز... همچنان میخندید...

همچنان خندان است...تا ابد میخندد!!
 
این عروسک  اما... 

همچنان ساده مرا می نگرد

لااقل خنده و این دیده او...
 
 خالی از کینه این دنیا بود

لااقل مظهر یک شادی بود

لااقل  کودک من ...با لبش می خندید
 
 
این عروسک اما همچنان ساده مرا می نگرد

و دگر کارش نیست که چه سان روز و شبی می گذرد
 
آخر او قلب نداشت
 
ما ولی در دل خود...از عروسک شدنی می ترسیم!!

که مبادا یکروز

بازی دست جهانی باشیم
 
بی خبر زآنکه عروسک ؛هستیم؛ !
 
لیک خالی ز نگاهی براق

خالی از نقش همان لبخندی ...

که تواند روزی

شادی یک دل دیگر باشد
 
(ما) عروسک هستیم!!!

 لیک در سینه ما قلبی هست

که گهی سوخته دل..

ازهمان روزن چشم  ازته قلب و وجود...

اشکها میریزد...
 
اشکها میریزددر غم دنیائی

که درآن قصه ی بازیچه شدن

نه بدست کودک که ...بدست دنیاست!
 
لیک در سینه ی ما ...طپش اندوهی

ضربان تلخی

نبضی از گردش دهر

همچنان بانک مداوم میزد ...

درسکوت دل ما ...در همه خاموشی
 
 
زمستان ۱۳۸۲

 سروده ی : فـــرزانه شــیدا
 
 

باز بگشا برگی ...!! سروده ی ف.شیدا

 
درمروری برخویش
 
دفتری روی دو پا
 
برگ در برگ همه خاطره ها
 
وبه هر شعر وغزل
 
خاطراتی دیرین !
 
 
چشم من خیره به اوراق وبه برگ..
 
وچو ابری به شتاب
 
؛ خاطره ؛  از دل واز آبی  این روح   گذشت
 
در مروری  که دلم
 
  پر ز یک " حس مداوم"  شده بود
 
"ازهمه قصه ی تکرار شدن"!..
 
 
... روزگاری همه آه 
 
گذر شبنم واشکی غمناک
 
 تا رسیدن به پگاه
 
...
 
گاه در گرمی یک روز بلند ،
 
  روشن و  پر شده از سایه ی شوق
 
...گاه در باران ها ...
 
گه گداری به  مه ونمناکی
 
...
 
گاه چتری دردست
 
گاه طوفان زده در غمناکی
...
 
بی پناهی هائی... روزوشب ، گه گاهی ،
 
از خط مرز عبور... گاه وامانده به  راه
 
گاه در کوچه سرگردانی
 
گاه گم کرده رهی... مانده به جا !
...
 
خاطری نیست  از آن "حس امیدم " امروزم
 
شوقکی نیست در این  ذهن حضورم اکنون!
 
 
ورقی تازه دگر نیست مرا
 
تا نویسم بر برگ ...
 
سبزی خاطره ی فردا را...درامیدی به خیال!!!
 
 
 
درخیالی که تو درآن هردم
 
در کنارم باشی!!!
 
 
گل سرخی دردست
 
 
با نگاهی که در آن... شعله ی عشق
 
 
سردی حرف جدائی ها را
 
 
درحریم سرد ِ دل سرمازده ام
 
 
محو و....  تبخیرکند
 
 
و گل سرخ دلم باز شود
 
 
به امید ی که درآن ، درهمه  دم
 
 
روح لبنخند تو
 
 
 بامن باشد...سایه ات همپایم !!!
 
 
آه ای روح طراوت ....برگی...
 
 باز  بگشا بدلم  !!!
 
 
چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷
 
 
فـــرزانه شــیدا
 

پس رفت در پژوهش ادبیات فارسى

 
منبع:
 
 
منبع اولیه تازه های ادبی  به مدیریت م.مجتبی
 
 
 

پس رفت در پژوهش ادبیات فارسى پس رفت در پژوهش ادبیات فارسى

۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷

پس رفت در پژوهش ادبیات فارسى

گرچه گاه تصور مى شود واژه ها صرفاً باید توسط فرهنگستان ادب فارسى ساخته شوند، ولى به عقیده دکتر کوروش صفوى، مردم مهمترین مرجع واژه سازى هستند. این زبان شناس و استاد دانشگاه، معتقد است حتى نباید نگران واژه هایى بود که در میان جوانان رایج مى شود، چه آنکه نسلهاى پیشین نیز واژه هایى ساخته اند که هیچگاه پیش از آن استفاده نمى شد.
این گفت و گودر پى مى آید.

فیروزه ناظرى - * تعریف شما از «واژه» چیست؟

- اگر بخواهم به شکلى کاملاً فنى به این سؤال جواب بدهم، باید اصطلاحاتى تخصصى نظیر «تکواژ»، «تکیه»، «آهنگ صدا»، «مفهوم» و... را به وسط بکشم که درکشان مستلزم ساعتها بحث است و از حوصله مخاطب شما نیز خارج است. بنابراین اجازه دهید به همین تعریف ساده بسنده کنیم که «واژه» همان واحد سازنده جمله است که در خط فارسى با اندکى فاصله با واحدهاى دیگر مى نویسیم و به نظر مى رسد یک معنى مشخص دارد.

* خب، حالا فرض کنید فردى از میان مردم عادى، بار اول که «سیگار» را دید، آن را «دودسازه» بنامد. آن وقت چه اتفاقى مى افتد؟ منظورم این است که اصولاً نقش افراد غیر متخصص در واژه سازى چیست؟

- سؤال جالبى است. نگاه کنید، واژه هایى مثل «سگ دست»، «شغال دست»، «سیبک»، «آچار کلاغى» و صدها واژه دیگر را افرادى ساخته اند که در یک نهاد علمى و ویژه واژه سازى کار نمى کرده اند. این واژه ها به خوبى در فارسى جا افتاده اند و به کار مى روند. فردى در مقابل چیزى که بخشى از اتومبیل بوده و شبیه به دست سگ بوده، واژه «سگ دست» را ساخته و این واژه به تدریج در جامعه فارسى زبانان جا افتاده است. مطمئن باشید صدها واژه دیگر هم ساخته شده که جا نیفتاده اند.
بنابراین نباید تصورمان این باشد که فقط افرادى که متخصص امر واژه سازى اند، حق دارند واژه جدید بسازند. من توى خانه ام نشسته ام و یک دفعه توى آشپزخانه متوجه پودرى مى شوم که زنم خریده و اسمش «فوش» است و مى شود به عنوان چاشنى روى سالاد پاشید. من فوراً آن را توى ظرفى مى ریزم که درش سوراخ سوراخ است و آن را کنار «نمکدان» و «فلفلدان» قرار مى دهم و آن را «فوشدان» مى نامم. اگر افراد خانواده ام بپذیرند که آن جاى مخصوص «فوش» را «فوشدان» بنامند، واژه «فوشدان» دست کم در خانه ما جا مى افتد.

* فرایندهاى واژه سازى در فارسى کدام اند؟ آیا ما براى معادل یابى یا بهتر بگویم معادل سازى براى واژه هاى بیگانه از همین فرایندها استفاده مى کنیم؟

- اگر نخواهیم به زیربخشهاى هر فرایند واژه سازى توجه کنیم، مى توانیم به شکلى ساده انگاشته، واژه هاى زبان فارسى را در دو گروه عمده طبقه بندى کنیم. گروه اول، واژه هایى را تشکیل مى دهند که «بسیط» اند؛ مثلاً «مداد» یا «از» یا «موش» و جز آن. این واژه ها از یک تکواژ تشکیل شده اند و نمى شود آنها را به واحدهاى معنى دار کوچک ترى تجزیه کرد. مثلاً اگر «کتاب» را با «کتابفروش» یا «کتابفروشى» مقایسه کنید، مى توانید به سادگى دریابید که «کتابفروش» از دو واحد «کتاب» و «فروش» تشکیل شده و «کتابفروشى» علاوه بر «کتاب» و «فروش»، یک «ى» هم اضافه دارد. این نوع واژه ها را مى شود در مقابل گروه اول، «غیر بسیط» نامید و گفت «کتاب» یک واژه بسیط فارسى است و در مقابل، «کتابفروش» یا «کتابفروشى» غیر بسیط اند.
تکواژهاى فارسى را مى شود به دو گروه تقسیم کرد. یک گروه از آنها را «تکواژ قاموسى» مى نامند. این تکواژها در نوع خود داراى معنایى مستقل اند. در مقابل، گروه دیگرى از تکواژها را «تکواژ دستورى» نامیده اند که انگار معنى شان محدود به یک نقش دستورى است. از این طریق مى شود ادعا کرد که «کتاب» یا «فروش»یک تکواژ قاموسى اند و «مى -» یا «-گر» تکواژ دستورى به حساب مى آیند. اگر این حرف مرا به همین شکل ساده شده و غیر تخصصى اش بپذیرید، آن وقت مى شود گفت واژه هاى «غیر بسیط» از همنشینى بیش از یک تکواژ ساخته مى شوند و این تکواژها ممکن است قاموسى یا دستورى باشند.
حالا مى رویم به سراغ بخش اول سؤالتان و بحث درباره فرایندهاى واژه سازى در زبان فارسى.
یکى از فرایندهاى واژه سازى در زبان فارسى را مى شود «ترکیب» نامید. در این فرایند واژه سازى، ما تکواژهاى قاموسى را کنار هم قرار مى دهیم و واژه جدید مى سازیم. واژه هایى مانند «مهمانسرا»، «کتابفروش»، «شیرهویج»، «سنگ شکن»، «برف پاک کن» و غیره به همین شکل ساخته شده اند.
یکى دیگر از فرایندهاى واژه سازى در زبان فارسى «اشتقاق» است. ما در این شکل واژه سازى، یک تکواژقاموسى را به عنوان پایه انتخاب مى کنیم و با افزودن تکواژ یا تکواژهاى دستورى به آن، واژه جدید مى سازیم. واژه هایى مانند «نمکدان»، «سبزى»، «خانگى»، «گیره»، «پفک» به این شکل ساخته شده اند.
ما مى توانیم توأماً از هر دو فرایند «ترکیب» و «اشتقاق» استفاده کنیم و واژه هایى مثل «کتابفروشى» یا «جنگلدارى» یا «ناجوانمردانه» و غیره را بسازیم.
به این ترتیب، ما در زبان فارسى یا با واژه هاى «بسیط» سر و کار داریم و یا با واژه هاى «غیر بسیط». این واژه هاى غیر بسیط، یا «مرکب» اند یا «مشتق» و یا «مشتق - مرکب».
ما براى معادل سازى در مقابل واژه هاى بیگانه نیز از همین فرایندها استفاده مى کنیم. فرض کنید در مقابل واژه «سیگار» بخواهیم معادلى در فارسى بسازیم. این کار را مى شود با انتخاب یک واژه بسیط انجام داد. مثلاً به جاى «سیگار» واژه «گوگ» را به کار ببریم. این کار را مى شود با انتخاب یک واژه غیر بسیط انجام داد. در این شرایط، مى توانیم از فرایند «ترکیب» استفاده کنیم و مثلاً «دودساز» را به کار ببریم یا به کمک فرایند «اشتقاق» مثلاً «دودگر» را بسازیم. البته شاید بهتر باشد «دودگر» را براى فردى به کار ببریم که سیگار مى کشد. شاید بشود از فرایند «ترکیب و اشتقاق» استفاده کرد و براى «سیگار» واژه «دودسازه» را ساخت.
من اینجا فقط مى خواستم نشان دهم که فرایندهاى واژه سازى در فارسى کدام اند. اصلاً منظورم این نیست که این معادل هاى احمقانه بنده معادلهاى مناسبى اند یا اصلاً باید معادلى براى «سیگار» در نظر گرفت.
* همین حالا در میان جوانان و نوجوانان فارسى زبان مجموعه وسیعى از واژه ها و اصطلاحاتى کاربرد یافته که همین طور ساخته شده اند، آیا این «فوشران» چیزى مثل «قاط زدن» نیست؟

- چرا هست. هیچ اشکالى هم ندارد. من نمى دانم چرا این گونه فارسى جوانان و نوجوانان امروز ما این قدر مهم شده. اجازه بدهید مطلب را از منظر دیگرى بررسى کنیم.
هر زبان طبیعى، مثل فارسى، عربى، انگلیسى یا صدها زبان دیگرى که در دنیا سخنگو دارند، به لحاظ نظرى از تعداد متعددى گونه زمانى، گونه جغرافیایى، گونه شغلى، گونه تحصیلى، گونه اجتماعى، گونه سنى و جز آن برخوردار است. در هر مقطع زمانى، گونه سنى جوانان و نوجوانان، با گونه سنى پدر و مادرانشان، و گونه سنى پدربزرگ ها و مادربزرگ هایشان تفاوت هایى دارد. نسلى که امروز پدربزرگ ها و مادربزرگ ها را تشکیل مى دهند، وقتى نوجوان بودند، اصطلاحاتى را به کار مى بردند که پدر و مادرهایشان به کار نمى بردند. مثلاً «شفته»، «کانتورى»، «بادمجان دورقاب چین»، «شیربرنج»، «نکبت»، «آب خنک»، «پاچه ورمالیده»، «دسته هونگ»، «قرشمال»، «قاراشمیش» و صدها نمونه دیگر.
افراد نسل من هم که الآن میانسال به حساب مى آیند، وقتى نوجوان بودند، صدها واژه و اصطلاح خاص خود را داشته اند. مثلاً «نازک نارنجى»، «آنتن»، «جگر»، «هلو»، «چلغوز»، «ازگل»، «نخ دادن»، «نسناس»، «خالى بند»، «راحت الحلقوم» و ....
تعداد کمى از این واژه ها و اصطلاحات از یک نسل به نسل بعد منتقل مى شوند و بقیه فراموش مى شوند. مثلاً الآن بچه هاى من دیگر نمى دانند ما وقتى جوان بودیم «راحت الحلقوم» را براى اشاره به چه نوع فردى استفاده مى کرده ایم، زیرا اینها به جاى همین اصطلاح «پاناسونیک» را به کار مى برند. آنچه را ما «ازگل» مى نامیدیم، اینها «جواد» مى نامند. بنابراین این نوع واژه ها و اصطلاح ها مطلب تازه اى نیست که ناگهان در یک زبان اتفاق افتاده باشد.

* نظر شما درباره معادل سازى چیست و این کار را تا چه اندازه ضرورى مى دانید؟
- به اعتقاد بنده، معادل یابى و واژه سازى براى واژه هاى بیگانه اى که به زبان علم مربوطند ضرورى است. منظورم واژه ها و اصطلاحاتى است که قرار است متخصص یک علم خاص استفاده کند. نگاه کنید، در همین رشته زبان شناسى، اصطلاحاتى نظیر «ساخت واژ - واجى»، «دستورزایشى»، «واج»، «تکواژ میانجى»، «زبان نواخت بر» و صدها ترکیب و واژه دیگر به کار مى روند که کاملاً جاافتاده اند و بسیار خوش ساخت به حساب مى آیند. دانشجویى که به رشته زبان شناسى راه مى یابد و براى نخستین بار واژه «تکواژ» را مى شنود، آن را به عنوان یک اصطلاح تخصصى مى پذیرد و با اصطلاح «دستورزایشى» هم به یاد زایمان نمى افتد، زیرا در حوزه زبان روزمره مردم با چنین واژه اى مواجه نمى شود. از سوى دیگر، ضرورى است که زبان فارسى را به شکلى مداوم در حوزه زبان علم تقویت کنیم. در فلسفه، براى اشاره به نگرش کانت از اصطلاح «نظریه استعلایى» استفاده مى کنند. در منطق واژه «سور» اصطلاحى کاملاً جاافتاده و پذیرفته است و هیچ منطقدانى را ندیده ام که بگوید «سور» لغت خوبى نیست چون آدم یاد مهمانى دادن و سوروسات مثلاً عروسى مى افتد. به همین دلیل اعتقادم این است که واژه ها اگر در حوزه کاربرد زبان علم معادل سازى شوند و در میان متخصصان کاربرد یابند، به تقویب گونه علمى زبان فارسى مى انجامند
.
* خب، پس تکلیفمان با واژه هایى مثل «بالگرد» براى «هلى کوپتر» چیست؟
- باز هم مسأله همان است که عرض کردم. اگر واژه «بالگرد» قرار باشد در میان متخصصان فرضاً هلى کوپترسازى به کار رود، خیلى زود پذیرفته مى شود. ولى مسأله این است که آیا جامعه فارسى زبان نیز این واژه را مى پذیرد یا نه. به نظر من اصلاً مهم نیست که این اصطلاح را مردم کوچه و بازار هم بپذیرند یا نپذیرند. بگذارید نمونه اى برایتان بیاورم. یکى از واژه هایى که فرهنگستان اول در مقابل «طیاره» و «آیروپلان» ساخته بود، همین واژه «هواپیما» امروز بود. فکر مى کنید مردم همان روز اول «طیاره» را ول کردند و همه واژه «هواپیما» را پذیرفتند؟
اصلاً اینطور نیست. این واژه و ده ها واژه دیگر نخست در ارتش و به عنوان یک واژه تخصصى به کاررفت و به تدریج میان مردم جاافتاد. واژه هایى نظیر«دانشگاه» و «دانشکده» را هم اول فقط استادان و دانشجویان به کار مى برند و مردم عادى ترجیح مى دادند «اونیورسیته» و «فاکولته» را به کار ببرند. این واژه ها نیز به تدریج جا افتادند.
صادق هدایت در مقاله اى به شدت به همین واژه هاى ساخته شده فرهنگستان اول حمله مى کند و معتقد است که این واژه ها محال است بین مردم کاربرد یابند. این حرف در زمان آن شادروان کاملاً درست بود، ولى هدایت به این نکته توجه نداشت که هیچ پدیده اى یک روزه رواج نمى یابد. مگر وقتى رادیو را اختراع کردند، فردایش همه رادیو داشتند؟ همین امروز هنوز هم بسیارى از مدرسان دانشگاه هاى دولتى و سنتى مان، پدیده هایى مثل «طرح پودمانى» و «دانشگاه مجازى» و حتى بدتر از آن «دانشگاه پیام نور» و «دانشگاه آزاد» را قبول ندارند. خب قبول نداشته باشند. مسأله این است که باید براى پذیرش هر پدیده تازه اى به مردم فرصت داد. روزى که ما کنکور مى دادیم، همین دانشگاه شهید بهشتى امروز که اسمش دانشگاه ملى بود، چهار هزار تومان در سال شهریه مى گرفت. خیلى از پدر و مادرها از این که بچه شان به دانشگاه ملى مى رفت و مثلاً در دانشگاه تهران قبول نشده بود، خجالت مى کشیدند.
واژه ها هم باید فرصت پیدا کنند تا جا بیفتند. البته شرایط دیگرى هم وجود دارد. مثلاً قبل از این که واژه قرضى در زبان جا بیفتد، واژه معادلش را بسازیم و به کار بیندازیم. این موضوع درمورد واژه هاى «نرم افزار» و «سخت افزار» قابل طرح است. ولى براى این که «رایانه»به جاى «کامپیوتر» جا بیفتد، وقت لازم است، شاید هم هیچ وقت این اتفاق نیفتد. این تلاش باید انجام بگیرد .

ادامه مطلب ...

یک سبد خیال ... یکی دو آرزو ...صد گرمی امید /فرزانه شیدا(قصه)

 
یک سبد خیال ... یکی دو آرزو ...صد گرمی امید /فرزانه شیداموضوع:عاشقانه ها
 
 
 
 
یک سبد خیال ...  یکی دو آرزو ...صد گرمی امید  /فرزانه شیدا آروم در ایوان خانه نشسته بود واز نرده های
 
 چوبی دور حیاط که دورتادور خونه روگرفته
 
 بود به طبیعت نگاه میکرد بوی خاک وسبزه
 
 ونم مثه همیشه توی هوای شمالی وشرجی
 
 پیچیده بود ودر دورها خورشید آروم ومتین به
 
پشت کوه می خزید .
 
بلندشدو آروم به طرف برکه آبی رفت که وسط
 
حیاط خودبخود از بارش های بسیار درست
 
شده بود وتیکه های ابری توش افتاده بود گذر
 
 
پرنده ای وسایه ی او بروی آب نگاهش رو به آسمون کشید تیکه های ابر
 
 بسرعت بهم می چسبیدن وقطره هائی چند بروی صورتش افتاد آهی کشید
 
 با خودش  گفت : وقتش رسیده !!!


کنار پله ها نگاهی به چمدون آماده خودش انداخت بارون تند وتند تر شد
 
 ولی او خیره به چمدونش بود ،

با خودش زمزمه کرد:

بیچاره دلم که مانده در باران بود

در بارش لحظه های غم ویرا ن بود

بیچاره دلم که همره ابر گریست

هر بار که سینه ی سما گریان بود


مادر مثه همیشه باسرعت شتاب زده ای که موقع کار داشت از اتاقی دراومد وخواست
 
 به اتاق دیگه بره که دید او زیر بارون ایستاده ، مات ومبهوت چمدون کنار پله وخیس!!!
 

ایستاد نگاهی بهش کرد وگفت چرا باز زیر بارون ایستادی بیا مادر بیا تا بیشتر خیس نشدی
 
 بیا تو!!!

نگاهی به مادر کرد وگفت دیگه وقتش رسیده

مادر آهی کشید وگفت الان ..همین الان میری؟!

ـ آره مادر چه فرقی دیگه میکنه الان... یه ساعت دیگه !!!فردا...واقعا چه فرقی داره؟!!!

مادر آهی کشید وگفت حداقل بیا لباست رو عوض کن چتری بردار وبرو

لبخندی تلخ صورتش رو پر کرد: مادر من کی زیر بارون چتر گرفتم که این بار دومم باشه ؟!

مادر آهی کشید

واو بطرف چمدان رفته و آروم گفت خدا نگهدارت!

چشمای مادر از قطره های اشک پر شد

ـ خدا یار وهمراهت باشه عزیز م

برو مادر خدام پشت پناهت! فقط کاش میدونستم چرا؟! چرا میری؟!

اروم گفت:

گاهی برای موندن باید رفت وگاهی برای رفتن باید از خیلی چیزا گذشت اونهم
 
 وقتی میدونی راه دومی نیست!

وچمدون رو برداشت واز در چوبی ونرده ای باغ رد شد مادر خیره نگاهش میکرد
 
وبه نجوای او گوش میداد واودرحالی زیر لب زمزمه میکرد دور ودورتر میشد:

یک سبد خیال...یک دوجین آرزو

صد گرمی امیـد...

قلبی باندازه مشت دستهای تو

طپش هائی در هر ثانیـه

و سـالــهای زندگــی

با چند آلبوم خاطره ...چند دوست ماندنی

بسیار دوستان رفتــه و نام تو فراموش کـرده!

چندین کتاب در کتابخانهء خاک خورده

دفتر و دفاتری از آنچه گذشت با نام"خاطرات من"!

یا شاید چند دفتر شعر و نثر ،اگر شاعر بود ه ای

یک جاده با راهها و بیراهه های بسیار

هزار اتنخاب در خیابانها و کوچه ها ی شهر

برای رسیدن بآنجا که می باید رفت و رسید

تصمیمی گاه درست گاه نادرست

گاه در شوق رسیدنی دوان دوان

گاه خسته از دویدن... سلا نه سلانه

دیدن چهر ه های آشنا و غریب

روی گرداندن دوستی ...که روزی درب خانه ترا

ول نمیکرد

و امروز نمی خواست ، نگاهش بر نگاهت بیافتد!

رنجشی در دل تو ..رنجشی در دل او

آنگاه که روبروی هم در آمدید

بی هیچ نقشه قبلی!!!

و زندگیست این !!!


بهتر آنکه ز آغاز بی خبر باشیم پایان را !

همان بهّ که خدا بداند انتها را

از اضطراب ... نگرانی ...آشفتگی ها!

بگذار دل بحال خود باشد

بگذار فردا خود بیاید

هر آنگونه کّه خود میخواهد !

بگذار حتی اندیشهء آنچه آزارت میدهد

ترسی که از شکست ...طپشهای قلب را

شب و روز دو چندان میکند

و نشستن آسوده را ناممکن ...از بافتهای درونی بدن

سلولها و اتم های وجود ، دور بمــانــد!

"عـــاقــلانه نیـــست" اینگونه با خویش

به سر بردن !

خـــود خـــوردن و در اضطــــراب

لحظـه لحظـه آب شدن

در ذهن خویش .... سخن گفتن و

امکان و نا ممکن را

زیــــرو رو کـــردن

برای حدس: "چه خواهد شـد"!


یکروز با یک سبــد خیــال

با یک دوجیــن آرزو

صد گرم امیــد نیز

کفایت نمی کند ایستادن را ...قدرت راه رفتن را !!!

روز دیگر هرچه سبد داشته ای

خالیــــست !

و یک آرزو با ذره ای امیــد

با تمامیت نور خورشید نیز

لحظه ای فردایت را روشن نمی کند!

یکروز قلبی باندازه مشت دست تو

اعتـــصاب خــواهد کرد

و فـــریاد خـــواهـد کشیــد:

دیگر بس است مرا ..دیگر بس

و دل خواهد گفت :

دیگر نمی خـــواهم در اضطـراب سینــه تو

خود را به سینـــه کوفتـــه

خون را که مایه حیات توست ،در سینه تو راه برده

سم آشفتـــگی های تــرا ،به گلبولهای سفید

حمایت دهنده ات باز رسانم! ...

که او نیز در بیقراری های تو

مغـــلوب گــردیــده است !


و آخر چه سود اینهمه آشفته زیستن؟!

بگذار فردا برای فردا باشد

بگذار خـــدا بخواهد ، فـــردا شـــادی تو باشد

و رضـــای او رضــای تــو

و ...بــگذار به حال خود باشم!

خدا نیز ترا نخواهد بخشید ،که باو اعتــماد نکرده

بـاو واگـــذاری فــردایــت را

وآشفتـــه زیســـته ای

در" چه کنم های زندگی"!

عمر خود کوتاه مکن در اضطراب فردا

مبــادا فــردائی را نبینـــی

در دست اوست هر چه هست

بگذار در دستهای او بماند

آن سبد خیال ...با یکی دو آرزو

مشتـــــی امیـــد

تــرا بـــس

که امروز را سر کنی

در آرامشــــی!!! تنها برو...!!!آه.... تنها برو!


و مادر تا اخرین لحظه ای که میشد نگاهش کرد ...نگاهش کرد... تا او دیگر رفته بود..
 
 رفته بود ومادر آهی کشید و بداخل اتاق رفت! ...او دیگر رفته بود!...
 
 چون گم شده ای در صدای باران !شاید در پی امید...شاید...!!!؟؟؟
 
 

    به قلم : فــرزانه شـــیدا
 
منبع سایت شعرنو: