« فروید و ادبیات » مارت روبر ترجمه ی جلال ستاری: مقاله های مرتبط (هنر، بیماری روانی/گوستاو یونگ (کلیک (جوهر تخیل در ادبیات/گاستون باشلار(کلیک (یادگارهای ادبی / آندره ژید (کلیکبا توجه به علاقه ی پر شور فروید به ادبیات که از اشارات فراوانوی به مسایل ادبی و آمدن نکات و مطالب ادبی در سراسر آثار و حتا در نامه ها و خواب دیده هایشبر می آید ، انتظار می رفت کهفروید در این باره ی آثار متعددی که از لحاظ حجم متناسب با ذوقو قریحه اش باشد بنگارد ، اما حقیقت جز این است . در سراسر آثار فروید فقط چهار نوشته ی کوتاه ،معرف نوع تجزیه و تحلیل ادبی یی است که وی بنیان نهاد و تا این اواخر درمحافل ادبیشهرت بسیار داشت .البته به این چهار ،اثر باید چند نوشته ی مهم و اساسیدر باره ی آفرینش هنری و مسایل زبان شناسی را نیز افزوداما به هرحال حجم کار متناسب با اهمیت و بدعت اندیشه هانیست و این شاید نشانه ی یکی از آنکشاکش های درونی است که فروید در کتاب تعبیر رویاوصف کرده است و د راین مورد خاص کهاو خود را اندکی ناوارد به موضوع احساس می کرد ،با تعارض خویش مصالحه کرده و کنار آمده است . فروید برخلاف برجسته ترین شاگردان اش کهشخصیت یک نویسنده ، یا یک اثر ادبی ، یا زمینههای وسیعی چون اساطیر و فرهنگ عامه را موضوعتجزیه وتحلیل قرار می دادند ، تنها به،روانکاوی نوشته ها و نویسندگانی پرداخت که ازبعضی جهات ، در مراحلی خاص از زندگانیOtto)اتو رانگ(Jung) یاد آور و روشنگر پاره ایاز خود او بودند .دانشمندانی چون یونگ (Jones)یا جونز ،(Karl Abraham) کارل آبراهام،(Theodor Reik) تئودور ریک،(Rankمعلومات استوار روانکاوی را در زمینه ی ادبیاتبه کار می بستند و غالبن آن را با بصیرت وهنرمندی بسیار می پروراندند ،اما فروید رسالات ادبی خود را به سان دیگر آثارشچون تعبیر خواب و روانکاوی زندگانی روزانه می نوشت .، یعنی در واقع در پی روانکاوی خویش بود از این رهگذر در می یابیم چرا فرویدبه تک نگاری از دیدگاه روانکاوی ، نظیر آن چه جونز(Rene Lforgue) درباره ی هاملت ، ماری بوناپارتدر باره ی ادگارآلن پو ، ورنه لافورگدرباره ی بودلر نوشته اند ، نپرداخته است .فروید از چیزی سخن می گوید که او را در حینمطالعه سخت به خود جلب کردهو وی با آن یکی و همانند شده و بدین گونه خود رامجاز به تجزیه و تحلیل آن از لحاظ روانی دانسته است .بنا براین طبیعتن انتخاب فروید تابع مرجحات و گرایش(King Lear)های شخصی اوست و چه بسا کهد ر راه تحقیق ، به عنوان مثال در باره ی لیر شاهبا یک واقعه از زندگانی شخصی خویش دوباره جوشو پیوند می خورد wilhelm)نوشته ی ویلهلم ینسن (Gradiva)نخستینتحقیق ادبی فروید مربوط به کتاب گرادیوااست ، و آن داستان کوتاه دل انگیزی استکه از دیدگاه فروید دست کم دارای دو مزیت (Jensenبوده است :نخست این که این داستان سراسر از هذیان و رویای قهرمان یعنیخواب هایی که تمام و کمال ساخته و پرداخته ی نویسنده است ،فراهم آمده است .از این رو فروید وسوسه شد که اینهذیان ها و خواب دیده های ساختگی را مانند رویاهای واقعیتعبیر و تفسیر کند. نتایج شگفتآور این خوابگزاری طبیعتن حفره ها و خلاها ی اسباب چینیداستان را که تعمدا برای تشدید .جنبه ی سحر آمیز و وهم انگیز آن ، به دلخواه نویسنده ، ایجاد شده بود ،پر کرد بدین گونه بار دیگر اهمیت و اعتبار کلید رازگشای فروید کهراز هر خوابی را می گشود ، باگشودن درهای سری و پنهانی یک داستان به اثبات می رسید.مزیت دوم گرادیوا مربوط به قریحهو استعداد قهرمان اش بود که چون شغل باستانشناسی داشت ،ضرورتن مانند فروید شیفته ی کاوشدر گذشته و روشن ساختن آن بود .فروید از دیر باز می دانست که عشق و علاقه اش بهجوان ،(Norbert)باستانشناسی ،همزاد فعالیت وی در زمینه ی روانکاوی است .نوربر قهرمان داستان که چون اسیر گذشتهو دوران کودکی خویش بود ، کودکی بشریت به طور وهمانگیزی او را به خود مشغول می داشت ،این نظر فروید را به نحو شایسته و دلپذیری تایید می کرد .فریفته ی نقش-برجسته ای ست که آن را جزء یک(Hanold Norbert)دکتر هانولد نوربرمجموعه از آثار رومی دیده است .قالبگیری این نقش-برجسته که اصل و تاریخ آن بر وی پوشیدهاست ، در جای مناسبی در اتاق کارش آویخته استو دیدار آن همیشه نوربر را به خیالبافی شگرفیمی کشاند . این مجسمه ی تمام-قد که هیکل زنی را در حال راه رفتننشان می داد ، به قدر یک-سوم اندازه »ی طبیعی بود . جوان بود. دیگر نمی شدبچه اش نامید و به یقین نام زن هم بر او برازنده نبود ،یک دختر باکره ی رومی بود کهتقریبن بیست سال داشت . .. اندام اش درشت و رعناو گیسوان مواج اش تقریبن به تمامی در زیر روسری پنهان بودچهره ی تقریبن ظریف اش آدمی را بویژه مجذوب خود می کرد ،اما مسلم بود که خواهان چنینتاثیری هم نیست . .. سرش را به نرمی خم کرده بود و گوشه ایاز پیراهن پرچین خود را که ازگردن تا قوزک پاهایش را ، که در یک جفت صندل قرار داشتمی پوشانید در دست گرفته بود ،پای چپ اش را جلو گذاشته بود و پای راست اشکه در حال بلند شدن بود فقط روی انگشت ها بهزمین تکیه داشت و کف و پاشنه ی آن تقریبن به وضع عمودی بودند . این حرکت که در عین حالنماینده ی چابکی و اعتماد به نفس یک زن جوان بود ،و او را در حالتی شبیه به پرواز نشان می داد«(1).چون با متانت و سنگینی عمومی وی به هم می آمیخت ،آن لطف خاص را بوجود می آورد ،نوربر که شیفته و فریفته ی شیوه ی راه رفتن این دختر سنگیمی شود ، به او گرادیوا نام می دهدیعنی دختری یا زنی که به جلو گام بر می دارد .این مرد که کمترین اعتنایی به زنان ندارد و حتی ازوجودشان غافل است ،به کوچه و خیابان می رود تا پاهای زنان را در حینراه رفتن بنگرد و یقینحاصل کند که زنان زنده و واقعی می توانند درست بهشیوه ی شگرف گرادیوا گام بردارند ، اماموفق نمی شود که در این باره تصمیمی قطعی بگیرد . دیری نمی پاید که نوربر در خوابی هراس انگیز ،خود را به سال 79 در شهر باستانی پمپیی می، شهر باستانی پمپیی را به کام خود فرو برد(Vesuve)بیند . یعنی سالی که آتشفشانی وزوو.نوربر در پمپیی ، ناگهان گرادیوا را رویا روی خود می بیندد کهگویی از فاجعه ای که به زودیرخ خواهد داد ، خبر ندارد ، یا نسبت به آن بی اعتناست .آن گاه این اندیشه ی اساسی برای هذیاننوربر ، به ذهن وی می رسد که گرادیوا اهل شهر پمپییاست و در زادگاه خویش همزمان با نوربر. بی آن که نوربر بداند- می زیسته است -اما پیش از آن که نوربر بتواند گرادیوا را از این امر– یا از وقوع فاجعه آگاه کند ، گرادیوا درایوان یا رواق معبد دراز می کشد و به خواب می رودو به زودی در زیر لایه ای از خاکستر مدفونمی شود . هذیان نوربر در عالم بیداری و هوشیاری نیز ادامه می یابد ،و گرادیو در خرابه های پمپیی کهنوربر به دیدارش شتافته ، زنده و سرشار از حیات ،بر وی ظاهر می شود .این ظهور نوربر رابه این گمان می اندازد که هنگام نیمروز که وقت اشباح است ،پمپیی باستانی به همان صورتی که.پیش از مدفون و ویران شدن داشت ، باز می گرددو زندگانی دوبار ه می یابد نوربر به زبان یونانی با گرادیوا سخنگویی آغاز می کند ،اما دختر به خنده به او می گوید : اگرمی خواهی با من گفتگو کنی ، باید به زبان آلمانیسخن بگویی .باری چون نوربر همچنان اسیر هذیانخویش است ، گرادیوا تصمیم به درمان کردن اش می گیردو سپس به یاری وسایلی که سخت با،دست آویز های روانکاوی در مانی همانند است ،او را به واقعیت رهنمون می شود . به فرجامهمسایه ی زیبای (Zoe Bertgang)«نوربر در وجود گرادیوا ، چهره ی «زوئه برت گانگخویش را که در کودکی همبازی وی بوده استو نوربر از دیرباز ، از عشقی که دختر همسایهنسبت به وی دارد ، ندانسته گریزانو رویگردان است ، باز می شناسد .بدین گونه دختر حیله گربا باز نمودن این امر که احساسات نوربر درباره ی زن سنگیدر واقع به زنی زنده و واقعی مربوطمی شود ، سحر هذیان را می شکند . مضامن گرادیوا گویی تعمدا برای این ساخته و پرداخته شهکه آشکارا موید «تعبیر خواب» وفرضیه ی ناهشیار ی فروید باشد . فروید با مهارتیک کار آگاه خفیه و نیز با ظرافت و فطانت وتفریح خاطری نمایان ، کلاف سردر گم این مضامین را باز می کند .او زندگانی نوربر را از عشقمی (Fetichiste) کودکانه اشبه همبازی خویش ، تا وازده گی یی که نوربر بر اثر آن بت پرستشود (نوربر کیست که روانپزشکان او را پرستنده ییا به مثابه ی یک بت می نامند ) و به فرجامهمه ی روابط خود را با عالم واقع و خاصه یا عشقوزن می برد ، باز می سازد .سراسر تجزیه و تحلیل فروید دارای نوعی سبکیو تابناکی است که موجه و موید شهرتی است که به حق شایسته یآن است .این تحلیل با ملاحظاتی چند درباره ی مشابهتروانکاوی با رمان پایان می یابد« کار ما عبارت است از ملاحظه ی سنجیده و اندیشیده ی فرایند ها یروانی نا بهنجار در دیگران، تا به این وسیله به کشف و تدوین قوانین آن توفیق یابیم .داستان نویس همین کار را به طریقیدیگر انجام می دهد .یعنی توجه اش رابه ضمیر نا-به-خود خویش معطوف می دارد .به کلیه ی ،امکانات بالقوه ی آن گوش فرا می دهد و به جای آن که باانتقاد ناخودآگاهانه آن ها را واپس زنددر قالب هنری جلوه گرشان میسازد .آن چه را که ما از رهگذر دیگران می آموزیم ، او از درونخویشتن فرا می گیرد .چه قوانینی بر زندگانی نا-به-خود فرمان می رانند ؟داستان نویس نیازیندارد که این قوانین را شرح یا به طور وضوح درک کند ،این قوانین از دولت پذیرندگی ذکاوتاش ، جزء لاینفک آفرینش وی گشته اند(آثارش چون آینه ای این حقایق را خود-به-خود منعکس میسازند) ،ما این قوانین را از آثار او ، همان گونه کهاز حالات مرضی واقعی استنباط می کنیم-بیرون می کشیم .اینک از این دو چیز یکی صحیح است :یا داستان نویس و پزشک ضمیر نا-بهخود را بد شناخته اند ، یا هر دو آن را خوب در یافته اند این نتیجه برای ما بسیار گرانبهاست :چون زحمتی را که با به کار بردن روش های روانکاوی طبی.، برای بررسی پیدایش و درمان هذیان و رویاها ی گرادیواکشیده ایم ،به حق توجیه و تایید می کندگرادیوا در سال 1903 و نوشته ی فروید به سال 1906انتشار یافت . و بی گمان از این(2)امر ، افتخار غیر منتظره ای نصیب ویلهلم ینسن گردید .فروید که همیشه خواستار وارسی نتیجه گیری های خویش ،به کمک داده های شرح حال هنرمندمورد نظر بود ، نامه ای به شاعر که در آن زمان کهنسال بود نوشت ،و از او درباره ی جزییاتزندگانی اش توضیح خواست .در 15مه 1907 ، فروید پاسخ شاعر را برای اعضای انجمن وینخواند و چند روز بعد خلاصه ی آن را به شرح زیر برای یونگ فرستاد ینسن خود چه می گوید ؟او با مهربانی و محبت بسیار به من پاسخ داده است .در نخستین نامه »اش ، ینسن شادی خود را از دیدن این که ...ابراز داشتو به من اطمینان داد که تحلیل ، نیت اساسیاین نوشته کوتاه را از هر لحاظ روشن و آشکار ساخته است.طبیعتن او از فرضیه ی ما سخن نگفتهاست ، چون ظاهرن با توجه به کهولت سن اش ، قادر نیستبه خواسته و نیتی جز آن چه در کارشاعرانه اش وجود دارد ، بیاندیشد و بپردازد.به اعتقاد وی ، توافق ما را باید به حساب فراست وادراک شهودی شاعرانه ، و شاید تا اندازه ای به حساب دانشپزشکی که او در گذشته به تحصیل آنپرداخته است ، گذاشت .دومین نامه ی من نا محرمانه تر بود.من از و خواستم که در باره ی جنبه یذهنی کارش ، در باب این که مضمون خود را از کجابه دست آورده و خود را در کجای کتابجای داده یا دیده و غیره توضیحات دقیقی بدهد .او فقط به من اطلاع داد که نقش-برجسته ی عتیقوجوددارد ، و یک قالب بدل از آن در تملک اوست ،ولی وی هرگز اصل آنرا ندیده است ،اما این خیال که آن نقش-برجسته معرف یک زناز اهالی پمپیی است ، بافته ی اوست و همو دوستمی داشته که در باره ی پمپیی در گرمای شدید نیمرزو ،خیال پردازی کند و یکبار هم در پمپیی یک.رویت تقریبن باطنی به او دست داده است ،و بیش از این چیزی در باره ی موضوع خود نمی داندآغاز داستان هنگامی که در باره ی چیز دیگری کار می کرده ،ناگهان بر وی آشکار شده ، آن گاهاو هر کار دیگر را رها ساخته و بی آن که لحظه ایدرنگ و توقف کند ، به نوشتن پرداخته و متنرا چنان که گویی از پیش به تمامی نوشته شدهو در برابرش قرار داشته یافته ، و یک نفس آن رانگاشته است . نهفته و عمیق اش را آشکار erotismeاین محتملنبدین معناست که تحلیل دوران کودکی ینسن«...خواهد ساخت و بنابر این بار دیگر با یک تخیل وتوهم خویشتن بینانه سرو کار داریم چندی بعد ، یونگ به سه داستان کوتاه دیگر از ینسن دست یافتو با تحلیل آن توانست فرضیه هایدقیق تری بیاورد : ینسن می بایست در دوران کودکیبه دختر کوچکی و شاید خواهرش که موجب.رنج و اندوه وی (ینسن ) شده ، سخت دل بسته باشد این کودک شاید نقصی عضوی داشتهکه نویسنده با تخیل خرامیدن دل انگیز گرادیوا ،آن را در عین حال فرا یاد آورده و نفی کرده است.ینسن در پاسخ به فروید که از او در این مورد پرسش می کرددرباره ی نقص عضوی جوابی نداد و نیز اظهار داشتکه خواهری نداشته است ، اما اعتراف کردکه در کودکی دختر کوچکی را که با وی بزرگ شدهو در18 سالگی به بیماری سل در گذشته بودسخت دوست می داشته است ،و چندی بعد عاشق دختر جوانی که یاد آورنخستین معشوق وی بودهو باز ناگهان در جوانی مرده است .گرادیوا، فروید را به مطالعه و بررسی عمیق تر همانندی هاییکه او همیشه میان رویا و آفرینش ادبی یافته بود ،و سال ها پیش از این ، وی را به تحلیلو(Conrad Ferdinand Meyer )اثر کنراد فردیناند مایر(Femme-Juge)زن – قاضینگارش بخش های مشهوری از کتاب تعبیر خواب درباره یهملت و ادیپ شهریار برانگیخته بود«کشانید . در سال 1907 ، فروید رساله کوچکی به نام :« آفرینش ادبی و خواب در حالت بیداری(3)( La Creation Litteraire et La reve eveille)پرداخته که عبارت است از اندیشه هاییکه وی آزادانهبا نویسندگانی که نزد ناشر آثارش گرد آمده بودنددر میان نهاده است .
دوست روزنامه نگارمن دوباره تماس گرفت.
می خواهد بازروزنامه پیمانش رابعدازسکوت چند ساله راه بیندازد!
چند سال پیش که روزنامه اش رامنتشر می کرد ،مسوولیت صفحه ی
ادبی اش با من بود،من هم کم نمی گذاشتم وهرچه انرژی داشتم به کار
می گرفتم وصفحه راغیرمتعارف درمی آوردم وچون پخش خوبی هم
داشت،طرفدارانی یافته بود.
بحث همیشگی هزینه وآگهی بوده دراین کارها!..
به همین دلایل هم،چندسال پیش روزنامه دوست من تعطیل شد.
من درصحبت تلفنی ام با او،بحث هزینه وجذب آگهی رابه او یادآوری
کردم،تدارکی اندیشیده بود که فرصتی چند ماهه می طلبد تاآزمایش
خودراپس دهد!
بحث هزینه کردن برای چاپ چند صفحه مطلب وآگهی ومساوی بودن
دخل وخرج هاهم حدیث مکرر کارهای فرهنگی ست که اگر به سراشیبی
برسد،باعث خاکستر نشینی می شود!
دراین میان رقبای مطبوعاتی هم که جای خودرادارند!
انواع ترفندهاونقشه ها برای جذب آگهی واستفاده ازافراد حرفه ای
در تمام بخش ها،به کارگرفته می شود.دلخوری ها واصطکاک هاجدا!
توقعات وانتظارات هم جدا!درموردمن ، آش نخورده ودهان سوخته
هم صدق می کند!
چون درقبال کاری که ارائه می دهم آن جه باید به دستم نمی آید!
وازطرف دیگراصطکاک هایی هم روی می دهدکه ارتعاشات عصبی اش
تنها نصیب من می شود نه کس دیگری!
این روزها چند داستان کوتاه خوانده ایم ؟
می توان تعداد انگشت شماری را که از موانع پیچ در پیچ
صدور مجوز تا مراحل چاپ و آماده سازی گذشته اند
وبه بازار رسیده اند نام برد .درست است که تعداد داستان هایی
که با چاپ کاغذی منتشر شده اند کم است اما در عوض داستان
های منتشر شده در وب کم نیستند .
این گونه داستان ها ویژگی های خاص خود را دارند ونباید با داستان های
چاپ شده مقایسه شوند ـ ویژگی هایی چون:
کوتاه تر از حد معمول بودن که صفحه وحوصله ی خواننده ی
وب ایجاب می کند ، شتاب طرح داستانی ، ویژگی های نگارشی
ورسم الخطی خاص وب و...
ـ اما با این وجود در دایره ی بحث ما جای می گیرند چون
موضوع این بحث تفاوت های فرمی نیست بلکه صحبت بر سر
نوع نگاه نوع نگاه به جهان است ،صحبت بر سر چیزی ست
که ذهنیت نویسنده را شکل می دهد .
چند کتاب شعر خوانده ایم یا چند شعر؟ تفاوتی ندارد که در اینترنت
خوانده باشیم یا کتابی را ورق زده باشیم ،مهم این ست که آن چه
خوانده ایم از شاعران نسل جدید باشد .
نسل جدید شاعران ونویسندگانی که دارند آرام آرام پا می گیرند
وقصد دارند جاپای خود را در این عصر پرشتاب وچند صدا
و فراموش کار پررنگ تر نمایند تا اثری بیافرینند
ماندگار ـحداقل برای نسل خود ـ ونامی باشند در هزار توهای ذهن
که به سادگی از خاطره ها نروند .
گمان می کنم این مقدمه کافی بود تا فرصتی باشد که به مرور
داستان ها وشعرهای خوانده شده در ذهن خود بپردازیم .ویژگی کلی
بیشتر این آثار ـ ونه همه ی آن ها ـ در یک چیز خلاصه می شود ،
در یک ویژگی مشترک : معضلی به نام بی رمقی .
داستان ها وشعرهای این چند دهه جان ندارند .مگر چه بلایی
برسرنویسندگان وشاعران آمده است ؟ وقتی مطالعه ی داستانی
تمام می شود ، انگار که سالادی بی نمک وچاشنی را به زور
خورده باشیم دنبال ته مزه ای از آن در جایی از ذهنمان می گردیم
که محل ثبت مزه ها ست اما دریغ از خاطره ای باقی مانده از
داستان که اگر هم خاطره ای مانده باشد بیشتر به این دلیل است
که داستان یا شعرفلان دوست یا بهمان آشناست که خودمان
به زور در ذهنمان نگه داشته ایم درست مثل دانش آموزی
که شب امتحان محفوظاتی را برای فردایش به خاطر می سپارد !
...واما پدیده ای به نام خود سانسوری : نسل جدید نویسندگان
و شاعران حداکثر چند سال سن می توانند داشته باشند ؟
چهل سال؟چهل وپنج ؟کمتر یا بیشتر ؟ یا چیزی در همین حدود
وحداقلش هم می تواند هر سنی باشد .میانگین بین بیست وسه چهار
تا چهل ویکی ودو را در نظر می گیریم .این نسل سنین ابتدا وحتا
انتهای جوانی اش را چگونه گذرانده ؟
آیا چیزی به نام تجربه ی زیست کامل برای او مهیا بوده است ؟
شاید زیست کامل واژه ی خوبی نباشد پس یک مثال می زنم .
نویسندگان کلاسیک برای این که تجربه ی زندگی به دست آورند
تا بتوانند جهان پیرامون خود را درست وکامل بشناسند به سفر
می پرداختند ،سفر وکارهایی که با سفر توام بود مثل ملوانی و...
تجربه های آن ها از انواع انسان ها وزندگی در آثارشان مشهود بود.
نویسندگان بعد از آن ها -نسل مدرنیست ها ـ به جریان ذهن روی
آوردند ودر کنج خانه ها ،خیال را چنان ورز دادند که بزرگترین
شاهکارهای جهان با جریان سیال ذهن شکل گرفت .ا
ما برای اثری با جریان سیال ذهن هم ذهن باید پویا باشد
و دریچه های ممنوعه ای به روی ذهن بسته نباشد که خیال
را جرات گام گذاشتن در آن نیست .وتابوها ،تابوهای ذهنی
که ذره ذره شکل می گیرند که درهایش اگر به روی نویسنده
بسته باشد دیگر چه می ماند برای تجربه کردن در ذهن؟
واما نویسنده ی وطنی که از همان کودکی با بایدها ونباید های
عجیب و غریبی مواجه بوده ،بدون این که خود بخواهد ویا حتا
از آن آگاه باشد دریچه های بسته ی فراوانی را در گوشه وکنار
ذهن خود از یاد برده است .او نه تنها در زندگی عادی تجربه ی
زیستن کامل را ندارد بلکه در فضای ذهنی اش هم خیلی چیزها
پیش نمی آید ، بسیار موقعیت ها ست که در ذهن من نویسنده اصلن
نمی گذرد تا وقتی که داستان یا فیلمی غیر وطنی را می بینم
با شخصیت های پیچیده ی ساده اش که متوجه می شوم در
همین اطراف ما هم از آن ها بوده اما در این جا چنین چیزی
با آن کیفیت به نگاه درنمی آید،همه وهمه حکایت
از یک چیز دارد ،"خودسانسوری نا خودآگاه " .
شاید برای همین است که وقتی نویسنده می خواهد از مرز سانسور بگذرد
(چون او بیشتر از هر خواننده ای سانسور را با جان ودل حس می کند
واز آن رنج می کشد )ودریچه های بسته ای را می بیند که
وضوحشان چنان بارز است که در نگاه اول به چشم می آیند ،
وبعد که به قصد شکستن این مرزهای خود یا اجتماع خواسته
برمی خیزد نتیجه ای که عایدش می شود حاصلی نگران کننده
به بار می آورد ،حاصلی مثل شکل گیری ادبیات بی معنا
ومفهوم به خاطر واردکردن موضوعی پیش تر تابو شده
وحالا شکسته شده ـ یک مثال دم دست برای چنین موردی،
تاثیر پذیری ادبیات از سریال های آبکی ومبتذل تلویزیونی ست
که به هزار زبان در لفافه از عشق های آبکی حرف میزنند .
هرچند حذف عشق ونبود آزادی های طبیعی لطمه ای جدی
به ادبیات وارد آورده است .ما دریچه هایی را به روی خود
بسته ایم که از کودکی آموزش دیده ایم که خود به خود بسته
بماند وتابوهای ذهنی مان را نمی شناسیم وبنابراین سرنوشت
داستان ها وشعرهایمان همین می شود که می بینیم ،
چیزی ناقص الخلقه با حلقه های مفقوده ی فراوان .
بیایید در این پست ـ چنانچه فرصتی دارید ـ
از تابوهای ذهنی مان حرف بزنیم .شایدبه کمک هم بتوانیم
قسمتی از آن ها را از اعماق ذهن بیرون بکشیم ،
جاهایی که مارا قدرت گام گذاشتن در آن نیست .
شاید نظرشما برعکس باشد وما دچارتابوی ذهنی نباشیم
یا اصلن موضوع این نباشد بلکه دریچه ی دیگری را به روی
نگاه بگشایید ،تا نظرتان چه باشد .
به قلم خانم: محبوبه موسوی
منبع سایت:دمادم- تاملی در ادبیات وهنر و یادها
http://damadam4.blogfa.com/post-41.aspx
منبع اولیه تاره های ادبی به مدیریت م.مجتبی: