همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

همراه بامن- مطالب متنوع-شعر-ادبیات (به قلم جستجوگر/f.Sheida)

مطالب متنوع و گوناگون اجتماعی وهنری ..وووو

تنها سروده ی فرزانه شیدا -ف.شیدا

 
 
 
 
در حریم نفس عشق نهادیم دلی

 

ودگرباره به اندوه دلم باز شکست
 
 

آه ای عشق ...چرا تنهائی؟!

 

ره ما گرچه زهم گشته جدا
 
 

تو چرا ره به خرابات مغان در راهی؟؟!!
 
 

من چرا یکّه وتنها در راه...
 
 
 

همه کس باز غریبانه براه
 
 
 

همه کس گم شده راه...!!!
 

ما چرا تنهائیم...ما چرا تنهائیم؟!
 
 

   ۵ -  اردیبهشت ۱۳۸۷

 
سروده فـرزانه شـیدا
 
 
Farzaneh Sheida
 
 
 

محمد محمدعلی به قلم رضا آشفته

محمد محمدعلیموضوع:ادبی و هنری
محمد محمدعلی محمد محمدعلی - رضا آشفته


--------------------------------------------------------------------------------

محمد محمدعلی، داستان‌نویس
 
 با مجموعه سه‌گانه
 
 <آدم و حوا>،
 
<جمشید و جم>
 
 و <مشی و مشیانه>
 
در نمایشگاه کتاب حضور دارد.این 3 رمان به‌هم‌پیوسته که تاریخی
 
و پژوهشی است، با هدف ترغیب جوانان ایرانی به مطالعه
 
 اسطوره‌ها و افسانه‌های ایرانی نوشته شده‌اند.
 
 این سه‌گانه در دو قطع جیبی و رقعی با قیمت مناسب در بسته‌بندی
 
مجزا عرضه می‌شود. نشر کاروان بر آن بوده تا در چاپ هشتم آدم و حوا
 
 و چاپ چهارم مشی و مشیانه و جمشید و جم همچنان قیمت مناسبی
 
 را برای فروش بهتر در نظر بگیرد.


محمدعلی هم‌اینک رمان دوجلدی افسانه و افسون را می‌نویسد
 
 و در این باره می‌گوید:< این دو رمان به‌هم‌پیوسته درباره عصر سلجوقی
 
 تا دوره معاصر است. در این رمان‌ها از آثار متعددی به عنوان منابع
 
 استفاده کرده‌ام، البته برداشت غیرمستقیم صورت گرفته است.
 
 مشابهت‌هایی در حوادث دو دوره وجود دارد که من روی آنها
 
انگشت گذاشته‌ام. در واقع افسانه و افسون یک اثر پژوهشی و تحقیقی
 
است که با فرم‌های مدرن به نتیجه می‌رسد.>


وی معتقد است که نسل جوان نباید صرفا مرعوب آثار غربی شود،
 
 بلکه باید با ارائه نمونه‌هایی از آثار امروز که برگرفته از تاریخ،
 
افسانه و اسطوره‌های ماست، آنان را به سمت این گنجینه ملی و جهانی
 
 ترغیب کرد.


محمدعلی در نوشتن افسانه و افسون از منابعی مانند الموت، نظام‌الملک،
 
حشاشین، خیام، عقاب ‌الموت، حسن صباح و جانشینان آن و
 
 آثار سیدجواد طباطبایی مانند تاریخ اندیشه سیاسی در ایران
 
 بهره گرفته است.
 
در عین حال حرف و سخن خود را با ارائه یک نثر خاص ارائه می‌کند.
 
او اعتقاد دارد که خاطرات ما با مخاطرات تاریخی همراه بوده است
 
که باید نسل جوان به این گذشته تاریخی آگاه شود.
 
 اگر کالوینو، بورخس، مارکز و نویسندگان بزرگی از این دست در
 
 دنیا مطرح شده‌اند، ضمن آگاهی به تاریخ و جغرافیای خود،
 
بر فرهنگ و تمدن شرقی هم آگاهی و تسلط داشته‌اند.


چنانچه صد سال تنهایی مارکز یک دایره‌المعارف درباره آمریکای لا‌تین است.
 
 ماکاندو به راحتی خلق نشده است. ما هم باید به زحمت در پی خلق و ارائه
 
 آثار نوین برآییم و با نگارش آثار قابل تامل جوانان را به مسیری درست
 
برای آفرینشگری ادبیات هدایت کنیم.


پیش‌بینی محمدعلی این است که تا پایان نیمه اول سال 87، رمان
 
 دوجلدی افسانه و افسون که تاکنون 1000 صفحه آن نوشته شده،
 
 کامل و آماده انتشار شود.

نوشته شده در یکشنبه 8 اردیبهشت 1387 - 18:00:58 ارسال از رضا آشفته

برگرفته از سایت شعر نو
 

شبنم(داستان یک تلاش)به قلم: سعید مطوری

شبنم(داستان یک تلاش)موضوع:داستان کوتاه
 
 برگرفته از سایت شعر نو:
 
 
 شبنم(داستان یک تلاش) یالطیف

شبنم

مقدمه:داستانی که می خوانید
 
 وشخصیت های آن واقعی نیست
 
 
 
 
 و لی ازیک واقعیت اجتماعی گرفته شده است.

در یک صبح بهاری شبنم که ساعت را تنظیم کرده بود برای ساعت شش،
 
به یکباره زنگ خورد ونوید یک روز پر تلاشی را برای او می داد،
 
چون او وقتی بیشتر کار داشت ،ساعت را برای شش صبح تنظیم میکرد.

بلند شد ومسواک زد وصورت خود را با صابون مخصوصی که
 
 برای لطافت بیشتر پوست صورتش خریده بود،صورتش را شتشو داد،
 
بعد چای برای خود درست کرد ومیز صبحانه را آماده کرد،
 
وشروع کرد به صبحانه خوردن که بیشتر شامل پنیر و کره بود او
 
 این صبحانه را خیلی دوست داشت.

شبنم چند سالی می شد که بورسیه ی تحصیلی را در کشور
 
 فرانسه کسب کرده بود،چون او یکی از نفرات برتر المپیاد فیزیک بود،
 
او با هزار زحمت توانسته بود پدرش را قانع کند که بتواند،
 
برای تحصیل به فرانسه بیاید،چون پدر معتقد بود که خارج از کشور
 
 روی فرهنگ واصالت ایرانی اثر می گذارد،وشبنم این قول را به او
 
 داده بود،که همانی باشد که درایران بوده،با مانتوی ساده وشیک و کمی
 
 آرایش ملایم که پدر همیشه به او می گفت عزیزم صورت زیبای تو
 
احتیاج به این کمی آرایش را هم ندارد،چون خداوند خودش تو را به
 
 بهترین شکل آرایش کرده است.

او که تنها دختر خانواده بود وبرادریکه دوازده سال کوچک تر
 
از خودش داشت،مادرش را پنج سالی می شد که بر اثر بیماری سرطان
 
 از دست داده بود و او حالا بیست سال داشت،پس ببینید برای خانواده
 
 که شبنم حکم هم مادر داشت و خواهر چقدر سخت بود دوریش برای پدر
 
 وبرادر به هر حال آنها به فکر آینده شبنم بودند و فقط به احساس خود
 
 فکر نمی کردند.

خوب حالا صبحانه او تمام شده بود لباسش را پوشید کمی جلوی آینه
 
آرایشی کم ونمکدار به صورت زدومانند همیشه با نام خدا به دانشگاه رفت،
 
دانشگاه از محل اقامت او دور نبود و او معمولا با پای پیاده مسیر
 
 را طی می کرد،او زبان انگلیسی وفرانسه را مسلط بود
 
،و در راه بعضی موقع حرف هم می شنید،مثلا جوانی از فرانسه به او
 
 می گفت کره دستمال تو را خفه نکندو یا این بارانی چیه پوشیدی این
 
 که به درد باران نمی خوردوغیره،بعضی موقع اشک درچشمان او حلقه
 
می زد از نیش وکنایه غریبه هاکه مرتب او را تحقیر می کردند،
 
ولی او بامتانت خاص که همیشه در وجود ایرانی ها هست،
 
آنها را از آن همه حرف پشیمان میکرد و

بعضی موقع آنها از او معذرت خواهی هم می کردند،به هر حال او
 
برای کسب علم آمده بود

ودر کنارش با متانت می خواست ثابت کند که تبلیغاتی که برای
 
 ایرانی ها در خارج می کنند

که بی فرهنگ و وحشی هستندو استعدادعلمی ندارند،
 
همه دروغ است وتا جای هم موفق شده بود چون در دانشگاه حرف اول
 
را میزد و در فرهنگ مانند یک نجیب زاده رفتار می کرد.

خوب حالا او به دانشگاه رسیده بود همه با احترام به او سلام می کردندو
 
 هر کس او را نمی شناخت فکر می کرد استاد دانشگاه است،
 
مانند همیشه سر وقت که می دانست در خارج چقدر به آن اهمیت می دهند،
 
حاضر می شد.

وقتی استاد به سر کلاس آمد همه به احترامش بلند شدندو سلام کردند،
 
استاد نیز جواب سلام آنها را داده ودرس را شروع کردو شبنم به دقت گوش
 
 می داد،بعضی موقع استاد به شوخی می گفت شبنم آنقدر به درس
 
 من توجه می کند ،که من فکر می کنم در من حل شده،و می خندیدو شبنم
 
 را ستایش می کردو می گفت احسنت به ایران با این فرزندان،
 
وحس غروری راکه بعضی در خارج به خاطر ایرانی بودن وبعضی
 
در داخل به خاطرزن بودن، به آن لگد زده بودند را در بالاترین حد
 
حس می کرد.

صادق که مانند بعضی ها اصلا به اسمش نمی خورد که صادق باشد
 
و یکی از بچه پولدار های ایرانی بود که با پول وغیره راه به دانشگاه
 
باز کرده بود،سعی می کرد خود را به شبنم بیشتر نزدیک کند
 
 و از سلاح زیبای و خوش تیپی خود که هر دخترو پسری را رام میکند،
 
جلو آمده و امیدوار بود که شبنم پاسخ مثبتی به او بدهد،ولی خوب شبنم
 
 عاقل تر از این حرف ها بودو همیشه نصیحت پدر ونجابت مادرکه
 
 شخصیت او را ساخته بود، امثال صادق نمی توانستند،حتی در
 
غربت که او احساس تنهای می کرد ،بر هم بزند.

شبنم نه اینکه اجتماعی نباشد،نه او این چنین نبود وهر کس که احساس
 
 می کرد قصد سو استفاده ندارد ،دوستی او را می پذیرفت و با او غم غربت
 
 را به فراموشی می سپرد،دوستان اوچند نفر بودند یک دختربه نام عاطفه
 
 از ایران که اهل انزلی بود و یک پسربه نام جمشیدکه اهل آبادان،
 
که نجابت در او موج می زد وجو خارج وآن ازادی های جنسی او
 
 را از راه به درنکرده بود،ویک دختر فرانسوی که عاشق ایرانی ها
 
بودجز صادق که بی شرمی را از حد گذرانده بود.

شبنم خیلی جمشید را دوست داشت و جمشید هم همینطور ولی
 
 کم روی ونجابت هردو مانع از آن می شد که حرف دل را به هم بزنند
 
وفقط با کلمات کوتاه ونگاه های پر احساس ،عشق خود را ارضا می کردند.

روزی کتاب فیزیک هالیدی که در دانشگاه آنها تدریس می شدو جزو آن را،
 
 شبنم از جمشید گرفت، چون آن روز او بیمار بود و نتوانسته بود
 
سر کلاس درس حاضر شود و از طرفی نمی خواست از درس عقب بماند.

مشغول خواندن جزو بود که گوشه ای از آن شعری نوشته شده بودکه:

کامت شیرین بادا ای گل زرویت خندان

بی شک نما ندارد گل در جمال رویت

عاشق همیشه خندان معشوق اگر تو باشی

گل را دگر چه خواهم گر تو پیشم باشی (به یاد شبنم)

نمی دانید شبنم چه حالی پیدا کرد آخه تا حالا شعر از جمشید نشنیده بود
 
 ونه می دانست که او شعر هم می تواند بنویسد،ولی خوب عاشقی طبع شعر
 
 را هم به دنبال دارد.

روز بعد که او جزو وکتاب فیزیک هالیدی را به جمشید برگرداند
 
والبته با شرمندگی که عشق در آن موج می زد،به جمشید گفت نمی دانستم
 
شعر هم می گویید،جمشید از همه جا بی خبر گفت :
 
کدام شعر و شبنم گفت:این شعر و با تبسم ملیحی جمشید را ترک کرد،
 
جمشید که مثل اینکه او را برق گرفته باشد،خشکش زده بود،
 
عاطفه که جریان را می فهمید،با شوخی وخنده که همیشه داشت
 
 گفت:آقای مجسمه لطفا کنار تا من وبقیه رد بشویم،
 
وجمشید تازه به خود آمد که جلوی درب ورودی خشکش زده،صورتش
 
سرخ شد و باشرمندگی ولی دلی شاد گفت بفرمایید،بفرمایید،
 
عاطفه برگشت و گفت:آقای دربان شما تشریف نمی آورید کلاس درس،
 
و باخنده به طرف کلاس رفت .

آری فصلی تازه برای جمشید و شبنم شروع شده بود،بدون آنکه به درس
 
 خودشان لطمه بزنند

وپای را از حد خود فراتر بگذارند ،همدیگر را دوست داشتند.
 
واین را خانواده دو طرف می دانستند وپدرو مادر جمشید از
 
آبادان برای دیدن خانواده شبنم به تهران آمده بودند.
 
مانند این بود که خیلی وقت همدیگر را می شناسند،چون هر دو خانواده
 
 خون گرم بودند.

جمشید نیز با بیشتر درس خواندن سعی می کرد خود را به شبنم برساند ،
 
او می دانست شبنم باهوش تر است،ولی سعی می کرد همانی باشد
 
 که شبنم می خواهد.

خوب حالا هر دو تحصیلات خود را تمام کرده بودند،و هر دو مهندس
 
 صنایع با رتبه برتر دانشگاه شده بودند و خوب کشور فرانسه نیز به
 
همین راحتی به آنها بورسیه نداده بود،آنها به مدت پنج سال تعهد داشتند
 
 که به کشور فرانسه خدمت کنند.

با یک شرکت فرانسوی که در زمینه ساخت کارخانجات صنعتی
 
 منجمله ساخت صنایع نفتی که مورد علاقه جمشید و شبنم بود،
 
جمشید به خاطر پدرش که در شرکت نفت پالایشگاه آبادان

کارمند عملیات پالایش بود،و شبنم به خاطر علاقه جمشید،به این رشته
 
از صنایع علاقه داشتند.

یک روز رئیس شرکت آامد و به آنها گفت:قرار است که ایران در شهری
 
 به نام آبادان، پالایشگاه جدید بزند و از ما دعوت کرده که در ساخت
 
 پالایشگاه به آنها کمک کنیم،و باخنده گفت البته از شما دعوت کرده
 
 نه شرکت ما،چون دولت ایران فهمیده که ما دو نابغه مانند شما داریم،
 
واین یک افتخار هست برای شرکت ما،به هر حال خود را برای رفتن
 
آماده کنید.

شبنم وجمشید که در پوست خود نمی گنجیدند،با شادی فریاد کشیدند.

جمشید به شبنم گفت فرصت خوبی است که به پدر ومادرم تلفن بزنم
 
وبگویم که برای ازدواج من وتو در ایران برنامه ریزی کنند و شما
 
 نیز باپدرت تماس بگیر ،اگر آمادگی دارد،با پدر و مادرم برای
 
ازدواج من وتو هماهنگی کند.

شبنم هم که خوشحال بود و باشرم دخترانه صورتش سرخ شده بود،
 
گفت باشه هر طور خودتان صلاح می دانید.

حالا هر دو در ایران مشغول طراحی مدرن ترین پالایشگاه در آبادان،
 
که حاصل تحصیل موفق آنهامی باشد،هستند.

امروز پنجشنبه، روز عروسی آنها می باشد که در باشگاه نفت برای
 
 آنها ترتیب داده شده،پدر و مادر ودو خواهرجمشید، سیماکه نوزده سال
 
داردو سحرکه پانزده سال دارد وهردو با افتخار و شادی برادر را در
 
 لباس دامادی می بینند،وهمچنین پدر و برادر شبنم،و دیگر مهمانان ،
 
پدر می آید وسر شبنم را می بوسد،وشبنم با بغضی که ترکیده،
 
 باقطرات اشک می گوید جای مادرم واقعا خالی است
 
،وپدر با شوخی می گوید:بس است دخترم آرایشت خراب می شه
 
بابت آن پول خرج شده و هر دو می خندند،ولی پدر بعد به کو شه ای
 
 رفته و به یاد زنش گریه می کند طوری که کسی نفهمد.

باز زندگی موفقی صورت می گیرد واین مدیون تلاش وهمت شبنم
 
وجمشید است که غم غربت را به جان خریدند و افتخاری شدند در خارج
 
 و داخل ایران برای همه،امید است که همه قدر هم را بدانیم وبه کسانی
 
 که باعث افتخار برای مملکت ما می شوند ،چه آنهای که در خارج
 
هستند وچه درایران،احترام بگذاریم و قدر آنها را بدانیم.

پایان

8-2-87

به قلم: سعید مطوری

 
نوشته شده در یکشنبه 8 اردیبهشت 1387 - 09:49:38
ارسال از سعیدمطوری(شمع شبستان)
 
 
 

قصه شعر ناب و داستان حلقه ى میتراییک- سید هابیل موسوی در گفتگو

قصه شعر ناب و داستان حلقه ى میتراییک- سید هابیل موسوی در گفتگو با سیروس رادمنشموضوع:ادبی و هنری
قصه شعر ناب و داستان حلقه ى میتراییک- سید هابیل موسوی در گفتگو با سیروس رادمنش
روبروی هم با ... سیروس رادمنش
گفتگو کننده : سید هابیل موسوى

قصه ی شعر ناب و داستان حلقه ی میتراییک

در آخرین بررسی که با سیروس رادمنش صورت گرفت :

منوچهر آتشی درباره ی اشعارش می گوید: شعر جوان ما- موج ناب- دارد پا می گیرد , و شاعران جوان , از تاییدی که می بینند و احساس صمیمیتی که از این تایید از سوی تماشا دارند , خود پشتوانه ی تلاش صادقانه تر, گرمتر و راهجویانه تری خواهد بود. این شعر پا خواهد گرفت و پیش خواهد تاخت. او در ردیف چند شاعر زنده دل و کوشنده ی این راه است , مدت ها پیش می بایست معرفی می شد (شده بود اما نه چنانکه حقش بود).)) او کسی ست که همه زندگیش را بروی شعر گذاشته و یا اصلن شعر همه ی زندگیش شده است و او کسی نیست جز سیروس رادمنش , کسی که اعتقاد دارد شعر ناب برآیند مدرنیزم در شعر ایران بود. شعر ناب در بوند و شوند است. او کسی ست که ((حلقه ی میتراییک)) را به جامعه ی ادبی ایران معرفی نمود. او حلقه ی میتراییک را برای برون رفت از بحران شعر اکنونی معرفی کرد اگرچه اعتقاد دارد آنچه اکنون در شعر شاعرانش می بیند به منزله ی تایید های همه جانبه نیست . در این گفت و شنود سعی برآن داشته ایم تا زوایای پیدا و پنهان شعر ناب , حلقه ی میتراییک را مورد بررسی قرار دهیم. اگرچه بر این باورم این گفت و شنود خود گفت و شنودی دیگر می طلبد که در آینده ی نزدیک به آن خواهیم پرداخت.
------------------------------------------------

جناب آقای رادمنش, ابتدا می خواهیم تعریفی از شعر برایمان ارائه دهید ؟


-------------------------------------------------در یک کتاب مقدماتی جامعه شناسی, هنر کمینه 20 تعریف آکادمیک از هنر- شعر- وجود دارد (مثلن بگویی شعر بروز یک حالت ذهنی است که با تاثیر از مسائل بیرونی ،ایجاد می شود ؛ یا گره خوردگی اندیشه وعاطفــه است؛ یا کلام مخیل و و موزون یا ... که البته این هایی که گفتم از جمله آراهای دیگران است ) اما به راستی برای هنرهای مطلق- بویژه شعر و موسیقی- نمی توان قابل ‌به تعریف شد. اگر بگوییم شعر تعریف ناب و گوهرین هستی است ؛ این پاسخ شما را قانع می کند ؟ ‌از پیش می دانیم که می گوییم : «نه!» شاید بشود یک پاره از شعر « آرتور رمبو» را جدا کرد و اینجا نشاند : - « ای آمده از همیشه ، که خواهی رفت هرکجا» « برگردان بیژن الهی » و تو بگو یی شعر یعنی : آن آمده از همیشه که خواهد رفت هر کجا . به هر تعریف : از (( معلقات سبع )) و از حنظله یا ((بهرام گور )) و نمی دانم شعر هایی چون از ((ختلان آمذیه . . . )) نه پاسخی ((جوهرین)) برای آن داریم ، نه ((عرضی )) .
-------------------------------------------------
لطفن از موج ناب و چگونگی شکل گیری آن برایمان بگویید ؟
-------------------------------------------------
من ترجیحن می گویم (شعر ناب) ابتدا تصویر بر این بود که ((موج)) است ؛ اما ((سبک))، بنیادین است . مثل یک ساختمان کامل: با پی (Fundation) ، دیواره ها و سقف و تجهیزات تکمیلی دیگر ؛ موج مثابه ی آن رنگ آمیزی صرف است، چیزهایی که تابع و تکمیلی اند [Accessory] : و ، وقتی سقفی نباشد چهل چراغی [- چلچراغ- ] هم در کارنخواهد بود . شعر ناب برآیند مدرینزیم در شعر ایران بود با تکیه بر داشته های پیش از خود در عرصه شعر معاصر و نیز نگاهی ظریف و تدقیق یافته به هنر و ادبیات کلاسیک . همینطور آذوقه بر گرفته از کلاسی سیزم و معاصر جهان . من بارها و در نشریات مختلف آن را به اصلاح تئوریزه کرده ام ، هر چند این وظیفه ی نقد نویسان بود ؛ آنها بهتر می توانند از بیرون نگاه کنند ، که نکردند ، یعنی پاره ای تعصبات و چشم و هم چشمی های متحجرانه ای که در غالب پیشکسوتان بود مانع از بسط و گسترش تحلیلی ی این سبک از سوی آنان می شد . «شعر ناب» با ابزار های کارآمدش ، خود را تثبیت و بر جریان حاکم شعر در واقع « تحمیل» کرد . من- به سهم خودم می گویم- ناچار به تعیین و تبیین وجوه آن شدم . اگرنه، کمتر سبکی ، توسط خلاقان همان سبک تعریف می شود . نباید عرف باشد- یا بشود که صاحبان سبکی هنری ، هم ببرند و هم بدوزند . « رمبو» نگفته من سمبولیست هستم یا سمبولیزم چیست . یک بار این مثال «ویلیام جیمز» را آورده بودم . که : «من از بالکن خانه ام حرکت گروهی ی مردم را می بینم که با شیوه ایی در تردد هستند ؛ اما خود آنها شاهد حرکات خود نیستند » برخی از صاحب سبک ها به واسطه تازگی و طراوات کار از سویی و عدم فهم آثار آنها از سوی جامعه هنری نو ستیزی نقادان کهنه باف ، جبرن منظره های تازه گشودهی خود را ، خود بیان می کردند . مثل رمانتی سیزم 1830 توسط «هوگو» سوررئالیسم 1924 توسط «برتون» و یا فتوریست ها ؛ عمدتن در نقاشی . در جوامع غربی و اروپایی ، فیلسوفان ، جامعه شناسان و . . . علاوه بر کار و ساخت دستگاه فلسفی شان بر اساس زبان شعر و . . . خود شارح هنرها هستند - حرفی که پیش از همه «فروید» در مدیون بودن روانکاوی نسبت نویسندگان زد و بعد ها «هایدگر» با نقد معروفش بر زندگی ، نوشته ها اشعار «هولدرلین» متفکرانی چون «ویتگنشتاین» که پیش از همه مساله «زبان» را وارد فلسفه می کند و بعد ها « لیوتار » اسباب «گفت و گو » را در آحاد هنری و اجتماعی وارد می کند به مثابه ی یک هارمونی ی در هم ، اسبابی که توسط آن هر منظری در پی ی سیطره و قدرت خویش است ؛ یا «هابرماس» که همین اسباب را برای رسیدن به یک وحدت هارمونیک ابزار می کند و به نوعی از شارحان آن دستگاهی می شوند که امروزه با اصطلاح «پست مدرن» معرفی شده . حدیث هایی که در واقع از 1940 مطرح و در دهه 60 میلادی شاید بشود گفت به اوج خود می رسد . گو اینکه اولی ، خود نطفه ی «نیچه ایستی» دارد و دومی به نوعی ارگانیک «مارکیستی» . من پیش از این هم گفتم بنا به تعاریف شما [- منظورم شما نیستید آقای هابیل موسوی عزیز] و همینطور تعمیم این نقطه نظرات در عرصه های اجتماعی ، می توان گفت این پست مدرن شما همان تحلیل امروزین ما از مدرنیزم است . حالا به من بگو یید آیا نیچه پست مدرن نبود ؟ و آیا در هزار صد و چند سال پیش «حسین بن منصورحلاج» پست مدرن نبود ؟ وقتی می گوید : «من محوام ، محو بی اثبات ؛ و اثبات بی محو . . . ؟» پست مدرن تنها در معماری نامتقارن توانست حرفی بزند «شعر ناب» همواره در بوند و شوند است . از همه ی تعاریف بعد از خود می گذرد اگر بر آب باشد ، هرگز غرق نمی شود . مثل تکه ای چرم . در شکل گیری آن سخن زیاده رفت و بعضن زیاده انحراف گویی شد : یگ گروه صمیمی و پایدار با حشرونشر مداوم و با مداومتی شگفت در کشف هاشان : از منظر هنر تا دست یابی به ذخایر ادبی- هنری و پنهانی آن زمان معرفی این چیزها به همدیگر و تحلیل های گروهی . به محاکمه کشاندن آنکه کمتر می خواند؛ پیش بردن گروه شاید در هر مقطعی ازسوی یکی از ماها- و پیش از اینها ، یافتن سریع همدیگر . و در یک مورد ، علایق ما به تصادف ما در کنار هم گرد آورد : در دبیرستان ادبی ی سبز آباد مسجدسلیمان، هر کدام از محله ای دور می آمدیم : من از فرهنگیان «چهاربیشه» پیش از آن در «نفتون « و C-Byanch» بودم حمید کریم پور ( آریا آریا پور ) از « پشت برج و «یارمحمد اسد پور از «کلگه» و «الول موری» هم ، هم محله ای ی حمید بود و خانه هاشان در چند قدمی یکدیگر در کمر کش کوه ، زیر جاده ی سد .

همه در یک کلاس . یار محمد یک کلاس بالاتر بود . ماه متولد (1334) و اول دبیرستان و یار محمد دوم دبیرستان [50- 49] توسط حمید با هرمز علی پور و دکتر عزت قاسمی که دانشجو بود. آشنا شدیم و بعد ها «سید علی صالحی » هم به گروه پیوست . توسط حمید [56- 55] ارتباط من با منوچهر آتشی ی کبیر هم توسط حمید صورت گرفت و با «فیروزه ی میزانی» که اولین غیر مسجد سلیمانی گروه شد [56-55] و بعد « دکتر فرامرز سلیمانی» [57] و بعد دوست شاعر خوبمان که گرگانی و در دانشگاه ملی ی تهران ادبیات می خواند : «محمد مهدی مصلحی » [58- 57] و مدتی هم» عمران صلاحی ، در سالهای بعد » و همینطور ، بعد تر : «شاهین باوی » (در کتاب اولش) ؛ «مهین خدیوی» ،«مینا دستغیب» و . . . دیگر شعر ناب فراگیر شد ه بود ؛ بعد ها در اهواز «نعیم موسوی » اواخر دهه ی 60 در مسجد سلیمان چهره های دیگر هم شکل گرفتند . «رستم اله مرادی»و«منصور ململی»و«احمد علی پور» هم با ما بود و ... البته این چهره ها به احتمال زیاد زودتر از اهوازی ها (منهای نعیم ) ظهور کردند . کارهای «علی پور» را در 57 یا 58 در «سپید و سیاه» به خاطر می آورم . اله مرادی هم کار می کرد ؛ احتمالن ارایه نداده بود مثل الول موری . << امید حلالی>> هم در اواخر دهه شصت بود که هنوز هم به گمان من در وادی ی ناب است . نیز «داریوش اسدی کیارس» که نقد هوشمندانه ای می نویسد و اخیرن کتابش بانام «بیامرزی ها» چاپخش شده. این جریان به سوررئالیست های فرانسه می ماند : فرانسه ، اسپانیا، مکزیک، سوئد، بلژیک، هلند و . . . نخبه ها همه جمع شده بودند در یک کانون و «آندره برتون» روانشناس , نقاش و شاعر ، تئوریسین آنها بود . یکی از ما مدرنیزم را می شناساند یکی موسیقی و ادبیات کلاسیک را ، یکی تجربیاتش را , دیگر ی استعداد ذاتی اش را و یکی در هم آمیزی ی همه ی اینها را و به قالب کشاندن آنها در نیات مشترک هنری . حمید کریم پور از برخی جوانب نقش انکار ناپذیری داشت . متاسفم که او دیگر رشد نکرد .

به گواه کارهایش در دفترهای «شعر به دقیقه اکنون » که از «فرانسه» برایمان فرستاده بود و مهجور ماند . در فلسفه و علوم اجتماعی هم نقطه نظرات گوناگونی داشتیم که به جذابیت و بار اندیشوارگی ی گروه می افزود .اما اکنون، هم برای هم , سوای همه مسایل زندگی , احترام قایلیم و در اولین فرصت همدیگر را می یابیم . حقیقت مختصر همین است اکنون هم هر کدام از ما رویه ای در پیش گرفته که داوری اش با مخاطب هوشیار است و این پاره ی نیما را از زبان همه گروه می آورم که : «آنچه تیمار مرا می دارد / کار من است !» مرا ببخشید که خیلی چیز های مهم را نگفته ام : از جنبش بسیار موثر دهه ی چهل خودمان «شعر دیگر» ی ها و در مورد بیانیه ها :‌ «حجم» خودمان . و در سیر ساختار گرایی و مدرنیزم هنری اشاره به مکتب های «پراگ»و«فرانکفورت» نداشتم . مصاحبه است دیگر...
------------------------------------------------
آقای رادمنش فکر نمی کنید شعر ناب به تکرار رسیده است و یا نه, احساس می کنید جغرافیای شعر ناب آنقدر گسترده است که هنوز هم می تواند در شعر ایران تنفس کند ؟
-----------------------------------------------
نه تنها سبک ، که هر شعر خوبی نه به تکرار ، که مکرر می شود ؛ یعنی با هر بار خواندنی جلوه ای دیگر دارد . اگر فیروزه میزانی بگوید : «و لب های تو / گاهی / در شعاع بسته ای لبخند می شود» با تمام سادگی اش نه تکرار که مکرر می شود چون با عواطف و هیجانات درونی ی تو در ارتباط است و تو موجود زنده ای هستی . آیا لبخند های یک کودک تکرار است ؟‌ اگر من بگویم : «روزی که مرابشناسی/ چون سوگوران خواهی گریست » یا : «ای بدیل تو از مسلم صدا در مکث/ بخواب، بخواب / رفته چه داند / تابوت بر شانه ی کیست ؟!» آیا تکراری ست ؟ می شود ؟ می خواهید پاره هایی از 46 یا 48 هوشنگ چالنگی را مثال بیاورم ؟ یا 44 «رویایی» را ؟‌ و به گمانم 39 آتشی را ؟ «پس خواهرم ستاره چرا در رکابم عطسه نکرد؟ شعر خوب فارغ از هر سبکی ماندگار خواهد بود . از آنجا که من از شعر ناب به مثابه »ی یک بر آیند سخن گفتم با این استدلال ؛ تکراری در کار نخواهد بود . انحراف از ناب- به اعتقاد من- نه به دلیل عدم ظرفیت پذیری در امکانهای امروزی و حتا فردایی ، که محصول عدم توانایی در حفظ بالندگی از سوی شاعر این نوع از شعر است . تجارب تازه و سهو و عمد هایی از این دست همه بهانه است چگونه است که شاعر مدرن و صاحب سبکی چون «رویایی» می گوید من [سیروس] که کارهایم طرز خاص خواندن خود را می طلبد چرا کارهایم را ارائه نمی دهم ؟ قضاوت را به صاحبان موجه قضاوت وا می گذاریم . زرتشت سه هزار سال است که نفس می کشد هومر- اگر اشتباه نکنم یازده هزار سال است که نفس می کشد صدای چرخهای تک «پاریس» و «آشیل» به گرد « تروا » هنوز به گوش می رسد مهر پنهان سهراب در نبرد با رستم هنوز قلب را به درد می آورد و خون سیاوش همواره خواهد جوشید . این پاره ی حافظ که : ( شاه ترکان سخن مدعیان می شنود / شرمی ازمظلمه ی خون سیاووش باد ) به قول سید علی صالحی : (شعر ناب یک حرکت جاودانه است 29 سال از عمر ناب گذشته است و همین اکنون برخی از ما را بزرگان شعر امروز پیشکسوتان از بهترین ها می دانند این فقط 29 سال است و پاسخی است برای کلمه «هنوز !» شما . بله «هنوز» به اعتقاد من گرایش مسلط شعر ، با «شعر ناب » است . یعنی شعری در زمانی چنان که «شعر دیگر » - با همان کارهای دهه 40- با ریه های برومند دارد نفس می کشد . «من اگر کفنی می داشتم / نگاه لیلی میکردم و می مردم »- «بپر / چه تفاوت به کجا / از شب به شب » - شاعرانی چون «بهرام اردبیلی » ،‌ «سیروس آتابای» ،« بیژن الهی » و «رضا زاهد » هیچکدام کتاب مستقلی چاپخش نکرده اند و کارهای پراکنده شان مربوط به اواسط دهه 40 است اما از تمام این شاعران «بس بسیار » نفسی زنده تر دارند . نقطه کانونی شعر ناب نیز ثقلی غظیم تر از آن دارد که دوایرش پراکنده شود . نظم از منظومه می برد . اگر پراکنده گویی نکرده باشم . بگذارید همینجا از هوشنگ ایرانی یاد کنم و از کسی که بر «شعر دیگر » بیش از همه تاثیر گذاشت . از «ازرا پاوند» ایران یعنی ((فریدون رهنما)).

-----------------------------------------------
آقای رادمنش, می توانم بگویم که شما اکنون وفادار ترین, یا, یکی از وفا دار ترین شاعران شعر ناب می باشید, لطفن علت وفاداری خود را به شعر ناب برایمان شرح دهید...
------------------------------------------------
لابد آدم دگماتیستی هستم ! من به فهم مدرنیزم که می اندیشم ، هیچگونه تنگنایی در به اصصلاح گستره و محدوده ی این نوع سرایش نمی بینم بعید هم نیست اگر کسی خود را در این عرصه ضعیف ببیند راهش را کج کند . تاکید می کنم بچه های گروه خودمان را نمی گویم ، منظورم آنهایی ست که مدت زمانی به این حلقه ی اصلی پیوستند و جوان ترهایی که از قله ها هراس دارند . جسارت ذاتی ی ناب را ندارند من سنخیتی بسیار آمیخته در این شعر می بینیم یا مثلن موسیقی علمی ی کلاسیک و مدرن :از «باخ » گرفته است تا « شوئنبرگ» و از « لویی آرمسترانگ» و « بسی اسمیت » تا « سانتانا» ، « گری مور» ،« جوساتریانی» ، و ... به راحتی آنها را درکارم می گوارانم . از « داوود»- « میکل آنجلو» تاسورئال « خوان میرو» ، « ارنست » و ... « کانستر اکتیویست» ها در نقاشی و در سینمای کلاسیک « فورد» و « هاکس» تاموج نوی فرانسه و ایتالیا و تا « برگمان» ی که دو باره رو به تاتر آورده و... « شعر ناب» شعرگوارندگی و پالایش است . بهره وری از همه ی ممکن های ما در عرصه ی هنر و ساحت های گونا گون اندیشه.

من متحجر هستم ! و وفاداری ی من به ناب مثل وفاداری ی « آنتونی» است به سزار خود . این ناتوانایان هستند که یا « بروتوس» می شوند یا دست به بروتوس سازی می زنند. شعر ناب برخواسته از قومیتی سر شار از سروده ها و آیینهای باستانی ی هست که فرهنگ ملی و مقدس و نیز داشته های جهان افزون بر آن شده است : کاری ،قهرمانی ،حماسی، عاطفی ،انسانی ، در فرمی به اعلا قابل انعطافی تصعیدی مثل موومان Movement سمفونی سوم Beethoven این را میخواهم مصرانه به عقابان جوان بگویم ، خواستاری شعر آن است که حداقل نه به بهای خون ، «دندانی را بر سر آن بشکنی !»
------------------------------------------------

برخی از منتقدین و شاعران عقیده دارند اگر منوچهر آتشی شاعران شعر ناب را به جامعه ادبی آن روز معرفی نمی کرد خود آنها این پتانسیل را داشتند که به عنوان شاعران مطرح عصر خود معرفی گردند ، شمابه عنوان یکی از بنیانگذاران این جریان شعری،نقش آتشی رادرمعرفی این شعر برایمان بیان بفرماید و آیا شما عقیده دارید که اگر منوچهر آتشی شاعران جوان آن وقت را به شعر ایران معرفی نمی نمود و حمایت نمی کردممکن بود این شاعران حول یک محور جمع نشوند ؟
---------------------------------------------
چنانکه خود آتشی ی کبیر می گوید «من فقط به نامگذاری و معرفی آنها پرداختم-» درست است که ما پیش از این گرد آمده بودیم اما حمایت و تشویق های او در خود باوری ی ما نقشی اساسی داشت و دیگران را به کنجکاوی واداشت و حملات عمده ای نیز که متوجه ما بود- آتشی بسیار سنگین تر از سنگرهای ما، به ویژه که کم تر در مرکز بودیم- به واقع نُک پیکانی بود که خبیثانه متوجه آتشی بود. اما شور ما به آسانی وا نمی نشست وما همچنان به کارمان ادامه دادیم . پیش از این نوشته بودم که او «حجتّ موجه شعر جوان ایران» بود کار همه جوان ها را می خواند . خصلت او این بود . واقعیت این است که این شعر توانست حتا برپیشکسوتان تاثیر بگذارد . شعر ناب طلیعه ای شد برای حرکت های بعدی ی شعر ایران وجوانان آموختند که می توان جسور بود اما عدم درک کافی- به اعتقاد من- آنان را عمد تن به بیراهه کشاند . اگر خودستایی نباشد- که گاه لازم است نیچه وار عمل کنی- این همان تاثیر مخرب شاعران بزرگ بر شاعران کوچکتر است . این نقل «الیوت» را آوردم که ضمن حفظ حُرم شاعران جوان بار داشته ها و شناخت خود را همچون یک تکلیف باید بالا ببرند . وسایل ارتباطی امروز عملن نقشی منفی در دانش اندوزی ی اینها دارد. به مثال بگویم در آن دوره ، یکی از تصمیم های جدی گروه ، تحریم تلویزیون بود؛ با اینکه به جهت فیلم و موسیقی ی کلاسیک و مدرن و تاتر برنامه های خوب واز پیش تعیین شده ای داشت ؛ ما کارمان مهم تر بود، و وظیفه ما .

نقش هوشنگ چالنگی را به عنوان یکی از موفق ترین شاعران عصر خود در پدید آمدن شعر ناب چگونه می بینید و آیا عقیده دارید که عصیانی که هوشنگ چالنگی در زبان شعری خود بوجود آورد هنوز هم طرفداران فراوانی دارد ؟‌شعر های هوشنگ چالنگی را- همچون دیگر شاعران شعر دیگر- در همان سال ها به صورت دست نویس داشتیم- عمد تن از «خوشه» های نیمه ی دوم دهه ی چهل و دو جلد دفتر ای «شعر دیگر» و شاید «روزن» گفته بودم که ما ساعی بودیم و به همه ی سوراخ- سنبه ها سر می کشیدیم و به راستی استحقاق این را داریم که بگو ییم «زحمتکش کلام» بودیم برای ما فرقی نکرد که «زنگوله تنبل» در آمده است . هنوز هم من با او در ارتباطم- همین اواخر هم شعر «چند نفر» او را در «همدلی» چاپ زدم ، که تاریخ تیرماه 84 را دارد هوشنگ بیشتر از دیگران شاعران «شعر دیگر» بر ما تاثیر گذاری داشت و این به واسطه ی فرهنگ مشترک قومی بود . در وجهی حماسی- تراژیک و نیز سلامت او در پیچدگی پنهان و طرز استفاده ی او از متون اساطیری ؛ خود او در مصاحبه اش- «عصر پنجشنبه» و هم احتمالن در « هنگام »- می گوید : «من در شکل گیری ی» شعر ناب نقشی نداشتم و تا آنجا که می دانم سیروس رادمنش و هرمز علی پور این را طرح کردند» مصاحبه گران 1- ثریا حموله 2- داریوش اسد ی کیارس .

هوشنگ شاعری ست بسیار متواضع در مصاحبه اش با کیارس و در قیاس با گفته های براهنی در مورد شعر من- منظومه ام در شعر به دقیقه ی اکنون شماره 2- می گوید «پاره هایی در این منظومه هست که ره به کهکشان می برد.» تاثیر او بر ما انکار ناپذیر است اما شعر ناب کاملن متفاوت از شعر دیگر و شعر هوشنگ چالنگی است . در آن زمان «مجید فروتن» که خود شاگرد هوشنگ بود به واسطه یی COMPOSITION مستحکمش ای بسا مهم تر بود . من بیشتر به «پاز» ، «الیوت» و «لورکا » گرایش داشتم . باید بگویم کلمه «هنوز» همچانکه توضیح دادم در مورد مصرف زمانی ی شعر ناب کار بردی ندارد در مورد شعر هوشنگ نیز مصداق دارد . چالنگی از زمره ی شاعرانی ست که به همه ی قرن ها تعلق دارد او نیز همچون شعر ناب جزوی از منظومه است.

زبان شعری شما زبانی خاص است که در عین حال همراه با تصاویری سوررئال و کوبنده که رعایت فرم در کنار محتوایی غنی . غنای خاصی به شعر های شما بخشیده است . شعر های اولیه ی شما در موج ناب یا شعر ناب بسیار قابل فهم برای مخاطب بود اما شعر های امروز شما این احساس را در مخاطب بوجود می آورد که کمی پیچیده گویی و یا دشوار گویی در آنها مشاهده می گردد اگر چه قصد قیاس شعرهای امروز و دیروز شما را ندارم خود شما این مسئله را چگونه ارزیابی می کنید ؟

در دهه 60 و خصوصن نیمه دوم ؛ صحبت از این بود که شعر رادمنش آن دشوار گویی ی پیشین را ندارد و حالا از دوستان دیگری می شنوم که دوباره به دشوار گویی کشیده شده ام . انسان رو به پیچیدگی می رود و از طرفی عمر ، آدمی را به ساده گویی می کشاند من چنین می اندیشم که شاعر متوسط : ساده گویی نه ، که «آسان» گویی می کند . من گفته ی شما را می پذیرم چون احساس می کنم چالش های به اصطلاح بینا متنی ی در کار من بیشتر شده و شاید بشود که شاعر از یک شعر پیچیده ی خودش ، چند شعر ساده بسازد و از تعدد موضوعات و در هم فشرده گی و ادغام آن ها بکاهد یعنی از تعدد ملودی بکاهی و هارمونی را راحت تر بگوش مخاطب برساند می شود گفت مثل فرق بین یک کنسر تو CONCERTQ است با یک سمفونی SYMPHNY در اینجا قالب ها شنیدن با هم تفارق دارند . من شعر ساده هم دارم ، باید دید شاعر از چه می گوید . این «چه» همه مسایل را حل می کند یک شعر ساده عاشقانه به مثابه نغمه ای یک نفره مونولوگ MONOLOGE یا ریستال RESITALL تک نوازی ) یا دونفره (دوئتDOUET ) را می شود در NOCTURHE [نغمه های عاشقانه ی شبانه با حسی از مهتاب ] های من دید

-------------------------------------------------
به اعتقاد شعرای حلقه ی میتراییک,شما این نام را برای این حلقه ی شعری انتخاب و به ادبیات معرفی نمودید ابتدا علت این نامگذاری را بفرمایید ؟‌در ضمن عده ای از شاعران عقیده دارند این حلقه در واقع جانشینی برای موج ناب است نظرتان را نیز در این زمینه می خواهیم بدانیم و آیا شما احساس می کنید میتراییزم می تواند خودش را در میان سایر موج ها و سبک های شعری پیدا کند ؟‌
---------------------------------------------
«حلقه ی میتراییک» یک پیشنهاد برای برون رفت از بحران شعر اکنونی بود ؛ که پیش ترها گفته ام شعر ما ابتدا بحران خواندن دارد. آنچه اکنون در این شاعران می بینیم به منزله تایید های همه جانبه نیست و نه جانشینی برای «شعر ناب» - چنا نکه تصوراتی از این دست هم شد و من وارد شدم برخی متن های مربوط به ده پانزده سال پیش را که درباره ی شعر ناب بود ، چاپ کنم . ضمن قبول آنها ؛ اما فرصت مداقه ی بیشتر از من گرفته شد و متاسفانه بدون تاریخ هم هستند- میترا ییزم می تواند سر شاخه ی بالنده ای باشد در میان انواع شعر بالنده ی ایران . من با توجه به کارهایی که توسط آقای رامین یوسفی به دستم رسید ، در کارها زمینه هایی مشترک دیدم که می تواند خود را به مثابه ی یک سبک به جامعه ی شعری معرفی کند.اما به تاکید می گویم مواد و مواردی که من برای آن قایل شدم با شعری که هم اکنون به عینه وجود دارد تمایز دارد . من می گویم این شعر توان بالقوه ی آن را دارد که به عرصه های مورد نظر برسد در واقع آن توان بالقوه در شعر ها مرا به آن ساخت و ساز کشاند ، به همین دلیل است که می گویم شاعران میتراییک خودشان باید وجود خودشان را کشف و متکثر کنند احتمالن من در این رهیافت ، هدف آنها که برایشان روشن تر کرده باشم اگر توافقی در آن موارد پانزده گانه ی گفته شده با من دارند- مضاف اینکه چیزهای کوتاه دیگری هم چاپ زدم ، از جمله انظباط زبان در میتراییزم به طور کلی آن منظری که من طلب می کنم همه وجوهی مثبت و نو در شعر هستند ، ضمن اشتراکات ناگریزی که در هر شعر خوب وجود دارد. نوشته های دیگری نیز دارم اما دست نگاه داشتم ؛ زیرا :

1- ببینم خود آنها چه می کنند و آیا با انسجام گروهی و حتا بی انسجام گروهی می توانند توانایی های خود را به عینه کشف و گسترش دهند و در بستری عملی جاری کنند ؟‌ 2- اگر با گفته های من تعارض دارند (: چنانکه در مورد وحدت جوهر و در عرض به مثابه ی دو روی یک سکه ) خودشان می توانندکارهایشان را تئوریزه کنند ؟ که تاکنون جز شعر چیز دیگری از آنها نخوانده ام . به قول شما شعر من در تفهیم گرایی ی خود دشوار شده است ؛ اما از پیکره ی [STRUCTURE] ناب خود خارج نشده – حالا باید دیددر همان میترا ییزم با چه تغییراتی تسعیدی مواجه خواهیم شد اگر این شاعران در همان وضعیت جنینی بمانند ، باید گفت همان مهر و نشان است که بود با تلاش و کوششی وزنده این شاعران می توانند تفوق خود را بر آشفتگی هایی که به اشتباه نشان لیاقت ((شعر زبان )) را بر سینه اش زده اند اثبات کنند ؛ یا «شعر متفاوت» ،یا « شعر عریان» و عناوینی از این دست و بار دیگرتاکید دارم بر اینکه « شعر ناب» شعری یکه، تصعیدی ، در زمانی، گونه گون، شونده، بالنده و بونده است میترا ییزم می تواند راه نجاتی باشد برای درهم ریختگی شعر جوانان امروز .

ذکر این مساله نیز لازم است که در میان همین جوانان در شهر های مختلف و از جمله تهران و گرگان شاعران بسیار خوبی را داریم با گرایشات « حجم» ،« ناب » و حتا « حجم ناب» که شاید بهتر باشد این شق سوم (یعنی حجم ناب) خود را از این تلفیق خارج سازد . نمی دانم ؛ای بسا این پیوند هم جوش بخورد اما برآیند آن باز هم نجابت بیشتری نسبت به ریخت و پاش های کلامی ی امروز دارد .
-----------------------------------------------
لطفن وجه اشتراک وافتراق شعر ناب و حلقه میتراییک را برایمان توضیح دهید ؟
-------------------------------------------------
دو جریان کاملن متفاوت است آنچه من نوشته بودم می تواند در وجوهی به آنها اشتراک منظر دهد در نگاهی تطبیقی وجوه اشتراک ناب با حجم بیشتر از هر سبک دیگری ست .

در میتراییزم,شعر بیشترمطول است در ناب نه.

در میتراییزم, بیشتر عین تبدیلی ذهنی می شود ؛ در ناب هر دو شکل آن وجود دارد .

در میتراییزم,روایت به شکل نوین آن گرایش مسلط دارد و ناب فرم زنجیره ای ی موضوعی و تصویر ی ست که به شعر وحدت می دهد .

در میترا ییزم،بنا به خصلت روایی ی آن ، ایجاز کمتری نسبت به ناب می توان دید .

در میتراییزم،کمپوزیسیون در مقاطی رها می شود مثل شعر زبان ؛ در ناب قضیه کاملن عکس است.

در میتراییزم،ارجاع هابیانی نسبتن مستقیم دارند در ناب ، خواننده است که به کشف آن می رسد .

در میتراییزم،فاصله یابند وجود ندارد ؛ در ناب پاره های جدا از هم نقش اساسی دارند
-------------------------------------------------
درپایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید؟
----------------------------------------------
آقای موسوی ! اگر پرسش های شما کم تر می بودند می توانستم توضیحات بیشتری بدهم . مرا ببخشید که تطویل کلام شد . و با خرسندی از اینکه طی سالهای اخیر پرسش های روشن گرانه و در خور توجهی در باره ی شعر « ناب» می شود .
http://shereno.com/index.php?op=artist
نوشته شده در جمعه 6 اردیبهشت 1387 - 20:35:29 ارسال از سید هابیل موسوی