همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

« فروید و ادبیات » مارت روبر ترجمه ی جلال ستاری

 
منبع اولیه سایت تازه های ادبی
 
 
 
به مدیریت آقای م.مجتبی :‌
 
 
 
 
 
 برگرفته از سایت  :‌  دیگران
 
« فروید و ادبیات » 
مارت روبر  
ترجمه ی جلال ستاری  


با توجه به علاقه ی پر شور فروید به ادبیات که از اشارات فراوان
 
 وی به مسایل ادبی و آمدن نکات 
 و مطالب ادبی در سراسر آثار و حتا در نامه ها و خواب دیده هایش 
 
بر می آید ، انتظار می رفت که 

فروید در این باره ی آثار متعددی که از لحاظ حجم متناسب با ذوق
 
 و قریحه اش باشد بنگارد ، اما 
حقیقت جز این است . در سراسر آثار فروید فقط چهار نوشته ی کوتاه ، 
 
معرف نوع تجزیه و تحلیل 
ادبی یی است که وی بنیان نهاد و تا این اواخر درمحافل ادبی
 
 شهرت بسیار داشت .
 
 البته به این چهار ،اثر باید چند نوشته ی مهم و اساسی
 
 در باره ی آفرینش هنری و مسایل زبان شناسی را نیز افزود 

اما به هرحال حجم کار متناسب با اهمیت و بدعت اندیشه ها
 
 نیست و این شاید نشانه ی یکی از آن 

کشاکش های درونی است که فروید در کتاب تعبیر رویا
 
 وصف کرده است و د راین مورد خاص که 

او خود را  اندکی ناوارد به موضوع احساس می کرد ،
 
 با تعارض خویش مصالحه کرده و کنار آمده است .

فروید برخلاف برجسته ترین شاگردان اش که
 
 شخصیت یک نویسنده ، یا یک اثر ادبی ، یا زمینه 

های وسیعی چون اساطیر و فرهنگ عامه را موضوع 
 
تجزیه وتحلیل قرار می دادند ، تنها به 

،روانکاوی نوشته ها و نویسندگانی  پرداخت که از
 
 بعضی جهات ، در مراحلی خاص از زندگانی 

Otto)اتو رانگ(Jung) یاد آور و روشنگر پاره ای
 
 از خود او بودند .
 
دانشمندانی چون یونگ   (Jones)
 
یا جونز ،(Karl Abraham) کارل آبراهام
 
،(Theodor Reik) تئودور ریک،(Rank 

معلومات استوار روانکاوی را در زمینه ی ادبیات 
 
به کار می بستند و غالبن آن را با بصیرت و 

هنرمندی بسیار می پروراندند ،
 
 اما فروید رسالات ادبی خود را به سان دیگر آثارش
 
 چون تعبیر خواب و روانکاوی زندگانی روزانه می نوشت .
 
، یعنی در واقع در پی روانکاوی خویش بود 

از این رهگذر در می یابیم چرا فروید
 
 به تک نگاری از دیدگاه روانکاوی ، نظیر آن چه جونز 

(Rene Lforgue) درباره ی هاملت ، ماری بوناپارت
 
 در باره ی ادگارآلن پو ، ورنه لافورگ 

درباره ی بودلر  نوشته اند ، نپرداخته است .
 
 فروید از چیزی سخن می گوید که او را در حین 

مطالعه سخت به خود جلب کرده
 
 و وی با آن یکی و همانند شده و بدین گونه خود را
 
 مجاز به تجزیه و تحلیل آن از لحاظ روانی دانسته است .
 
 بنا براین طبیعتن انتخاب فروید تابع مرجحات و گرایش 

(King Lear)های شخصی اوست و چه بسا که
 
 د ر راه تحقیق ، به عنوان مثال در باره ی لیر شاه  

 با یک واقعه از زندگانی شخصی خویش دوباره جوش 
 
و پیوند می خورد 

wilhelm)نوشته ی ویلهلم ینسن (Gradiva)نخستین
 
 تحقیق ادبی فروید مربوط به کتاب گرادیوا 

 است ، و آن داستان کوتاه دل انگیزی است
 
 که از دیدگاه فروید دست کم دارای دو مزیت (Jensen 
بوده است : 
 
نخست این که این داستان سراسر از هذیان و رویای قهرمان یعنی
 
 خواب هایی که تمام و کمال ساخته و پرداخته ی نویسنده است  ، 
 
فراهم آمده است .
 
 از این رو فروید وسوسه شد که این 

هذیان ها و خواب دیده های ساختگی را مانند رویاهای واقعی
 
 
 تعبیر و تفسیر کند. نتایج شگفت 

 آور این خوابگزاری طبیعتن حفره ها و خلاها ی اسباب چینی
 
 داستان را که تعمدا برای تشدید 
.جنبه ی سحر آمیز و وهم انگیز آن ، به دلخواه نویسنده ، ایجاد شده بود ،
 
 پر کرد 

بدین گونه بار دیگر اهمیت و اعتبار کلید رازگشای فروید که 
 
راز هر خوابی را می گشود ، با 

گشودن درهای سری و پنهانی  یک داستان به اثبات می رسید.  
 
مزیت دوم گرادیوا مربوط به قریحه 

و استعداد قهرمان اش بود که  چون شغل باستانشناسی داشت ،
 
 ضرورتن مانند فروید شیفته ی کاوش 

در گذشته و روشن ساختن آن بود .
 
 فروید از دیر باز می دانست که عشق و علاقه اش به 

 جوان ،(Norbert)باستانشناسی ، 
 
همزاد فعالیت وی در زمینه ی روانکاوی است  .
 
 نوربر   قهرمان داستان که چون اسیر گذشته
 
 و دوران کودکی خویش بود ، کودکی بشریت به طور وهم 

انگیزی او را به خود مشغول می داشت ،
 
 این نظر فروید را به نحو شایسته و دلپذیری تایید می کرد  .


 فریفته ی نقش-برجسته ای ست که آن را جزء یک
 
(Hanold Norbert)دکتر هانولد نوربر 

مجموعه از آثار رومی دیده است .
 
 قالبگیری این نقش-برجسته که اصل و تاریخ آن بر وی پوشیده 

است ، در جای مناسبی در اتاق کارش آویخته است 
 
و دیدار آن همیشه نوربر را به خیالبافی شگرفی 

می کشاند .

این مجسمه ی تمام-قد که هیکل زنی را در حال راه رفتن
 
 نشان می داد ، به قدر یک-سوم اندازه » 

ی طبیعی بود . جوان بود. دیگر نمی شد
 
 بچه اش نامید و به یقین نام زن هم بر او برازنده نبود ،
 
 یک دختر باکره ی رومی بود که
 
  تقریبن بیست سال داشت . .. اندام اش درشت و رعنا 
 
و گیسوان مواج اش تقریبن به تمامی در زیر روسری پنهان بود
 

چهره ی تقریبن ظریف اش آدمی را بویژه مجذوب خود می کرد ،
 
 اما مسلم بود که خواهان چنین 

تاثیری هم نیست . .. سرش را به نرمی خم کرده بود و گوشه ای
 
 از پیراهن پرچین خود را که از 

گردن تا قوزک پاهایش را ، که در یک جفت صندل قرار داشت 
 
 می پوشانید در دست گرفته بود ،

پای چپ اش را جلو گذاشته بود و پای راست اش
 
 که در حال بلند شدن بود فقط روی انگشت ها به 

زمین تکیه داشت و کف و پاشنه ی آن تقریب
 
ن به وضع عمودی بودند . این حرکت که در عین حال 

نماینده ی چابکی و اعتماد به نفس یک زن جوان بود ، 
 
و او را در حالتی شبیه به پرواز نشان می داد 

«(1).چون با متانت و سنگینی عمومی وی به هم می آمیخت ،
 
 آن لطف خاص را بوجود می آورد 

،نوربر که شیفته و فریفته ی شیوه ی راه رفتن این دختر سنگی
 
 می شود ، به او گرادیوا نام می دهد 

یعنی دختری یا زنی که به جلو گام بر می دارد .
 
این مرد که کمترین اعتنایی به زنان ندارد و حتی از 

وجودشان غافل است ،
 
 به کوچه و خیابان می رود تا پاهای زنان را در حین
 
 راه رفتن بنگرد و یقین 

حاصل کند که زنان زنده و واقعی می توانند درست به
 
 شیوه ی شگرف گرادیوا گام بردارند  ، اما 

موفق نمی شود که در این  باره تصمیمی قطعی بگیرد .

دیری نمی پاید که نوربر در خوابی هراس انگیز ،
 
 خود را به سال 79 در شهر باستانی پمپیی می 

 ، شهر باستانی پمپیی را به کام خود فرو برد(Vesuve)
 
بیند . یعنی سالی که آتشفشانی وزوو

.نوربر در پمپیی ، ناگهان گرادیوا را رویا روی خود می بیندد که
 
 گویی از فاجعه ای که به زودی 

رخ خواهد داد ، خبر ندارد ، یا نسبت به آن بی اعتناست .
 
 آن گاه این اندیشه ی اساسی برای هذیان 

نوربر ، به ذهن وی می رسد که گرادیوا اهل شهر پمپیی
 
 است و در زادگاه خویش همزمان با  نوربر 

. بی آن که نوربر بداند- می زیسته است -

اما پیش از آن که نوربر بتواند گرادیوا را از این امر
 
 – یا از وقوع فاجعه آگاه کند ، گرادیوا در 

ایوان یا رواق معبد دراز می کشد و به خواب می رود
 
 و به زودی در زیر لایه ای از خاکستر مدفون 
می شود .

هذیان نوربر در عالم بیداری و هوشیاری نیز ادامه می یابد  ،
 
 و گرادیو در خرابه های پمپیی که 

نوربر به دیدارش شتافته ، زنده و سرشار از حیات ، 
 
بر وی ظاهر می شود . 
 
این ظهور نوربر را 

به این گمان می اندازد که هنگام نیمروز که وقت اشباح است ،
 
 پمپیی باستانی به همان صورتی که 

.پیش از مدفون و ویران شدن داشت ، باز  می گردد
 
 و زندگانی دوبار ه می یابد 

نوربر به زبان یونانی با گرادیوا سخنگویی آغاز می کند ، 
 
اما دختر به خنده به او می گوید : اگر 
 
می خواهی با من گفتگو کنی ، باید به زبان آلمانی
 
  سخن بگویی . 
 
باری چون نوربر همچنان اسیر هذیان 

خویش است ، گرادیوا تصمیم به درمان کردن اش می گیرد 
 
و سپس به یاری وسایلی که سخت با 

،دست آویز های روانکاوی در مانی همانند است ، 
 
او را به واقعیت رهنمون می شود . به فرجام 

همسایه ی زیبای (Zoe Bertgang)
 
«نوربر در وجود گرادیوا ، چهره ی «زوئه برت گانگ 

خویش را که در کودکی همبازی وی بوده است 
 
و نوربر از دیرباز ، از عشقی که دختر همسایه 

نسبت به وی دارد ، ندانسته گریزان
 
  و رویگردان است ، باز می شناسد .
 
 بدین گونه دختر حیله گر 

با باز نمودن این امر که احساسات نوربر درباره ی زن سنگی
 
 در واقع به زنی زنده و واقعی مربوط 

 می شود ، سحر هذیان را می شکند .

مضامن گرادیوا گویی تعمدا برای این ساخته و پرداخته شه
 
 که آشکارا موید «تعبیر خواب» و 

فرضیه ی ناهشیار ی فروید باشد . فروید با مهارت
 
 یک کار آگاه خفیه و نیز با ظرافت و فطانت و 

تفریح خاطری نمایان ، کلاف سردر گم این مضامین را باز می کند .
 
 او زندگانی نوربر را از عشق 

می (Fetichiste) کودکانه اش
 
 به همبازی خویش ، تا وازده گی یی که نوربر بر اثر آن بت پرست 

شود (نوربر کیست که روانپزشکان او را پرستنده ی
 
 یا به مثابه ی یک بت می نامند ) و به فرجام 

همه ی روابط خود را با عالم واقع و خاصه یا عشق
 
 وزن می برد ، باز می سازد .
 
 سراسر تجزیه و تحلیل فروید دارای نوعی سبکی
 
 و تابناکی است که موجه و موید شهرتی است که به حق شایسته ی 

آن است .
 
 این تحلیل با ملاحظاتی چند درباره ی مشابهت
 
 روانکاوی با  رمان پایان می یابد 

« کار ما عبارت است از ملاحظه ی سنجیده و اندیشیده ی فرایند ها ی 
 
روانی نا بهنجار در دیگران 

، تا به این وسیله به کشف و تدوین قوانین آن توفیق یابیم .
 
 داستان نویس همین کار را به طریقی 

دیگر انجام می دهد .یعنی توجه اش را
 
 به ضمیر نا-به-خود خویش معطوف می دارد .
 
 به کلیه ی 
،امکانات بالقوه ی آن گوش فرا می دهد و به جای آن که با
 
 انتقاد ناخودآگاهانه آن ها را  واپس زند 

در قالب هنری جلوه گرشان میسازد .
 
 آن چه را که ما از رهگذر دیگران می آموزیم ، او از درون 

خویشتن فرا می گیرد .
 
 چه قوانینی بر زندگانی نا-به-خود فرمان می رانند ؟
 
 داستان نویس نیازی 

ندارد که  این  قوانین را شرح یا به طور وضوح درک کند ، 
 
این قوانین از دولت  پذیرندگی ذکاوت 

اش ، جزء لاینفک آفرینش وی گشته اند
 
 (آثارش چون آینه ای این حقایق را خود-به-خود منعکس میسازند) ،
 
 ما این قوانین را از آثار او ، همان گونه که
 
 از حالات مرضی واقعی استنباط می کنیم 

-بیرون می کشیم .
 
 اینک از این دو چیز یکی صحیح است : 
 
یا  داستان نویس و پزشک ضمیر نا-به 

خود را  بد شناخته اند ، یا هر دو آن را خوب در یافته اند 

این نتیجه برای ما بسیار گرانبهاست : 
 
چون زحمتی را که با به کار بردن روش های روانکاوی طبی
 
.، برای بررسی پیدایش و درمان هذیان و رویاها ی گرادیواکشیده ایم ،
 
 به حق توجیه و تایید می کند 

 گرادیوا در سال 1903 و نوشته ی فروید به سال 1906 
 
انتشار یافت  . و بی گمان از این
 
 (2)امر ، افتخار غیر منتظره ای نصیب ویلهلم ینسن گردید .


فروید که همیشه خواستار وارسی نتیجه گیری های خویش ،
 
 به کمک داده های شرح حال هنرمند 

مورد نظر بود ، نامه ای به شاعر که در آن زمان کهنسال بود نوشت ، 
 
 و از او درباره ی جزییات 

زندگانی اش توضیح خواست .
 
 در 15مه 1907 ، فروید پاسخ شاعر را برای اعضای انجمن وین 

خواند و چند روز بعد خلاصه ی آن را به شرح زیر برای یونگ فرستاد 

ینسن خود چه می گوید ؟ 
 
او با مهربانی و محبت بسیار به من پاسخ داده است .
 
 در نخستین نامه » 

اش ، ینسن شادی خود را از دیدن این که ...ابراز داشت 
 
و به من اطمینان داد که تحلیل ، نیت اساسی 
 

این نوشته کوتاه را از هر لحاظ روشن و آشکار ساخته است.
 
 طبیعتن او از فرضیه ی ما سخن نگفته 

است ، چون ظاهرن با توجه به کهولت سن اش ، قادر نیست 
 
به خواسته و نیتی جز آن چه در کار 
 

شاعرانه اش وجود دارد ، بیاندیشد و بپردازد.
 
 به اعتقاد وی  ، توافق ما را باید به حساب فراست و 
 

ادراک شهودی شاعرانه ، و شاید تا اندازه ای به حساب دانش
 
 پزشکی که او در گذشته به تحصیل آن 

پرداخته است ، گذاشت .
 
 دومین نامه ی من نا محرمانه تر بود.
 
 من از و خواستم که در باره ی جنبه ی
 
 ذهنی کارش ، در باب این که مضمون خود را از کجا
 
 به دست آورده و خود را در کجای  کتاب 

جای داده یا دیده و غیره توضیحات دقیقی بدهد .
 
 او فقط به من اطلاع داد که نقش-برجسته ی عتیق 

وجوددارد ، و یک قالب بدل از آن در تملک اوست ، 
 
ولی وی هرگز اصل آنرا ندیده است ،
 
 اما این خیال که آن نقش-برجسته معرف یک زن 
 
از اهالی پمپیی است ، بافته ی اوست و همو دوست 
 
 می داشته که در باره ی پمپیی در گرمای شدید نیمرزو ، 
 
خیال پردازی کند و یکبار هم در پمپیی یک 

.رویت تقریبن باطنی به او دست داده است ،
 
 و بیش از این چیزی در باره ی موضوع خود نمی داند 

آغاز داستان هنگامی که  در باره ی چیز دیگری کار می کرده ،
 
 ناگهان بر وی آشکار شده ، آن گاه 

او هر کار دیگر را رها ساخته و بی آن که لحظه ای
 
 درنگ و توقف کند ، به نوشتن پرداخته و متن 

را چنان که گویی از پیش به تمامی  نوشته شده
 
 و در برابرش قرار داشته یافته ، و یک نفس آن را 

نگاشته است .

نهفته و عمیق اش را آشکار erotismeاین محتملن
 
 بدین معناست که تحلیل دوران کودکی ینسن 

«...خواهد ساخت و بنابر این بار دیگر با یک تخیل و
 
 توهم خویشتن بینانه سرو کار داریم 


چندی بعد ، یونگ به سه داستان کوتاه دیگر از ینسن دست یافت 
 
و با تحلیل آن توانست فرضیه های 

دقیق تری بیاورد : ینسن می بایست در دوران کودکی
 
 به دختر کوچکی و شاید خواهرش که موجب 

.رنج و اندوه وی (ینسن ) شده ، سخت دل بسته باشد 

این کودک شاید نقصی عضوی داشته 
 
که نویسنده با تخیل خرامیدن دل انگیز گرادیوا ، 
 
آن را در عین حال فرا یاد آورده و نفی کرده است.
 
 ینسن در پاسخ به فروید که از او در این مورد پرسش می کرد 

درباره ی نقص عضوی جوابی نداد و نیز اظهار داشت 
 
که خواهری نداشته است ، اما اعتراف کرد 

که در کودکی دختر کوچکی را که با وی بزرگ شده
 
 و در18 سالگی به بیماری سل در گذشته بود 

سخت دوست می داشته است ، 
 
و چندی بعد عاشق دختر جوانی که یاد آور
 
 نخستین معشوق وی بوده 

و باز ناگهان در جوانی مرده است .
 
گرادیوا، فروید را به مطالعه و بررسی عمیق تر همانندی هایی
 
که او همیشه  میان رویا و آفرینش ادبی یافته بود ،
 
 و سال ها پیش از این ، وی را به تحلیل 

و(Conrad Ferdinand Meyer )
 
اثر کنراد فردیناند مایر(Femme-Juge)زن – قاضی 

نگارش بخش های مشهوری از کتاب تعبیر خواب درباره ی
 
 هملت و ادیپ شهریار برانگیخته بود 

«کشانید . در سال 1907 ، فروید رساله کوچکی به نام :
 
 « آفرینش ادبی و خواب در حالت بیداری 

(3)( La Creation Litteraire et La reve eveille) 

پرداخته که عبارت است از اندیشه هاییکه وی آزادانه 
 
با نویسندگانی که نزد ناشر آثارش گرد آمده بودند 

 در میان نهاده است .
ادامه مطلب ...

بهانه هایی برای قدم زدن باشعر! به قلم اقای سید محمد آتشی

به قلم اقای سید محمد آتشی
 
شاعر - ناقد  ومترجم
 
http://www.amyna.blogfa.com/
 
 

 

دوست روزنامه نگارمن دوباره تماس گرفت.

 

می خواهد بازروزنامه پیمانش رابعدازسکوت چند ساله راه بیندازد!

 

چند سال پیش که روزنامه اش رامنتشر می کرد ،مسوولیت صفحه ی

 

 ادبی اش با من بود،من هم کم نمی گذاشتم وهرچه انرژی داشتم به کار

 

 می گرفتم وصفحه راغیرمتعارف درمی آوردم وچون پخش خوبی هم

 

داشت،طرفدارانی یافته بود.

 

بحث همیشگی هزینه وآگهی بوده دراین کارها!..

 

به همین دلایل هم،چندسال پیش روزنامه  دوست من تعطیل شد.

 

من درصحبت تلفنی ام با او،بحث هزینه وجذب آگهی رابه او یادآوری

 

کردم،تدارکی اندیشیده بود که فرصتی چند ماهه می طلبد تاآزمایش

 

 خودراپس دهد!

 

بحث هزینه کردن برای چاپ چند صفحه مطلب وآگهی ومساوی بودن

 

 دخل وخرج هاهم حدیث مکرر کارهای فرهنگی ست که اگر به سراشیبی

 

 برسد،باعث خاکستر نشینی می شود!

 

دراین میان رقبای مطبوعاتی هم که جای خودرادارند!

 

انواع ترفندهاونقشه ها برای جذب آگهی واستفاده ازافراد حرفه ای

 

 در تمام بخش ها،به کارگرفته می شود.دلخوری ها واصطکاک هاجدا!

 

توقعات وانتظارات هم جدا!درموردمن ، آش نخورده ودهان سوخته

 

 هم صدق می کند!

 

چون درقبال کاری که ارائه می دهم آن جه باید به دستم نمی آید!

 

وازطرف دیگراصطکاک هایی هم روی می دهدکه ارتعاشات عصبی اش

 

تنها نصیب من می شود نه کس دیگری!

 

 

کار باروزنامه ازنوجوانی بامن بوده،اززمانی که روزنامه فروشی
 
 می کردم کنارمیدان ها...تادکه هاوکیوسک ها.
 
البته تمامش عشق به شعر وادبیات بود،گاهی شعری ،
 
داستانی ازمن درروزنامه ای چاپ می شدکه همین باعث جذب من
 
 به روزنامه می گردید،تاحدی که روزنامه فروختن بهانه می شد
 
برای ارتباط باصفحات ادبی !به دلیل مشکلاتی که برایم پیش امد،
 
ازروزنامه فروشی رفتم به سوی خریدن مجلات وکاربا صفحات
 
شعرآنها..ازجمله مجله جوانان امروزوصفحه خلوت انس آن
 
 که مدت هازیر نظرسهیل محمودی بود،وچقدر سهیل ماراپروبال داد..
 
کسانی چون من،هادی خوانساری،بابک دولتی،بهمن نشاطی ،
 
پیام سیستانی،حسین هدایتی،جعفرعزیزی،جلیل
 
آهنگرنژاد،محمدرضاشالبافان،خلیل ذکاوت،زهرابصارتی،مریم رزاقی،
 
عالی زاده،علیرضا حکمتی،حسن صادقی پناه،و...
 
بی گمان گروهی که نام بردم خیلی مدیون خلوت انس سهیل محمودی
 
هستند،هیچ کدام ازآنهااین موضوع راانکار نمی کنند!
 
سال 78 تمام این دوستان دراولین گنگره شعروقصه جوان دور
 
 هم جمع شدندوشعرخواندندوخندیدندوپیاده روی کردند!
 
ودیگرچنین جمعی به نظرم دورهم جمع نخواهند شد.
 
به قلم اقای سید محمد آتشی

سایت دمادم -خود سانسوری

این روزها چند داستان کوتاه خوانده ایم ؟

می توان تعداد انگشت شماری را که از موانع پیچ در پیچ

 صدور مجوز تا مراحل چاپ و آماده سازی گذشته اند

وبه بازار رسیده اند نام برد .درست است که تعداد داستان هایی

 که با چاپ کاغذی منتشر شده اند کم است اما در عوض داستان

های منتشر شده در وب کم نیستند .

این گونه داستان ها ویژگی های خاص خود را دارند ونباید با داستان های

 چاپ شده مقایسه شوند ـ ویژگی هایی چون:

 کوتاه تر از حد معمول بودن که صفحه وحوصله ی خواننده ی

 وب ایجاب می کند ، شتاب طرح داستانی ، ویژگی های نگارشی

ورسم الخطی خاص وب و...

ـ اما با این وجود در دایره ی بحث ما جای می گیرند چون

موضوع این بحث تفاوت های فرمی نیست بلکه صحبت بر سر

 نوع نگاه نوع نگاه به جهان است ،صحبت بر سر چیزی ست

 که ذهنیت نویسنده را شکل می دهد .

چند کتاب شعر خوانده ایم یا چند شعر؟ تفاوتی ندارد که در اینترنت

 خوانده باشیم یا کتابی را ورق زده باشیم ،مهم این ست که آن چه

 خوانده ایم از شاعران نسل جدید باشد .

نسل جدید شاعران ونویسندگانی که دارند آرام آرام پا می گیرند

وقصد دارند جاپای خود را در این عصر پرشتاب وچند صدا

و فراموش کار پررنگ تر نمایند تا اثری بیافرینند

 ماندگار ـحداقل برای نسل خود ـ ونامی باشند در هزار توهای ذهن

 که به سادگی از خاطره ها نروند .

گمان می کنم این مقدمه کافی بود تا فرصتی باشد که به مرور

 داستان ها وشعرهای خوانده شده در ذهن خود بپردازیم .ویژگی کلی

 بیشتر این آثار ـ ونه همه ی آن ها ـ  در یک چیز خلاصه می شود ،

در یک ویژگی مشترک : معضلی به نام بی رمقی .

داستان ها وشعرهای این چند دهه جان ندارند .مگر چه بلایی

 برسرنویسندگان وشاعران آمده است ؟ وقتی مطالعه ی داستانی

 تمام می شود ، انگار که سالادی بی نمک وچاشنی را به زور

 خورده باشیم دنبال ته مزه ای از آن در جایی از ذهنمان می گردیم

 که محل ثبت مزه ها ست اما دریغ از خاطره ای باقی مانده از

 داستان که اگر هم خاطره ای مانده باشد بیشتر به این دلیل است

که داستان یا شعرفلان دوست یا بهمان آشناست که خودمان

به زور در ذهنمان نگه داشته ایم درست مثل دانش آموزی

که شب امتحان محفوظاتی را برای فردایش به خاطر می سپارد !

...واما پدیده ای به نام خود سانسوری : نسل جدید نویسندگان

 و شاعران حداکثر چند سال سن می توانند داشته باشند ؟

 چهل سال؟چهل وپنج ؟کمتر یا بیشتر ؟ یا چیزی در همین حدود

وحداقلش هم می تواند هر سنی باشد .میانگین بین بیست وسه چهار

 تا چهل ویکی ودو را در نظر می گیریم .این نسل سنین ابتدا وحتا

 انتهای جوانی اش را چگونه گذرانده ؟

آیا چیزی به نام تجربه ی زیست کامل برای او مهیا بوده است ؟

 شاید زیست کامل واژه ی خوبی نباشد پس یک مثال می زنم .

نویسندگان کلاسیک برای این که تجربه ی زندگی به دست آورند

 تا بتوانند جهان پیرامون خود را درست وکامل بشناسند به سفر

می پرداختند ،سفر وکارهایی که با سفر توام بود مثل ملوانی و...

تجربه های آن ها از انواع انسان ها وزندگی در آثارشان مشهود بود.

 نویسندگان بعد از آن ها -نسل مدرنیست ها ـ به جریان ذهن روی

 آوردند ودر کنج خانه ها ،خیال را چنان ورز دادند که بزرگترین

شاهکارهای جهان با جریان سیال ذهن شکل گرفت .ا

ما برای اثری با جریان سیال ذهن هم ذهن باید پویا باشد

و دریچه های ممنوعه ای به روی ذهن بسته نباشد که خیال

را جرات گام گذاشتن در آن نیست .وتابوها ،تابوهای ذهنی

 که ذره ذره شکل می گیرند که درهایش اگر به روی نویسنده

بسته باشد دیگر چه می ماند برای تجربه کردن در ذهن؟

واما نویسنده ی وطنی که از همان کودکی با بایدها ونباید های

 عجیب و غریبی مواجه بوده ،بدون این که خود بخواهد ویا حتا

از آن آگاه باشد دریچه های بسته ی فراوانی را در گوشه وکنار

ذهن خود از یاد برده است .او نه تنها در زندگی عادی تجربه ی

 زیستن کامل را ندارد بلکه در فضای ذهنی اش هم خیلی چیزها

 پیش نمی آید ، بسیار موقعیت ها ست که در ذهن من نویسنده اصلن

 نمی گذرد تا وقتی که داستان یا فیلمی غیر وطنی را می بینم

 با شخصیت های پیچیده ی ساده اش که متوجه می شوم در

 همین اطراف ما هم از آن ها بوده اما در این جا چنین چیزی

 با آن کیفیت به نگاه درنمی آید،همه وهمه حکایت

 از یک چیز دارد ،"خودسانسوری نا خودآگاه "  .

شاید برای همین است که وقتی نویسنده می خواهد از مرز سانسور بگذرد 

(چون او بیشتر از هر خواننده ای سانسور را با جان ودل حس می کند

 واز آن رنج می کشد )ودریچه های بسته ای را می بیند که

 وضوحشان چنان بارز است که در نگاه اول به چشم می آیند ،

وبعد که به قصد شکستن این مرزهای خود یا اجتماع خواسته

 برمی خیزد نتیجه ای که عایدش می شود حاصلی نگران کننده

 به بار می آورد ،حاصلی مثل شکل گیری ادبیات بی معنا

 ومفهوم به خاطر واردکردن موضوعی پیش تر تابو شده

 وحالا شکسته شده ـ یک مثال دم دست برای چنین موردی،

تاثیر پذیری ادبیات از سریال های آبکی ومبتذل تلویزیونی ست

  که به هزار زبان در لفافه از عشق های آبکی حرف میزنند .

 هرچند حذف عشق ونبود آزادی های طبیعی لطمه ای جدی

 به ادبیات وارد آورده است .ما دریچه هایی را به روی خود

 بسته ایم که از کودکی آموزش دیده ایم که خود به خود بسته

بماند وتابوهای ذهنی مان را نمی شناسیم وبنابراین سرنوشت

داستان ها وشعرهایمان همین می شود که می بینیم ،

چیزی ناقص الخلقه با حلقه های مفقوده ی فراوان .

بیایید در این پست ـ چنانچه فرصتی دارید ـ

 از تابوهای ذهنی مان حرف بزنیم .شایدبه کمک هم بتوانیم

قسمتی از آن ها را از اعماق ذهن بیرون بکشیم ،

جاهایی که مارا قدرت گام گذاشتن در آن نیست .

شاید نظرشما برعکس باشد وما دچارتابوی ذهنی نباشیم

یا اصلن موضوع این نباشد بلکه دریچه ی دیگری را به روی

 نگاه بگشایید ،تا نظرتان چه باشد .

 

به قلم خانم: محبوبه موسوی

 منبع سایت:دمادم- تاملی در ادبیات وهنر و یادها

http://damadam4.blogfa.com/post-41.aspx

منبع اولیه تاره های ادبی  به مدیریت م.مجتبی:

http://www.ccccc.blogfa.com/

 

جاده ی خاکستری - سروده فرزانه شیدا

 
 
دستهای گشوده جاده
 
 
 گوئیا مرا بخویش میخواند
 
 
وترانه ی رفتن را
 
 
در وجودم به ترنم نشسته است
 
 
با من بگو در کجای این
 
 
 جاده ی خاکستری خاموش
 
 
در کدامین نقطه ....قلب مرا
 
 
آرام خواهد بخشید
 
 
میدانم ...جز آنجا
 
 
آنجا که خانه عشق است وآرزو
 
 
آرام نخواهم گرفت
 
 
وجاده ...آه ...جاده
 
 
در امتداد  ساکت خویش
 
 
مرا تا کجا که نمی برد !
 
 
آه که این ره کشیده خاموش
 
 
میداند...آری میداند
 
 
در جستجوی عشق
 
 
(تنها) به جاده های رفتن دل  سپرده ام
 
 
تا بیابم دوباره گی عشق را
 
 
در ختم مرگ عاطفه ها!!!!
 
 
۱۸ اسفندماه ۱۳۶۸
 
 
فرزانه شیدا