همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

سخن- سایت عشق، عرفان ، ادب وهنر

 
 
 

نادر شاه افشار :

خردمندان و دانشمندان سرزمینم ،

 آزادی اراضی کشور با سپاه من و

تربیت نسلهای آینده با شما ،

اگر سخن شما مردم را آگاهی  

بخشد دیگر نیازی به شمشیر

 نادرها نخواهد بود .

 

منبع :نوشته شده در  چهارشنبه 12 دی1386 توسط سید امیر نژادحمزه
 
 
 

نیما یوشیج"پدر شعر‌نو"

 

 

علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج در سال 1276 خورشیدی در

روستای یوش مازندران به دنیا آمد.

 

پدرش که ابراهیم خان نوری نام داشت،

از راه کشاورزی و گله داری روزگار می گذرانید.

 

 دوان کودکی اش را در آنجا سپری نمود و پس از اتمام تحصیلات ابتدایی،

 

 از آنجا به تهران آمد تا در دبیرستان سن لوئی که متعلق به موسسه کاتولیک های

 

رُِم بود، به تحصیل خود ادامه دهد.

 

در اینجا بود که علاقه وی به سرودن شعر در اثر یکی از معلمان وی

 

 که نظام وفا نام داشت، بیشتر و بیشتر شد و به سرودن شعر روی آورد.

 

 او به زبان فرانسه (زبان بین المللی آن دوران) را به خوبی فراگرفت و

 

 با ادبیات اروپا آشنا شد. محمد رضا عشقی در روزنامه قرن بیستم خویش

 

بخشی از شعر افسانه نیما را منتشر کرد.

 

نیما یوشیج توانست در سال 1317 جزء گروه کارکنان مجله موسیقی،

 

مجله ماهانه وزارت فرهنگ درآید.

 

وی در این مجله یک سلسله مقالات در خصوص نظریات فیلسوفان در

 

خصوص هنر و همچنین تاثیر ادبیات اروپا را بر برخی از ممالک شرقی

 

 (آسیا) به چاپ رسانید و مورد بررسی قرار داد. او در سال 1328 در

 

 روابط عمومی و اداره تبلیغات وزارت فرهنگ مشغول به کار شد .

 

نیما در نخستین آثار خود از اوزان عروضی پیروی می کند،

 

اما کم کم با مشاهده آثار ادبیات اروپا،

 

 در آثار بعدی خود شعرش را از چهارچوب وزن و قافیه آزاد می سازد

 

 و راهی نو و سبکی تازه در شعر می آفریند،

 

 که به سبک نیمایی مشهور است.

 

این شاعر بزرگ در سال 1338 در منطقه تجریش تهران دارفانی

 

 را وداع گفت. برخی از آثار او عبارت اند از :

 

شعر من، ماخ لولا، ناقوس،شهر صبح شهر شب، آهو و پرنده ها،

 

قلم انداز، نامه های نیما به همسرش،کندوهای شبانه و .... .

 

در ضمن در سال 1364 مجموعه ای کامل از آثارش منتشر شد.

 

نیما در نتیجه آشنایی با زبان فرانسه با ادبیات اروپا آشنا گردید و

 

سبب به وجود آمدن سبکی نو در شعر پارسی شد.

 

همچنین تحول عظیمی را در شعر فارسی ایجاد نمود.


 

آن سر ِ بزرگ داغ ِ داغ بود. کوره ای تازه خاموش شده...

باز هم باورم نمی شد... ولی قلب خاموش بود و نبض ایستاده...
نیما چشم ما بود...
پیرمرد طاس با سبیل جو گندمی اش نشسته بود پشت میزی در انجمن ادبی

 

و همه به انتظار شنیدن شعر او... و شاید عده زیادی از آن ها به انتظار تاخت و تاز

 به او و شعر او...
برق رفت
شمع آوردند
هیکل ریزه نیما
نشسته روی صندلی چوپی
کاغذی در دستش
می خواند
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین
...
فریادی چنین
گو چگونه زین گلوی خسته می آمد برون
او چنین کوچک باز می خواند:
آی آدم ها که بر ساحل در کار تماشایید
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
می رود نعره زنان
واین بانگ باز از دوووووور می آید
آی آدم ها
آی آدم ها
آی آدم ها
...
مغروق در این دریای بی پایان مردی
پیرمردی
...
شعر نیما که تمام شد نفس ها محتاطانه از سینه ها بیرون خزید. در نگاه بعضی ها

 تحسین بود. نیما تحسین را نمی خواست. در دل بعضی ها تعصب موج می زد.

 عظمت نیما آزارشان می داد. نیما دلش می خواست سرشان داد بزند: دیگر

چه می خواهید از میان حافظ و سعدی و خیام بجویید؟ مگر ملّای روم نگفت

 ((هین سخن تازه بگو))؟

 گوش شما چرا کَر است؟... ها می دانم. خود را به ناشنوایی می زنید و نمی خواهید

عصر نوینی را که پیش روی شعر گشوده شده ببینید. من در این راه کوچکترینم.

 

شما بزرگ باشید و انقلاب شعری را تکمیل کنید...
پیرمرد اما ساکت بود. مثل همیشه. و شعر هایش زبان حال او...
سال 1300 که او ((افسانه)) را سروده بود هنوز نه خبری می شد گرفت

 از شاملو و نه از اخوان ثالث و نه از سپهری و نادر پور و این و آن.

حالا نگاه که می کنیم می بینیم که اگر نیما نبود آن ها هم نبودند.

شعری که نیما ساخت به مثال قالبی جدید در شعر فارسی بالید و رشد کرد

 و به دست این ها هزار شاخه شد.

***

چند سالی که گذشت شعری از زبان نیما جاری شد مملو از طراوت.

شعری که انگار با نم مطبوع و دلگشای جنگل های یوش مرطوب شده بود.
می طراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند...
...
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند...
...
زبان دوگانه شعری نیما معلوم نمی کرد که حرف سیاسی می زند

یا از بی وفایی ها نسبت به جنبش شعر نو می نالد. مثل آن جا که گفت:


نازک آرای تن ساقه گلی که به جانش کِشتم


و به جان دادمش آب


ای دریغا به برم می شکند...
...
نیما این جا هم با زیرکی در شعرش دوگانگی می سازد.

مشخصه بزرگ شعری که حافظ هم از آن بهره مند بود تا هر کس با خواندن شعر

روی کلام شاعر را با خود ببیند.


تعابیر بی نظیر شعر نیما در بین ادامه دهندگان راهش به عنوان تضمین

در میان شعر ها بکار گرفته شد.

آنجا که اخوان ثالث در چاووشی

(( به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را))

 را از او به تضمین آورد و فریدون مشیری د

ر شعر فریاد سرود:


از شما ((خفته چند)) چه کسی می آید با من فریاد کند؟...


گویی نیما شاعریست اسطوره ای و بزرگ که شاعران نوپا برای سرودن

شعر خود از او تمسک می جویند...


و نیما بود


شاعری اسطوره ای...


نیما چشم ما بود...

احسان شارعی

رجوع کنید به: مولانا، صبا، مهدی اخوان ثالث

www.ajayeb.ir/nima/index.php

 

آخر شاهنامه نام سومین مجموعه شعریست که مهدی اخوان ثالث (م.امید)

درباره ی دفترِ « آخر شاهنامه »

 

« فروغ فرخزاد »

 

مقاله ی حاضر  از «  مجله « ایران آباد » شماره ی هشتم ،

 

 آبان ماه 1339 و آرش قدیم ، شماره ی فروغ ،13. »

 

انتخاب شده است که متن کامل مقاله عیناً ذکر شده تا وفاداریمان نسبت

 

به فروزغ بزرگ بی خدشه بماند ...

 

که شرایط جامعه امروز بی شباهت به آنروز نیست !!!

 

فروغ فرخزاد

       آخر شاهنامه نام سومین مجموعه شعریست که مهدی اخوان ثالث (م.امید)

 در تابستان سال گذشته منتشر کرده است .

تولد این نوزاد آنچنان آرام و بی سر و صدا بود که توجه منتقدان محترم هنری را ،

که مطابق معمول سرگرم دسته بندی و نان قرض دادن به یکدیگر بودند،

 حتی به اندازه ی یک سطر هم جلب نکرد. و تقریباً، جز یکی دو مورد ،

 هیچ یک از مجلات ماهانه یا غیر ماهانه ادبی که در تمام مدت سال

 گوش خوابانده اند تاببینند در دیار فرنگ چه می گذرد ،

 و مثلاً امروز روز تولد یا مرگ کدام نویسنده درجه اول یا درجه سوم است ،

 که با عجله آگهی تسلیت و تبریک را از مجله های خارجی ترجمه کنند

و به عنوان اخبار ناب هنری در اختیار مردم هنر دوست تهران بگذارند،

کوچکترین عکس العملی از خود نشان ندادند . گ

و اینکه توجه و عکس العمل آنها ، با ماهیت های شناخته شده شان،

 نمی تواند افتخاری برای کسی باشد.

و اکنون من که فقط یک خواننده ی ساده هستم ، پس از یکسال،

 می خواهم که درباره این کتاب به گفتگو بپردازم .

 کار من نقد شعرنیست، من این کتاب را آنچنان که هست می نگرم .

نه آنچنان که خود می پسندم .

« آخر شاهنامه » نامی کنایه آمیز است . کنایه ای بر آنچه که گذشت ،

 

بر حماسه ای که به آخر رسید . آشیانی که در باد لرزید.

 

رهروی که جای قدم هایش را برف ها پوشاندند ، ساعتی که قلب شهری بود

 

و ناگهان از تپیدن ایستاد، و مردی که بر جنازه ی آرزو هایش تنها ماند .

 

 

در این کتاب یک انسان ساده ، که از قلب توده ی مردم برخاسته ، و در

 

قلب توده ی مردم زندگی کرده است ،

 

حسرت و تأسف های پنهانی آنها را با صدای بلند تکرار می کند و سخنانش

 

 طنین گریه آلود دارد .

 

این کتاب سرگذشت سرگردانی های فردی ست که روزگاری غرور و

 

اعتمادش  را در کوچه ها فریا می کرد و اکنون تا نیمه شب سر بر پیشخوان

 

دکه ی می فروشی می گذارد و در رخوت مستی ، نا امیدی ها و

 

سرخوردگی هایش را تسکین می بخشد .

 

در این کتاب گرایش شاعر بیشتر بسوی مسائل اجتماعی ست و با

 

افسوسی پر شکوه  از زوال یک زیبایی شریف و مظلوم و یک حقیقت

 

 تهمت خورده و لگد مال شده یاد می کند .

 

کلمات و تصاویر ، همچون گروهی از عزاداران ، در جاده های خاکستری

 

 رنگ شعر او بدنبال یکدیگر پیش می آیند و سر بر دریچه ی قلب انسان می کوبند .

 

 

در قطعه ی « نادر یا اسکندر» ، که اولین شعر این کتاب و

 

ازجمله شعر هاییست که با زندگی عمومی اجتماعی امروز ما رابطه ی

 

 مستقیمی دارد ، او با بی اعتمادی و خشم به اطرافش می نگرد و در یک

 

 احساس آزرده و عصبانی عقده ی خود را می گشاید :

 

نادری پیدا نخواشد ، امید

 

کاشکی اسکندری پیدا شود

 

 

در قطعات ساعت بزرگ ، گفتگو ، آخر شاهنامه ، پیغام ، برف ،

 

 قاصدک و جراحت ، انسان پیوسته این جریان خشمگین و متنفر و

 

ناباور را احساس می کند .

 

در قطعه ی « آخر شاهنامه » ، که یکی از زیبا ترین قطعات این کتاب

 

و بی گمان یکی از قوی ترین شعر هاییست که از ابتدای پیدایش شعرنو

 

تا بحال سروده شده است ، او حماسه ی قرن ما را می سراید.

 

از دنیایی قصه می گوید که در آن روزها خفقان گرفته ، زندگی له و

 

فاسد شده و خون ها تبخیر گشته است .

 

قصه ی تنهایی انسان هایی را می گوید که علی رغم همه  جهش های

 

 مبهوت کننده ی فکری شان در زمینه های مختلف ، با معنویتی حقیر

 

و ذلیل سر و کاردارند :

 

هان کجاست

 

پایتخت این دژآیین قرن پر آشوب

 

قرن شکلک چهر

 

بر گذشته از مدار ماه

 

لیک بس دور از قرار مهر .

 

انسان هایی که به فردایشان امیدی ندارند ، تهدید شده و بی اعتمادند

 

و خطوط زندگی شان گویی بر آب ترسیم شده است .

 

انسان هایی که در قلب یکدیگر غریبند ، در سرگردانی یکدیگر را می درند

 

و از فرط بیماری به تماشای اعدام محکومین می روند .

 

قرن خون آشام

 

قرن وحشتناکتر پیغام

 

کاندر آن با فضله ی موهوم مرغ دور پروازی

 

چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر می آشوبند .

 

او در فراموشی خواب مانندی که چون طغیان آب سراسر اندیشه اش

 

را فرا می گیرد با نگاهی مجذوب و سحر شده در زیبایی های گذشته ،

 

که اکنون بی حرمت و لگد مال شده اند ، خیره می شود و با غروری

 

ساده لوح و خوشبین که حاصل آن خیرگیست ، ناگهان فریاد می کشد :

 

ما برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم

 

ما

 

فاتحان قلعه های فتح تاریخیم

 

شاهدان شوکت هر قرن

 

ما

یادگار عصمت غمگین اعصاریم

 

و سر انجام در سردی و تاریکی محیطش ، که از لاشه و زباله انباشته

 

شده است ، چشم می گشاید و بن بست را می بیند ، اکنون دیگر «فتح»

 

آن معنای پیر و کهنه ی خود را از دست داده است ،

 

یک قلب را نمی توان چون طعمه ای در میان صدها هزار قلب تقسیم کرد .

 

 با یک قلب نمی توان برای صدها هزار قلب بی پناه و سرگردان

 

خوشبختی و آرامش خرید .

 

او چنگش را که آواز فتح می خواند سر زنش می کند و به تسلیم و

 

خاموشی می گراید :

 

ای پریشانگوی مسکین، پرده دیگر کن

 

پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد

 

مرد مرد او مرد

 

داستاد پور فرخزاد را سر کن .

 

پیغام ،گفتگو، قاصدک ، برف و جراحت ، باز گو کننده ی این تسلیم درد آلودند .

 

اندیشه ی او چون خوابگردان  در سایه های عطر آگین بهاری دور و متروک

 

 سیر می کند ، اما او موجودی بازگشته و در بن بست نشسته است .

 

او دیگر سر جستجو ندارد ، زیرا که راه ها هر یک به سرابی منتهی شدند

 

و درخشش های مبهم سیلاب نوری بدنبال نداشتند :

 

ای بهار همچنان تا جاودان در راه

 

همچنان تا جاودان بر شهر ها و  روستا های دگر بگذر

 

بر بیابان غریب من

 

منگر و منگر .

  

  « پیغام »

 

من خواب دیده ام

 

تو خواب دیده ای

 

او خواب دیده است

 

ما خواب دیـ ...

-         بس است .

                                            

 

 « گفتگو »

چرکمرده صخره ای در سینه دارد او

 

که نشویدهمت هیچ ابر و بارانش

 

پهنه ور دریای او خشکید

 

کی کند سیراب جود جویبارانش ؟

 

با بهشتی مرده در دل، کو سر سیر بهارانش ...

 

 

                                            « جراحت »

 

 

در شعر های میراث ، مرداب، قصیده – که جنبه ی خصوصی تری دارند

 

 

 

 – او در عین حال که به درون خود و و درون زندگی اش می نگرد گویی

 

از هزارن قلب گفتگو می کند .

 

« میراث » اعتراض خشم آلودی ست به فقر مادی و معنوی جامعه ما

 

و اشاره ای به تلاش های فردی و اجتماعی بی حاصلیست که برای

 

 ریشه کن کردن این بیماری از دیر باز آغاز شده و هر گز به نتیجه ای

 

نرسیده است .

 

قلب او در این شعر چون بغض کهنه ای در گلوی کلمات می لولد

 

و گویی هر لحظه می خواهد که منفجر شود :

 

 

سالها زین پیش تر من نیز

 

خواستم کین پوستین را نو کنم بنیاد

 

با هزارن آستین چرکین دیگر ، بر کشیدم از جگر فریاد

 

این مباد ، آن باد ...

 

پوستین سمبل معنویتی فقر زده و پوسیده است .

 

 او نو کردن آن را طلب می کند ، نه به دور انداختن آن و

 

قبول جبه های  زربفت و رنگین را ، که ظاهر پرستی و زر دوستی

 

جامعه را نشان می دهد :

 

کو ، کدامین جبه ی زربفت رنگین می شناسی تو

 

کز مرقع پوستین کهنه ی من پاک تر باشد ؟

 

با کدامین خلعتش آیا بدل سازم

 

که م نه در سودا ضرر باشد ؟

 

او در این شعر با سادگی یک انسان خوب از پدرش ، از محرومیت ها

 

و محدودیت های زندگی یک فامیل کوچک ، از تنها بودن در بدوش

 

 کشیدن بار این میراث ، و از هزارن درد شرمگین و رو پوشیده ،

 

دریچه ای به ما نشان می دهد .

 

این شعر سرشار از غزت نفس و بزرگواری روحیست که جلال و

 

 شکوه زندگی را به هیچ می شمرد و برق سکه فریبش نمی دهد

 

 و با فقر خود می سازد :

 

آی دختر جان

 

همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان میدار .

 

 

قصه ی مرداب داستان بی حاصل و مرگ در هشیاری است .

 

درد دل مردمیست که در کوچه ها ، گویی محکومینند که به سوی

 

 قتلگاه خویش می روند ، مردمی که جنبش و تحرک می خواهند ،

 

اما در انبوهشان موج و حرکتی نیست ،

 

 و چون دری که سالها بر پایه ای نچرخیده باشد با تنبلی و بی حالی

 

انتظار وزشی را می کشند ،

 

مردمی که سکوت محیط زندگی شایستگی ها و جوشش هایشان

 

 را مکیده است .

 

مردمی که ساعت ها در حاشیه ی میدان ها می ایستند و صعود و

 

سقوط فواره ای رنگین را با چشمانی مبهوت می نگرند و در مرز

 

برخورد دو تمدن راه هایشان را گم کرده اند و در خلأ وحشتناک بیابانی

 

که بر آن نام شهر نهاده اند ، به لذت های بیمار و آلوده پناه برده اند :

 

روزها را همچو مشتی برگ زرد پیر و پیراری

 

می سپارم زیر پای لحظه های پست

 

لحظه های مست یا هشیار

 

از دریغ و از دروغ انبوه

 

از تهی سرشار

 

و شبانرا همچو مشتی سکه های از رواج افتاده و تیره

 

می کنم پرتاب

 

پشت کوه مستی و اشک و فراموشی .

 

در غزل 1 ، غزل 2 ، غزل 3  و دریچه ها ، او عشق را به شکلی

 

ساده و نجیب و با احساسی عمیق توصیف می کند ،

 

 عشق دراندیشه ی او ، اوجی تابناک و پاکیزه دارد و چون پناهگاه

 

مطمئنی خود را در تاریکی عرضه می کند .

 

 

در طلوع ، خزانی ، بازگشت زاغان ، او با تصاویری بدیع به توصیف

 

 طبیعت می پردازد . او اندوه غروب را از دریچه ی تازه ای می نگرد

 

و شعر بازگشت زاغان در  زیبایی و شکوه اندوهگینش گرایشی به

 

 قصائد متقدمین دارد . طلوع هم از نظر مضمون بسیار تازه ،

 

 زنده و گیراست .

 

هم جنبه ی فکری آن قوی ست و هم به زندگی گروهی از مردم

 

نزدیکی بسیاری نشان می دهد .

 

 و این زبانی ساده و دلتنگ دارد و کلمات با طنین موسیقی مانندشان

 

 چون جوی آب درخشان و شفافی که در بستر احساس او جاری می شوند .

 

 ایماژها یا تصاویر ذهنی او خاص شعر اوست و قدرت بیان کننده ی وسیعی دارد :

 

در سکوتش غرق

 

چون زنی عریان میان بستر تسلیم ،

 

اما مرده یا در خواب ...

 

 

نکته ای که بیش از هر چیز در شعر او قابل بحث است زبان اوست .

 

 او به پاکی و اصالت کلمات توجه خاص دارد .

 

 او مفهوم واقعی کلمات را حس می کند و هر یک را آنچنان بر جای

 

خود می نشاند که با هیچ کلمه ی دیگری نمی توان تعویضش کرد

 

، او با تکیه به سنت های گذشته ی زبان و آمیختن کلمات فراموش شده

 

، به زندگی امروز ، زبان شعری تازه ئی می آفریند .

 

زبان او با فضای شعرش همآهنگی کامل دارد .

 

کلمات زندگی امروز وقتی در شعر او ، در کنار کلمات سنگین و مغرور گ

 

ذشته می نشینند ناگهان تغییر ماهیت می دهند و قد می کشند

 

و در یک دستی شعر، اختلاف ها فراموش می شود .

 

او از این نظر انسان را بی اختیار بیاد سعدی می اندازد .

 

من راجع به زبان شعری او یکبار دیگر هم صحبت کرده ام

 

و اکنون تکرار نوشته های گذشته برایم اندکی مشکل است

 

و بی آنکه خود را پیرو این زبان بدانم

 

کوشش او را می ستایم و او را در راهی که پیش گرفته است موفق

 

 و پیروز می بینم .

 

 

راجع به شعر اخوان و زبان شعری او بسیار  می توان نوشت

 

 و من با وقت کوتاهی که داشتم تنها به توصیف پاره ئی از

 

 خصوصیات شعر او پرداختم .

 

 اخوان یکی از چهره های درخشان شعر ماست و آنچه که تابحال

 

چاپ کرده است شایسته احسان و تحسین است .

 

 


نوشته شده  توسط:  میثم رضاوند 
 
http://akhavan.blogfa.com

سال ۲۰۰۸ میلادی مبارک

سال ۲۰۰۸ میلادی مبارک

lindinhalindinha

lindinhalindinhalindinha

              

         امید سالی سرشار از شادی برای همه جهانیان باشد          

 

باز یک سال دگر

 دل شادان ز خدا میخواهم

بر همه مردم دهر

یک یک مردم هر شهر ودیار

چه مسلمان باشد

چه بهر دین ومرام

روزگارت خوش باش

ای بشر درهمهء" بودن" تو

شادیت را زخدا میخواهم

آن خدا ئی که به ما جانی داد

جز همین نیز نخواست

شادی مردم دنیائی که

"او" به وقت  خلقت

روح وجان  ونفسی داده باو!

وامیدم این است

که هم اکنون که خدا باهمه عــشق

به منو وماو جهان

جان بخشید

همگی دست بدست همه یکدل باهم

همه شــادان باشــیم

 همه خــندان باشــیم

روزگـارت خــوش باد

 ای بــشر، روی زمــین

 که هرآن چــیز خــدا برتو ســپرد

 حــق تو از همــهء بــودن هاســت

زیـن هــمه ســود بــبر

وبه شــادی خــوش بـاش

 که دعــای همه دلــها با توســت

 گر که انسـان محــبت باشــی

 گر که ســرشــار ز عــشق

همه جا با هــمه کــس

هــمدل ویار محــبت باشی

 روزگـارت خــوش باد

روزگـارت خــوش باد

 

سروده ء :فرزانه شیدا

سروده همین حالا که سال میلادی تحویل شد.

وبرای همه دوستان وعزیزانم

برای یکایک شما و همه مردم جهان

 سالی سرشار از عشق ،محبت ، دوست داشتن

 وموفقیت رو آرزومندم

 آمین یار ب العالمین