همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

شعر جوان مهاجر / نگاهی به سلسله کتابهای «ادبیات معاصر افغانستان

منبع اولیه:
 
 
 
 
 
منبع:
 
 
محمد کاظم کاظمی

شعر جوان افغانستان‌، سالهاست که یک جریان پویا و زاینده بوده است‌. این پویایی و زایندگی هم به واقع حاصل پیوند یک سلسله عوامل بیرونی و درونی است که به نحوی خاص‌، با هم همسو گشتند. از سویی مردم افغانستان و طبعاً شاعران آنها حرفهای ناگفتة بسیاری داشتند که حاصل اوضاع بحرانی این کشور بود و از سویی دیگر، در این سالها امکانات و شرایطی برای رشد در زمینة ادبیات فراهم بود. به این عوامل باید افزود تشکیل جلسات ثابت و مستمر نقد و بررسی شعر در میان جوانان افغان را همچون انجمن «درّ دری‌» در مشهد که حدود یک دهه به طور مستمر برقرار بوده است.

به همین سبب‌، ما در سالهای اخیر، شاهد یک نسل جوان ولی جدّی از شاعران جوان هستیم که غالباً در سنین دانش‌آموزی و دانشجویی‌اند و البته بسیار باتحرّک و سرزنده ظاهر شده‌اند. بعضی از این شاعران‌، در محیط مهاجرت به سر می‌برند و در این سالها در محافل ادبی ایران نیز مطرح بوده و در مسابقات و جشنواره‌ها، مقامهای خوبی آورده‌اند، همچون حمید مبشّر و سیدالیاس علوی‌.

باری‌، با این مقدمة کوتاه‌، می‌خواهیم به معرفی یک سلسله از آثار این نسل شاعران بپردازیم‌، سلسله‌ای که تا حدودی حکایتگر نگاه تازه و گرایشهای سبکی ویژه‌ای است که شاید در نسل قبل به این روشنی دیده نمی‌شد. این کتابها، حدود بیست عنوان مجموعه شعر است که با عنوان «ادبیات معاصر افغانستان‌» به چاپ رسیده است‌ و ناشر آنها ، محمدابراهیم شریعتی از فعالان عرصة نشر آثار ادبی در کشور است‌. تا جایی که اطلاعات من یاری می‌دهد، این اولین باری است که آثاری به این تعداد، از شاعران کشور ما در یک سلسلة به‌هم‌پیوسته منتشر می‌شود‌.

دوازده مجموعه از این بیست مجموعه شعر، به شاعران جوان اختصاص دارد، یعنی «نامه‌ای از لالة کوهی‌» از زهرا حسین‌زاده‌، «مرگ بر الفبا» از نقیب آروین‌، «شاعر به انتهای خیابان رسیده است‌» از محمد واعظی‌، «اینجا منم زنی‌، با چادری سیاه‌» از فاطمه سجادی (حصار)، «عکس ماه تو بر دیوارهای شب لیلی‌ترند» از رحیمه میرزایی‌، «آهوی همیشه دویده در من‌» از حسین حیدربیگی‌، «گریه‌های مریم مصلوب‌» از حفیظ الله شریعتی (سحر)، «شکل هندسی تو» از معصومه احمدی‌، «هبوط در پیاده‌رو» از غلام‌رضا ابراهیمی‌، «من در اثر ماه‌گرفتگی‌» از سید عاصف حسینی‌، «من نشانه‌های سفر را گم نکرده‌ام‌» از حسین حسین‌زاده و «دو ماه در خسوف‌» از معصومه صابری‌.

این شاعران‌، کسانی‌اند که عموماً در دهة هشتاد به شاعری روی آورده‌اند و آثارشان رنگ و بوی خاص خود را دارد. شاخصه‌های مهم صوری و محتوایی شعر این گروه را چنین می‌توان برشمرد:

q

این شاعران‌، فرزندان سالهای اخیر هستند، یعنی دوران ثبات و بازسازی و البته وضعیت خاصی که کشور از نظر حضور بیگانگان با آنها روبه‌روست‌. به همین لحاظ، در شعر این گروه‌، کمتر نشانه‌ای از مضامین دهة هفتاد یعنی دوران جنگهای داخلی و یا پیش از آن‌، یعنی دوران جهاد و مقاومت دیده می‌شود. اگر هم بحثی از مسایل و مباحث سیاسی و اجتماعی در میان است‌، بیشتر به وضعیت بی‌سروسامان کشور و بی‌عنایتی دولتمردان به اوضاع جاری اشاره دارد.

خوشبختانه زندگی‌،

هنوز غم‌

هنوز شادی دارد.

هنوز دارد و ندارد، دارد.

نان قرض‌

آب مجانی‌

رؤیای مفت‌!

خبرها تعطیل نیست‌:

احمدشاه مسعود هست‌

افغانستان هست‌

زلزله آدم می‌کُشد

آدم‌، آدم می‌کُشد

هنوز می‌شود

از شرم‌گینی مردان بی‌نان‌وآب خانواده‌،

از دختران بی‌خنده ـ بی‌فصل‌

از کودکان بی‌بایسکل‌

و از شادی‌هایی‌

که می‌بینی ـ که می‌بینیم‌;

شاعر بود

ظالم بود

مظلوم بود.

(نقیب آروین‌، مجموعة «مرگ بر الفبا»)

q

از این که بگذریم‌، در این مجموعه‌ها، به یک دغدغة همیشگی مهاجران افغان بر می‌خوریم‌، یعنی بی‌سرنوشتی و احساس بی‌هویتی‌ای که هنوز از سر این مردم دست برنداشته است‌.

امسال باز بی‌وطنیم‌، ای پرنده‌ها

یک روح در دو تا بدنیم‌، ای پرنده‌ها

دیدی بهار سال دگر خنده‌ای نکرد

در برف مانده جان بکنیم ای پرنده‌ها

وقتی که چشم کلبة ما بسته می‌شود

بر خانة که در بزنیم ای پرنده‌ها؟

... جایی برای ماندن و رفتن نمانده است‌

شب را کجا قدم بزنیم ای پرنده‌ها؟

(محمد واعظی‌، مجموعة «شاعر به انتهای خیابان رسیده است‌»)

و موضوع دیگری که غالباً دستمایة این گروه شاعران می‌شود، تغزّل است که در شعر دهة شصت و اوایل هفتاد افغانستان در محیط هجرت تقریباً غایب بود و از اواسط دهة هفتاد، با سعی سیدنادر احمدی و محمدشریف سعیدی و بعضی دیگر از شاعران نسل پیش‌، کمابیش وارد مضامین شعر مهاجرت شد.

ویژگی مهم این تغزّلها، درآمیختگی‌شان با دغدغه‌ها و مسایل خاص مردم افغانستان است که به این شعرهای عاشقانه‌، رنگی از غربت و اندوه هم می‌دهد. به واقع این تغزّلی است کمابیش بومی و درآمیخته با دیگر چیزهایی که در زندگی مردم افغانستان امروز حضور دارد. به همین سبب‌، آن را می‌توان از عاشقانه‌سرایی شاعران امروز ایران‌، کمابیش متمایز کرد.

اگر چه نام تو در کوچه گل‌قمر باشد

به زیر شال سیاهت دو تا سحر باشد

نگفتی از چه در این روزها سیه‌پوشی‌

که سیل زلف تو پاشیده تا کمر باشد

مگر زمانه همه ساله با تو بد گشته‌

مگر که زخم نمک‌سوده بر جگر باشد

بگو که ده چه خبر، آسمان چه می‌بارد؟

بهار آمده یا نه‌، پرنده پر باشد؟

خدا کند که به یک صبح صادق روشن‌

بهار چشم تو در کوچه جلوه‌گر باشد

q

موضوع دیگری که مشخصاً در شعر این گروه دیده می‌شود و در آثار نسل پیش کمابیش غایب بود، دغدغه‌های درونی و مضامینی مربوط به زندگی انسان امروز است‌، یک انسان شهری و سردرگم‌. شاعران دهة شصت و هفتاد افغانستان‌، به سبب درگیری در مسایل حاد سیاسی و اجتماعی‌، چندان مجال پرداختن به خویش را نداشتند. به همین دلیل‌، شعر آنان‌، غالباً کلی و نمادگرایانه است‌. انسانی که در شعر آنان دیده می‌شود، غالباً با یک انسان معمولی در این زندگی شهری فرق دارد، شخصی است با این ویژگیها:

هنوز بادیه‌گردم به شیوة پدرم‌

چه آید از پس امروز بر سر پسرم‌؟

چه شد که آن همه دریا نکرد سیرابم‌

و بعد آن همه طوفان هنوز مردابم‌

من از تلاطم این بحر، تشنگی بردم‌

به ساحلی نرسیدم که همسفر خوردم‌

سفر ملول شد از من‌، من از سفر خستم‌

خجول هرچه رفیقان و رهروان هستم‌

مباد گردی از این‌سان سفر، به دامن‌تان‌

نصیب گرگ بیابان‌، نصیب دشمن‌تان‌

(سید ابوطالب مظفری‌)

ملاحظه می‌کنید که اینجا، بیان غالباً نمادین و کلّی است‌. سخن از دریا و طوفان است و بحر و ساحل‌، که نمادهایی‌اند از جوش و خروش انقلاب در کشور ما‌. ولی در شاعران جوان‌تر که ما در این بحث به آنها می‌پردازیم‌، این انسان با جزئیات بیشتری توصیف می‌شود و لحظاتی خاص از زندگی او به شعر درمی‌آید که شاید در آثار نسل پیش‌، کمتر با این جزئیات مطرح شده بود.

این ایستگاه سوم و لبریز آدم است‌

ساعت دوباره شش شده اما کسی کم است‌

هل می‌دهند عالم و آدم‌، در این میان‌

یک پیرمرد گفت برو! صندلی کم است‌

این بار چندم است که او دیر می‌کند

یا صبح زود رفته و حالا «مقدم‌» است‌

حالا سوار یک اتوبوس قراضه‌ام‌

بازار چشمهای تماشا فراهم است‌

یک صندلی کهنه مرا در خودش نشاند

یک صندلی که مثل خودم گنگ و مبهم است‌...

خواب و خیال آمد و در من عبور کرد

آقا بلند شو! ته دنیا «مقدم‌» است‌.

      (غلام‌رضا ابراهیمی‌، مجموعة «هبوط در پیاده‌رو»)

به همین سبب‌، می‌توان گفت این شعرها، شخصی‌تر و خاص‌تر است و از این نظر، قرابت بیشتری با جریانهای نو در شعر امروز دارد.

به تبع همین خاص‌شدن فضا و مضامین‌، تخیّل و زبان این شاعران هم امروزی‌تر است و حاصل تجربه‌های زبانی و کشفهای تصویری خودشان‌. البته نباید فراموش کرد که در این میان بعضی ابهامهای ناخواسته و لغزشهای زبانی هم در کار است‌، ولی به هر حال در این شعرها نوعی سرزندگی و پیوند با چشمدیدها و تجربیات عینی شاعران دیده می‌شود که بسیار ارزشمند است‌.

البته نباید فراموش کرد که ممکن است این شخصی‌شدن بیش از حد شعرها، میان شاعر و اجتماع فاصله بیندازد و در نهایت از وسعت حوزة مخاطبان آنان بکاهد. آنچه این احتمال را زیاد می‌کند، گرایش نسبتاً بیشتر این شاعران به قالبهای نوین است که البته یک ضرورت است و طبیعتاً مخاطبان شعر را به تدریج با شعر نو بیشتر آشتی می‌دهد، ولی این را هم انکار نمی‌توان کرد که شعر این گروه را به نسبت نسل پیش‌، کم‌مخاطب می‌سازد.

به هر حال‌، انتشار پیوستة آثار شاعران جوان در این سالها، نویدبخش یک حرکت تازه است‌، حرکتی است که مبتنی است بر فعالیتهای ادبی نسل پیش‌، ولی در عین حال‌، از بعضی ویژگیهای خاص نیز بهره دارد.

با این وصف‌، هیچ دور از انتظار نیست که شعر جوان کشورمان در سالهای بعد را کاملاً متمایز با شعر دهه‌های پیش ببینیم‌، به‌ویژه که این تمایز از جهاتی نوعی پیشرفت هم به حساب می‌آید. 

 

گفتگو با آقای یوسفی در حلقه ی میتراییک به قلم سید هابیل موسوی

حلقه میترائیک درگفتگو با رامین یوسفى - سید هابیل موسوىموضوع:ادبی و هنری
حلقه میترائیک درگفتگو با رامین یوسفى - سید هابیل موسوى گفتگو با آقای یوسفی در حلقه ی میتراییک

چگونگی نامگذاری میتراییک؟



--------------------------------------------------------------------------------


این نامگذاری توسط آقای رادمنش صورت گرفت و کس دیگری درآن دخالتی نداشته است. البته من اعتقاد داشتم که نام این جریان می بایست «حلقه ی شوش » باشد.




--------------------------------------------------------------------------------
آقای یوسفی لطفا در مورد تاریخچه و چگونگی شکل گیری میتراییک کمی توضیح دهید؟


--------------------------------------------------------------------------------



ارسال نامه ای به اراک برای آقای سیروس رادمنش جهت بررسی اشعارتنی چند ازدوستان و معرفی وآنالیزنمودن کارهایشان درمطبوعات استان وکشور.ما باید با واقعیات کناربیاییم و سعی نکنیم که بی خودی برای خودمان سابقه سازی کنیم .چیزی که مهم است ساماندهی در هرحرکت است که این ساماندهی هم با آن نامه و با تلاش های آقای رادمنش صورت گرفت و متاسفانه برای مدتی متوقف شد.اما پتانسیل قوی ای که دراین جنبش قرار دارد منجر به حرکت می شود. هنوز قلب شعردرجنوب خاصه خوزستان می تپد.دوستان شاعر پایتخت نشین مان آسیب جدی ای به شعر کشور وارد نمودند دقیقا همان آسیبی که به موسیقی ما وارد شده است و طرف با موهای ریخته برشانه ها وگیتاری بر دوش گویی اول آخرموسیقی است و دارد سابقه ی موسیقی را حمل می کند.





--------------------------------------------------------------------------------


باتوجه به اینکه شما همگی شعرناب را تجربه کرده اید، تأثیرناب را برشعرمیتراییک

چگونه می بینید؟




--------------------------------------------------------------------------------



ماهم شعرناب راتجربه کرده ایم و هم باآن رشدونموکرده ایم.با همه ی انتقادهایی که از شعرناب دارم اما نمی بایست این موضوع رافراموش کردکه ناب برگ زرینی ست درتاریخ ادبیات ایران و خاصه خوزستان. شعرناب توانست شعردهه چهل راکه چون شعر سبک هندی می رفت تا خود را دربند مضمون آفرینی ها و پیچیده گوییها گرفتار سازد نجات دهد وجان تازه ای به کالبد نحیف شعرآن دوران بدمد.گویی شاعران آن دوره همگی منتظرچنین پیشنهادی بودند تا خود را ازقیدوبندها و سایه ی سیطره ی احمدرضا احمدی ها ویداله رویایی ها نجات دهند. هرچنددسته بندیهای آقای رویایی خود جای بحث دارد و این دسته بندیها نمی تواند دسته بندی درستی باشد. شمابه اشعاراردبیلی و دیگرشاعران حجم دقت کنید و بعد اشعار خود رویایی را نظری بیاندازید.مثلاشعرچالنگی باتمامی صلابت واقتدارش فرم این دسته بندی ها را می شکند.ناب پیشنهادی بود تا این نقیصه جبران گردد و بالاخره شعرچالنگی کارخودش راکرد. نه تنها میتراییک بلکه هنوز جوانترها هم از چشمه ی ناب می نوشند. فراموش نکنیم خیلی های ماهنوزدارند «نان ناب» رامی خورند(؟) و هنوزبرای من مایه ی شگفتی ست که چگونه یک شبه «چریک پیرشعر»را تیتر روزنامه هاکردیم و صبح نشده براو شبیخون زده و او را خلع سلاح کردیم و او را تاکنج دنج خانه اش محبوس ساختیم(؟)زهی براین ثابت قدمی(؟). شعرناب ومیتراییک هم ازلحاظ فرم وهم ازلحاظ محتوا دومقوله ی جدای ازهم هستند. شعرناب سعی برآن داردتاعناصرموجود در شعر را به نفع فرم تمام سازد و محتوا را فدای فرم نماید، اما درمیتراییک این موضوع متفاوت است: عناصرشعری سعی برآن دارند تا پوسته ی فرم را شکسته و از همین شکستن ها فرم نوی ارایه دهدوسعی می نماید تاباکمترین آسیب به فرم ومحتوابپردازد. پس به لحاظ فرمیک این دوجریان دوروش کاملا متفاوت با هم دارند. درشعرناب مابا یکنوع اتوبیوگرافی وحدیث نفس روبروهستیم. حدیث نفسی که تنها ازآن یک صدا(مونولوگ)ی خسته به گوش می رسدامادرمیتراییک موضوع متفاوت است وما باآثاری روبروهستیم که چندصدایی ست و این پلی فونیک هم خاص جوامع دموکراتیک است و هم جمهوریخواه. به لحاظ محتوایی شعرناب سعی داردتاباتکیه برسنت ها برغنای شعری خود بیافزایدامادرشعرمیتراییک باشعری روبروییم که نیام کشیده است تا سنت های فرسوده را به مبارزه بطلبد وازسوی با بهره گیری از مدرنیسم به کشف موقعیت های تازه ای درشعردست بزند وبا تلفیق و با تکیه برماضی ومضارع شعری بسرایدکه تاریخ مصرف نداشته باشد ویا حداقل تا درازمدت تأثیرداشته باشد. جغرافی در شعرناب محدوداست وازتاریخ و اسطوره خبری نیست و یا کمرنگ است . نابی ها علی رغم آ نکه سیاسی می باشند درشعراز سیاست گریزانند و این خود سیاستی ست که آتش آن ازگور هنر برای هنربرخاسته است.درمیتراییک جغرافی نامحدود است و اسطوره وتاریخ، فلسفه، دانش های زبانی، طنز، سیاست، جامعه ومردم حضوری پررنگ و انرژیک دارند. فلاش بک های به موقع درمیتراییک یک نوع بازگشت به گذشته وخویشتن است که درشعر معاصرعلی رغم ادعاهایی که ازخودنشان می دهند اتفاق نمی افتد یا کمتر اتفاق می افتد. درناب با بن مایه های یکسان وتک پردازی شده روبروییم اما درمیتراییک با موتیف هایی روبروییم چندپردازی و چند منظوره که ضمن ایده های مشترک هرکس راه خودش را می کوبد و سعی می شود با چند بعدی کردن متن، خواننده را به سمتی سوق دهندکه ازمتن لذت ببرد.





--------------------------------------------------------------------------------


با توجه به اینکه شما مدعی بکارگیری اسطوره و تاریخ درشعر هستید لطفن وجوه

افتراق و اشتراک میتراییک دربکارگیری اسطوره وتاریخ درشعر ناب را بیان کنید؟




--------------------------------------------------------------------------------



جناب هابیل خان نمی دانم چه اصرار داریدتا میتراییک و ناب را درکنارهم قرار می دهید. آقای رادمنش شاعرنابی بود که به معرفی ما پرداخت و نگاه ناب و میتراییک به جهان پیرامون خود کاملا متفاوت است واین راخود اشعارفریادمی زنند،همین وبس. امادرخصوص اشتراک وافتراق دربکارگیری اسطوره وتاریخ باید خدمتتان عرض کنم که نه تنها با ناب بلکه با دیگر حرکت های قبل ازناب هم سروده های میتراییکی متفاوت جلوه می کند وبانگاه تازه خود اصرارداردتا مانوع نگاهمان را به اطراف تغییردهیم. اگرازناب منظورتان همان پنج تن آل ناب می باشد ونه شاعران پس ازآنها باید صراحتا"بگویم که نابی ها و حتا پیروانشان سعی درمنظوم ساختن اسطوره ها دارند وتاریخ درشعرشان جایگاهی ندارد اما درمیتراییک هم تاریخ هم اسطوره با حفظ موقعیت قبلی خود درموقعیتی تازه قرار می گیرد ودرهمین موقعیت تازه است که خواننده راصید می کند و سعی می شود تا متن برجسته گردد. بامنظوم ساختن تاریخ نمی توان شعرمیتراییک گفت چیزی که متأسفانه امروز درحلقه میتراییک شاهد هستیم و دوستان به نظمی نظامی وار و فردوسی وار تن درداده اندکه آثارشان با وزیدن نسیمی گزند می بیند. شعرمعاصرایران به سمت و سوی مثله شدن پیش می رود و میتراییک نهیبی ست که می خواهد مانع از این کار شود و می شود. بازگشت به حافظه تاریخی و کاربرد صحیح اسطوره ها درشعر از ویژگی های شعرمیتراییکی می باشد. چیزی که درشعر معاصرایران کم اتفاق افتاده است و شاعران معاصر با آن بیگانه اند. شعرامروز با توجه به شرایطش ازاسطوره وتاریخ و طنز رنج می برد ماآمده ایم تا این نقیصه رابرطرف سازیم. از قصه بردارکردن حسنک وزیر وکشتن حلاج و بایزیدگرفته تا درامواج سند دکترحمیدی، منظومه آرش سیاوش کسرایی، جخ امروز، از زخم قلب آبائی، وارتان و چندین شعر شاملو، دوباره می سازمت وطن بانوبهبهانی،گرفته تا شعرهای پرندگان قفقازی(علیمرادموری)،اصفهان(علی یاری)، درخیابان(فرامرزسدهی)و چند شعرازدکترخواجات و چند شعردیگر ازدوستان جنوبی همگی میتراییکی می باشندکه باکاربرد به موقع و بزنگاه ازتاریخ و اسطوره چنان لذتی درمتن ایجاد نموده اند که خواننده دوست ندارد این شعرهاپایان یابند. بنابراین میتراییک سعی دارد تاکاربرد اسطوره وتاریخ، فلسفه، دانش های زبانی وطنز....را د رشعرمعاصرانتقال دهد همان چیزی که شعر امروز از نبودش نحیف شده است.





--------------------------------------------------------------------------------


آقای یوسفی یعنی با استفاده ازاین عناصرمشکل شعرامروزحل می شود؟





--------------------------------------------------------------------------------


دوست عزیز این قصه سر دراز دارد و این فقط یک روی سکه است.آن روی سکه خودشاعراست که چگونه بتواند ازاین ظرفیت ها به نفع شعر بهره برد. جوهره ی شعری اگرنباشد با داشتن تمامی دانش های شعری هم نمی توان اتل متل توتوله را سرود. اما اگر شاعری دارای جوهر باشد بدون بهره گیری ازعناصراسطوره وتاریخ ودیگرمولفه های میتراییکی چنان شعری می سرایدکه مدعیان را برجایشان میخکوب می کند:میراث گریه آه/درقوم من/سینه به سینه بود. این شعرهم اسطوره است هم تاریخ هم طنز و هم چندین جلدکتاب ازیونان وایران وروم. ما اعتقاد داریم درصورت داشتن جوهره ی شعری با استفاده ازاین عناصرمی توان به سرودن های زیبایی دست یافت واین ضرورت شعرامروز است .و شاید روزی بیاید که ما ازاین مولفه ها گریزان گردیم. باتوجه به شرایط اکنون، جامعه عطش تاریخی دارد و با زبان شعرمی توان مردم را به خودباوری رساند. همچون دوران مشروطه که شعرتا لایه های کوچه وبازار رسوخ می کند و با تمام کاستی هایش به یک رسانه ی قوی مبدل می گرددکه هنوزتأثیرمشروطه را درشعر شاهد هستیم.




--------------------------------------------------------------------------------




مولفه های میتراییک را برایمان شرح دهید و بفرمایید کاربرد زیاد اسطوره دریک شعرشما را به ورطه ی تصنع و نظم نمی کشاند؟



--------------------------------------------------------------------------------


میتراییک مولفه های بسیاری دارد اما ازمیان بسیاران به چندتایی ازآنها اشاره می کنم:



۱- بهره گیری ازدانش انفورماتیک وادبیات آن. مثلا بهره گیری ازفونت های مختلف این امکان را به خواننده می دهد که علاوه برالتذاذ بصری او را به واقعه های تاریخی ارجاع دهد. درمنظومه تخت جمشید شعر با فونت و خط فارسی آغازمی گردد و به دعای تحویل سال که می رسید بلافاصله خط عربی می شودآنهم ازنوع کوفی که بدوی می نماید. قرارگرفتن این دوخط به جنگ ایران واعراب و استثمارفرهنگی وتأثیردوفرهنگ بریکدیگراشاره دارد و این یکی از ویژگیهای شعرمیتراییک می باشدکه به خواننده این امکان رامی دهدکه با استفاده ازفونت های مختلف به واقعه های تاریخی رجوع داده شود وبا شعری روبروگردد ذوالسانین ویا چندزبانی.

۲ـ بهره گیری ازعلایم نگارشی: با استفاده از علائم نگارشی شما می توانید ناگفته های بسیاری را بگویید مثلا اگر ابتدا و انتهای شعر را نقطه چین قراردهیم به خواننده با زبان شعرمی گوییم که حرف های بسیاری درابتدا وانتهای این متن بوده وبه نوعی ترس واضطراب ناشی از سانسور را به او انتقال می دهیم. اگرعلایم نگارشی در شعر به موقع بکاربرده شوند تصاویر زیبایی راخلق می کنند و این تا به امروز درشعرمعاصربصورت کمرنگ بکارگرفته شده است و اصلا خیلی از شعرهای بزرگان ما مشکل نگارشی و علائمی دارند.

3ـ دانش های زبانی: مامعتقد به دانش های زبانی هستیم نه بازی های زبانی همین جا باید خدمتتان عرض نمایم که تاریخ ادبیات ایران شاعری با نام رضابراهنی را درخاطرندارم اماتئوری پردازی بااین نام را می شناسد. دربازیهای زبانی شاعر با تکرار یک حرف مثلا دو یا چندکلمه چه کمکی می تواند به متن انجام دهد درصورتیکه میتراییک آمده است تا این اشکالات را درشعربرطرف سازد وبا استفاده ازدانشهای زبانی به فریاد متن برسد وجغرافیای شعر راگسترش دهد تا با این توسیع معنایی خواننده با دست پراز متن بیرون بیاید. بازی با واج ها می تواند به متن کمک کند و یا کارهایی اینچنین زیبا از شاعرانی چون مولانا؟:پشت خمی همچو لام تنگ دلی همچو میم(ل – م) .

4ـ گسترش دادن جغرافیای شعربا استفاده ازتقابل دو یا چند متن: شمابا این کارمی توانید متونی که دربایگانی پرگردوغبار تاریخ وجوددارند درآورده و درمتن شعرقراردهید مثلا شما میتوانید قسمتی ازفرمان مشروطیت را در شعر بکار برید و متنرا آگراندیسمان کنید این کار سبب می شودکه هم دو لحن متفاوت هم دو موسیقی متفاوت هم دو متن یکی کهنه و یکی نو را در مقابل هم قرارداده تا خواننده با رجوع به حافظه ی تاریخی خودبه آن آگاهی و شعورکه در شعریت شعر موجود است دست یابد و متن حاضر با استفاده از این کار پربارتر گردد و متن از تک روایتی به چند روایتی مبدل گردد.

5ـ طنز: درشعرمعاصرطنز چه یونالی چه هوراسی بسیار کمرنگ درشعربکاررفته است ((فروید)) معتقد است طنز, اجتماعی ترین فعالیت روانی است. میتراییک آمده است با بهره گیری ازاین اجتماعی ترین فعالیت روانی طنز را در شعر جزمؤلفه های ثابت شعرقرار دهد.

6ـ مدد جستن از اسطوره و تاریخ : ما با استفاده از این مؤلفه اسطوره وشخصیت ها وموقعیت های تاریخی را درموقعیت تازه ای قرار میدهیم با این کار اسطوره و تاریخ علاوه بر سابقه ی گذشته ی خود هویت و شکل تازه ای بدست می آورد هنگامی که هگل در فلسفه تمام هستی را یک تاریخ جاری می بیند(( مارکس)) از اقتصاد و سیاست برداشت تاریخی دارد و((اگزیستانسیا لیسم)) از انسان تاریخی سخن به میان می آورد ما نیز در شعر یک برداشت تاریخی و اسطوره ای داریم واین لازمه ی شعر معاصراست اسطوره در شعر معاصر حالت ایستا داشته اما در شعر میتراییک این نقیصه بر طرف شده است و تاریخ و اسطوره اکتیو و پویا می گردد . مولفه های دیگری نیز وجود دارد که دیگر دوستان به آنها اشاره نموده اند و در آینده نیز قسمت های دیگر این مولفه ها در نشریات به چاپ خواهد رسید. اما این که این کاربرد ها آیا ما را به نظم و ورطه ی تصنع می کشاند باید بگویم متاسفانه در آخرین آثاری که از دوستان مطالعه کردم نوعی نظم نظامی وار و فردوسی گونه مشاهده نمودم اما دیگر دوستان خارج از این در شعر احضار نگردد نه تنها کارساز نیست بلکه باعث هلاکت شعر می شود.

7- بهره گیری ازذهنیت وعینیت باهم.

8-کمک به لحن درشعر: درشعرامروز لحن با کلمات یکنوع ناهماهنگی دارنداما درمیتراییک اینچنین نیست و سعی شده است تا متناسب با کلمات لحن اجرا گردد ... .





--------------------------------------------------------------------------------


در خاتمه آقای یوسفی لطفن بفرمایید آیا حلقه ی میترا ییک فراگیر خواهد شد؟یعنی می تواند آثاری ز خود مثل سایر جنبش های شعری بر جا ی بگذارد؟





--------------------------------------------------------------------------------


میتراییک اکنون به حلقه محدودنمی گردد و دیریست که حلقه اش را به کارون سپرده است و بی شک جنبشی فراگیر خواهد شد . شعرهای پرندگان قفقازی- تالاب انزلی«علیمرادموری» اصفهان «علی یاری» ، درخیابان «فرامرز سدهی»، اصفهان «رستم اله مرادی»، شعر کارگری چاپ شده ی سید علی صالحی در نامه، آخرین سروده های هوشنگ چالنگی، تغییر زاویه سیروس رادمنش درشعر با همه ی کاستی هایش، آخرین شعرهای علی پور...که چندتایی از این آثار قبل ازشهریور84 (اعلام موجودیت میتراییک) نیزمی باشند همگی در راستای جنبش میتراییک سروده شده اند. بی شک این نوع سرودن در ادبیات فارسی تثبیت خواهد شد. میتراییک آمده است تا به انحصاردر شعرخاتمه دهد و بساط کارگاه وکارخانه ی تیتیش مامانی های مرکزنشین را برچیند و بگویدکه با کارگاه رفتن شعررانمی توان بدست آورد. شعرمعشوقی می خواهد رنج کشیده .و میتراییک حاصل رنج امروز است.

 برگرفته از سایت شعر نو:
 
 
به قلم سید هابیل موسوی
 
نوشته شده در یکشنبه 15 اردیبهشت 1387 - 22:24:20

چه کردی با دلم ...ای وای !!!-سروده فرزانه شیدا

 
 
چنان کردی تو با قلبم
 
 
که حتی در توانم  نیست
 
 
به عشقی در شبستان دلم حتی نظر دوزم
 
 
وباردیگری حتی
 
 
توانی در درون باشد
 
 
 که حتی بشنوم حرفی ز قلبی را...!!!
 
 
چنان کردی تو با قلبم
 
 
که روزوشب میان ورطه غمنا ک بودن ها
 
 
زخود ...از زندگی.. از بودن و  ماندن
 
 
به هردم ... هر زمان... هرلحظه بیزارم.
 
 
بمن گفتی شبی در لابلای حرف شادی ها  
 
پس ازهجرت ز تو...
 
 
 من  گریه هایت را نمیخواهم !
 
 
مبادا   اشک غم ریزی براهم
 
 
... در جدائی ها !
 
 
چه گریانم من اکنون در فراق هستی وعشقم
 
 
که دیگر ،،دوستت دارم،،
 
 
به چشمم... جز شرار آتشی سوزان
 
 
به یک دل نیست !!!
 
 
چنان کردی تو با قلبم
 
 
که حتی... در نکوهش های خود هم
 
 
.... با دل خود نیز ... 
 
 
توانم نیست
 
 
 بدون اشک دل ... آرام ِ دل .... گیرم...
 
 
بدون خاطر ویادت...!!!
 
 
که میسوزد دلم
 
 
 از داغ غمناک جدائی ها
 
 
که در آن تا ابـــد.... آری ....
 
 
که  در آن  ....  
 
 
تا ابـــد.... د ل را قراری نیست !
 
 
 
وحتی بعد ازاین دیگر
 
 
نمی بیند بخود  چندی ...بدون سوزش ِ
 
 
 - خون دیده.... چشمی در نگاهی خیس 
 
 
دمی حتی .... بـیآسـاید
 
 
ویا یکشب ...به بالش سر نهد... بی درد اندوهی
 
 
که در آن خاطرت
 
 
جز یادی از ترک منو دل نیست!!!
 
 
 
چه کردی با دلم ای وای
 
 
 
 چه کردی با دلم ای وای
 
 
 
که دیگر روزگارم نیز
 
 
ز کف داده توان ....حتی، شنیدن ،، نامِِِ ٍ  آرام صبوری،، را
 
 
که این  درباور قلبم نمی گنجد
 
 
بدون یاد تو یکدم بیآسایم
 
 
اگرچه یادگار بودنت حتی ...
 
 
به حسرت ها رهی دارد
 
 
بسوز تلخ  غمناکی .....
 
 
بیاد هجر دلسوزت!!!
 
 
که از یادم جدائی هم نمیگیرد!!!
 
 
 
چه کردی با دلم... ای وای
 
 
 
چه کردی با دلم.... ای وای!!!
 
 
 
 
پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
 
 
سروده فـــرزانه شـــیدا
 
Farzaneh Sheida

عشق و زندگى- موضوع:عمومی- به قلم آقای ر.الف (رهگذر)

عشق و زندگىموضوع:عمومی
 
منبع:سایت شعرنو
 
 
عشق و زندگى 1- درباره عشق گفته می‌شود که عالی‌ترین موهبت زندگی است. زندگی بدون عشق خالی از مسرت واقعی است، خاموش و مرده و بی‌نور است. وحشی بافقی می‌گوید:
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از‌ آب و گل نیست

ایمان نیز نوعی عشق است.
در اینکه عشق بالاترین موهبت حیات است، بحثی نیست. چیزی که هست از نظر روحیون، عشق منحصر به عشق جنسی نیست، عشق معنوی و الهی و همچنین عشق نفسانی ریشه مستقل دارد و از نظر مادیین یک عشق بیشتر وجود ندارد و آن عشق جنسی است، عشق‌های دیگر همه خیالی و لفظی است و به عقیده فروید تلطیف شده و تغییر مجرا داده عشق جنسی است. ویل دورانت نیز عشق معنوی را از ریشه جنسی می‌داند ولی مدعی است که تغییر کیفیت داده است.

در باب عشق چند مطلب است:
الف: مشخصات عشق و تفاوت آن با محبت‌های عادی، از گرفتن مجامع قلب و منع خواب و خوراک و سوز و گداز و تأحد و توحد روح و هشیاری و جنبه شخصی او.
ب: عشق از نظر موضوعی و فی‌نفسه و اینکه عالی‌ترین موهبت حیات است، مبارزه با عشق مبارزه با عمق حیات و طرفداری از موت و جمود است.

ج: عشق از نظر مقدمی و وسیله‌ای، یعنی آثار مفیدی که عشق در تهذیب و تکمیل روح دارد، یعنی عشق از آن نظر که مقدمه تکمیل جنبه اخلاقی و جنبه‌های اجتماعی انسان است.
د: حقیقت و ماهیت عشق. آیا عشق مساوی هستی است؟ آیا در همه موجودات ساری است؟ این قسمت در حکمت الهی بحث شده است.

هـ: تقسیمات عشق. آیا عشق اقسامی دارد: حقیقی و مجازی، جسمانی و نفسانی و جنسی و مادری و... یا عشق جز جاذبه جنسی نیست؟
و: آیا راست است که مذاهب، عشق را (مخصوصا عشق جنسی را) خبیث می‌دانند؟ آیا اسلام عشق جنسی را مطلقا خبیث می‌داند، یا نسبت به همسر تقدیس کرده و تدابیری برای پرورش آن فراهم کرده است؟ آیا عشق از آن جهت که دشمن عقل است مذموم است یا نه؟ نظر عرفا در این باب.

ز: آیا عشق در زمینه آزادی جنسی، بیشتر پرورش می‌یابد یا فاصله و حریم زن و مرد بیشتر الهام‌دهنده عشق است؟ بهانه بزرگی که برای برداشتن قیود اخلاقی جنسی از طرف امثال راسل ایراد شده و آن را دلیلی برای اخلاق نوینی در زمینه امور جنسی قرار داده‌اند این است که عفت و تقوا کشنده عالی‌ترین موهبت زندگی و مسرت‌بخش‌ترین جنبه‌های زندگی است؛ به بهانه عفت، عشق محکوم شده است و اخلاق جنسی باید براساسی قرار گیرد که عشق به هر حال مقدس و محترم باشد؛ زوجین عشق یکدیگر را در هر مورد، اجتماع نیز عشق افراد را محترم بشمارد و به بهانه اخلاق آن را محکوم نکند.

2- عشق، هم از نظر غربی و هم از نظر شرقی مقدس و محترم شمرده شده است. در ادبیات ما مقام عشق از مقام عقل و از هر مقام دیگر بالاتر شمرده شده است. ولی فرقی میان دو نوع احترام دیده می‌شود: در مغرب، لااقل در میان طرفداران اخلاق نوجنسی، احترام عشق احترام وصال بلکه احترام غریزه جنسی و در واقع احترام فعالیت‌های فیزیولوژیک اعضای تناسلی است،(1) مراتب شدت و قوت عشق بستگی زیادی دارد به درجه فعالیت‌های فیزیولوژیک این اعضا. اما از نظر شرقی‌‌ها و خصوصا شرق اسلامی، خود عشق از جنبه حالت نفسانی و شکوهی که به روح و شخصیت می‌دهد و از نظر سایر آثاری که در روح ایجاد می‌کند از قبیل الهام‌بخشی که:
بلبل از فیض گل آموخت سخن و رنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
و از نظر کیمیا اثری و قلب ماهیت کردن که:
از محبت تلخ‌ها شیرین شود
وز محبت مس‌ها زرین شود

و بالاخره از نظر بالا بردن شخصیت و شکوه و عظمتی که به روح می‌دهد و از نظر آزادی‌بخشی، عشق مورد تقدیس واقع شده است. شرقی لذت عشق و غایت عشق را در وصال معشوق نمی‌داند، عشق را مقدمه‌ای برای وصالی که همه ارزش‌ها در وصال است نمی‌داند، بلکه عشق را فی‌حد ذاته مطلوب می‌داند و اگر هم آن را مقدمه می‌شمارد، مقدمه امری عالی‌تر از معشوق ظاهری و جسمانی می‌شمارد. ولی غربی عشق و وصال را ملازم یکدیگر می‌شمارد. برای یک نفر غربی عشقی که در آن وصال نیست عین بدبختی است. احترام عشق در مغرب جنبه حیوانی و حداکثر جنبه اجتماعی دارد، یعنی عشق انسان مقدمه عمل حیوانی یا زندگی بهتر اجتماعی است ولی در شرق جنبه انسانی و مافوق حیوانی و اجتماعی دارد.

3- آیا وصال و ازدواج مدفن عشق است؟ در اینجا چند نظر می‌توان داد:
الف: وصال مطلقا اعم از ازدواج و... مدفن عشق است. عشق در صورتی قابل دوام است که هیچ‌گونه وصالی در کار نباشد. عشق مشروط به فراق است.

نظر دوم اینکه مطلق وصال مدفن عشق نیست، وصال رسمی و محدودکننده یعنی ازدواج مدفن عشق است.
نظر سوم اینکه وصال مطلقا [با عشق] منافاتی ندارد.
در اینکه در ازدواج نوعی یگانگی و وحدت و صفا پیدا می‌شود بحثی نیست، حتی امثال راسل هم آن را قبول دارند. هر چند عشق به معنی شور در ازدواج قابل دوام نیست، اما عشق به معنی صمیمیت و یگانگی و فداکاری عجیب به معنی اینکه فراق و مردن هر یک دیگری را تا نزدیک به مرگ می‌کشاند، قطعا در ازدواج‌های شرعی و اسلامی هست.

ازدواج مدفن هوس‌های آنی و زودگذر و مدفن شور جنسی است، ولی مولد و زادگاه صمیمیت‌های عمیق است. در اسلام کوشش شده است که محیط‌های خانوادگی، محیط این‌گونه عشق باشد. (آیا صمیمیت دو روح مخصوص یک مرد و یک زن است یا نه؟) اما اگر بنای ازدواج نباشد، معاشرت‌های موقت و آزاد باشد، اگر اجتماع آزادی مطلق بدهد، نه عشق به معنی شور مخصوص که مولود فراق است پیدا می‌شود و نه عشق به معنی اتحاد و صمیمیت دو روح پیدا می‌شود. بلی، در اخلاق نوجنسی نیز ممکن است شخص به معشوق خود نرسد و شورش باقی بماند، ولی چون علت عدم‌موفقیت عاشق قداست و پاکدامنی معشوق نیست، بلکه تصاحب یک خورنده دیگر است، اثر این‌گونه عشق‌ها کینه و عقده‌ها و جنگ اعصاب‌ها و خونریزی‌هاست.

در جهان اسلام چون از طرفی محیط احتجاب و فاصله میان زن و مرد است، عشق‌های فراقی زیاد پیدا می‌شود، تازیانه فراق معشوق روح عاشق را حساس بار آورده است، لهذا ادبیات عشقی در میان ما زیاد است. از طرف دیگر چون ازدواج را مقدس شمرده است، تدابیری برای محکم شدن پیوند زناشویی به کار برده شده است از قبیل حرمت استمتاع جنسی در غیر محیط خانوادگی و از قبیل ایجاب نفقه و مهر بر مرد، تثبیت حکومت مرد بر زن در اجتماع منزلی، شرکت عملی زن در تمام دارایی مرد و امثال اینها، [در نتیجه] نوع دوم عشق یعنی صمیمیت و یگانگی دو روح معاشر به طوری که فراق آنها را تا سر حد مرگ می‌برد، به وجود آورده است.

چقدر فراوان دیده‌ایم مردانی را که در موت همسر مهربان‌شان پیر و شکسته شده‌اند و حاضر به ازدواج جدیدی نشده‌اند و چقدر دیده‌ایم زنانی که در فراق شوهر عزیز خود سال‌ها گریه کرده‌اند و حاضر به ازدواج با کسان دیگر که از لحاظ جسمی جوان‌تر و بهتر بوده‌اند، نشده‌اند.
به هر حال دو نوع عشق و علاقه مفرط میان زن و مرد می‌تواند وجود داشته باشد: یک نوع به صورت صمیمیت و یگانگی دو روح معاشر، نوع دیگر به صورت پرواز و کشش و جذب و انجذاب دو روح متباعد و مفارق از یکدیگر. اولی بیشتر جنبه نفسانی و روحی دارد و دومی جنبه جسمانی و جنسی و گاهی ممکن است در شق دوم دو روح صمیمی از یکدیگر [دور] بوده باشند و به درد فراق مبتلا باشند. محیط اسلامی محیطی است که هر دو نوع عشق را در خود پرورش می‌دهد.

اما محیط‌های جدیدی که اخلاق نو جنسی به وجود می‌آورد، قاتل و کشنده هر دو نوع عشق است: از طرفی رفع قید و محدودیت‌ها زمینه‌ای برای سوز و گداز ایجاد نمی‌کند، یعنی عشق حاصل از دوری و مفارقت و دست‌نارسی به محبوب به واسطه مانع معنوی (نه تصاحب دیگری) را که زمینه به دست قوه خیال می‌دهد و الهام‌دهنده زیبایی است از میان می‌برد، به جای آن هوس‌های زودگذر و رقابت‌ها و حسادت‌ها و جنگ اعصاب می‌گذارد و از آن طرف چون محیط اجتماع بزرگ را محیط التذاذ جنسی قرار می‌دهد و استمتاعات را مخصوص محیط خانوادگی نمی‌کند، زمینه عشق به معنی یگانگی دو روح معاشر را از بین می‌برد.

-------------------------------------------
پی‌نوشت‌:
1- حتی آنچه راسل می‌گوید که هدف عشق باید بالاتر از وصال باشد، غیر از فلسفه عشق در شرق است. مقصود راسل این است که هدف عشق باید وحدت و یگانگی باشد، نظیر آنچه ما در علاقه زوجین می‌گوییم. ولی آنچه حکما و عرفای شرق می‌گویند از این هم بالاتر است، صددرصد جنبه درونی و داخلی دارد.
...................
یادداشتى منتشر نشده از استاد شهید مرتضى مطهرى

نوشته شده در جمعه 13 اردیبهشت 1387 - 11:21:59 ارسال از ر.الف (رهگذر)