همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

حمید رضا اکبری(شروه).به قلم اقای سید محمد آتشی

 

حمیدرضااکبری(شروه)

 

حمید رضا اکبری(شروه)،شاعرونویسنده آبادانی ست وشعرهایش جایگاه خوبی درشعرمعاصردارند،شروه  یکی ازوزنه های مهم شعرجنوب محسوب می شود.علاوه برشعروداستان ،درزمینه ی ادبیات کارهای فراوان دیگری انجام داده است.

اماآنچه دراینجا مدنظرمن است داستان های کوتاه اوست.

داستانهای کوتاه وی چندویژگی دارند1-تقلیدی نیستند ،درواقع امضای خود شروه هستند.2-ایجاز خوبی دارند،(این خصوصیت دراشعاراونیزبارز است).3-مدرن وامروزی هستند ودرعین حال عناصربومی –محلی رابه خوبی به کارگرفته اند، که این ویژگی ممتازی ست4-تعلیق آنها خیلی ظریف وحرفه ای ست.

 

یکی ازداستانک های اورا دراینجا می خوانید:

                                   داستان ریزه

"وقتی وارد اتاق شد عطر گلهای یاس در فضای راهرو پیچیده بود . جوان نگاهی به صورت دختر انداخت

 

وپرسید: اومده بود ؟ دختر چیزی نگفت و روی مبل نشست .پسر ادامه داد مگه نگفتم تیتر روزنامه ها میشی !

 

دختر سر بلند کرد : فامیله  نمی تونم بیرونش کنم !

 

جوان از چار چوب در بیرون که زد بر جای پا هایش روی پله ها رد خون جا می ماند . "

 

داستان های دیگرشروه را می توانید دربلاگ داستان های یک جنوبی به این نشانی بخوانید.http://sharvih2.blogfa.com/
 
سه شنبه 21 خرداد ماه سال 1387
"

      

 

 حمید رضا اکبری(شروه)به قلم اقای سید  محمد آتشی

http://www.amyna.blogfa.com/post-121.aspx

 

یک سوءتفاهم همیشگی موضوع:ادبی و هنری

یک سوءتفاهم همیشگیموضوع:ادبی و هنری
یک سوءتفاهم همیشگی 
منبع سایت شعر نو:
 
 
به قلم  آقای :رضا آشفته


دهمین دوره جشنواره تئاتر تجربه دانشجوىى در حال در همىن ىکى دو هفته ى گذشته برگزار شد اما این جشنواره همیشه با نوعی سوءتفاهم همراه بوده است. از آنجا که بین تجربه کردن در تئاتر با تئاتر تجربی کار کردن تفاوت از زمین تا آسمان است، به همین دلیل برخی از دانشجویان مفهوم این دو را یکی گرفته‌اند، و از آغاز راه که دوران دانشجویی است، مسیر خود را به بیراهه کشانده‌اند. دانشجو نسبتاً خالی از تئوری و عمل است. او به دانشکده تئاتری پا می‌گذارد تا در ابتدا الفبای کار بیاموزد و بر اساس آن شروع به کار کردن کند. حالا باید آن قدر کار کند تا در این مسیر با یافتن هویت ذهنی و اجرایی‌اش بتواند دست به عملی خارق عادت بزند و از پس هنجارشکنی و نوآوری و آوانگاردبازی برآید. کسی که هنوز الفبا را به خوبی نیاموخته و به راحتی از پس یک کار برنمی‌آید چگونه انتظار دارید که بر خلاف رسم معمول کار کند.
رسم معمول آن چیزی است که دست کم 2500 سال از یونان باستان تا به امروز تاریخ دارد. بنابراین فراگیری رسم معمول چندان ساده و پیش پا افتاده هم نیست. اگر قرار باشد که یک دانشجوی تئاتر بر اصول کارگردانی یا بازیگری استانیسلاوسکی، برشت، تئاتر کلاسیک مبتنی بر بدن، شیوه‌های مدرن‌تر بیومکانیک، تئاتر بی‌چیز، فضای خالی پیتر بروک، تئاتر تبلیغاتی و سیاسی پیکاتور، ‌تئاتر شورایی آگوستوبوال، تئاتر شقاوت آنتونن آرتو، تئاتر ابزورد ساموئل بکت و اوژن یونسکو، تئاتر فرا ابزورد، تئاتر پسا مدرن و غیره مسلط شود، هر یک از این‌ها، مباحث پیچیده و به هم پیوسته‌ای است که اگر در دوران دانشجویی مسیر درستی برای گره خوردن این موارد به هم وجود نداشته باشد، دانشجو در مسیر سرگردانی غوطه می‌خورد و نمی‌تواند خود را از این کلاف سردرگم بیرون بیاورد. در صورتی که با آموزش درست بر همه این موارد غالب می‌شود و به راحتی می‌تواند مسیر خود را پیدا کند. او آمده است که بیاموزد کیست و چگونه می‌تواند با دنیای بیرون از خود ارتباط برقرار کند. تئاتر یک ابزار و وسیله بیانی برای برقراری چنین ارتباطی است. او باید بداند که برای چه مخاطبی حرف برای گفتن دارد. آیا به عامه مردم نظر دارد؟ یا به روستاییان؟ یا به جامعه شهری مدرن؟ یا به اقشار روشنفکری و دانشجویی؟ یا به جامعه زنان؟ یا برای کودکان و نوجوانان؟ یا برای دولتمردان؟ یا برای...؟!
یک کارگردان از دوران دانشجویی بنابر دغدغه‌های روحی و روانی‌اش، به دنبال ارتباط صحیح با مخاطبانش است و برای آن که بتواند دیگران را جذب خود کند چاره‌ای نیست جز این که بتواند بهترین شیوه را برای این ارتباط انتخاب کند. مطمئناً تئاتر ابزورد چندان در جامعه روستایی با کودکان و نوجوانان کارایی ندارد؟ در صورتی که سبک و شیوه داریوفو، یا آگوستو بوالی برای ارتباط با روستاییان یا عامه مردم پاسخ مثبت‌تری را دربرخواهد داشت. برشت هم برای آموزش به توده مردم پیشنهادهای اجرایی کارسازی را تجربه کرده است.
گروتفسکی به دنبال جذب مخاطبان خاص روشنفکر، دانشجو و آوانگارد است. او به عوالم روحی در ارتباط بها می‌دهد و این دغدغه عموم نیست. بیومکانیک میرهولد هم بیشتر خاص پسند است تا عامه‌پسند. مگر آن که ایده عام پسند در آن شیوه به کار گرفته شود. مثلاً یک مرد در میدان شهر با رفتاری بیومکانیکی بر تکرار و کلیشه‌های روزمره جامعه شهری ایراد بگیرد و در آگاه‌سازی عموم مردم بخواهد نقش بازی کند.
بنابراین باید تمام این راه‌های رفته از طریق کتاب، فیلم و اسلاید، و برگزاری کارگاه عملی و پشت سر گذاشتن چند تجربه آموزش داده شود. هر چه این آموزش‌ها منسجم‌تر و به هم پیوسته‌تر باشد، دانشجو نیز در مسیر حرفه‌ای شدن زودتر موفق خواهد شد. او باید بر همه تکنیک‌ها و شیوه‌ها علاوه بر مراحل تئوریک، به لحاظ طی کردن کارگاه‌های آموزشی مسلط شود. همین تکنیک‌ها و شیوه‌های نمایشی است که از او یک کارگردان مؤثر خواهد ساخت.
بعدها او می‌تواند در مسیر حرفه‌ای شدن خود، زنگ خاصی برای تجربی کار کردن و آزمایشگاهی برای یافتن داده‌های تازه‌تر پیش روی قرار دهد. او که هنوز که هنوز است، در الفبا مانده است چطور می‌تواند به نوآوری و هنجارشکنی عجیب و غریب دست یابد. من درآوردی کار کردن که اصلاً به پاسخ و نتیجه نمی‌رسد، چنانچه در ایران خودمان مسیری که آشور بانی پال بابلا و دیگران طی کردند بی‌نتیجه ماند چون کاملاً مسیرشان من درآوردی بود. آن‌ها به دنبال تحقق یک امر ناشناخته به سمت و سوی جریانی مشخص و قابل درک نبودند. آن‌ها به جای سوار شدن بر قوه خیال، با توهمات خود کنار آمده بودند. در همان دوران پیتر بروک و گروتفسکی در ادامه آزمایش‌های تئاتری خود به ایران آمدند و با هر کاری یک قدم به جلو برمی‌داشتند. راه و شیوه آنان امروزه ثبت جهانی شده است، اما بانی‌پال در ایران خودمان نیز کاملاً ناشناخته است. چرا؟! چون او به عنوان یک تئاتری با ابزار و شیوه‌های درست در مسیر تجربی شدن قرار نگرفته است. بانی پال که تحصیلات عالیه در رشته الهیات و ادیان از دانشگاه بیروت داشت، یک‌باره در جولانگاه کارگاه نمایش به تاخ و تاز وحشیانه و بی حد و حصری پرداخت. با بسته شدن این کارگاه و تعطیلی این تجربیات، مهر باطل شد بر روی آثارش خورد.
البته در همان کارگاه اسماعیل خلج، عباس نعلبندیان، آربی آوانسیان، شهرو خردمند و ایرج انور با متدهای آکادمیک و تسلط بر فنون تئاتری و پیشینه آن به دنبال کسب تجاربی نو بودند که امروز مسیر اسماعیل خلج در نمایشنامه‌نویسی با توجه به مستندات باقی مانده و مکتوب در شکل و شمایل نمایشنامه‌های قهوه‌خانه‌ای همچنان ادامه دارد. با آنچه خلج در زبان نمایش و دستورات اجرایی صحنه پیش رویمان قرار داده، غیرقابل انکار است. او به تئاتر ایران خدمت کرده است یا عباس نعلبندیان پیشنهادهایی در متن نویسی آوانگارد پیش رویمان قرار داده که هنوز هم جای کار دارد، چون مسیر او سیر طبیعی و تکامل خود را طی نکرده و افراد خلاق و علاقه‌مند به این شیوه می‌توانند با مطالعه آثار و حرف و حدیث‌های موجود درباره نعلبندیان این مسیر را ادامه دهند.
آربی آوانسیان متکی به شیوه و روش بروک بود، سال‌های آموزش در انگلیس و دستیاری پیتر بروک او را در مسیر درستی از تئاتر تجربی قرار داده بود. مسیر او هم همچنان قابل پیگیری است اما فقط دانشجویانی به درستی از عهده این مهم برخواهند آمد که در وهله اول الفبای تئاتر را از تمامی وجوه و جوانب بیاموزند، بعد از آن که خود را کشف کردند، در این مسیر هویت‌یابی درباره ادامه دادن راه دیگران گام بردارند.
ما خارج از قاعده بازی، نمی‌توانیم سبک و شیوه خودمان را بیابیم. وقتی به قواعد بازی مسلط شدیم، آن وقت است که به دنبال یافتن ظرافت‌های فردی خود برخواهیم آمد. یافتن خود نقش زیادی در این کشف و شهود نکات تازه‌تر، بازی خواهد کرد.
کسی مسیر درست‌تر را طی خواهد کرد که از بوطیقای ارسطو آغاز کند. آنچه تا امروز در تئاتر غرب پیش آمده، سرچشمه‌اش از این کتاب است. امروز هالیوود و بالیوود دو پایتخت بزرگ سینمایی جهان بر اساس این کتاب بزرگ داستان‌پردازی می‌کنند و مخاطبان میلیاردی به سالن‌های تاریک و جادویی سینما کشانده‌اند.
البته سنت تئاتر شرقی نیز با اقتدار پیش روی فن شعر یونانی قرار گرفته است. ساختار نمایش شرقی هند، ژاپن، چین و ایران به ما کمک خواهد کرد که با سلطه‌گری بیشتر و خودکاوی درست اقدام به تولیدات نمایشی کنیم. چنانچه در دنیای مدرن و معاصر اروپایی آنتونن آرتو، برتولد برشت، پیتر بروک، آرین منوشکین، یوجینو باربا، یرژی گروتفسکی در مسیر جست و جو گری خود نظر درست و چشمگیری به سنت‌های تئاتری شرق به عنوان پایه تئاتری خود انداخته‌اند.
ما در نهایت در مقام یک ایرانی و بنابر پیشینه و شناسنامه غیرقابل کتمان، باید با هویت مشخصی در این راه جست و جوگری کنیم. انگار هویت شخصی حالا به هر دلیلی انحراف در مسیر ایجاد می‌کند. حتی جهانی‌ترین آثار نیز با یک هویت فردی و مشخص از عوامل آن همراه خواهند شد. چنانچه پیتر بروک در خلق آثار خود به هویت بومی و ملی بازیگرانش به عنوان یک نشانه بارز برای تسری‌بخشی به محتوای کارش تأکید می‌کند. او آن قدر آزادی به بازیگرانش می‌دهد تا هر یک در مقام شخصی خود به خلاقیت مبادرت کند. آفریقایی، آسیایی، اروپایی و غیره، فرقی نمی‌کند که کجایی باشند، هر بازیگر خود را باید در صحنه آثار بروک آشکار کند. از به هم پیوستن این فرهنگ‌های بزرگ است که اثر بروک ناب‌تر و جهانی‌تر به چشم خواهد آمد. مطمئناً یک آمریکایی از اصالت‌های فرهنگی ما ایرانیان بی‌خبر است، اما یک ایرانی با تسلط بر فرهنگ خود می‌تواند در صحنه برای هر تماشاگری از هر جای این عالم شگفتی‌ساز باشد.
یک نمونه
اگر بپذیریم که یرژی گروتفسکی لهستانی در مقام یک بازیگر-کارگردان تجربی و یک تئوریسین تأثیر ماندگاری بر عالم تئاتر گذاشته است، مسیر تجربه‌گری این بزرگ‌مرد تئاتری نیز می‌تواند به عنوان یک نمونه و الگوی درست مورد تحقیق و تفحص قرار بگیرد. او چنان دقیق مسیر خود را طی می‌کند تا در نهایت به ابداع تئاتر بی‌چیز می‌رسد که پس از او اندیشه‌های ابتکاریش توسط پیتر بروک، آندره گریگوری، جوزف چاپکین و دیگران ادامه می‌یابد.
گروتفسکی در سال 1951 بازیگری‌اش را آغاز می‌کند و با رفتن به مسکو زیر نظر زاودسکی بازیگر، به فراگیری شیوه بازیگری استانیسلاوسکی می‌پردازد. او در سال 1956 موفق به سفری در آسیا می‌شود و وقتی پس از این سفر به زادگاهش، کراکوف، برمی‌گردد. در آنجا چند تئاتر را کارگردانی می‌کند. سه سال بعد با تئاتر "سیزده ژودف در اوپول" کارگردان تجربه‌گرایی شد. در سال 1965 رسماً در وروتسلاف آزمایشگاه تئاتری را تبدیل به کانونی برای پژوهش تئاتری می‌کند. او و همکارانش در سال 1966 با اجرای نمایش "همیشه شاهزاده در پاریس"، با آن که تماشاگر محدودی برای دیدن این اثر رفتند، تبدیل به چهره‌ای جهانی شد.
در کتاب تئاتر تجربی در این باره می‌خوانیم:
گروتفسکی در آغاز کار این پرسش را برای خود پیش کشید: تئاتر چیست؟! او در کاوشش برای دادن پاسخی به این پرسش دریافت که تئاتر می‌تواند بدون گریم، لباس، دکور، حتی صحنه، نورپردازی و تأثیرات صوتی وجود داشته باشد، اما بدون رابطه بین تماشاگر و بازیگر نه. او این رابطه اساسی، این رویارویی بین دو گروه از مردم را "تئاتر بی‌چیز" نامید. (تئاتر تجربی. جیمز روز-اونز، ترجمه مصطفی اسلامیه.ص.195)
پایان‌بندی
یک دانشجوی تئاتر ایرانی که در دانشکده‌های تئاتر کشور خودش تحصیل می‌کند، در ابتدا باید بر تمام سبک‌ها و شیوه‌ها مسلط و آگاه شود. لازم نیست که تمام این شیوه‌ها را بیازماید و بیاموزد چون اصلاً چنین چیزی در زمان اندک و حتی همه عمر نیز محقق نخواهد شد. اما بداند که چه کسانی چه تجربیاتی را پیش روی داشته‌اند، و این شیوه‌ها از چه تاریخچه و فنونی برخوردار است و چرا این شیوه‌ها متوقف شده و یا هنوز به حیات خود ادامه می‌دهند.
آنگاه بر پایه مخاطب‌شناسی دقیق و استقرار شیوه‌های لازم برای برقراری ارتباط به دنبال تکمیل مطالعات خود و آموزش دیدن دقیق برای برقراری یک ارتباط درست و سازنده برآید. خلاقیت، جسارت و شکوفایی هنری و فرهنگی زمانی برای این دانشجو به وقوع خواهد پیوست که با اتکای به مطالعات هنری و زیبایی‌شناسانه و جست و جوی هویت فردی و ملی خود و مطالعات جانبی علوم انسانی حرکت کرده باشد. ابزارهای دقیق پاسخ‌های دقیق‌تری را پیش روی هنرجویان قرار خواهد داد، تا می‌توانید از بیراهه و افراطی‌گری بی‌نتیجه پرهیز کنید. شما قرار نیست که دنیا را تغییر دهید، پس تا می‌توانید به تحولات درونی خود بر پایه استدلالات درست و مطالعات دقیق بپردازید. خودیایی یعنی حرکت درست و زدن به هدف.
نوشته شده در دوشنبه 20 خرداد 1387 - 19:01:08 ارسال از رضا آشفته
منبع سایت شعر نو:
 
 
به قلم  آقای :رضا آشفته

لالائی ...سروده ی فرزانه شیدا -ف.شیدا

 

لالا گل پونه ، دل از غمها به زندونه
 
برای عاشقی کردن، تواین دنیای ویرونه
 
دیگه شوقی نمیمونه
 
دیگه شوقی نمیمونه
 
 
لالا گل سرخم ، نمونده سرخی رخ هم
 
نه شرم از بی وفائی ها ، نه حُجّبی بر رخ وگونه
 
تو دنیای تباهی ها ، دل هر آدمی خونه
 
دل هر آدمی خونه!
 
 
لالا گل سوسن ، توُ این دنیا، تُواین برزن
 
تمومه قصه ها مردن ، دلااز بسکه   حیرونه...
 
دیگه آوای هر قلبی ، چه غمگینه چه محزونه!
 
 
 
لا لا شقایقها ، امید قلب عاشقها
 
توُ این دنیای دیوُنه ،دل عاشق چه پنهونه
 
سکوتش گریه ی قلبه ، همش درخود پریشونه
 
همش درخود پریشونه  !
 
 
لالا گل یاسم ، نسیم عطر احساسم
 
توُ دنیای غم و ماتم ، همه دلها چه داغونه!
 
به شبها رهگذر درغم ، دیگه شعری نمیخونه
 
دیگه شعری نمیخونه!
 
 

لالا گل خنده ، گل مادر که فرزنده
 
برای خواب وآرومت ، دل مادر چه مجنونه
 
همه شادی ورنج تو، تماما بر دل اونه
 
تماما بر دل اونه!
 
 
لالا گل نازم، توئی در شعر و آوازم
 
به رسم زندگی روزی، توهم میری ازاین خونه
 
دل تو در  کنار من ، فقط چندروزی  مهمونه
 
 فقط چندروزی  مهمونه!
 

لالا گل عشقم ، نبینم در نگاهت غم
 
به هر قطره به هر اشکت ، دلم با غم هراسونه
 
دلم  معنای بودن رو ، به لبخند تو میدونه
 
به لبخند تو میدونه!
 
 

بخواب آروم لالا.. لالا ، تو دلبندم ، گل زیبا
 
اگرچه زندگی سخته  ، همه رنجش روی شونه
 
لبات وقتی که می خنده ، برام دنیا چه آسونه
 
برام دنیا چه آسونه!
 
 
یکشنبه ۱۹ خرداد۱۳۸۷

 
سروده ی فــرزانه شـــیدا
 
 
 

نگاهی بر شعر مسافر سروده ای از : صدای سکوت

 
در چمدانم که به وسعت روزهای پردردیست
تکه نانی دارم
شاید بدهم سگ ولگرد
تا مرا دید دگر بشناسد
خرده سنگی آنجاست
یادگار کودک بی ادبی
که به نام خواند مرا "دیوانه"
کاغذی هست که بر بالایش
رد اشکی ست که یک شب از گوشه ی چشم عاشق شمع چکید
و در آن گوشه کمی تنهاییست
و کمی غم که کمی سنگین است
و چمدانم پر از سوغاتی
از برای همه ی مردم دلمرده ی شهر
تا که شاید بنشاند به لبی
یک لبخند
براه می افتم
تا چنان قاصدکی
شاد کنم شاد دل دخترکی
دختری که فراموش شده در طول زمان
شاید رقصیدیم
شاید خندیدیم
و براه می افتم
و برای دل باد غزل می خوانم
چمدان سنگین است
اما
شوق لبخند گلی غنچه مرا چست و سبک بال دهد
شوق رفتن دارم
شوق در آغوش گرفتن دارم
چمدانم را در راه
پر از رایحه ی شاد گلی خواهم کرد
و به هر رهگذر صبح
گلی خواهم داد
به رنگ بوسه
شاید در راه کمی بنشینم
زیر سایه ی جاوید درخت کهنی
که هنوز می بیند
شاید سر بگذارم بر بستر نرم چمن
و دهم گوش به باد
و کمی چشم ببندم که سفر طولانیست
و من خسته ی خواب ..!
 
شاعر: صدای سکوت
 
سروده ی مسافر به قلم شاعر:(صدای سکوت)
 
سروده متنی روان وآهنگین
 
بمانند داستانی از مرد مسافری است که  در هیاهوی زندگی خویش خاطره ها
 
ونشیب وفراز های بسیار زندگی را از سرگذرانده است واینک اگرچه باز
 
 درسرگردانی و بامید رسیدن به موقعیت بهتری چمدان خویش را باتمام خاطرات خود
 
 بسته است اما امید اینکه دراین راه به شوق وبهانه وهدفی در زندگی برسد
 
 را نیز با خود همراه کرده است
 
تشبیه چمدانی ازخاطرات پردرد،
 
 نمایانگر همین مطلب است که او در طی زندگی بسیار رنج واندوه
 
را تحمل کردهوبه نان اندک خود که روزی وسهم او از زندگی بوده
 
قانع بوده است
 
 بااینهمه دست ودلبازی او نیز نمود خود را دارد که حاضر است
 
 این تکه کوچک نان را نیز به سگی داده ودوستی وآشنائی او را
 
نیز داشته باشد .
 
که این بخش از سروده نماینده تنهائی شاعر است
 
ونماد اینکه  از انسانهای روزگار خود همواره زخم خورده است
 
 وبه وفای سگی بیشتر اعتماد دارد تا به محبت دوستی ووفاداری انسانها
 
سروده در بند بندخودبه شکل شاعرانه وبااحساسی
 
 نماینده نگاه شاعر است که همه چیز را بوضوح می بیند ،
 
درک و احساس می کند !
 
 و نیز میداند اشفتگی او در نگاه  همه ، حمل بر این گردیده که حتی کودکی
 
 اورا دیوانه بپندارد!
 . 
تشبیه کاغذی با رد اشک ، نیز گویای این است که شاعر
 
 با اشکها وغم عاشقی درشبهای تنهائی اشناست وبند بعدی که از
 
 سوغاتی نوید میدهد شاعرابراز میدارد  که میداند در شهری دلمرده
 
 زندگی میکند که  مردم آن شهر نیازمند لبخند شوقی هستند
 
و(امید) را دراین شهر درمیان مردم نمی یابد.
 
تلاش مهربانانه شاعر در شاد وخندان کردن  مردم
 
ونیاز او باینکه دور وبر خود را  نیزدنیای شاد ببینند
 
حتی بااینکه خود بسیار از بی وفائی های مردم آسیب دیده است
 
 در تمامی شعر نمودار است .
 
شاعر دردرون مردیست مهربان ودلسوز
 
 که خود نیز از زندگی رنج واندوه وتلخی بسیاری را کشیده است
 
 ودر بند های مختلف شعر امید دست یافتن به لحظاتی شاد
 
 وبهره وری شادمانه از زندگی وطبیعت
 
رنگین کمان احساس شاعر  را پر رنگ تر میکند.
 
شاعر در بند اخر اینرا نیز اعلام میدارد که خسته است
 
 ونیاز به ارامش دارد وشاید سفری در جستجوی پیدا وکردن چاره راهی !
 
و میداند که همچنان راهی طولانی در پیش روی اوست
 
اما  امید را دردل خویش زنده نگاه داشته است
 
 وسفر ومسافر بودن دراین راه خود گویای تلاش شاعر
 
 برای بهزیستی خود  ودیگر مردمان است!
 
 
شعر بسسیار زیبا ودلنشین بود واحساس محبت و دلسوزی شاعر
 
 درخور تحسین .
 
امید شاهد اشعار بیشتر و بازهم زیباتری از این شاعر عزیز باشیم
 
وبا امید موفقیت ایشان در زندگی
 
به قلم: فرزانه شیدا
 
 
نقد وبررسی فرزانه شیدا
 
 
منبع سایت شعر نو