همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

تا به حال شده با خود بگویید اى کاش نمى گفتم ىا کاش گفته بودم؟؟

داستان کوتاه به قلم: ندا عباسی
 
برگرفته از سایت شعر نو:
http://shereno.com/index.php?op=artist
 
گاهی کار دستِ خودم می دهم یا پنج انگشتِ حیرت در دهانی که باید
 
 پاسخگوی کسی باشد اما قفل شده و نمی توانی بگویی چه بر سرت آمده
 
 و مدام چیزی در گوشت مزمزه می شود که تلخیِ آزار دهنده ای دارد .
 
 باورکنید برایم سخت نیست کسی را که با عشق خود دار زده ام را از طنابهای
 
پر ، پَرز و گره جدا کنم و بگویم اشتباه به این فکر افتادم.
 
 هر بار که جلوی آینه چیزی جز آدمکی احمق با دهانی قفل شده نمی بینم
 
اما طعمِ گسی به ذهنم می رسد که با ناخن های له شده
 
و آشِ کشک دیروز های من از روزی سرد که باورم مرا محاکمه کرده بود
 
 و قاضی عالی رتبه حکمِ دار مرا صادر کرده بود که جان صدها
 
 نه هزار ها نفر را گرفته ام و با عشق و نه با جمله ای عاشقانه
 
بد رود گفته ام صحنة جنایت را، به فکر چسبی می افتم که اول بار
 
در تاریخِ فلان و سازندة با تمام امتیازات فلانی اختراع کرده بود
 
 و به اینکه آزادی ِمن با این تکه چسب چه غرور آفرین بود .
 
بگذریم حادثه هر روز ساعت 14 به وقتِ خوانندة این متن اتفاق می افتاد.
 
 هر ساعت 2 بعد از ظهر با چشما نی گشو ده از خواب در امتداد بیداری ،
 
 طناب داری دور کله ام می چرخید تا مرا خواب زده کند.
 
 و درست در این ساعت باید جوابگوی کسی می شدم که به جز
 
عجز ولابة کسی که دیگر جز رخوت و درگیری با آدمکی حمار
 
 شمایل را نداشت ولی به زور ساعت، درست در ساعت 2 بعد از ظهر
 
 وادار شده بود اعتراف کند روز او از تمام دستمالهای سفید
 
هم پاک تر است ؛ مرا به گریه می انداخت .
 
چنان بعد از گزارش روزانه اش در تمام دستمالها فین می کردم
 
که به یاد حمامِ فین کاشان می افتادم و فکر طناب چنان برق میزد
 
 که بی شباهت نبود به تیغی که آلت قتاله آن دوران بود.
 
 و این آغاز الحمار شدن بنده بود.
 
 چنان.......مستانه ای سر می دادم که انگار در بهشت به رویم
 
 بسته شده بود .و جزای نیک و بد را در مکانی که جز ثانیه شمار
 
و عقربه های بی انصاف مرا دور می زدند از خدای متعال می گرفتم.
 
 گاه

آه...گاه حیف....گاه چه بد........و گاه با خود می گفتم
 
 بر پدر کسی که طناب را اختراع کرد،
 
 که بی شباهت به تیغ نست؛ لعنت! .
 
ولی باز جلوی آینه تصویر پنج انگشت تا مفصل سوم در دهان
 
را می دیدم که شوریِ بی نظیری داشت و به یاد پستانک کودکی
 
لذتی ناب را برای سکوتی این بار مرگبار می بردم .
 
یادم رفت چیزی از کسی بگویم تا بدانید چرا حمار شدم.
 
 به یاد دورانی که هنوز حمار نشده بودم.
 
در خیابان راه می رفتیم چنان دوستانه که عابران با چشم حسودشان
 
 به ما خیره می ماندند.
 
 سگی پارس می کرد که در ذهنم ثبت شده است
 
 وزیر یک چتر روزهای زیاد بارانی سپری شد .
 
آن روزها من نویسنده چون حماری ناشناس بودم
 
 و کسی من را کشف نکرده بود.
 
به جز انگشتانی که سیخ می ایستادند تا باور کنم روزی به کار می آیند؛
 
 روزهایی هم مانند پرنسس قصه ها ساعت 12 شب از او جدا می شدم
 
وچیزی به جای کفش مثلا دلم جا می ماند.
 
و البته دلی بود که در سینة کسی جا نمی شد .
 
و روزهای زیادی به لطف ستار العیوب بودن پروردگار ِمنِ نداشته
 
 شامل حالم می شد و با خریت پنهان در البسه می گذشت.
 
 در مورد او باید بگویم مسافری بود که سفر برایش جاذبه داشت
 
 و مسافرانی که هم سن او بودند و ساکی به وزن ساک بزرگ او داشتند.
 
روزی به زنان با شرف این مرز و بوم نگاهی از سر روشنفکری
 
انداختم و دیدم چیزی که کم داریم این است که آزادی را برای
 
 مردان ننگ می پنداریم و شعار سر دادم که باید بگذاریم
 
 هر کسی هر طور که می خواهد رفتار کند
 
.همانطور که یک ساختمان 200 واحدی امروزی را هر چند دلخواهتان
 
نیست نمی شود فرو ریخت و با بی هزینه بودن دوباره ساخت.
 
پرنس داستان هم باید سوار اسب بشود تا دل یا لنگه کفش
 
را در ساعت 12 شب بیابد و بجوید کسی را.
 
 تا اینکه این 200 واحد اجاره ای به شرط تملیک بر سرم فرو ریخت
 
 و تازه فهمیدم چه اشتباهی رخ داده است. وسعی کردم پاسخگوی کسی
 
باشم ولی هزینه ی من برای باز سازی یک ملک آنقدر
 
کم بود که کمرم تا شد.
 
دوستان اگر به خریت خود همچون من افتخار می کنید
 
 اینجا با طناب دار به صندلیهای ذهنم دست و پایتان را می بندم.
 
و البته برق نگاهتان چیزی را از سرم دور نمی کند و فکر نکنید
 
به خود بر چسب احمق بودن می زنم نه!
 
ماجرا مثل فیلم ماجرا اتفاق می افتاد کسی به ناگهان گم میشود
 
 و هنرپیشه زن دوم عاشق نامزد آن زن گمشده می شود که من
 
هم از قضا احساس می کردم کسی را گم کرده ام وبا پیدا شدنش
 
 تمام طنابهای ذهنم پاره شد اما چیزی دردناک که نمی دانم
 
از قلبی که برای عشق می تپید تا نگاهی که منتظر یا چیزهای دیگری
 
 از این قبیل که قبلا رخ نداده بود ، مرا باری دگر به حکم صادره شده
 
 توسط قاضی بر صندلی محاکمه می نشاند و من این بار چسب بر دهان
 
 داشتم که ندانستم و نتوانستم چیزی برای قاضی بگویم و البته آن روز
 
 به حبس ابد و یا چند ضربه ی اساسی برای حرکت به چمن زا
 
ر یا قتل توسط موجهای دریای فیلم هامون و یا سفر با باسرعت ترین
 
 ماشین و پرت شدن به دره توسط جیمز دین و یا نوشتن این متن
 
 و دادن آن به دوست نازنینم که از طنابهای پوسیده جانی دوباره به
 
 دست آورده بود ؛حکم صادر شد و تبصره آن انتخاب خود من
 
 برای تخفیف از حکم صادره بود.
 
البته درست سناریوی فیلم هامون را به یاد ندارم
 
ولی به وضوح خود را در موقعیت فیلم هامون می دیدم و صحنه ای
 
 که هامون در بیهوشی و خفگی همسر و دوستان و آشنایان خود را
 
می دید که به او دلخوشی می دهند و عذر خواهی می کنند .
 
نمیدانم چرا کوتوله های سرزمین عجایب را دور خود دیدم .
 
بگذریم مدتی است که این حکم صادر شده و اجرا شده و من جز
 
 پارس سگی در محله های پایین شهر چیز دیگری به یادم نیست.

البته مطالبی از ایندست اندر احوالات الحماریون:

که پینوکیو هم مدتی خر بود و شما بهتر از من می دانید که چطوری
 
از شمایل حما ر بیرون آمد .
 
دعای شما بدرقه ی زندگی دیگر من والبته این اعتراف از اعتراف
 
 به قتل های نهان برایم سنگین تر بود .
 
و می دانم کسی به این اعتراف شک نمی کنه
 
حتی اگر به بدگمانی هایم همیشه شک کرده که ظنینم یا نه؟ نه ! نه!

باور کنید اگر پدر ژپتو در دهان کوسه قایم شده بود وزندگی می کرد ؛
 
دوست من هم در رابطه ی عاشقانه مان قایم شده ومن با احساس
 
خطر دنبال راه حلی برای بیرون کشیدن او می جویم باور کنید
 
.تمام حکم های صادره غلط از آب در می امد اگر من چسب
 
 بر دهان داشتم .وباز هم باور کنید با طناب پوسیده ی خود حتی
 
 یک نفر را هم دار نزده ام.و این تنها داستانی است که درست
 
هر روز در ساعت 2 بعد از ظهر اتفاق می افتاد ،با پنج انگشت
 
حیرت در دهانی که..........................................
نوشته شده در دوشنبه 2 اردیبهشت 1387 - 01:13:04 ارسال از ندا عباسی

چرا از اسطوره‌ها می‌ترسیم؟ - [محسن آزرم]

چرا از اسطوره‌ها می‌ترسیم؟ - [محسن آزرم]

... این هم از آن حرف‌ها است؛ آدم‌هایی که همه سال را دور از کتاب

می‌گذرانند و همه آن روزهایی را که می‌توانند صرف خواندن کنند،

 به چیزهای دیگر می‌گذرانند، چرا باید در تعطیلا‌ت عید، بنشینند

 به خواندن کتاب‌هایی که در همه سال سراغی از آنها نگرفته‌اند؟

و اصلا‌ً مگر می‌شود در این روزهای دید و بازدید، در این روزهای

 شلوغی و خنده و شادی و میهمانی‌های خانوادگی، به کتاب‌های بی‌شماری

 فکر کرد که فرصتی برای خواندن‌شان فراهم نشده است؟

نویسنده‌ این یادداشت، سال‌ها است که از دست این شلوغی‌ها فرار می‌کند

 و درست در همین روزهایی که آدم‌ها شلوغی و خنده و شادی را ترجیح

می‌دهند، می‌نشیند به تماشای کتاب‌هایی که کم‌کم دارند به سقف می‌رسند

 و از بین کتاب‌ها، آنهایی را انتخاب می‌کند که بهتر است

 با خیالی آسوده سراغشان رفت و البته که بین این کتاب‌ها،

 همه‌جور چیزی را می‌شود پیدا کرد.

مثلا‌ً می‌شود <قدرت اسطوره> را خواند؛ گفت‌وگوی خواندنی

 <جوزف کمبل> را درباره <اسطوره‌ها> و نقش <اسطوره‌ها>

در زندگی روزمره ما، که ترجمه فارسی‌اش کار <عباس مخبر> است

 و <نشر مرکز> آن‌ را منتشر کرده.

نویسنده این یادداشت هم می‌داند که <اسطوره> را در این‌سال‌ها به چیزی

 <دانشگاه>ی تبدیل کرده‌اند و کتاب‌های پرورق و پرارجاعی که فقط

به‌ کار دانشجویان می‌آید، عملا‌ً، خواننده‌های علا‌قه‌مند را هم فراری می‌دهد.

 اما خوبی <قدرت اسطوره> این است که <اسطوره> را از آن قالب خشک

 و رسمی <دانشگاه>ی‌اش بیرون می‌آورد و نقش آن ‌را در زندگی

 بررسی می‌کند. فرقی نمی‌کند که اهل کدام کشوریم و با چه فرهنگی

 بزرگ شده‌ایم؛ مهم این است که باید با یک‌سری <اسطوره> آشنا شویم

 و بفهمیم <اسطوره>‌ها، اساساً، چرا پدید آمده‌اند و ما چگونه می‌توانی

م از این گنجینه بی‌کران انسانی بهره ببریم و راهی پیدا کنیم برای سردرآوردن

 از علا‌ئم و نشانه‌هایی که دانستن‌شان، تکلیف خیلی ‌چیزها را روشن می‌کند.

هنوز هم خیلی‌ها فکر می‌کنند <اسطوره> به‌ کار همه آدم‌ها نمی‌آید و فقط آنها

 که اهل دانشگاه و ورق‌ زدن کتاب‌های تاریخ هستند باید <اسطوره>‌ها

را بشناسند و البته که همه اینها، تقصیر همین استادان محترمی‌ست

 که دوست ندارند <اسطوره> را به چیزی <عمومی> و در دسترس

بدل کنند و دوست ندارند همه آدم‌ها بدانند که با دیدن یک <نشانه>

، یک <بز بال‌دار> یا هر چیز دیگری، باید به ‌یاد چه ‌چیزی بیفتند

و مفهوم این <نشانه> را درک کنند. اما کسانی مثل <جوزف کمبل>

هم هستند [درواقع بودند، چون کمبل سال‌هاست که مرده] که فکر می‌کنند

 هر آدمی باید از <اسطوره>‌ها سر در بیاورد و <اسطوره>‌ها را نباید

 در کتاب‌های پرورق و پرارجاع دانشگاهی حبس کرد و اگر می‌خواهید

بدانید که تلا‌ش‌های این اسطوره‌شناس سرشناس به بار نشسته است یا نه،

 کافی‌ است این ‌را بدانید که <جورج لوکاس>، مجموعه فیلم‌های <جنگ‌های

ستاره‌ای‌>‌اش را مدیون کتاب‌های <کمبل> است و خود <کمبل>

هم در این گفت‌وگوی خواندنی، درباره ویژگی‌های <اسطوره>‌ای

 <جنگ‌های ستاره‌ای> حرف می‌زند و این ‌را هم بدانید که

 <برادران واچوفسکی> هم زمانی ‌که سرگرم نوشتن <ماتریکس>

 بودند به کتاب‌های <کمبل> و از جمله <قهرمان هزارچهره>‌اش

مراجعه می‌کردند و اگر این کتاب را ورق بزنید و سرفصل‌هایش

 را بخوانید، می‌بینید که چه کتاب راهنمای درجه ‌یکی ا‌ست

 برای فیلمنامه‌نویسی به ‌شیوه هالیوودی‌اش. نویسنده این یادداشت

هم قبول دارد که پیشنهاد کتابی مثل <قدرت اسطوره>

برای تعطیلا‌ت عید، کمی غریب به‌نظر می‌رسد؛ اما باور کنید که هر آدمی،

هر خواننده‌ای، وقتی این کتاب معرکه و شیرین را دست بگیرد،

از خواندنش سیر نمی‌شود.

 <قدرت اسطوره>، بهترین کتابی‌ است که می‌شود به همه آدم‌هایی

 پیشنهاد کرد که می‌خواهند معنای <اسطوره> را بفهمند

 و حوصله آن کتاب‌های پرورق و پرارجاع را هم ندارند.

<قدرت اسطوره> را که خواندید، بروید سروقت

<قهرمان هزارچهره> و مطمئن باشید که این دو کتاب،

 مسیر زندگی‌تان را تغییر می‌دهند، اگر بخواهید...

انتهای خبر // روزنا - وب سایت اطلاع رسانی اعتماد ملی//www.roozna.com


آه ای عشق چرا تنهائی؟!سروده فرزانه شیدا

 
 
در حریم نفس عشق نهادم قلبی....
 
 
ودگرباره به اندوه  دلم باز شکست...
 
 
وغم تنهائی...همره راه غریب من شد!!!
 

آه ای عشق چرا تنهائی؟!
 
 
 ره ما گرچه زهم گشته جدا...
 
 
تو چرا رو به خرابات مغان راه بری؟!
 
 
 من چرا یّکه وتنها در راه....
 
 
من چرا یّکه وتنها در راه!!!
 
 
هردو مان یکّه و  تنها ماندیم ...
 
 
هردو مان یکّه و  تنها ماندیم!!!
 
 
 اول اردیبهشت 1387(ف.شیدا)

گفت‌وگو با کاووس حسن‌لی، استاد دانشگاه....به قلم اقای رضا آشفته

گفت‌وگو با کاووس حسن‌لی، استاد دانشگاه و سعدی‌پژوه؛موضوع:فرهنگی و اجتماعی
گفت‌وگو با کاووس حسن‌لی، استاد دانشگاه و سعدی‌پژوه؛ ارتباط با متون سعدی ضعیف شده است ‌- رضا آشفته


--------------------------------------------------------------------------------

تاخیر در پرواز در فرودگاه باعث شد تا کاووس حسن‌لی، استاد دانشگاه و پژوهشگر ادبیات را برای یک مصاحبه پیدا کنیم. او که خود بنیانگذار مرکز سعدی پژوهی در شیراز است، امروز سمتی در این مرکز ندارد اما به واسطه سعدی‌پژوهی یکی از مطرح‌ترین‌هاست. از کاووس حسن‌لی تاکنون هفت جلد کتاب درباره سعدی منتشر شده، در کنار این کتاب‌ها مقالا‌ت و تدریس آثار سعدی در دانشگاه‌ها هم باید اضافه شود. فرهنگ سعدی‌پژوهی، سعدی آتش‌زبان، سلسله موی دوست، ورق درخت طوبا، شیرین‌تر از قند، گلستان (بازنویسی گلستان به زبان ساده) از جمله پژوهش‌ها و تالیفات حسن‌لی درباره سعدی است.

به نظرتان امروز ارتباط مردم با متون ادبی سعدی چگونه است؟ ‌

شما در این باره بهتر می‌دانید، ما در این دانشگاه‌ها ایزوله شده‌ایم. اما واقعیت مسلم این است که به دلیل اینکه آثار ارزشمند سعدی خصلت همه زمانی و مکانی پیدا کرده است، بسیاری از گفته‌های سعدی به صورت ضرب‌المثل و شکل‌های دیگر در ذهن و زبان مردم جاری است. از طرف دیگر امروزه جز این بخش از سخنان سعدی که به دلیل علا‌قه شدید گذشتگان در گفتار روزمره تا امروز راه پیدا کرده است، امروز خیلی کم عموم مردم با متن سعدی ارتباط برقرار می‌کنند و این ارتباط خیلی ضعیف شده است. تقصیر مردم هم نیست. ‌

شما مقصر اصلی را چه کسی می‌دانید؟ ‌

گرفتاری فراگیر و مشغله‌های مختلف و حاکمیت شگفت‌انگیز دستگاه‌های ارتباط‌جمعی مانند اینترنت، صدا و سیما و مطبوعات باعث شده که به مطلب دیگری بپردازند. بنابراین مردم دیگر فرصتی برای مطالعه متن سعدی را ندارند. ‌ اگر بخواهیم جواب علمی‌تری پیدا کنیم نیاز به یک تحقیق میدانی از طبقات و اقشار مختلف مردم داریم. اگر بخواهیم ببینیم که سالا‌نه مردم چقدر برای خواندن متون ساده گلستان و بوستان که با کمترین سواد هم خوانده می‌شوند، وقت می‌گذارند، آن وقت می‌بینیم که این آمار خیلی وحشتناک است. با آنکه متن سعدی پتانسیل فراوانی برای عمومی شدن دارد، اما در بین مردم چندان استقبالی از آن نمی‌شود. مردم که سعدی را خداوندگار سخن و استاد مسلم شعر می‌شناسند اما هیچ ارتباط جدی و ارتباطی که تاثیری بر ذهن و زبان آنان بگذارد، با آن برقرار نمی‌کنند. این مساله باید آسیب‌شناسی جدی بشود. ‌

در دانشگاه هنوز ارتباطی بین سعدی و دانشجویان برقرار می‌شود؟

در دانشگاه‌ها هم در حد چند واحد درسی متن آثار سعدی خوانده می‌شود و به شکل خیلی سنتی، یکدست و یک‌جور در حد لغت معنی و اشاره به تاثیر از آیات قرآن و توضیح تلمیحات بسنده می‌شود. در صورتی که می‌توان امروز با رویکرد روانشناسانه، جامعه‌شناسانه، ساختارگرایانه و... آثار سعدی را مورد ارزیابی و بررسی قرار داد.

وضعیت تحقیق و پژوهش درباره سعدی چگونه است؟

طی 10 سال گذشته نسبت به قبل از آن وضعیت بهتری برای سعدی‌پژوهی برقرار بوده است. من درباره فرهنگ سعدی پژوهی تا سال 75 و از سال 75 تا 85 در یک پژوهش جداگانه، مطالعاتی داشته و آنها را در دو کتاب منتشر کرده‌ام، وضعیت بهتری در 10 سال اخیر به دلیل ایجاد مرکز سعدی‌شناسی و برگزاری یادبود سعدی که هرساله برگزار می‌شود، ایجاد شده است. اما در مقایسه با ارزش آثار سعدی و شخصیت بزرگ او، ما هنوز خیلی عقب هستیم. هنوز ما درباره کلیات سعدی به صورت مستند و علمی پژوهشی نداشته‌ایم.

رسانه‌ها چه نقشی می‌توانند برای ارتباط ایجاد کردن با سعدی داشته باشند؟

رسانه‌ها مسلماً شکل‌های مختلفی برای ایجاد ارتباط مردم با این متون می‌توانند داشته باشند. همان طور که رسانه‌های جمعی به مقولا‌ت ورزشی با صرف وقت و هزینه زیادی می‌پردازند، پرداختن به مقولا‌ت جدی مانند ادبیات نیز مهم است. مردم تحت تاثیر تبلیغات جاری هستند و اگر از رسانه‌ها درباره اهمیت سعدی و دیگر بزرگان ادبی ما مانند حافظ، مولا‌نا، فردوسی و دیگران صحبتی نشود، به سمت این مقولا‌ت جدی نخواهند رفت. در حال حاضر فرهنگمان کاریکاتورگونه و عجیب و غریب شده است و رسانه‌ها در اصلا‌ح این وضعیت می‌توانند موثر باشند.

آموزش و پرورش چطور؟!

آموزش و پرورش ما در حد کتاب‌های درسی و چند نمونه کوتاه از آثار سعدی به این شاعر و نویسنده پرداخته است. معلم‌ها به دلیل فقر و اشتغال و نان درآوردن برای خانواده‌‌شان و دانش‌آموزان ما هم به دلیل گرفتار شدن در دایره کنکور، امتحانات و المپیادها و... به هیچ‌وجه نمی‌توانند خارج از این کتاب‌های درسی به سراغ سعدی و دیگر بزرگان ما بروند. باید فرصت و انگیزه بیشتری برای این ارتباطات سازنده ایجاد شود.

در حال حاضر به لحاظ بین‌المللی و جهانی سعدی چقدر در سطح دنیا شناخته شده است؟

در واقع در 40، 50 سال اخیر تغییر شاخصی در این رابطه نمی‌بینیم. بعضی از دانشگاه‌های خارجی به دلیل راه‌اندازی ایران‌شناسی و ادبیات فارسی ضرورتا به سعدی هم سهمی می‌دهند. اما هیچ همت و تشویقی از طرف ما برای گسترش و معرفی ادبیات فارسی انجام نمی‌شود. آنها برای پیشبرد فرهنگشان در کشورهای دیگر بسیار هزینه کرده‌اند. ما فقط در حد شعار به این مهم می‌پردازیم و در عمل اقبال روشنی در این زمینه نبوده است. چه سهمی از سرمایه‌های ملی ما صرف شناساندن سفیران بزرگ فرهنگی ما شده است؟

بنابراین توصیه شما این است که دولت ما باید در این باره اقدام کند؟

این مساله جدی ماست. همان طور که برای اعزام ورزشکار، دپیلمات، تاجر و... سرمایه‌گذاری می‌شود، باید در زمینه اعزام استادان ادبیات فارسی به خارج از کشور هم سرمایه‌گذاری شود. سرمایه ملی ما در حال حاضر نه ورزش، نه صنعت و نه کشاورزی است، بلکه بزرگ‌ترین سرمایه ما همین ادبیات است. چقدر از این سرمایه پاسداری می‌شود؟ حداقل از این سرمایه نگهداری شود، نمی‌خواهد به فکر گسترش آن باشیم.

آیا در سال‌های اخیر پژوهش‌های مفیدی برای درک بهتر آثار سعدی شده که بخواهیم به مردم معرفی کنیم؟

بله کارهایی انجام شده است. دکتر حمیدیان (سعدی‌در غزل)، ضیاء موحد (سعدی، که اثری خواندنی است) و ایرج پزشکزاد (طنز فاخر سعدی) کارهایی در این زمینه انجام داده‌اند. همچنین مجموعه مقالا‌ت که در دفترهای دهگانه آمده است، می‌تواند برای مردم مفید باشد. این مقالا‌ت را مرکز سعدی‌پژوهی منتشر کرده است.

در شیراز در روز سعدی برنامه خاصی برگزار می‌شود؟

بله، بنابر شنیده‌های من آقایان کمالی، دکتر اصغر دادبه، مظاهر مصفا، میرعابدینی، سعید حمیدیان، کزازی، کامیار عابدی، علی‌محمد حق‌شناس و محمد یوسف نیری در تالا‌ر حافظ سخنرانی می‌کنند و مزار سعدی هم گلباران می‌شود.
نوشته شده در یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 - 18:07:16 ارسال از رضا آشفته